درگذشت پدر
مطلبى که تذکر آن در اینجا لازم است و شاید لازم بود پیشاز این تذکر داده شود،و در سفر رسول خدا در شش سالگى بهیثرب،دخالت داشته و بلکه مىتوان گفت در هجرت آنحضرتبه یثرب و انتخاب آن شهر براى هجرت بىاثر نبوده،پیوند نسبىآنحضرت با یثرب بود،زیرا همانگونه که مىدانیم هاشم بن عبدمناف جد آن بزرگوار در یکى از سفرهاى خود به یثرب با«سلمى»دختر عمر بن زید...
خزرجى-که از طائفه بنى عدى بن نجاربود-ازدواج کرد،و عبد المطلب پدر عبد الله-و جد رسول خدا-ازهمین زن متولد شد،و مدتى هم در همان شهر یثرب(مدینه)بودتا هنگامى که هاشم بن عبد مناف از دنیا رفتبرادرش-مطلببن عبد مناف-به مدینه رفت و عبد المطلب را که نامش«شیبةالحمد»و نام اولش«عامر»بود با اصرار زیادى از مادرش سلمىباز گرفته و با خود بمکه برد،و چون هنگام ورود بمکه پشتسر عمویش مطلب سوار شده و صورتش در اثر آفتاب بیابان حجازرنگین شده بود مردم مکه خیال کردند آن پسرک برده مطلب است کهاز یثرب یا جاى دیگر خریدارى کرده و به او«عبد المطلب»گفتند،و با اینکه مطلب بارها بمردم گفت که او برادر زاده وى وفرزند هاشم است ولى همان نام عبد المطلب براى او معروفگردید و نام اصلى وى یعنى«شیبة الحمد»از یاد رفت.
وفات عبد الله
مشهور آن است که عبد الله قبل از آنکه فرزند بزرگوارشرسول خدا(ص)بدنیا بیاید در مدینه از دنیا رفت،و در همان شهردر جائى بنام«دار النابغة»او را دفن کردند،ولى قول دیگر آناست که رسول خدا(ص)بدنیا آمده بود و دو ماه یا بیشتر از عمرشریف آنحضرت گذشته بود که عبد الله از دنیا رفت (1) و یعقوبى وبرخى دیگر معتقدند که این قول دوم اجماعى است و مورد قبولبیشتر علماء و دانشمندان است (2) .
ولى ابن اثیر در کتاب اسد الغابة قول اول را ثابتتر ومحکمتر مىداند (3) و ماجراى وفات عبد الله را نیز اینگونه نوشتهاند که بمنظورتجارت بهمراه کاروان قریش رهسپار شام گردید،و در مراجعتاز شام بیمار شد،و روى همان پیوند خویشاوندى کهگفته شد در میان«بنى عدى بن نجار»توقف کرد،ولى بیمارىاو طولانى شده و پس از یک ماه که بسترى بود از دنیا رفت،وچون کاروان قریش بمکة رفت و عبد المطلب از حال وى جویاشد و دانست که در مدینه بیمار ستبزرگترین فرزند خود یعنىحارث را نزد او بمدینه فرستاد،ولى هنگامى که حارث بمدینهآمد متوجه شد که عبد الله از دنیا رفته!
آنچه از عبد الله به رسول خدا(ص)بعنوان ارث رسید:چنانچه ابن اثیر در اسد الغابة نوشته آنچه از عبد الله به
رسولخدا(ص)به ارث رسید عبارت بود از یک کنیز بنام«ام ایمن»و هنگام مرگ خود خطاب به ابو طالب و در مورد سفارش رسول خدا(ص)گفته است نیز همینقول تایید مىشود،و آن اشعار در صفحات آینده خواهد آمد.
پنجشتر و یک گله گوسفند و شمشیرى و مقدارى پول (4) .
و نظیر همین گفتار از واقدى در کتاب«المنتقى فى مولودالمصطفى»نقل شده که بجز ش مشیر و پول اموال دیگر را ذکر کرده (5) .
و باید دانست که«ام ایمن»همان کنیزکى است که پساز وفات آمنه تربیت رسول خدا(ص )را بعهده گرفت و پیوسته باآن حضرت بود تا وقتى که رسول خدا بزرگ شده و او را آزادک رده و بهمسرى زید بن حارثه در آورد،و تا پنجیا شش ماه پساز رحلت رسول خدا(ص)نی ز زنده بود و آنگاه از دنیا رفت.
بشارتهاى انبیاى الهى درباره آمدن رسول خدا
از جمله این بشارتها آیه 14 و 15 از کتاب یهودا است که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داورى نماید و جمیع بى دینان را ملزم سازد و بر همه کارهاى بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران بى دین به خلاف او گفتند. . . »
که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبیق مىکند که در داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلب که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى(ع)نوشته شده. (1)
و از آن جمله در سفر تثنیه، باب 33، آیه 2 چنین آمده:
«و گفتخدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها و درخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با یک قانون آتشین. . . »
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران» - یا فاران - مکه است، و ده هزار مقدس نیز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا(ص)است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا: 16، 17، 25، 26 چنین است:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید، و من از پدر خواهم خواست و او دیگرى را که فارقلیط استبه شما خواهد داد که همیشه با شما خواهد بود، خلاصه حقیقتى که جهان آن را نتواند پذیرفت زیرا که آن را نمىبیند و نمىشناسد، اما شماآن را مىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود - اینها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که او را پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را به شما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم به یاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»استبه معناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آن را به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند.
و در فصل پانزدهم: 26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روح راستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبتبه من گواهى خواهد داد».
و در فصل شانزدهم: 7، 12، 13، 14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است، زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که به شما بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید، اما چون آن خلاصه حقیقتبیاید او شما را به هر حقیقتى هدایتخواهد کرد، زیرا او از پیش خود تکلم نمىکند بلکه آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد. . . »
و سخنان دیگرى که از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره به عهده خواننده محترم مىگذاریم و به همین مقدار در اینجا اکتفا نموده و قسمتهایى از سخنان دانشمندان و کاهنان و پیشگوییهاى آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کردهاند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز مىگردیم.
پیشگویىها و سخنان کاهنان
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد (2) : ربیعة بن نصر که یکى ازپادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براى دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را به دربار خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند: خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعه در جواب گفت: من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها گفت: چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى سطیح و دیگرى شق که این دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد، سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت، سطیح گفت: آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى را در کام خود فروبرد!
ربیعه گفت: درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت: سوگند به هر جاندارى که در این سرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید: این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفتیاپس از آن؟
سطیح گفت: نه، پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعه پرسید: آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافتیا منقطع مىشود!
گفت: نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مىشود!
پرسید: سلطنت آنها به دست چه کسى از بین مىرود؟
گفت: به دست مردى به نام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.
پرسید: آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت: نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید: به دست چه کسى؟گفت: به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى مىشود.
پرسید: آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت: مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود.
ربیعه پرسید: مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت: آرى پایان این جهان آن روزى است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.
ربیعه گفت: آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخ داد: آرى سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.
پس از این سخنان شق نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد کوچ کردن به سرزمین عراق برآید و به شاپور - پادشاه فارس - نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیره»را - که در نزدیکى کوفه بوده - براى سکونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل کرد، و نعمان بن منذر - فرمانرواى مشهور حیره - از فرزندان ربیعه بن نصر است.
و نیز داستان دیگرى از تبع نقل مىکند و خلاصهاش این است که مىگوید: تبع پادشاه دیگر یمن به مردم شهر یثرب خشم کرد و در صدد ویرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همین منظور لشکرى گران فراهم کرد و به یثرب آمد.
مردم یثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدینه معروف است، مردم روزها با تبع و لشکریانش جنگ مىکردند و چون شب مىشد براى تبع و لشکریانش به خاطر اینکه میهمان و وارد بر ایشان بودند خرما و آذوقه مىفرستادند و بدین وسیله از آنها پذیرایى مىکردند.
مدتى بر این منوال گذشت تا روزى دو تن از احبار و دانشمندان یهود از بنى قریظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند: فکر ویرانى این شهر را از سر دور کن و از این تصمیمانصراف حاصل نما، و اگر در این کار اصرار ورزى و پافشارى کنى نیروى غیبى جلوى این کار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داریم که به عقوبت این عمل گرفتار شوى.
تبع پرسید: چرا؟
گفتند: براى آنکه این شهر هجرتگاه پیغمبرى است که از حرم قریش(یعنى مکه معظمه) بیرون آید، و این شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.
تبع که این سخن را شنید دانست که آن دو بیهوده نمىگویند و از روى علم و اطلاع و خبرهایى که از کتابها دارند این سخن را مىگویند و به همین سبب از ویرانى شهر یثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تاثیر کرد. و در کتاب اکمال صدوق(ره)است که تبع در این باره اشعارى نیز سرود که از آن جمله است:
حتى اتانى من قریظة عالم
حبر لعمرک فى الیهود مسدد
قال ازدجر عن قریة محجوبة
لنبى مکة من قریش مهتد
فعفوت عنهم عفو غیر مثرب
و ترکتهم لعقاب یوم سرمد
و ترکتها لله ارجو عفوه
یوم الحساب من الحمیم الموقد
و در پارهاى از روایات نیز آمده است که رسول خدا(ص)فرمود: تبع را دشنام نگویید زیرا او مسلمان شد و ایمان آورد.
و در روایتى که صدوق(ره)از امام صادق(ع)روایت کرده آن حضرت فرمود: تبع به اوس و خزرج(ساکنان شهر مدینه)گفت: در این شهر بمانید تا این پیغمبر بیرون آید، و من نیز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به یارى او خواهم شتافت.
و از آن جمله زید بن عمرو بن نفیل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در سرزمین حجاز مىزیست و به جستجوى دین حنیف ابراهیم بود، و از آیین یهود و دیگر آیینهاى آن زمان پیروى نمىکرد و با بت پرستان مبارزه مىنمود، و از ذبیحه آنان نمىخورد.
و از اشعار اوست که مىگوید: اربا واحدا ام الف رب
ادین اذا تقسمت الامور
عزلت اللات و العزى جمیعا
کذلک یفعل الجلد الصبور
عامر بن ربیعه گوید: وقتى مرا دید به من گفت: اى عامر من از رفتار قوم خود بیزارم و پیرو دین ابراهیم و معبود او و اسماعیل هستم و آنها رو به این خانه نماز مىگزاردند، و من چشم به راه ظهور پیغمبرى هستم از فرزندان اسماعیل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من بدو ایمان دارم و او را تصدیق کرده و گواهى مىدهم که او پیغمبر است، و اگر عمر تو طولانى شد و او را دیدار کردى سلام مرا بدو برسان.
عامر گفت: چون رسول خدا(ص)به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زید را براى آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا کرد، و پاسخ سلامش را داد و فرمود: او را در بهشت دیدم که پیروزمندانه گام بر مىداشت.
و دیگر از کسانى که سالها قبل از ولادت رسول خدا(ص)از آمدن آن حضرت خبر مىداد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است که از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است که در بلاغتبه وى مثل مىزنند، و بیشتر عمر خود را به صورت رهبانیت دور از مردم و در بیابانها به سر مىبرد.
وى از حکماى عرب و از معمرین آنهاست که چنانکه در برخى از تواریخ ذکر شده ششصد سال عمر کرد و کسى بود که شمعون صفا و لوقا و یوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان رسول خدا(ص)را نیز درک کرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنیا رفت. و رسول خدا دربارهاش مىفرمود:
«رحم الله قسا یحشر یوم القیامة امة واحدة»
[خدا رحمت کند قس را که در روز قیامتبه صورت یک امت تنها محشور مىگردد. ]
شیخ مفید(ره)و دیگران روایت کردهاند که وى در«سوق عکاظ»عربها را مخاطبقرار داده و بدانها مىگفت:
«یقسم بالله قس بن ساعدة قسما برا لا اثم فیه ما لله على الارض دین احب الیه من دین قد اظلکم زمانه و ادرککم اوانه، طوبى لمن ادرک صاحبه فبایعه و ویل لمن ادرکه ففارقه».
[قس بن ساعده به خداى یگانه سوگند مىخورد سوگندى محکم که گناهى در آن نیست که در روى زمین آیینى وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آیینى که زمان ظهورش بر سر شما سایه افکنده(و نزدیک گشته)و وقت آن شما را درک نموده، خوشا به حال کسى که صاحب آن دین و آیین را درک کند و با او بیعت کند و واى به حال کسى که او را درک کند و از وى کناره گیرد. ]
و بارها اتفاق افتاد که رسول خدا(ص)از افراد قبیله«ایاد»حالات قس بن ساعده و سخنان حکمت آمیز و اشعار او را جویا مىشد، و آنان نیز کم و بیش هر چه دیده و یا شنیده بودند براى آن حضرت نقل مىکردند.
و کراجکى در کتاب کنز الفواید از مرد عربى که براى رسول خدا(ص)روایت کرده نقل مىکند که وى گفت: هنگامى براى پیدا کردن شترى که از من گم شده بود در بیابانها گردش مىکردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده کردم که در میان دو قبر ایستاده و نماز مىخواند، و چون از نمازش فراغتیافت از وى پرسیدم این دو قبر از کیست؟ پاسخ داد:
اینها قبر دو تن از برادران من است که خداى یگانه را با من در اینجا پرستش مىکردند و اینک از دنیا رفتهاند و من بر سر قبر این دو خداى را پرستش مىکنم تا وقتى که بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو کرد و گریان شده اشعارى گفت، و پس از اینکه اشعارش پایان یافتبدو گفتم:
چرا به نزد قوم خود نمىروى و در خوبى و بدى آنها شرکت نمىجویى؟گفت: مادر بر عزایتبگرید ندانستهاى که فرزندان اسماعیل دین پدرشان را واگذارده و از بتان پیروى نموده و آنها را بزرگ دانستهاند!
پرسیدم: این نمازى را که مىخوانى چیست؟
پاسخ داد: براى خداى آسمانها مىگزارم.
از او سؤال کردم: مگر آسمانها هم خدایى دارد، و بجز لات و عزى خدایى هست؟دیدم حالش دگرگون شد و به خشم درآمده گفت: اى برادر ایادى از من دور شو که براستى از براى آسمانها خدایى است که آن را آفریده و به ستارگان زیور داده و به ماه تابان نورانیش کرده. شبش را تار و روزش را تابناک و آشکار نموده و بزودى از سوى مکه همگان را مشمول رحمت عامهاش قرار خواهد داد، به وسیله مردى تابناک از فرزندان لوى بن غالب که نامش: محمد، است و او مردم را به کلمه اخلاص دعوت مىکند، و من گمان ندارم او را درک کنم، و اگر او را مىدیدم دستخویش را - به عنوان بیعت و تصدیق - در دستش مىنهادم و به هر کجا که مىرفتبه همراه او مىرفتم. . .
و در حدیثى که مفید(ره)از ابن عباس روایت کرده این گونه است که مرد عرب گفت: یا رسول الله من از قس چیز عجیبى مشاهده کردم!حضرت فرمود: چه دیدى؟
عرض کرد: روزى در یکى از کوههاى نزدیک خود که نامش سمعان بود مىرفتم و آن روز بسیار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را دیدم که در زیر درختى نشسته و پیش رویش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زیادى گرفتهاند و مىخواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده کردم که یکى از آن درندگان به سر دیگرى فریاد زد و در این وقت«قس»را دیدم که دستخود بر آن درنده زده گفت: صبر کن تا رفیقت که پیش از تو آمده آب بیاشامد آن گاه نوبت توست!
من که چنان دیدم سخت وحشت کرده و ترسیدم، «قس»متوجه من شده گفت: نترس که تو را صدمه نخواهند زد، در این وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد که در میان آنها مکانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود.
از او پرسیدم: این دو قبر چیست؟
و همچنان که در روایت قبلى بود پاسخ مرا داد، تا به آخر حدیث. . .
و بلکه در پارهاى از روایات است که از اوصیاى رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نیز خبر داد و این اشعار از اوست که مىگوید:
اقسم قس قسما لیس به مکتتما
لو عاش الفى سنة لم یلق منها ساما
حتى یلاقى احمدا و النقباء الحکما
هم اوصیاء احمد، اکرم من تحت السما
یعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى
لیس بناس ذکرهم حتى احل الرجما
و نیز از او نقل شده:
تخلف المقدار منهم عصبة
بصفین و فى یوم الجمل
و الزم الثار الحسین بعده
و احتشدوا على ابنه حتى قتل
و این بود قسمتى از بشارتهاى حکما و دانشمندان، که اگر مىخواستیم تمامى آنها را که در تواریخ و کتابها مضبوط است نقل کنیم از وضع نگارش این کتاب خارج مىشدیم، و لذا به همین اندازه اکتفا مىشود و البته در ضمن احوالات رسول خدا(ص) نیز مقدارى از این بشارتها که از احبار و دانشمندان یهود و نصارى نقل شده خواهد آمد، مانند آنچه از بحیراء راهب، و یا سلمان فارسى و دیگران روایتشده که ان شاء الله در صفحات آینده خواهید خواند.
و در اینجا با چند بیت از قصیده معروف ادیب الممالک فراهانى که در این باره سروده است این فصل را خاتمه مىدهیم.
مطلع قصیده که در ولادت حضرت رسول(ص)سروده و با فصل گذشته و آینده نیز مناسب مىباشد این است که مىگوید:
برخیز شتربانا بربند کجاوه
کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه
در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه
و ز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر بشتاب اندر از رود سماوه
در دیده من بنگر دریاچه ساوه
و ز سینهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید
کارى که تو مىخواهى از فیل نیاید
رو تا به سرت طیر ابابیل نیاید
بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید
تا دشمن تو محبط جبریل نیاید
تاکید تو در مورد تضلیل نیاید
تا صاحب خانه نرساند به تو آزار
زنهار بترس از غضب صاحب خانه
بسپار بزودى شتر سبط کنانه
برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه
بنویس به نجاشى اوضاع، شبانه
آگاه کنش از بد اطوار زمانه
و ز طیر ابابیل یکى بر بنشانه
کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که درباره ولادت آن حضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد
جاماسب به روز سوم تیر خبر داد
بر بابک بر نا پدر پیر خبر داد
بودا به صنم خانه کشمیر خبر داد
مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد
وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد
ربیون گفتند و نیوشیدند احبار
از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى
تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى
گر خواب انوشروان تعبیر ندانى
از کنگره کاخش تفسیر توانى
بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى
آرد به مدائن درت از شام نشانى
بر آیت میلاد نبى سید مختار
فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد
مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد
آن سید مسعود و خداوند مؤید
پیغمبر محمود ابو القاسم احمد
وصفش نتوان گفتبه هفتاد مجلد
این بس که خدا گوید«ما کان محمد»
بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار
اندر کف او باشد از غیب مفاتیح
و اندر رخ او تابد از نور مصابیح
خاک کف پایش به فلک دارد ترجیح
نوش لب لعلش به روان سازد تفریح
قدرش ملک العرش به ما ساخته تصریح
وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح
سنگى که ببوسد کف آن دست گهربار
اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را
وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را
شیروى به امر تو درد ناف پدر را
انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را
تقدیر به میدان تو افکنده سپر را
و آهوى ختن نافه کند خون جگر را
تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار
موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع
ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع
شامول به یثرب شده از جانب تبع
تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع
اى از رخ دادار بر انداخته برقع
بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع
در دست تو بسپرده قضا صارم بتار
پىنوشتها:
1. براى تحقیق و بحثبیشتر درباره معناى این کلمات و تطبیق آن با رسول خدا(ص)به کتاب اثبات نبوت - یا راه سعادت - تالیف استاد فقید حاج میرزا ابو الحسن شعرانى رحمة الله علیه مراجعه شود. و همچنین در کلمات آینده و تحقیق در معناى فارقلیط و غیره به همان کتاب رجوع شود.
2. آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کردهایم تلخیص شده است.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]