سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه دانش انسان افزون شود، بر ادبش افزوده و بیم وی از پرودگارش، دوچندان شود . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 85 دی 30 , ساعت 6:24 عصر

قدردانى از حلیمه و دخترش

رسول خدا(ص)تا پایان عمر گاهى از آن زمان که در قبیله بنى اسد بود، یاد مى‏کرد، و از حلیمه و فرزندانش قدردانى مى‏نمود.

و در بحار الانوار از کازرونى نقل کرده که حلیمه پس از آنکه رسول خدا(ص)با خدیجه ازدواج کرده بود به مکه آمد و از خشکسالى و تلف شدن اموال و مواشى به آن حضرت شکایت‏برد، رسول خدا با خدیجه در این باره گفتگو کرد و خدیجه چهل گوسفند و یک شتر به حلیمه داد و بدین ترتیب حلیمه با مالى بسیار به سوى قبیله خود بازگشت و سپس بار دیگر پس از ظهور اسلام و بعثت پیغمبر به مکه آمد و با شوهرش اسلام را اختیار کرده و مسلمان شدند.

و ابن عبد البر و دیگران در کتاب استیعاب و غیره نقل کرده‏اند که حلیمه در جنگ حنین - در جعرانة - به نزد رسول خدا آمد و آن حضرت به احترام وى از جا برخاست و رداى خود را براى او پهن کرد و او را روى رداى خویش نشانید. (1)

در داستان محاصره طائف - شیماء خواهر رضاعى آن حضرت - به دست‏سربازان اسلام اسیر گردید و چون خود را در اسارت ایشان دید بدانها گفت: من خواهر رضاعى‏رسید و بزرگ شما هستم، او را به نزد رسول خدا(ص)آوردند و سخنش را بدان حضرت گزارش دادند، پیغمبر اکرم از وى نشانه‏اى براى صدق گفتارش خواست و او نشانه‏اى داد و چون حضرت او را شناخت رداى خویش را پهن کرد و او را روى آن نشانید و اشک در دیدگانش گردش کرد سپس بدو فرمود: اگر مى‏خواهى تو را نزد قبیله‏ات باز گردانم و اگر مایل هستى در کمال احترام و محبوبیت نزد ما بمان.

شیماء تمایل خود را به بازگشت نزد قبیله خویش اظهار کرد آن گاه مسلمان شد و رسول خدا(ص)نیز چند گوسفند و چند شتر و سه بنده و کنیز بدو عطا فرمود و او را نزد قبیله‏اش بازگرداند.


شنبه 85 دی 30 , ساعت 6:23 عصر

داستان شق صدر

داستان دیگرى که مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخى‏از روایات و کتابهاى اهل سنت آمده داستان‏«شق صدر»آنحضرت است،که قبل از ورود در آن بحث‏باید این مطلب راتذکر دهیم که بر طبق نقل اهل تاریخ رسول خدا(ص) حدود پنج‏سال در میان قبیله بنى سعد و در نزد حلیمه ماند بدین ترتیب که‏پس از پایان دو سال دوران شیر خوارگى، حلیمه آن کودک راطبق قرار قبلى نزد آمنه و عبد المطلب آورد ولى روى علاقه‏بسیارى که بآنحضرت پیدا کرده بود با اصرار زیادى دو باره آن‏فرزند را از مادرش گرفته و بمیان قبیله برد،و این جریان شق صدربگونه‏اى که نقل شده در سالهاى چهارم یا پنجم عمر شریف‏آنحضرت اتفاق افتاده است،و ما ذیلا اصل داستان را از روى‏کتابهاى اهل سنت‏براى شما نقل کرده و سپس ایراد و اشکال‏آنرا ذکر مى‏کنیم و از اینرو مى‏گوئیم:

این داستان را بسیارى از محدثین و سیره نویسان اهل سنت روایت کرده‏اند مانند«مسلم‏»در کتاب صحیح،در ضمن چندحدیث و ابن هشام در سیره و طبرى در کتاب تاریخ خود،وکازرونى در کتاب المنتقى و دیگران (1) ،و ما در آغاز یکى ازروایاتى را که در صحیح مسلم آمده ذیلا براى شما نقل مى‏کنیم‏و سپس به بحثهاى جنبى و صحت و سقم آن مى‏پردازیم:

«روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالک ان رسول الله(ص)اتاه‏جبرئیل و هو یلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبه‏فاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشیطان‏منک،ثم غسله فى طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعاده‏فى مکانه.

«و جاء الغلمان یسعون الى امه-یعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد کنت ارى اثر ذلک‏فى صدره‏».

یعنى مسلم از انس بن مالک روایت کرده که روزى جبرئیل‏هنگامى که رسول خدا با پسر بچگان بازى مى‏کرد نزد وى آمده واو را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شکافت و قلبش را بیرون‏آورد و از میان قلب آنحضرت لکه خونى بیرون آورده و گفت:این‏بهره شیطان بود از تو،و سپس قلب آنحضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پیوند داده و بست و درجاى خود گذارد...

پسر بچگان بسوى مادر شیرده او آمده و گفتند:محمد کشته شد!

آنها بسراغ او رفته و او را در حالى که رنگش پریده بود مشاهده‏کردند!

انس گفته:من جاى بخیه‏ها را در سینه آنحضرت مى‏دیدم.

و در سیره ابن هشام از حلیمه روایت کرده که گوید:آنحضرت‏بهمراه برادر رضاعى خود در پشت‏خیمه‏هاى ما به چراندن‏گوسفندان مشغول بودند که ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ماآمد و به من و پدرش گفت:این برادر قرشى ما را دو مرد سفید پوش‏آمده و او را خوابانده و شکمش را شکافتند و میزدند!

حلیمه گفت:من و پدرش بنزد وى رفتیم و محمد را که ایستاده ورنگش پریده بود مشاهده کردیم،ما که چنان دیدیم او را به سینه‏گرفته و از او پرسیدیم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود:دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شکمم را دریدند و بدنبال چیزى‏مى‏گشتند که من ندانستم چیست؟

حلیمه گوید:ما او را برداشته و بخیمه‏هاى خود آوردیم. (2) و در هر دوى این نقلها هست که همین جریان سبب شد تاحلیمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.

و این داستان تدریجا در روایات توسعه یافته تا آنجا که‏گفته‏اند:داستان شق صدر در دوران زندگى آنحضرت چهار یاپنج‏بار اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه که شنیدید)و در ده‏سالگى،و هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اینباره‏اشعارى نیز از بعضى شعراى عرب نقل کرده‏اند. (3) و بلکه برخى از مفسران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لک‏صدرک‏» را بر این داستان منطبق داشته و شان نزول آن‏دانسته‏اند. (4)

ایرادهائى که به این داستان شده

این داستان بگونه‏اى که نقل شده و شما شنیدید از چندجهت مورد خدشه و ایراد واقع شده:

1-اختلاف میان این نقل و نقلهاى دیگر در مورد علت‏بازگرداندن رسول خدا(ص)بمکه و نزد مادرش آمنه که در این‏دو نقل همانگونه که شنیدید سبب باز گرداندن آنحضرت همین‏جریان ذکر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آنحضرت اتفاق افتاده،در صورتیکه در روایات دیگر و ازجمله در همین سیره ابن هشام(ص 167)براى باز گرداندن‏آنحضرت علت دیگرى نقل کرده و آن گفتار نصاراى حبشه بودکه چون آن کودک را دیدند بیکدیگر گفتند ما این کودک راربوده و به دیار خود خواهیم برد چون وى سرنوشت مهمى‏دارد...

و سال بازگرداندن آنحضرت را نیز در روایات دیگر سال‏پنجم عمر آنحضرت ذکر کرده‏اند (5) و در کیفیت اصل داستان نیزمیان روایت ابن هشام و طبرى و یعقوبى اختلاف است،چنانچه‏در سیرة المصطفى آمده و در روایت طبرى آمده است که چند نفربراى غسل و التیام باطن آنحضرت آمده بودند که یکى از آنهاامعاء آنحضرت را بیرون آورده و غسل داد و دیگرى قلب آنحضرت‏را و سومى آمده و دست کشید و خوب شد و آنحضرت را از زمین‏بلند کرد (6) که همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مى‏شود.

2-خیر و شر و خوبى و بدى قلب انسانى،از امور اعتقادى ومعنوى است و چگونه با عمل جراحى و شکافتن قلب و شستشوى‏آن مى‏توان ماده شر و بدى را بصورت یک لخته خون بیرون آورد و شستشو داد؟و آیا هر انسانى مى‏تواند اینکار را انجام دهد؟و یااین غده بدى و شر فقط در سینه رسول خدا بوده و دیگران‏ندارند...؟و امثال اینگونه سئوالها؟و از اینرو مرحوم طبرسى درمجمع البیان در داستان معراج فرموده:

«اینکه روایت‏شده که سینه آنحضرت را شکافته و شستشودادند ظاهر آن صحیح نیست و قابل توجیه هم نیست مگر به‏سختى،زیرا آنحضرت پاک و پاکیزه از هر بدى و عیبى بوده وچگونه مى‏توان دل و اعتقادات درونى آنرا با آب شستشوداد؟ ...» (7) و مسیحیان بهمین حدیث تمسک کرده و گفته‏اند جز عیسى‏بن مریم هیچیک از فرزندان آدم معصوم نیستند و همگى مورددستبرد شیطان واقع شده‏اند و تنها عیسى بن مریم بود که چون‏فوق مرتبه بشرى و از عالم دیگرى بود مورد دستبرد وى قرارنگرفت...!

و از این گذشته چگونه این عمل چند بار تکرار شد و حتى‏پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به عمل جراحى پیداشد؟و آیا این غده هر بار که عمل مى‏شد دوباره عود مى‏کرد و فرشته‏هاى الهى مجبور مى‏شدند بدستور خداى تعالى مجددامبادرت به این عمل جراحى نموده و موجبات ناراحتى آن بزرگواررا فراهم سازند؟...

3-بگونه‏اى که نقل شده این شکافتن و بستن بصورت اعجازو خارق العاده بوده و همانند یک عمل جراحى و معمولى نبوده که‏احتیاج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن وبخیه کردن و غیره داشته باشد،و همانگونه که مى‏دانیم معجزه ازنشانه‏هاى نبوت و ابزار کار پیمبران الهى براى اثبات مدعاى‏آنان بوده و چگونه در حال کودکى آنحضرت چنین معجزه‏اى ازآنحضرت صادر گردیده؟

مگر اینکه بگوئیم از«ارهاصات‏»بوده همانگونه که پیش ازاین در داستان اصحاب فیل گفته شد.

4-چگونه مى‏توان معناى این روایت را با آیاتى که در قرآن‏کریم آمده و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شیطان در دل پیغمبران ومردان الهى و حتى مؤمنان و متوکلان سلب و نفى کرده جمع کرد ومیان آنها را وفق داد،مانند آیه شریفه‏اى که مى‏فرماید:

«ان عبادی لیس لک علیهم سلطان...» (8) و آیه دیگرى که فرموده:

«...انه لیس له سلطان على الذین آمنوا و على ربهم یتوکلون‏» (9) و آیه «...و لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم‏المخلصین...» (10) و بهر صورت این روایت از جهاتى مورد خدشه و ایراد واقع‏شده،و حتى بعضى گفته‏اند:این حدیث‏ساخته و پرداخته‏مسیحیان و کلیساها است و مؤید روایت دیگرى است که درصحیح بخارى و مسلم آمده که جز عیسى بن مریم همه فرزندان‏آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع شده و شیطان در اونفوذ مى‏کند و همین سبب گریه نوزاد مى‏گردد...فقط‏عیسى بن مریم بود که در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطان‏محفوظ ماند... (11)

پاسخى که به این ایرادها داده‏اند:

در برابر این ایرادها پاسخهائى داده‏اند،از آنجمله:

1-دکتر محمد سعید بوطى در کتاب فقه السیرة گوید:

حکمت الهى در این حادثه ریشه کن کردن غده شر و بدى ازجسم رسول خدا نبوده تا این اشکالها لازم آید،زیرا اگر منبع وریشه شرور غده‏هاى جسمانى یا لکه‏هاى خونى در بدن باشدلازمه‏اش همان است که افراد شرور و بد خواه را با یک عمل‏جراحى بصورت افرادى نیکوکار و خیرخواه در آورد،بلکه ظاهرآنست که حکمت در این داستان آشکار کردن امر رسالت وآماده ساختن رسول خدا براى عصمت و وحى از زمان کودکى باوسائل مادى بوده،تا براى ایمان مردم و تصدیق رسالت آنحضرت‏نزدیکتر و اقرب باشد،و در نتیجه این عمل یک تطهیر معنوى بوده‏لکن به این صورت مادى و حسى تا این اعلان الهى وسیله‏اى‏براى رساندن به گوشها و دیدگان مردم باشد...

و حکمت هر چه باشد،وقتى خبرى صحیح و ثابت‏بود دیگرجائى براى بحث و توجیه و یا رد آن نیست که ما ناچار به‏توجیهات و اینگونه تاویلهاى بعیده باشیم،و کسى که در چنین‏روایاتى تردید کند منشاى جز ضعف ایمان بخداى تعالى ندارد.

و اینرا باید بدانیم که میزان پذیرفتن خبر و حدیث،درستى وصحت آن است،و هنگامى که خبر و حدیثى از این هت‏به‏اثبات رسید دیگر چاره‏اى جز پذیرفتن و قبول آن نداریم و آنراروى سر مى‏گذاریم،و میزان فهم ما در معناى آن دلالت لغت عرب و احکام آن است،و اصل در کلام نیز حقیقت است،واگر قرار باشد که هر خواننده و بحث کننده‏اى بتواند کلام را ازمعناى حقیقى خود به معانى مجازى آن برگرداند ارزش لغت ازمیان رفته و دلالتى براى آن باقى نمى‏ماند و مردم در فهم معانى‏الفاظ دچار سرگردانى مى‏شوند.

و گذشته از این چه انگیزه و اجبارى براى اینکار هست؟جزآنکه کسى دچار ضعف ایمان بخداى تعالى گردد،و یا ضعف‏یقین به نبوت رسول خدا و صدق رسالت آنحضرت،و گرنه یقین‏پیدا کردن به آنچه روایت و نقل آن صحیح و ثابت است‏خیلى‏آسانتر از این حرفها است چه حکمت و سر آن معلوم باشد و چه‏نباشد! (12)

2-از نویسندگان و دانشمندان معاصر شیعه،هاشم معروف‏حسینى نیز نظیر همین گفتار را در کتاب سیرة المصطفى اختیارنموده و پس از آنکه اختلاف نقلها را ذکر مى‏کند گفته است:

این اختلافات،اگر چه موجب مى‏شود تا انسان در اصل‏داستان تردید کند بخصوص اگر سندهاى آنرا بر اصولى که درروایات مورد قبول است عرضه کنیم،ولى با اینحال این مطلب به تنهائى براى انکار این داستان از اصل و اساس و متهم ساختن‏نقل کنندگان کافى نیست،زیرا آنچه را اینان نقل کرده‏اند نوعى‏از اعجاز است و عقل چنین حوادثى را محال ندانسته و قدرت‏خداى تعالى را برتر مى‏داند از آنچه عقلها بدان احاطه ندارد واوهام و پندارها درک آن نتواند،و زندگى رسول اعظم خداوندمقرون است‏با امثال این گونه حوادثى که براى دانشمندان ومحققان قابل تفسیر و توجیه نبوده و جز اراده ذات باریتعالى‏انگیزه‏اى نداشته‏«و لیس ذلک على الله بعزیز» (13)

3-علامه طباطبائى در کتاب شریف المیزان در دو جاداستان را نقل کرده یکى در ذیل داستان اسراء و معراج در سوره‏«اسرى‏»و دیگرى در ذیل آیه‏«الم نشرح لک صدرک‏»و در هردو جا آنرا حمل بر«تمثل برزخى‏»نموده که در عالم دیگرى‏شستشوى باطن آنحضرت به این کیفیت در پیش دیدگان رسول‏خدا مجسم گشته و مشاهده گردیده است،و داستانهاى دیگرى‏را نیز که در روایات معراج آمده مانند مجسم شدن دنیا در نزدآنحضرت با آرایش کامل،و انواع نعمت‏ها و عذابها براى اهل‏بهشت و جهنم همه را از همین قبیل دانسته و بهمین معنا حمل کرده است (14) نگارنده گوید:این داستان را محدث جلیل القدر مرحوم ابن‏شهر آشوب بگونه‏اى دیگر نقل کرده که بسیارى از این اشکالها برآن وارد نیست و اصل نقل این محدث بزرگوار شیعه در داستان‏منشا زندگى و دوران کودکى آنحضرت در کتاب مناقب اینگونه‏است که از حلیمه نقل کرده که در خاطرات زندگى آن بزرگواردر سالهاى پنجم از عمر شریفش مى‏گوید:

«...فربیته خمس سنین و یومین فقال لى یوما:این یذهب‏اخوانى کل یوم؟قلت:یرعون غنما،فقال:اننى ارافقهم،فلماذهب معهم اخذه ملائکة و علوه على قلة جبل و قاموا بغسله وتنظیفه،فاتانى ابنى و قال:ادرکى محمدا فانه قد سلب،فاتیته‏فاذا بنور یسطع فى السماء فقبلته و قلت:ما اصابک؟قال:

لا تحزنى ان الله معنا،و قص علیها قصته،فانتشر منه فوح مسک‏اذفر،و قال الناس:غلبت علیه الشیاطین و هو یقول:ما اصابنى‏شى‏ء و ما على من باس‏». (15)

یعنى-من پنج‏سال و دو روز آنحضرت را تربیت کردم،درآنهنگام روزى بمن گفت:برادران من هر روز کجا مى‏روند؟

گفتم:گوسفند مى‏چرانند،محمد گفت:من امروز بهمراه ایشان‏مى‏روم،و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله‏کوهى بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند،در اینوقت پسرم‏بنزد من آمد و گفت:محمد را دریاب که او را ربودند! من بنزدوى رفتم و نورى دیدم که از وى بسوى آسمان ساطع بود،او رابوسیده گفتم:چه بر سرت آمد؟پاسخداد:محزون مباش که خدابا ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو کرد،و دراینوقت از وى بوى مشک خالص بمشام مى‏رسید و مردم‏مى‏گفتند:شیاطین بر او چیره شده‏اند و او مى‏فرمود:چیزى بر من‏نرسیده و باکى بر من نیست...

و اینک بر طبق این نقل مى‏گوئیم:گذشته از اینکه نقلهاى‏گذشته مورد اشکال بود و با یکدیگر اختلاف داشت‏با این نقل‏هم مخالف است،و اگر بناى پذیرفتن این داستان باشد همین‏نقل که خالى از اشکالات است‏براى ما معتبرتر است و نیازى‏هم به توجیه و تاویل نداریم‏و تاویلى هم که مرحوم استاد طباطبائى کرده‏اند اگرداستان مربوط به معراج رسول خدا(ص)تنها بود توجیه خوبى‏بود،چون در پاره‏اى از روایات که در مورد مشاهدات دیگرآنحضرت رسیده به همان لفظ تمثیل آمده و با قرینه آنها مى‏توان این داستان را نیز همانگونه توجیه و تفسیر کرد،اما شنیدید که این‏داستان در کودکى آنحضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد دیگرهم اتفاق افتاده باشد این تفسیر و توجیه در همه جا دشوار بنظرمى‏رسد،مگر آنکه همان توجیه را با قرینه‏اى که ذکر شد شاهدو نمونه‏اى براى موارد دیگر بگیریم.

و در پایان این بحث ذکر این قسمت هم جالب است که درپایان روایت صحیح مسلم همانگونه که خواندید آمده که انس بن‏مالک گفته بود:من جاى بخیه‏ها را در سینه رسولخدا مى‏دیدم.

و راوى،یا انس بن مالک تصور کرده بودند که این شکافتن وبستن،با چاقو و کارد و نخ و سوزن بوده،در صورتیکه اگر هم ماداستان را اینگونه که نقل شده بود بپذیریم بعنوان یک معجزه وامر خارق عادت مى‏پذیریم،و در متن حدیث هم لفظ التیام آمده‏بود نه دوختن!


<   <<   56   57   58   59   60   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ