خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى بن کلاببود که نسب وى با رسول خدا«ص»در قصى بن کلاب متحدمىشود، مادرش: فاطمه دختر زائدة بن اصم از بنى معیص ابن عامر بن بؤى بود. عموما نوشتهاند که وى قبل از ازدواجبا رسول خدا«ص»دو شوهر کرده بود:
اول-ابى هاله هند بن زراره تمیمى-که خدیجه از او پسرىپیدا کرد و نامش را همانند نام خودش«هند»گذارد،و از این«هند»روایاتى نیز در کتابهاى حدیثى نقل شده،مانند روایاتمعروفى که درباره اوصاف رسول خدا«ص»و شمائل آنحضرتاز وى نقل شده و اهل حدیث آنها را در کتابهاى خود نقل کردهاندنظیر روایت صدوق«ره»در عیون الاخبار و معانى الاخبار و روایتمکارم الاخلاق،و غیره و حضرت مجتبى«ع»به این عنوان از وىحدیث نقل فرموده و مىفرماید: «حدثنى خالى»... (1) و گویند او مردى فصیح و سخنور بوده و بعثترسول خدا«ص»و اسلام را درک کرده و جزء مهاجران در جنگبدر و احد نیز شرکت داشته،و او کسى است که مىگفت:
«انا اکرم الناس ابا و اما و اخا و اختا،ابى رسول الله صلى اللهعلیه و آله و اخى القاسم،و اختى فاطمه،و امى خدیجه...» (2) و گویند:وى در جنگ جمل در رکاب امیر مؤمنان بشهادترسید.
و نیز گویند:او فرزندى نیز داشته که نام او نیز هند بودهو گفتهاند او نیز در لشکریان مصعب بن زبیر بود و در جنگ اوبا مختار به قتل رسید...که او را هند بن هند مىگفتهاند،ولىبر طبق نقل قتاده نام خود ابى هاله«هند»بوده و هند بن هند همانفرزند خدیجه بوده نه فرزند فرزند او. (3)
و برخى گفتهاند:خدیجه از ابى هاله پسر دیگرى هم داشتهبنام هاله که بهمین جهت او را ابى هاله گفتهاند،ولى برخىدیگر هاله را فرزند خواهر خدیجه دانسته و چنین فرزندى براىخدیجه ذکر نکردهاند.
دوم-شوهر دوم خدیجه عتیق بن عائد مخزومى است که پس از مرگ ابو هاله بهمسرى وى درآمد و در برخى از تواریخ دخترىبنام«هند»نیز از عتیق بن عائد براى خدیجه ذکر کردهاند،و گفتهاند:وى مادر محمد بن صیفى مخزومى است که ازرسول خدا«ص»حدیث نقل کرده و به فرزندان او«بنى طاهره»مىگفتند. (4)
خدیجه پس از اینکه شوهر دوم خود را نیز از دست داد بخاطرثروت بسیار (5) و کمالات دیگرى که داشتخواستگاران زیادىپیدا کرد چنانچه در برخى از روایات آمده که عقبة بن ابى معیطو صلتبن ابى اهاب و ابو جهل و ابو سفیان از او خواستگارى کردهو او همه را رد کرد (6) ولى از آنجا که خداى تعالى افتخار همسرىرسول خدا«ص»و خدمات بعدى او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن براى وى مقدر کرده بود بهمسرى آنحضرت درآمد.
منبع:http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCACF1.HTM
در چند روایت که از طریق اهل سنت و پارهای از کتابهایشیعه نقل شده آمده است که رسول خدا(ص)در دوران جوانیمدتی هم گوسفند چرانی میکرد،و این موضوع نیز نزد برخی ازنویسندگان مورد خدشه و ایراد قرار گرفته،که ما در آغاز روایاتیرا که در این باره رسیده نقل میکنیم و سپس به بحث و بررسیدر باره آنها میپردازیم.
1-بخاری در کتاب صحیح خود(در کتاب الاجاره)
بسندش از ابو هریره روایت کرده که رسول خدا(ص)فرمود:
«ما بعث الله نبیا الا راعی الغنم،قال له اصحابه و انتیا رسولالله؟قال:نعم،و انا رعیتها لاهل مکه علی قراریط» (1) یعنی-خداوند پیغمبری نفرستاد جز گوسفند چران(جز اینکهگوسفند چرانی میکرد)اصحاب آنحضرت عرض کردند: شما نیزای رسول خدا؟فرمود:آری،من نیز برای اهل مکه در برابر چندقیراط (2) گوسفند چراندم!
و نظیر این روایت در کتابهای دیگر حدیث و سیره نیز روایتشده مانند سیره نبویه قاضی دحلان و سیره حلبیه و فتح الباری وطبقات ابن سعد (3) .
2-و در روایت دیگری که در طبقات از زهری از جابر بنعبد الله روایتشده گوید:ما به همراه رسول خدا بودیم و میوهدرخت اراک (4) را جمع کرده و میچیدیم،رسول خدا(ص)
فرمود:سیاه رنگهای آنرا بچینید که گواراتر و پاکیزهتر است و مننیز هنگامی که گوسفند میچراندم!آنها را میچیدم!ما عرضکردیم:شما نیز گوسفند میچراندی ای رسول خدا؟«قال:نعم،و ما من نبی الا قد رعاها»فرمود:آری و هیچ پیغمبری نبوده جزآنکه گوسفند چرانده!
3-و در روایت دیگری که از ابن اسحاق روایت کردهگوید:میان گوسفند داران و شتر داران نزاعی در گرفت وشتر داران بر گوسفند داران تکبر میورزیدند،و چنانچه برای ما نقل کردهاند رسول خدا در این باره فرمود:
«بعث موسی علیه السلام و هو راعی غنم و بعث داود علیه السلامو هو راعی غنم،و بعثت و انا ارعی غنم اهلی باجیاد».
-موسی علیه السلام مبعوث شد در حالی که گوسفندمیچرانید،و داود علیه السلام مبعوث شد و گوسفند میچرانید ومن مبعوث شدم و گوسفند خاندانم را میچراندم در«اجیاد».
و ظاهرا«اجیاد»نام جائی بوده که طبق این روایت رسولخدا(ص)در آنجا گوسفند چرانی میکرده.چنانچه قراریط را نیزبرخی گفتهاند:نام جائی در مکه بوده (5) اگر چه بعید بنظرمیرسد.
و بدنبال این مطلب داستان موهن دیگری در تاریخ طبری ازآنحضرت نقل شده که متن آن چنین است که فرمود:
«...ما هممتبشیء مما کان اهل الجاهلیة یعملون به غیر مرتینکل ذلک یحول الله بینی و بین ما ارید من ذلک ثم ما هممتبسوء حتی اکرمنی الله عز و جل برسالته،فانی قد قلت لیلة لغلاممن قریش کان یرعی معی باعلی مکة لو ابصرت لی غنمی حتیادخل مکة فاسمر بها کما یسمر الشباب فقال افعل فخرجت ارید ذلک حتی اذا جئت اول دار من دور مکة سمعت عزفا بالدفوفو المزامیر،فقلت ما هذا؟قالوا فلان بن فلان تزوج بفلانه بنتفلان،فجلست انظر الیهم فضرب الله علی اذنی فنمت فما ایقظنیالا مس الشمس،قال فجئت صاحبی فقال ما فعلت؟قلتما صنعتشیئا ثم اخبرته الخبر،قال ثم قلت له لیلة اخری مثل ذلکفقال افعل فخرجت فسمعتحین جئت مکة مثل ما سمعتحیندخلت مکة تلک اللیلة فجلست انظر فضرب الله علی اذنی،فواللهما ایقظنی الا مس الشمس،فرجعت الی صاحبی فاخبرته الخبر،ثم ما ممتبعدها بسوء حتی اکرمنی الله عز و جل برسالته» (6) .
...من آهنگ انجام کاری از کارهای زمان جاهلیت نکردمجز دو بار که در هر بار میان من و کاری را که آهنگ انجامش راکرده بودم خداوند حائل و مانع شد،و پس از آن دیگر آهنگ کاربدی نکردم،تا وقتی که خدای عز و جل مرا به سالتخویشمفتخر ساخت،و داستان بدینگونه بود که در یکی از شبها بهپسرکی از قریش که در قسمتبالای مکه با من گوسفندمیچرانید گفتم:چه خوب بود اگر تو از گوسفندهای منمواظبت میکردی تا من به مکه بروم و همانند جوانهای مکهشبی را به شب نشینی و قصه گوئیهای شبانه بگذرانم؟
آن پسر قرشی گفت:من اینکار را میکنم!
من هم بدنبال منظور خود براه افتادم و همچنان تا به نخستینخانههای شهر مکه رسیدم و در آنجا صدای نواختن«دف»ومزمارهائی (7) شنیدم،پرسیدم:این چیست؟(چه خبر هست؟)
گفتند:فلان پسر با فلان دختر ازدواج میکند،من هم بهتماشای ایشان نشستم ولی خدا گوشم را بست و خوابم برد، وچیزی جز تابش خورشید مرا بیدار نکرد(و هنگامی بیدار شدم کهماجرا به پایان رسیده بود).
رسول خدا فرمود:من بنزد رفیق خود(یعنی همان پسرکقرشی)باز گشتم وی از من پرسید:چه کردی؟گفتم:هیچکاری نکردم!و جریان را برای او شرح دادم.
این جریان گذشت تا دو باره در یکی از شبها همان سخنرا تکرار کردم و او مانند شب قبلی حفاظت گوسفندانم را بعهدهگرفت و من به مکه آمدم و همانند گذشته در آن شب نیز صدایدف و مزمار شنیدم و به تماشا نشستم و خدا بهمانگونه گوشم رابست و بخواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشید چیز دیگریمرا بیدار نکرد،آنگاه بنزد رفیق خود باز گشتم و داستان را برای او باز گفتم،و از آن پس دیگر آهنگ کار بدی را نکردم تا اینکهخدای عز و جل مرا به مقام رسالتخود مفتخر فرمود.
4-و در کتابهای شیعه از علل الشرایع صدوق(ره)نقل شدهکه امام صادق(ع)فرمود:
«ما بعث الله نبیا قط حتی یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیهالناس» (8) .
یعنی هیچگاه خداوند پیامبری نفرستاد تا آنکه او را بهچرانیدن گوسفندان وا میداشت تا بدینوسیله راه تربیت مردم رابدو یاد دهد.
نگارنده گوید:قبل از آنکه به بررسی و تحقیق در باره اینداستان و این روایات بپردازیم بد نیست پارهای از توجیهاتفیلسوف مآبانه و عارفانهای را نیز که در توجیه این روایاتکردهاند بشنوید،و آنگاه این روایات را از جهات دیگر موردبررسی قرار دهیم.
توجیهاتی در باره این روایات
از آنجا که این روایات در نظر بسیاری از اهل سنت مورد قبول واقع شده و نتوانستهاند در سند و یا متن آنها تردید کننداصل مطلب را پذیرفته و با سخنانی عارفانه و فیلسوف مآبانه درصدد توجیه آن بر آمدهاند که از آنجمله گفتار زیر است:
اول-«و حکمتخدای عز و جل در این باره چنان بوده که انسانوقتی گوسفندان را که ناتوانترین حیوانات چهار پا هستند بچراندمهر و عطوفتی در دلش جای گیر میشود و چون به سر پرستیانسانها مامور گردد دلش از تندیهای طبیعی و ستمهای غریزیپاک و مهذب میشود و به حد اعتلای اعتدال میرسد» (9) .
که البته به این گفتار ایرادهائی شده،از آنجمله اینکه:
1-گفته شده:چگونه کسی میتواند باور کند که پیامبربزرگوار الهی و نبی اعظم-صلی الله علیه و آله-نیازی به تهذیب وپاک کردن دل از تندیهای طبیعی و ستمهای غریزی داشت.آنپیامبری که خدا در بارهاش فرمود:
لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکمبالمؤمنین رؤف رحیم؟ (10)
2-اگر هم ظلمی در وجود آنحضرت بود آیا مدرسهای بهتر از مدرسه گوسفند چرانی برای تهذیب آن نبود؟!
3-این مطلب مخالف استبا حدیثی که در باره آنحضرتاز ائمه معصومین(ع)روایتشده که فرمودند:
«و لقد قرن الله به من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکتهیسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره...».
یعنی و براستی که خدای تعالی از زمان شیرخوارگی،بزرگترین فرشته خود را قرین آنحضرت قرار داد که راههایکرامت و اخلاقهای نیکوی جهانیان را در شب و روز به ویبیاموزد... (11)
4-اساسا مگر ظلم و ستم و یا سایر اخلاق زشت و ناپسندغریزی است که احتیاج به تهذیب داشته باشد؟!...
5-از همه اینها گذشته این گفتار نیز مورد سئوال و خدشه استکه چرانیدن گوسفندان دشوارتر از چرانیدن حیوانات چهار پایدیگر است؟
و خلاصه آنکه این توجیه از جهاتی مورد خدشه است گذشتهاز اینکه خود این روایات از جهاتی مخدوش است که در بحثآینده خواهید خواند.
دوم-و نظیر این توجیه،گفتار دیگری است که در شرح صحیحبخاری در ذیل همین حدیث آمده که گفتهاند:
حکمت در گوسفند چرانی پیغمبران الهی آن بود که چون اینان باگوسفندان مخالطت و آمیزش داشته باشند بر حلم و شفقتشانافزوده گردد،زیرا وقتی اینان در برابر دشواریهای گوسفند چرانی وگرد آوردن گوسفندان مختلف الطبیعه و چراگاههای پراکنده وبخصوص با توجه به ناتوانی و نیاز گوسفندان صبر و بردباری بخرجدادند،در اینصورت در مقابل دشواریهای مردمان امتخود بااختلافی که در طبیعت و اصناف خود دارند سزاوارتر و شایستهترخواهند بود... (12) .
و البته باید دانست که این گفتار مضمون همان روایتعلل الشرایع است که اگر صحت آن روایت تایید شود نیازی بهاین گفتار نیست و همان روایتبرای ما معتبر است،ولی ظاهراروایت از نظر سند ضعیف است.
سوم-توجیه دیگری که قدری بیاشکالتر از دو توجیه سابقاست آنست که گفته شود:
از آنجا که محیط شهر مکه محیطی آلوده به گناه و ظلم و شرک و بت پرستی و بیعدالتی و مفاسد دیگری بود،و رسولخدا(ص)که از کودکی با انواع مفاسد و مظالم مبارزه میکرد واز مشاهده آن وضع رقتبار و ظلم و ستمهائی که بوسیلهسرکردههای شهر به افراد ضعیف و ناتوان میشد وبیعدالتیهائی که عموم مردم آن زمان بدان دچار بودند رنجمیبرد،و از طرفی قدرت جلوگیری آنها را نداشت،بدنبالوسیلهای میگشت تا هر چه بیشتر از آن منطقه و محیط و مشاهدهآن وضع ناهنجار،کنار و دور باشد و بهترین وسیله برای وصول بهاین منظور خروج از شهر و سرگرمی با آن حیوانهای صامت وزبان بسته و محیط بیابان بیسر و صدا و بدور از فحشاء و فسادبود،و روی همین منظور رسول خدا(ص) بی آنکه نیازی به اصلاین کار و یا دریافت مزدی در این باره داشته باشد داوطلب اینکار شد و خود وسائل این سرگرمی را برای خود فراهم کرده ومشتاقانه بدنبال آن میرفت.
گذشته از اینکه برای مردم مکه چرانیدن گوسفندان و شترانبهترین سرگرمی و شغل محسوب میشد و بسیاری از آنهابی آنکه نیازی به این کار و یا دریافت مزدی در برابر آن داشتهباشند علاقهمند به انجام آن بودند و آنرا شغل خوبی میدانستند ومورد پسندشان بوده.
و البته اگر اصل مسئله مورد قبول باشد و صحت آن موردتردید و خدشه نباشد این توجیه خوبی است و شاید در صفحاتآینده نیز توضیحی بیشتر برای آن بدهیم.
سخنی در باره اصل این داستان و روایات وارده در اینباره
ما بهتر است این روایات را جداگانه تحتبررسی و تحلیلقرار دهیم و از اینرو میگوئیم:روایت نخست که در صحیحبخاری نقل شده از چند جهت مورد خدشه است:
1-از نظر سند،چون راوی حدیث ابو هریرة است و اوکسی است که به بازرگان حدیث معروف شده و پیش از این درقسمت اول بحث در باب معیارها (13) شواهدی براینمطلب ذکر کردیم و گویند:کار وی بجائی رسید که هر کسکسب و کارش کساد میشد و کالای تجارتی روی دستشمیماند با پرداخت مال و یا وجه و یا آش و پلوئی به ابو هریره وجعل حدیثی در آن باره از زبان رسول خدا(ص)از ورشکستگینجات مییافت (14) و بهمین خاطر است که برخی گفتهاند:
هیچ بعید نیست که ابو هریرة خود این نوع حدیثها را جعلکرده تا برای شغل خود آبروئی تحصیل کند زیرا وی در دوران حیات زندگی خود را به چوپانی میگذرانید و بهمین خاطر نیزاین نام بر او غالب گردید زیرا وی«هرة»-یعنی گربهای-راپیوسته همراه خود داشت که با آن بازی میکرد،و چون در زمرهمسلمانان در آمد این نام ملازم او گشت،ولی وی این نام راخوش نداشت و از اینرو این نوع احادیث را جعل کرد تا آبروئیبه خود بدهد،و در زیر پوشش این گونه روایات وجههای برایخود دست و پا کند. (15) 2-این حدیث مخالف استبا روایت دیگری که ابن کثیردر کتاب البدایة و النهایة،و یعقوبی در تاریخ خود از عمار بنیاسر روایت کردهاند که در باره آنحضرت گفته:
«...و لا کان اجیرا لاحد قط» (16) یعنی هرگز آنحضرت اجیر کسی نبود-و بصورت کارگر ومزدور برای کسی کار نکرد-و اگر نوبتبه ترجیح نیز میاناین دو روایتبرسد روایت عمار بن یاسر نزد ما ترجیح دارد.
3-این حدیثبا روایت دیگری نیز که ذکر شد و در آنآمده بود که فرمود:
«...و بعثت و انا ارعی غنم اهلی باجیاد»مخالف است زیرا در روایت ابو هریره«اهل مکه»است،ودر این روایت«اهلی»است،و از این نظر نیز روایت ابو هریرهغیر قابل اعتبار و ضعیف میشود.
این در مورد روایت ابو هریره.
و اما در مورد روایات دیگر نیز باید بگوئیم از نظر سند ضعیفاست،گذشته از اینکه اصل پذیرفتن این مطلب یعنی تن دادنابو طالب به چنین کاری برای رسول خدا مورد تردید و قابل خدشهاست.
زیرا با توجه به علاقه شدید ابو طالب در حفاظت و نگهداریآنحضرت و بخصوص با سخنانی که از کاهنان و پیشگویان ودیگران در باره آینده آنحضرت و دشمنی یهود با وی شنیده بود وخود همین راویان و تاریخ نویسان آن را با آب و تاب و طول وتفصیل نقل کردهاند چنانچه در داستان بحیرا نمونهای از آنسخنان را شنیدید،و روایات دیگری که ابو طالب پس از شنیدنآن اخبار لحظهای رسول خدا را از خود جدا نمیکرد و سخت درحراست و حفاظت آنحضرت میکوشید، پذیرفتن این مطلب کهآنحضرت را روزها و شبها به تنهائی رها میکرد تا در بیابانهایمکه تک و تنها برای مردم مکه گوسفند چرانی کند بسیار بعید بنظر میرسد.
و با توجه بدانچه گفته شد این قسمت از تاریخ نیز کهبسیاری از سیره نویسان و اهل حدیث آنرا بصورت یک خاطرهمسلمی در زندگانی آنحضرت آورده و نقل کردهاند مورد خدشه وتردید است و در نتیجه موردی برای اظهار نظر و اجتهادنویسندگانی همچون نویسنده کتاب«محمد پیامبری که از نوباید شناخت»باقی نمیماند که میگوید:
«...در دورهای از عمر که اطفال دیگر تمام اوقات خود را صرفبازی میکنند محمد خردسال مجبور شد که تمام اوقات خود راصرف کار برای تحصیل معاش نماید،آن هم یکی از سختترینکارها یعنی نگاهداری گله».
زیرا همانگونه که گفتیم اصل قضیه مورد تردید است تا چهرسد به اجتهادهای دیگر...که ما با تفصیل بیشتری در قسمتاول از همین سلسله مقالات پاسخ آنرا ذکر کردیم.
و در خاتمه باید بگوئیم:با توجه به همه روایات و احادیثیکه در باره گوسفندچرانی رسول خدا(ص)در دوران کودکی و یاجوانی وارد شده و با جرح و تعدیل و جمع و تفریقی که میان آنهابکنیم و بخواهیم اصل قضیه را بنحوی پذیرفته و مردود ندانیم،و از اشکالات و ایرادها نیز تا حدودی در امان باشیم باید همانگفتاری را که در مقاله نخست ذکر کردهایم بپذیریم، و بگوئیم:
از آنجا که تلاش برای تحصیل معاش و تحمیل نشدن بردیگران در زندگی،یکی از برنامههای سازنده و شیوههای آموزندهزندگی پیمبران الهی بوده و پیوسته سعی میکردهاند تا کارهایخود را بدیگران واگذار نکنند و خود انجام دهند، دیگران را نیز بهاین شیوه پسندیده تشویق و تحریص مینمودند....
و از آنجا که چرانیدن گوسفندان نیز یکی از شغلهای پسندیدهو کارهای مورد پسند پیمبران الهی بوده و در شرح حال و زندگیابراهیم خلیل و موسای کلیم و حضرت شعیب و دیگر از انبیاءعظام نمونههائی از آن دیده میشود،و در قرآن کریم نیز بداناشاره شده... (17) و شاید یکی از علل آن نیز همان باشد که درروایت علل الشرایع ذکر شده،البته اگر از نظر سند ضعیفنباشد....
و از آنجا که گوسفند چرانی در زندگی اعراب آنزمان نیزیکی از رسوم معمولی و بلکه از کارهای تفریحی کودکان وجوانان آنزمان بوده...
و از آنجا که رسول خدا خود دارای شتران و گوسفندانی بودهکه از پدرش عبد الله و احیانا از مادرش آمنه به ارث برده بود (18) ، واحتمالا گوسفندان و شترانی نیز از عمویش ابو طالب بوده که نیازبه چرا داشتهاند....
و از آنجا که محیط شهر مکه محیطی آلوده به شرک و فساد وظلم و فحشاء و زنا و میخوارگی و دهها آلودگی و زشتیهایدیگر بوده،و روح پاک و با صفای رسول خدا که از آغاز زندگیو اوان جوانی با این نوع آلودگیها مخالف بود و سخت ازمشاهده آنها رنج میبرد و قدرت مبارزه و دفاع مظلومان را نیزنداشت،و دنبال بهانهای میگشت تا از آن محیط آلوده و پر ازفساد به دور باشد و حتی المقدور آن مناظر زننده و زشت رانبیند....
میتوان قبول کرد که برای مدتی آنوجود مقدس روزها کهمیشده گوسفندان و شتران خود و خاندانش را-همانگونه که درآن روایتبه تعبیر«اهلی»نیز آمده بود-بصحرا میبرده و بهبهانه چرانیدن آنها خود را از محیط شهر مکه بکناری میکشیده و شب هنگام بشهر میآمده و گاهی شبها را نیز در همان محیطبی سر و صدای بیابان بسر میبرده است،و این نهایتسخنیاست که میتوان در اینباره پذیرفت،وگرنه اصل مطلب خالیاز خدشه نیستبهمانگونه که شنیدید،و ماجرای حلف الفضولنیز که در صفحات آینده میخوانید میتواند شاهدی بر این گفتارباشد،و الله اعلم.
منبع:http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCACB.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]