سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس در راه اسلام، برادری تازه را به دوستی بگیرد، خداوند در بهشت، برایش بُرجی از گوهر می سازد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 85 اسفند 20 , ساعت 7:35 عصر

 

مشهور آن است که خواستگارى و خطبه عقد بوسیله ابوطالب‏عموى رسول خدا(صلى الله علیه و آله)انجام گردید و پذیرش وقبول آن نیز از سوى عمرو بن اسد-عموى خدیجه-صورت گرفت.

و در برابر این گفتار مشهور،اقوال دیگرى نیز وجود دارد...

مانند اینکه خطبه عقد بوسیله حمزة بن عبد المطلب یا دیگرى‏از عموهاى آنحضرت انجام شد...

و یا اینکه پدر خدیجه-خویلد بن اسد-و یا پسر عموى‏خدیجه ورقة بن نوفل از طرف خدیجه قبول کرده و آن بانوى‏محترمه را به عقد رسول خدا درآورد...

و بلکه در پاره‏اى از روایات گفتار نابجاى دیگرى نیز نقل‏شده که خدیجه به پدر خود خویلد شرابى داده و او را مست کرد.

و او در حال مستى این ازدواج را پذیرفت چون به حال عادى‏بازگشت و از جریان مطلع گردید بناى مخالفت‏با این ازدواج راگذارده و بالاخره با وساطت و پا در میانى برخى از نزدیکان به‏ازدواج مزبور تن داده و آنرا پذیرفت... که پاسخ آن را چند تن از راویان و اهل تاریخ عهده‏دار شده‏که ما متن گفتار ابن سعد را در طبقات براى شما انتخاب کرده ونقل مى‏کنیم که پس از ذکر چند روایت‏بدین مضمون‏مى‏گوید:

«و قال محمد بن عمر:فهذا کله عندنا غلط و وهم،و الثبت‏عندنا المحفوظ عن اهل العلم ان اباها خویلد بن اسدمات قبل الفجار،و ان عمها عمرو بن اسد زوجها رسول‏الله-صلى الله علیه و آله-» (1) .

یعنى:محمد بن عمر گفته است که تمامى این روایات درنزد ما ناصحیح و موهوم است و صحیح و ثابت نزد ما ودانشمندان آن است که پدر خدیجه یعنى خویلد بن اسد پیش ازجنگ فجار از دنیا رفته بود و عمویش عمرو بن اسد او را به‏ازدواج رسول خدا(ص)درآورد...

و نظیر همین عبارت از واقدى نقل شده (2) و هم چنین اقوال غیر مشهور دیگر را نیز پاسخ داده و نیازى‏بذکر آنها نیست... (3)

یک اشتباه تاریخى دیگر

و نیز در پاره‏اى از روایاتى که در مورد این ازدواج فرخنده‏رسیده ظاهرا یک اشتباه دیگرى نیز رخ داده که بجاى عموى‏خدیجه-یعنى عمرو بن اسد-ورقة بن نوفل بن اسد(بعنوان عموى‏خدیجه)آمده که این مطلب گذشته از آنکه در اصل،خلاف‏مشهور است از نظر نسبى هم اشتباه است.

زیرا ورقة بن نوفل پسر عموى خدیجه است،نه عموى‏خدیجه...

و بعید نیست که اینکار از تصرفات ناقلان حدیث‏بوده که‏چون نام عموى خدیجه در حدیث آمده بوده و ورقة بن نوفل هم‏شهرتى افسانه‏اى داشته،آن عنوان را با این نام منطبق دانسته و به‏اینصورت درآورده‏اند.

خطبه عقد

مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه و شیخ کلینى درکتاب شریف کافى با مقدارى اختلاف خطبه عقدى را که‏بوسیله ابو طالب ایراد شده نقل کرده‏اند که متن آن طبق روایت‏شیخ صدوق(ره)اینگونه است:

«الحمد لله الذى جعلنا من زرع ابراهیم و ذریة اسماعیل،و جعل لنا بیتا محجوجا و حرما آمنا یجبى الیه ثمرات کل شى‏ء، و جعلنا الحکام على الناس فى بلدنا الذى نحن‏فیه،ثم ان ابن اخى محمد بن عبد الله بن عبد المطلب‏لا یوزن برجل من قریش الا رجح،و لا یقاس باحد منهم‏الا عظم عنه،و ان کان فى المال قل،فان المال رزق حائل‏و ظل زائل،و له فى خدیجه رغبة و لها فیه رغبة،و الصداق‏ما سالتم عاجله و آجله،و له خطر عظیم و شان رفیع و لسان‏شافع جسیم‏». (4)

یعنى:سپاس خدایرا که ما را از کشت و محصول ابراهیم وذریه اسماعیل قرار داد،و براى ما خانه مقدسى را که مقصودحاجیان است و حرم امنى است که میوه هر چیز بسوى آن گردآید بنا فرمود،و ما را در شهرى که هستیم حاکمان بر مردم قرارداد.

سپس برادر زاده‏ام محمد بن عبد الله بن عبد المطلب مردى‏است که با هیچ یک از مردان قریش هم وزن نشود جز آنکه از اوبرتر است،و به هیچیک از آنها مقایسه نشود جز آنکه بر او افزون‏است،و او اگر چه از نظر مالى کم مال است ولى مال پیوسته درحال دگرگونى و بى‏ثباتى و همچون سایه‏اى رفتنى است،و اونسبت‏به خدیجه راغب و خدیجه نیز به او مایل است،و مهریه او را نیز هر چه نقدى و غیر نقدى بخواهید آماده است،و محمد راداستانى بزرگ و شانى والا و شهرتى عظیم خواهد بود.

و در کتاب شریف کافى اینگونه است که پس از این خطبه‏عموى خدیجه خواست‏بعنوان پاسخ ابوطالب سخن بگوید ولى به‏لکنت زبان دچار شد و نتوانست،از اینرو خدیجه خود بسخن‏آمده گفت:

عموجان:اگر چه شما بعنوان گواه اختیاردار من هستى‏ولى در اختیار انتخاب من خود شایسته‏تر از دیگران‏هستم،و اینک اى محمد من خود را به همسرى تو درمى‏آورم و مهریه نیز هر چه باشد بعهده خودم و در مال‏خودم خواهد بود،اکنون به عموى خود(ابوطالب)

دستور ده تا شترى نحر کرده و ولیمه‏اى ترتیب دهد وبنزد همسر خود آى!

ابوطالب فرمود:گواه باشید که خدیجه محمد(ص)رابهمسرى خویش پذیرفت و مهریه را نیز در مال خودضمانت کرد!

برخى از قریشیان با تعجب گفت:شگفتا!که زنان‏مهریه مردان را بعهده گیرند؟!

ابوطالب سخت‏بخشم آمده روى پاى خود ایستاد وگفت: آرى اگر مردى همانند برادر زاده من باشد زنان باگرانبهاترین مهریه خود خواهانشان مى‏شوند و اگرهمانند شما باشند جز با مهریه گرانبها حاضر به ازدواج‏نمى‏شوند!

و در روایت‏خرائج راوندى است که چون خطبه عقدبپایان رسید و-محمد صلى الله علیه و آله-برخاست تابهمراه عمویش ابوطالب بخانه برود خدیجه به‏آنحضرت عرض کرد:

«...الى بیتک فبیتى بیتک و انا جاریتک‏». (5)

یعنى:بسوى خانه خود بیا که خانه من خانه تو است ومن هم کنیز توام!

و از کتاب المنتقى کازرونى نقل شده که چون مراسم عقدبپایان رسید خدیجه به کنیزکان خود دستور داد الت‏شادى‏بخود گرفته و دفها را بزنند و سپس به رسول خدا عرض کرد:

«...یا محمد مر عمک ابا طالب ینحر بکرة من بکراتک‏و اطعم الناس على الباب و هلم فقل (6) مع اهلک،فاطعم الناس و دخل رسول الله(ص)فقال مع اهله خدیجه‏». (7) یعنى اى محمد به عمویت ابوطالب دستور ده شتر جوانى ازشترانت را نحر کند و مردم را بر در خانه اطعام کن و بیا در کنارخاندانت چاشت را به استراحت‏بگذران،و ابوطالب اینکار راکرد و رسول خدا(ص)بنزد خدیجه آمده و در کنار او به‏استراحت روزانه پرداخت.

و این دو حدیث دلالت‏بر کمال علاقه و عشق خدیجه نسبت‏به رسول خدا(ص)دارد چنانچه تا پایان عمر این عشق را نسبت‏به آنحضرت حفظ کرده بود.صلوات الله علیها.

مهریه چقدر بود و چه کسى پرداخت؟

در اینکه مهریه چقدر بود و پرداخت آن را چه کسى به عهده‏گرفت اختلافى در روایات دیده مى‏شود،که از آنجمله روایت‏بالا است که در آن بدون ذکر مقدار آمده است که پرداخت آن راخدیجه بعهده گرفت.

و از کشف الغمه از ابن حماد و نیز از ابن عباس نقل شده که رسول خدا(ص)خدیجه را با مهریه دوازده وقیه طلا به ازدواج‏خویش درآورد و مهریه زنان دیگر آنحضرت نیز همین مقداربود. (8)

و در اعلام الورى طبرسى دوازده وقیه و نیم ذکر شده چنانچه‏از دانشمندان اهل سنت نیز مؤلف سیرة الحلبیه همین قول را نقل‏کرده و سپس گفته است که هر وقیه چهل درهم است که درنتیجه مجموع مهریه پانصد درهم شرعى بوده.

و تفاوت دیگرى که در نقل سیره حلبیه دیده مى‏شود آن‏است که گوید:پرداخت مهریه مزبور را ابوطالب بعهده‏گرفت. (9)

و قول دیگرى که در سیره حلبیه و سیره ابن هشام و برخى ازتواریخ دیگر آمده آن است که گفته‏اند:

«و اصدقها رسول الله-صلى الله علیه و آله-عشرین بکرة‏». (10) .

یعنى رسول خدا(ص)به خدیجه بیست‏شتر ماده جوان مهریه‏داد و در نقل دیگرى نیز آمده که ورقة بن نوفل خدیجه را با مهریه‏چهارصد دینار به عقد رسول خدا-صلى الله علیه و آله-درآورد (11) و از کامل مبرد نقل شده که بیست‏شتر را ابوطالب بعهده‏گرفت و دوازده وقیه و نیم طلا را خود رسول خدا پرداخت که‏مهریه مجموع آنها بود. (12)

نگارنده گوید:روایاتى که در باب‏«مهر السنه‏»آمده همان‏روایت پانصد درهم را تایید مى‏کنند،چنانچه در چند دیث‏بااندک اختلافى آمده که امام باقر و امام صادق علیهما السلام‏فرمودند:

«ما زوج رسول الله-صلى الله علیه و آله-شیئا من بناته و لا تزوج‏شیئا من نسائه على اکثر من اثنى عشر اوقیة و نش یعنى نصف‏اوقیه‏». (13)

یعنى تزویج نکرد رسول خدا(ص)هیچیک از دختران خود ونه هیچیک از زنانش را به بیش از دوازده وقیه و نیم.

و طبرسى(ره)در اعلام الورى گوید:«...و مهرها اثنتا عشرة اوقیه‏و نش و کذلک مهر سایر نسائه‏». (14)

و در روایت امام صادق علیه السلام اینگونه است که فرمود:

«ما تزوج رسول الله-صلى الله علیه و آله-شیئا من نسائه و لا زوج شیئا من بناته على اکثر من اثنى عشر اوقیه و نش،و الاوقیه‏اربعون درهما،و النش عشرون درهما». (15)

و در داستان ازدواج حضرت جواد الائمة علیه السلام با دخترمامون عباسى نیز آمده که فرمود:

«...و بذلت لها من الصداق ما بذله رسول الله-صلى الله علیه‏و آله-لازواجه و هو اثنتا عشرة اوقیه و نش-و على تمام‏الخمسمائة...». (16) سیعنى من صداق او را همان قرار دادم که رسول خدا(ص)به‏زنانش بذل فرمود و آن دوازده وقیه و نیم بود که تمامى پانصددرهم بر ذمه من است...

 

منبع:http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCACF3.HTM


یکشنبه 85 اسفند 20 , ساعت 5:0 عصر

 

حلیمه سعدیه رسولخدا(ص)را پس ازگذشت پنج‏سال از توقف آن حضرت در میان قبیله،به مکه و نزدمادرش آمنه باز گرداند،و با اینکه اینکار بر خلاف میل و خواست‏قلبى او بود ولى روى قرار قبلى و وعده‏اى که به جدش‏عبد المطلب و مادرش آمنه داده بود آنحضرت را به مکه آورد وتحویل داد.

و در تاریخ براى اینکار حلیمه که بر خلاف رضاى قلبى اوبود جز آنچه گفته شد جهات دیگرى نیز ذکر کرده‏اند:ماننداینکه:

1-ابن هشام در سیره و طبرى در تاریخ خود از حلیمه روایت‏کرده‏اند که گوید:

پس از ماجراى شق صدر شوهرم به من گفت:من ترس آنرا دارم که این‏پسر دچار جن زدگى-یا جنون-شده باشد،او را به نزد خانواده‏اش‏باز گردان. حلیمه گوید:من آنحضرت را برداشته و به نزد مادرش-آمنه-آوردم،و اوبه من گفت:چه شد با آن اصرارى که براى نگهدارى این فرزند داشتى اورا باز گرداندى؟

گفتم:فرزندم بزرگ شده و من وظیفه خود را نسبت‏به او انجام داده‏ام واینک از پیش آمدها و حوادث ناگوار بر او بیمناکم، و روى همین جهت‏همانگونه که شما مایل بودید او را به شما مى‏سپارم.

آمنه گفت:داستان این نیست راست‏بگوى!

حلیمه گوید:و بدنبال این گفتار مرا رها نکرد تا بالاخره من اصل ماجرا رابراى او نقل کردم.آمنه گفت:آیا از شیطان بر او بیمناکى؟گفتم:آرى،گفت:هرگز نگران نباش که بخدا سوگند شیطان را بر او راهى نیست وفرزند مرا داستانى است، مى‏خواهى داستانش را براى تو باز گویم؟گفتم:

آرى...

حلیمه گوید:سپس آمنه داستان دوران حاملگى و ولادت آنحضرت ومعجزاتى را که مشاهده کرده بود براى من باز گفت... -که ما قبل از این‏در داستان ولادت نقل کرده و تکرار نمى‏کنیم-و آنگاه گفت:فرزندم رابگذار و برو (1)

2-و نیز در همان سیره ابن هشام آمده که از جمله‏انگیزه‏هاى حلیمه در باز گرداندن رسول خدا به نزد مادرش آمنه‏آن بود که چند تن از نصاراى حبشه رسول خدا(ص)را با حلیمه دیدند،و نگاههاى دقیق و خیره‏اى به آنحضرت نموده و او رابررسى کردند،و آنگاه بدو گفتند:

ما این پسرک را ربوده و به شهر و دیار خود خواهیم برد که‏او در آینده داستان مهمى دارد که ما دانسته‏ایم و همین سبب شدتا حلیمه آنحضرت را پیوسته از نظر آنان دور داشته و بالاخره هم‏ناچار شد او را به نزد آمنه بازگرداند. (2) و نظیر این روایت در کتابهاى دیگر نیز با مختصر اختلافى‏نقل شده است.

منبع:http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCABC1.HTM


<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ