سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عبرت اندوزی به راه راست می کشاند . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 86 اردیبهشت 22 , ساعت 5:15 عصر

 

از مجموع تواریخ چنین برمى‏آید که پس از فوت ابو طالب و از دست دادن آن حامى و پناه بزرگ، رسول خدا(ص)در صدد برآمد تا در مقابل مشرکین حامى و پناه تازه‏اى پیدا کند و در سایه حمایت او به دعوت آسمانى خویش ادامه دهد، از این رو در موسم حج و ایام زیارتى دیگر به نزد قبایلى که به مکه مى‏آمدند مى‏رفت و ضمن دعوت آنها به اسلام از آنها مى‏خواست او را در پناه حمایت‏خود گیرند تا بهتر بتواند تبلیغ رسالت کند و از آن جمله به ایشان مى‏فرمود: من شما را مجبور به چیزى نمى‏کنم، هر که خواهد از روى میل و رغبت دعوتم را بپذیرد و گرنه من کسى را مجبور نمى‏کنم، من از شما مى‏خواهم مرا از نقشه‏اى که دشمنان براى قتل من کشیده‏اند محافظت کنید تا تبلیغ رسالت پروردگار خود را بنمایم و سرانجام هر چه‏خدا مى‏خواهد نسبت‏به من و پیروانم انجام دهد.

ابو لهب نیز که همه جا مراقب بود تا پیغمبر خدا با قبایل عرب تماس نگیرد و از پیشرفت اسلام جلوگیرى مى‏کرد به دنبال آن حضرت مى‏آمد و مى‏گفت: این برادرزاده من دروغگوست‏سخنش را نپذیرید، و برخى هم مانند قبیله بنى حنیفه آن حضرت را بتندى از خود راندند.

رسول خدا(ص)در این میان به فکر قبیله ثقیف افتاد و در صدد برآمد تا از آنها که در طائف سکونت داشتند استمداد کند و به همین منظور با یکى دو نفر از نزدیکان خود چون على(ع)و زید بن حارثه و یا چنانکه برخى گفته‏اند: تنها به سوى طائف حرکت کرد (1) و در آنجا به نزد سه نفر که بزرگ ثقیف و هر سه برادر و فرزندان عمرو بن عمیر بودند رفت، نام یکى عبد یالیل، آن دیگرى مسعود و سومى حبیب بود.

پیغمبر خدا هدف خود را از رفتن به طائف شرح داد و اذیت و آزارى را که از قوم خود دیده بود به آنها گفت و از آنها خواست تا او را در برابر دشمنان و پیشرفت هدفش یارى کنند، اما آنها تقاضایش را نپذیرفته و هر کدام سخنى گفتند یکى از آنها گفت: من پرده کعبه را دریده باشم اگر خدا تو را به پیغمبرى فرستاده باشد!

دیگرى گفت: خدا نمى‏توانست کسى دیگرى را جز تو به پیامبرى بفرستد!سومى - که قدرى مؤدبتر بود گفت: به خدا من هرگز با تو گفتگو نمى‏کنم زیرا اگر تو چنانکه مى‏گویى فرستاده از جانب خدا هستى و در این ادعا که مى‏کنى راست مى‏گویى پس بزرگتر از آنى که من با تو گفتگو کنم و اگر دروغ مى‏گویى و بر خدا دروغ مى‏بندى پس شایستگى آن را ندارى که با تو گفتگویى کنم.

رسول خدا(ص)مایوسانه از نزد آنها برخاست - و به نقل ابن هشام - هنگام بیرون رفتن از آنها درخواست کرد که گفتگوى آن مجلس را پنهان دارند و مردم طائف را از سخنانى که میان ایشان رد و بدل شده بود آگاه نسازند، و این بدان جهت‏بود که نمى‏خواست‏سخنان عبد یالیل و برادرانش گوشزد مردم طائف و موجب گستاخى آنان‏نسبت‏بدان حضرت گردد و شاید هم نمى‏خواست گفتار آنها به گوش بزرگان قریش در مکه برسد و موجب شماتت آنها شود.

اما آنها درخواست پیغمبر خدا را نادیده گرفته و ماجرا را به گوش مردم رساندند و بالاتر آنکه اوباش شهر را وادار به دشنام و استهزاى آن حضرت کردند و همین سبب شد تا چون رسول خدا(ص)خواست از میان شهر عبور کند از دو طرف او را احاطه کرده و زبان به دشنام و استهزا بگشایند و بلکه پس از چند روز توقف روزى بر آن حضرت حمله کرده سنگ بر پاهاى مبارکش زدند و بدین وضع ناهنجار آن بزرگوار را از شهر بیرون کردند.

رسول خدا(ص)به هر ترتیبى بود از دست آن فرومایگان خود را نجات داده از شهر بیرون آمد و در سایه دیوارى از باغهاى خارج شهر آرمید تا قدرى از خستگى رهایى یابد و خون پاهاى خود را پاک کند، و در آن حال رو به درگاه محبوب واقعى و پناهگاه همیشگى خود یعنى خداى بزرگ کرده و شکوه حال بدو برد و با ذکر او دل خویش را آرامش بخشید و از آن جمله گفت:

«اللهم الیک اشکو ضعف قوتى، و قلة حیلتى و هوانى على الناس یا ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین و انت ربى، الى من تکلنى، الى بعید یتهجمنى، ام الى عدو ملکته امرى، ان لم یکن بک على غضب فلا ابالى و لکن عافیتک هى اوسع لى، اعوذ بنور وجهک الذى اشرقت له الظلمات و صلح علیه امر الدنیا و الآخرة من ان تنزل بى غضبک او یحل على سخطک، لک العتبى حتى ترضى و لا حول و لا قوة الا بک‏».

[پروردگارا من شکوه ناتوانى و بى پناهى خود و استهزاى مردم را نسبت‏به خویش به درگاه تو مى‏آورم اى مهربانترین مهربانها!تو خداى ناتوانان و پروردگار منى، مرا در این حال به دست که مى‏سپارى؟به دست‏بیگانگانى که با ترشرویى مرا برانند یا دشمنى که سرنوشت مرا بدو سپرده‏اى!

خداوندا!اگر تو بر من خشمناک نباشى باکى ندارم ولى عافیت تو بر من فراختر و گواراتر است.

من به نور ذاتت که همه تاریکیها را روشن کرده و کار دنیا و آخرت را اصلاح مى‏کند پناه مى‏برم از اینکه خشم تو بر من فرود آید یا سخط و غضبت‏بر من فرو ریزد، ملامت(یا بازخواست)حق توست تا آن گاه که خوشنود شوى و نیرو و قدرتى‏جز به دست تو نیست. ]باغ مزبور تاکستانى بود متعلق به عتبه و شیبه دو تن از بزرگان مکه که خود در آنجا بودند و چون از ماجرا مطلع شدند به حال آن بزرگوار ترحم کرده و به غلامى که در باغ داشتند و نامش‏«عداس‏»و به کیش مسیحیت‏بود دستور دادند خوشه انگورى بچیند و براى آن حضرت ببرد.

عداس طبق دستور آن دو، خوشه انگورى چیده و در ظرفى نهاد و براى رسول خدا(ص)آورد، عداس دید چون رسول خدا(ص)خواست دست‏به طرف انگور دراز کند و خواست دانه‏اى از آن بکند«بسم الله‏»گفت و نام خدا را بر زبان جارى کرد، عداس با تعجب گفت: این جمله که تو گفتى در میان مردم این سرزمین معمول نیست، رسول خدا پرسید:

- تو اهل کدام شهر هستى و آیین تو چیست؟

عداس - من مسیحى مذهب و اهل نینوى هستم!

رسول خدا(ص)از شهر همان مرد شایسته - یعنى - یونس بن متى؟

عداس - یونس بن متى را از کجا مى‏شناسى؟

فرمود - او برادر من و پیغمبر خدا بود و من نیز پیغمبر و فرستاده خدایم.

عداس که این سخن را شنید پیش آمده سر آن حضرت را بوسید و سپس روى پاهاى خون آلود وى افتاد.

عتبه و شیبه که ناظر این جریان بودند به یکدیگر گفتند: این مرد غلام ما را از راه به در برد.

و چون عداس به نزد آن دو برگشت از او پرسیدند: چرا سر و دست و پاى این مرد را بوسیدى؟

گفت: کارى براى من بهتر از این کار نبود، زیرا این مرد از چیزهایى خبر داد که جز پیغمبران کسى از آن چیزها خبر ندارد، عتبه و شیبه بدو گفتند:

ولى مواظب باش این مرد تو را از دین و آیینى که دارى بیرون نبرد که آیین تو بهتراز دین اوست.

و مدت توقف آن حضرت را در طائف برخى ده روز و برخى یک ماه ذکر کرده‏اند. (2)

بازگشت رسول خدا(ص)به مکه

طبرسى(ره)از على بن ابراهیم نقل کرده هنگامى که رسول خدا(ص)از طائف بازگشت و به نزدیکى مکه رسید چون به حال عمره بود و مى‏خواست طواف و سعى انجام دهد در صدد برآمد تا در پناه یکى از بزرگان مکه درآید و با خیالى آسوده از دشمنان اعمال عمره را انجام دهد، از این رو مردى از قریش را که در خفا مسلمان شده بود دیدار کرده فرمود: به نزد اخنس بن شریق برو بدو بگو: محمد از تو مى‏خواهد او را در پناه خود درآورى تا اعمال عمره خود را انجام دهد!

مرد قرشى به نزد اخنس آمد و پیغام را رسانید و او در جواب گفت: من از قریش نیستم بلکه جزء همپیمانان آنها هستم و ترس آن را دارم که اگر این کار را بکنم آنها مراعات پناه مرا نکنند و عملى از آنها سر زند که براى همیشه موجب ننگ و عار من گردد.

مرد قرشى بازگشت و سخن او را به حضرت گفت، پیغمبر به او فرمود: نزد سهیل بن عمرو برو و همین سخن را به او بگو، و چون مرد قرشى پیغام را رسانید سهیل نپذیرفت و براى بار سوم رسول خدا(ص)او را به نزد مطعم بن عدى فرستاد و مطعم حاضر شد که آن حضرت را در پناه خود گیرد تا طواف و سعى و عمره را انجام دهد، و بدین ترتیب رسول خدا(ص)وارد مکه شد و براى طواف به مسجد الحرام آمد.

ابو جهل که آن حضرت را دید فریاد زد: اى گروه قریش این محمد است که اکنون تنهاست و پشتیبانش نیز از دنیا رفته اکنون شما دانید با او!

طعیمه بن عدى پیش رفته گفت: حرف نزن که مطعم بن عدى او را پناه داده!

ابو جهل بیتابانه نزد مطعم آمد و گفت: از دین بیرون رفته‏اى یا فقط پناهندگى او راپذیرفته‏اى؟مطعم گفت: از دین خارج نشده‏ام ولى او را پناه داده‏ام، ابو جهل گفت: ما هم به پناه تو احترام مى‏گذاریم، و از آن سو رسول خدا(ص)چون طواف و سعى را انجام داد نزد مطعم آمده و ضمن اظهار تشکر فرمود: پناه خود را پس بگیر!مطعم گفت: چه مى‏شود اگر از این پس نیز در پناه من باشى؟فرمود: دوست ندارم بیش از یک روز در پناه مشرکى به سر برم، مطعم نیز جریان را به قریش اطلاع داده و اعلان کرد: محمد از پناه من خارج شد (3) .

 

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCBBK.htm


پنج شنبه 86 اردیبهشت 20 , ساعت 5:2 عصر

داستان معراج رسول خدا(ص)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت‏به مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، یکى در سوره‏«اسراء»و دیگرى در سوره مبارکه‏«نجم‏»، و تاویلاتى که از برخى چون حسن بصرى، عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات کریمه قرآنى و صریح روایات متواتره‏اى است که در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم که برخى کرده‏اند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد، ان شاء الله. اما در کیفیت معراج و اینکه چند بار بوده و آن نقطه‏اى که رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حرکت کرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن اختلافى در روایات دیده مى‏شود که ما به خواست‏خداوند در ضمن نقل داستان به پاره‏اى از آن اختلافات اشاره خواهیم کرد و آنچه مشهور است آنکه این سیر شبانه با این خصوصیات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد، اما آیا قبل از فوت ابیطالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شبهاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشته‏اند.

و معروف آن است که رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طورى که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است که امام صادق(ع)فرمود: رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمه‏معصومین روایت‏شده که فرمودند:

جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش‏«براق‏» (2) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود، یکى هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى(ع) - و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کرده‏اند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعه‏اى مى‏درخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مى‏آیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند، و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع) روایت کرده رسول خدا(ص)فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهره‏اى درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مى‏شود بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3)

و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى که با آن حضرت داشت عرض کرد: همگى دنیا در دست من همچون درهم(و سکه‏اى)است که در دست مردى باشد و آن را پشت و رو کند، و هیچ خانه‏اى نیست جز آنکه من در هر روز پنج‏بار بدان سرکشى مى‏کنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏کنند بدانها مى‏گویم: گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مى‏آیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند، در اینجا بود که رسول خدا(ص)فرمود: براستى که مرگ بالاترین مصیبت و سخت‏ترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا به گروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهایى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مى‏خوردند و پاک را مى‏گذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها کیان‏اند؟گفت: افرادى از امت تو هستند که مال حرام مى‏خورند و مال حلال را وامى‏گذارند، و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مى‏گذاردند، پرسیدم: اینها کیان‏اند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجویى مى‏کنند، مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را به سنگ مى‏کوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمى‏خواندند و مى‏خفتند. مردمى را دیدم که آتش در دهانشان مى‏ریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان کسانى هستندکه اموال یتیمان را به ستم مى‏خورند، گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند و نمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم: اى جبرئیل اینها کیان‏اند؟گفت: کسانى هستند که ربا مى‏خورند، زنانى را دیدم که بر پستان آویزانند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟

گفت: زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مى‏دارند و سپس به فرشتگانى برخوردم که تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مى‏کرد. (4)

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیان‏اند؟گفت: هر دو پسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى(ع)هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى راکه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم که زیبایى او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام کردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.

سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگر مشاهده کردم.

آن گاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامى‏تر است و چون از جبرئیل پرسیدم: کیست؟گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم.

سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشته‏اى برخورد نکردم جز آنکه گفت: اى محمد حجامت کن و به امت‏خود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کرده جواب داد و تهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور که از درخشندگى چشم را خیره مى‏کرد و دریاهایى از ظلمت و تاریکى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتى ازمخلوقات خداست.

و در حدیثى است که فرمود: چون به حجابهاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت: برو!

در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به‏«سدرة المنتهى‏»رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت مى‏کنى؟گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است که صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مى‏سوزد، (5) آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت‏به نور وارد مى‏کرد تا جایى که خداى تعالى مى‏خواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اینکه آن سخنانى که خدا به آن حضرت وحى کرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن کریم به طور اجمال و سربسته مى‏گوید:

«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»

[پس وحى کرد به بنده‏اش آنچه را وحى کرد]

و از این رو برخى گفته‏اند: مصلحت نیست در این باره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى خود مى‏فرمود، و بعضى هم گفته‏اند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.

و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود: 1. وجوب نماز 2. خواتیم سوره بقره 3. آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک. در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.

و به هر صورت رسول خدا(ص)فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهى‏»به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم.

روایات دیگرى در این باره

درباره چیزهایى که رسول خدا(ص)آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز به طور پراکنده وارد شده که ما در زیر قسمتى از آنها را انتخاب کرده و براى شما نقل مى‏کنیم:

در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسول خدا(ص)صورت على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏اى را به صورت آن حضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع)را داشتند خداى تعالى این فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب مى‏شویم به دیدن این فرشته مى‏آییم.

و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس از على(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف در سمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید بدان حضرت گفته شد که اینان حجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند و آخرین ایشان کسى است که از دشمنان خدا انتقام گیرد.

و نیز روایت‏شده که رسول خدا(ص)فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور کرد که على بن ابیطالب را پس از خود به جانشینى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم.

و در چند حدیث نیز آمده که خداى تعالى و پیمبرانى را که دیدم از من سؤال مى‏کردند وصى خود على را چه کردى؟پاسخ مى‏دادم: او را در میان امت‏خود به‏جاى نهادم و آنها مى‏گفتند: خوب کسى را جانشین خویش در میان امت قرار دادى.

و در حدیثى که صدوق(ره)در امالى نقل کرده چون رسول خدا(ص)به آسمان رفت پیرمردى را دید که در زیر درختى نشسته و بچه‏هایى اطراف او را گرفته‏اند، از جبرئیل پرسید: این مرد کیست؟گفت: پدرت ابراهیم است، پرسید: این کودکان که اطراف او هستند کیستند؟گفت: اینها فرزندان مردمان با ایمانى هستند که از دنیا رفته‏اند و اکنون ابراهیم به آنها غذا مى‏دهد، سپس از آنجا گذشت و پیرمرد دیگرى را دید که روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست‏خود مى‏کند خوشحال و خندان مى‏شود و هرگاه به سمت چپ خود مى‏نگرد گریان مى‏گردد، به جبرئیل فرمود: این پیرمرد کیست؟پاسخ داد: این پدرت آدم است که هرگاه مى‏بیند کسى داخل بهشت مى‏شود خوشحال و خندان مى‏گردد و چون کسى را مشاهده مى‏کند که به دوزخ مى‏رود گریان و اندوهناک مى‏شود. . .

تا آنجا که مى‏گوید:

. . . در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب کرد و چون باز مى‏گشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسید: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب کرد؟رسول خدا(ص)فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفیف دهد! رسول خدا(ص)بازگشت و تخفیف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفیف بگیر، زیرا امت تو(از این نظر)ضعیفترین امتها هستند و از این رو بازگرد و تخفیف دیگرى بگیر چون من در میان بنى اسرائیل بوده‏ام و آنها طاقت این مقدار را نداشتند، و به همین ترتیب چند بار رسول خدا(ص)بازگشت و تخفیف گرفت تا آنکه خداى تعالى نمازها را روى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص)فرمود: دیگر از خدا شرم مى‏کنم که به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت‏سر صدا زد: اى محمد امت‏خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکیزه ودشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏»درختى در آن دشتها غرس مى‏گردد، امت‏خود را دستور ده تا درخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (7)

شیخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)از رسول خدا(ص)روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت‏شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده مى‏شد و دو قبه از در و زبرجد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر از کیست؟گفت: از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند، و در شب هنگامى که مردم در خوابند تهجد - و نماز شب - انجام دهد، على(ع)گوید: من به آن حضرت عرض کردم: آیا در میان امت‏شما کسى هست که طاقت این کار را داشته باشد؟فرمود: هیچ مى‏دانى سخن پاک گفتن چیست؟عرض کردم: خدا و پیغمبر داناترند فرمود: کسى که بگوید: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»هیچ مى‏دانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر - یعنى ماه رمضان - را روزه گیرد و هیچ روز آن را افطار نکند و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که براى عیال و نانخواران - خود (از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروى ایشان را از مردم حفظ کند، و هیچ مى‏دانى تهجد در شب که مردم خوابند چیست؟عرض کردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشا آخر خود را بخواند (8) - در آن وقتى که یهود و نصارى و مشرکین مى‏خوابند - . و در حدیثى که مجلسى(ره)در بحار الانوار از کتاب مختصر حسن بن سلیمان به سندش از سلمان فارسى روایت کرده رسول خدا(ص)در داستان معراج فرمود: چون به آسمان اول رفتیم قصرى از نقره سفید دیدم که دو فرشته بر در آن دربانى مى‏کردند، به جبرئیل گفتم: بپرس این قصر از کیست؟و چون پرسید آن دو فرشته پاسخ دادند: از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتیم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ دیدم که به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئیل گفتم و پرسید آن دو فرشته نیز در پاسخ گفتند: از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از یاقوت سرخ به همان گونه دیدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسیدیم گفتند: مال جوانى است از بنى هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از در سفید بود و چون جبرئیل پرسید؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند: از جوانى از بنى هاشم است.

و چون به آسمان پنجم رفتیم چنان قصرى از در زردرنگ بود و چون جبرئیل به دستور من صاحب آن را پرسید گفتند: مال جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئیل پرسید باز همان پاسخ را دادند.

و چون بازگشتیم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود دیدیم به جبرئیل گفتم بپرس: این جوان بنى هاشمى کیست؟و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند: او على بن ابیطالب(ع)است.

حاجت جبرئیل

این حدیث را که متضمن فضیلتى از خدیجه - بانوى بزرگوار اسلام - مى‏باشد بشنوند:

عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که رسول خدا(ص)فرمود:

در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم: اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و از طرف من سلام برسانى و رسول خدا(ص)چون خدیجه را دیدار کرد سلام خداوند وجبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب گفت:

«ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏».

خبر دادن رسول خدا(ص)از کاروان قریش

ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت کرده که گوید: رسول خدا(ص)آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او به خواب رفتیم، نزدیکیهاى صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آن گاه رو به من کرده فرمود: اى ام هانى من امشب چنانکه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانکه مشاهده مى‏کنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم.

این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طورى که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم: اى رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که تو را تکذیب کرده و مى‏آزارند، فرمود: به خدا!براى آنها نیز خواهم گفت!

ام هانى گوید: من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: به دنبال رسول خدا(ص) برو و ببین کارش با مردم به کجا مى‏انجامد و گفتگوى آنها را براى من بازگوى.

کنیزک رفت و بازگشته گفت: چون رسول خدا(ص)داستان خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست مى‏گویى؟ فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن به شام در فلانجا دیدم و شترانشان از صداى حرکت‏براق رم کرده یکى از آنها فرار کرد و من جاى آن را به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز در منزل ضجنان(25 میلى مکه) به فلان کاروان برخوردم که همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آن را با سرپوشى پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد، و نشانه‏اش آن است که پیشاپیش آنها شترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است که یک لنگه آن سیاه مى‏باشد. و چون مردم این سخنان را شنیدند به سوى دره تنعیم رفته و کاروان را با همان نشانیها که فرموده بود مشاهده کردند که از دره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر به مکه آمد و داستان رم کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه را تصدیق کردند.

محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز به همین مضمون - با مختصر اختلافى - روایاتى نقل کرده‏اند و در پایان برخى از آنها چنین است که چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تکذیب و استهزا باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند: این هم سحرى دیگر از محمد!

ابو طالب و معراج

یعقوبى در تاریخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل کرده و دنبال آن مى‏نویسد در آن شب ناگهان ابو طالب متوجه شد که رسول خدا(ص)گم شده است، ترسید مبادا قریش او را غافلگیر کرده و به قتلش رسانیده باشند از این رو هفتاد نفر از فرزندان عبد المطلب را جمع کرد و به هر کدام شمشیرى داد و گفت: هر یک از شما پهلوى مردى از قریش جلوس کنید تا اگر مرا دیدید با محمد آمدم کارى انجام ندهید و گرنه هر یک از شما مردى را که پهلوى اوست‏به قتل برساند و منتظر من نباشید و چون رسول خدا(ص)را در خانه ام هانى دیدند نزد ابو طالب آورده و او نیز آن حضرت را به نزد قریش آورد و چون از جریان مطلع شدند موضوع براى آنها بسیار بزرگ جلوه‏گر کرد و دانستند که ابو طالب بسختى از او دفاع مى‏کند و از این رو هم عهد شدند که آن حضرت را بیازارند.

نگارنده گوید: پیش از این ذکر شد که میان اهل حدیث و تاریخ در وقت معراج و اینکه چه سالى اتفاق افتاد اختلاف است و این نقل روى آن است که معراج در زمان حیات ابو طالب اتفاق افتاده باشد چنانکه بیشتر مورخین همین عقیده را دارند.

البته تذکر این مطلب نیز لازم است که روى هم رفته از روایات چنین استفاده مى‏شود که معراج رسول خدا(ص)به آسمانها بیش از یک بار اتفاق افتاده و بعید نیست پاره‏اى از اختلافات نیز که در تاریخ وقوع معراج و کیفیت آن در روایات دیده مى‏شود از همین جا سرچشمه گرفته و هر کدام به یکى از آنها مربوط باشد. و اکنون در پایان ذکر این معجزه بد نیست‏به طور فشرده درباره وقوع آن بحث کوتاهى داشته باشیم.

بحثى کوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر

ما در خلال بحثهاى گذشته در چند جا گفته‏ایم که اگر مطلبى از نظر قرآن و حدیث ثابت‏شد ما به حکم اسلام آن را مى‏پذیریم و وقت‏خود و خواننده محترم را به اشکال تراشیها و توجیه و تاویلها نمى‏گیریم.

مسئله معراج جسمانى رسول خدا(ص)و همچنین مسئله شق القمر - که هر دو در سالهاى آخر بعثت - و فاصله میان شروع محاصره بنى هاشم در شعب ابى طالب و وفات جناب ابو طالب اتفاق افتاده از مطالبى است که از نظر قرآن، حدیث و سخنان بزرگان از علم و حدیث‏به اثبات رسیده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته که بحث‏بیشتر درباره اثبات آن و ذکر دلایل، نقلى و اجماع در کلمات بزرگان ما را از شیوه نگارش تاریخ خارج مى‏سازد و خواننده محترم مى‏تواند به کتابهاى کلامى، تاریخى و حدیثى که در این باره نوشته و بحث کرده‏اند مراجعه نماید. (9)

زیرا ما وقتى مسئله نبوت را پذیرفتیم و به‏«غیب‏»ایمان آورده و معجزه را قبول کردیم دیگر جایى براى بحث و رد و ایراد و تاویل و توجیه باقى نمى‏ماند، مگر با کدام تجزیه و تحلیل مادى مسئله شکافتن سنگ سخت‏با ضربه چوب و بیرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجیه است (10) ، و با کدام حساب ظاهرى حاضر کردن‏تخت‏بلقیس در یک چشم بر هم زدن از صنعا به بیت المقدس قابل درک و قبول است (11) ، و با کدام وسیله‏اى - جز معجزه - مى‏توان عصاى چوبى را به اژدهایى بزرگ‏«ثعبان مبین‏»تبدیل نمود (12) ، و یا با زدن همان عصاى چوبین به دریا مى‏توان آن را شکافت، و دوازده شکاف در آن پدیدار کرد، (13) و لشکرى عظیم را از آن دریا عبور داد.

اینها و امثال اینها معجزاتى است که در قرآن کریم آمده و روایات صحیحه اثبات آنها را تضمین کرده که از آن جمله است معجزه معراج جسمانى و«شق القمر»و در برابر آنها نمى‏توان با تئوریها و فرضیه‏هایى همچون‏«محال بودن خرق و التیام در افلاک‏»و هیئت‏بطلمیوسى (14) که سالها و قرنها به عنوان یک قانون مسلم علم هیئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسیده و به صورت‏مضحکه‏اى درآمده است‏به تاویل و توجیه این آیات و روایات دست زد، چنانکه برخى در گذشته و یا امروز متاسفانه این کار را کرده‏اند.

اساس این توجیهات و تاویلات آن است که ظاهرا اینان معناى صحیح‏«نبوت‏»و«وحى‏»و ارتباط انبیا را با عالم غیب و حقیقت جهان هستى را ندانسته و یا همه را خواسته‏اند با فکر مادى و عقل ناقص خود فهمیده و تجزیه و تحلیل کنند، و قدرت لایزال و بى انتهاى آفریدگار جهان را از یاد برده‏اند و در نتیجه به چنین تاویلاتى دست زده‏اند و گرنه به گفته‏«ویلیم جونز» (15) :

«آن قدرت بزرگى که این عالم را آفرید از اینکه چیزى از آن کم کند یا چیزى بر آن بیفزاید عاجز و ناتوان نخواهد بود!»و به گفته آن دانشمند دیگر اسلامى‏«دکتر محمد سعید بوطى‏» (16) اطراف وجود ما و بلکه خود وجودمان را همه گونه معجزه‏اى فرا گرفته ولى به خاطر انس و الفتى که ما با آنها پیدا کرده‏ایم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى‏دانیم در صورتى که در حقیقت هر کدام معجزه و یا معجزاتى شگفت انگیز است.

مگر این ستارگان بى شمار، و حرکت این افلاک، و قانون جاذبه زمین و یا ستارگان دیگر، و حرکت ماه و خورشید، و این نظم دقیق و حساب شده، و خلقت این همه موجودات ریز و درشت‏بلکه خلقت‏خود انسان - که آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته نامیده - و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حیات، و هزاران مسئله پیچیده و مرموز دیگرى که در وجود انسان و خلقت‏حیوانات و موجودات دیگر به کار رفته و موجود است معجزه نیست!

با اندکى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه مى‏داند ولى از آنجا که مانوس و مالوف بوده براى ما صورت عادى پیدا کرده و از حالت اعجازى آنها غافل شده‏ایم.

بارى همان گونه که گفتیم: در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براى ما از نظر قرآن و حدیث صحیح به اثبات رسیده مى‏پذیریم، و اما پاره‏اى از روایات غیر صحیح و به‏اصطلاح‏«شاذ»ى را که در کتابها دیده مى‏شود، مانند آنکه در مسئله شق القمر نقل شده که ماه به دو نیم شد و به گریبان رسول خدا رفت و سپس نیمى از آستین راست و نیمى از آستین چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به یکدیگر چسبید.

نمى‏پذیریم و بلکه این گونه نقلها را مجعول مى‏دانیم.

و یا پاره‏اى از خصوصیات و روایاتى که در داستان معراج و مشاهدات رسول خدا(ص) در آسمانها و بهشت و دوزخ آمده و روایت صحیح و نقل معتبرى آن را تایید نکرده ما نمى‏پذیریم و اصرارى هم به قبول آن نداریم.

در پایان، تذکر این نکته هم لازم است که با اینکه قدرت خداى تعالى محدود به حدى نیست ولى معجزه بر محال عقلى تعلق نمى‏گیرد، و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مى‏گیرد امورى است که به طور عادى محال به نظر مى‏رسد، مثلا تبدیل چوبى بى جان به صورت حیوانى جاندار عقلا محال نیست، و یکى از نوامیس خلقت و قوانین منظم این جهان هستى است و هر روز میلیاردها جسم بى جان و جماد است که به صورت نبات و حیوان در مى‏آید، و به تعبیر ملاى رومى از جمادى میرد و«نامى‏»شود، و از«نما»میرد به حیوان سر زند، و از عالمى به عالم دیگر رخت‏بر مى‏کشد، و یا اگر انسانى بخواهد از جایى به جاى دور دیگرى منتقل گردد، و یا جسمى را بخواهند از شهرى به شهرى جابه‏جا کنند به طور عادى ساعتها و یا روزها و ماهها وقت لازم دارد، که معجزه این فاصله و وقت را با قدرت الهى مى‏گیرد چنانکه با پیشرفت وسایل و صنعت و به کمک عقل و فکر بشر توانسته‏اند مقدارى از این کار را با ابزار علمى انجام دهند، و در علم کشاورزى آن قدر پیشرفت کرده‏اند که بر طبق برخى از خبرها توانسته‏اند تخم گوجه فرنگى را در زمین بکارند و با کودهاى مخصوص و مدرنیزه کردن کار، پس از 18 روز گوجه فرنگى تازه از بوته آن بچینند، و یا امروزه مى‏شنویم سفینه‏هایى ساخته‏اند که دور کره زمین را در فاصله یک ساعت و ده دقیقه مى‏پیماید، در صورتى که اگر صد سال پیش کسى ادعا مى‏کرد که ممکن است روزى چنین کارى انجام شود مردم جهان آن را انکار کرده گوینده را به دیوانگى منسوب مى‏داشتند، وشاید همانند گالیله بیچاره که کرویت زمین را کشف و اظهار کرد او را به دار مى‏آویختند، و یا به زندان مى‏افکندند. و این نکته هم فراموش نشود که طبق قانون علیت و اسباب، معجزه را نیز علت و سببى است غیر مریى که آن قدرت بى انتهاى حق تعالى، و امر و اذن پروردگار متعال است، چنانکه خداى تعالى در سوره مؤمن فرماید:

«و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضى بالحق. . . » (17)

و به گفته ملاى رومى که اشعار او را در داستان اصحاب فیل خواندید:

هست‏بر اسباب اسبابى دگر

در سبب منگر در آن افکن نظر

 

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCBBJ.htm


<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ