سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که همراه آرزوى خویش تازد ، مرگش به سر در اندازد . [نهج البلاغه]
 
شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:41 صبح

 

ابن قتیبه در کتاب، الامامة و السیاسة، و کشى در کتاب، الرجال، آورده‏اند:

مروان بن حکم در حالى که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، نامه‏اى خطاب به معاویه به این شرح ارسال داشت.اما بعد، چنان که عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گویا عده‏اى از مردان اهل عراق و گروهى از بزرگان حجاز با حسین بن على در رفت و آمد هستند، و من هرگز در این مورد در امان نخواهم بود.با تحقیق و بررسى براى من معلوم گردیده که وى در این اندیشه است که با حکومت مخالفت ورزد.از نظر خود در این مورد مرا مطلع ساز.

پس معاویه در پاسخ مروان نامه‏اى به این شرح برایش ارسال داشت.نامه تو را دریافت کردم و از امر حسین بن على در این مورد اطلاع یافتم.من به تو سفارش مى‏کنم که هرگز در هیچ امرى وى را مورد اعتراض قرار ندهى.تا آنگاه که او با تو کارى نداشته و بر حکومت ما اعتراضى نکند تو نیز از این امر خوددارى کن، و تا موقعى که او بر بیعت خود با ما پایبند باشد و بر حکومت ما اعتراضى نکند تصمیم نداریم که به آزار او بپردازیم.از این رو مراقب اعمال او باش و در عین حال سعى کن که بین تو و او نزاعى پیش نیاید.

معاویه نامه‏اى به حضور امام (ع) ارسال داشت و گفت:

اما بعد، از شما گزارشهایى به من مى‏رسد، که چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نیست به شما نسبت داده شود، و من تو را از این امر بر حذر مى‏دارم.به خدا سوگند، آن کس که پیمانى را امضا مى‏کند، و قرارى را به میان مى‏گذارد شایسته است به پیمان و قرار خود پایدار بماند، و در میان مردم از لحاظ شرافت و بزرگوارى و وفاى به عهد و پیمان چه کسى را بالاتر از تو مى‏توان یافت.مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است که در پیمانها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشى.پس بدان هر موقع که بر ضد من اقدام کنى، من نیز تو را انکار خواهم کرد و از هر راهى به من حمله آورید، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد.از این رو از ایجاد اختلاف و آشوب در میان این امت بپرهیز و زنهار، مگذار که با دست تو جنگى به وجود آید و خونى ریخته شود.تو که مردم را به خوبى آزمایش کرده‏اى، بنابراین درباره خودت و دین و امت محمد (ص) بیندیش و از فتنه‏ها اجتناب کن، و به گفتار سفها و مردم جاهلى که فتنه و آشوب را دوست مى‏دارند گوش مدار.

همین که امام حسین (ع) نامه معاویه را دریافت کرد در پاسخ نامه‏اى به این شرح براى معاویه ارسال داشت.

اما بعد، نامه‏ات به دستم رسید.نوشته بودى که درباره ما گزارشات نامطلوبى دریافت کرده‏اى و گفته‏اى که به نظر تو این گونه اعمال را براى من سزاوار نمى‏دانى.و یادآورى کرده‏اى که تنها خداى تعالى مردم را به نیکیها راهنمایى کرده و پشتیبان نیکى است.اما باید بدانى که این گزارشهاى نامطلوب و ناروا را مردمى دروغگو و کرنش کار و فرومایه به تو مى‏فرستند .همان مردمان تملق پیشه و سخن چین که میان مردم تفرقه و جدایى مى‏افکنند، این گمراهان فتنه‏گر براى تو دروغ گفته‏اند.نه مى‏خواستم تدارک جنگى با تو ببینم و نه در فکر قیامى علیه تو بودم.اما نه چنان پندارى که من از سکوت خود خوشنودم، بلکه در برابر حکومت باطل تو و ترک قیام و جهاد با تو از خداى خود بیم دارم.به هر حال هیچ‏گونه عذرى براى من باقى نمانده، و بایستى این حقیقت را براى تو و یارانت که حزب ستمکاران و دوستداران شیاطینند بازگو کنم.آیا تو قاتل حجر بن عدى برادر کنده و یاران نمازگزار او که خداى را پرستش مى‏کردند نیستى؟ ایشان با ستمکارى و بدعتهاى ناپسند مخالف بودند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند، و در راه حق از سرزنش و ملامت هراسى نداشتند.اما تو با شمشیر ستم و کینه ایشان را کشتى بعد از آنکه پیمانهاى محکم و استوار با آنان بستى و امان دادى .تو از خدا نترسیدى و پیمان او را سست شمردى و در کمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندى؟

آیا تو قاتل عمرو بن حمق یار و مصاحب رسول خدا (ص)، آن بنده صالح که کثرت عبادت او را فرسوده و پیکرش را نحیف و رنگ از رخسارش برده بود نیستى؟ در حالى که امانش دادى و چنان عهد و پیمانها برایش بستى که اگر براى بزهاى وحشى بسته مى‏شد از قله کوهها به زیر مى‏آمدند .

اى معاویه آیا تو ادعا نکردى که زیاد پسر سمیه که در فراش عبید از قبیله ثقیف به دنیا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردى که او پسر ابو سفیان است و او را برادر خود خواندى در حالى که پیغمبر (ص) فرموده است که هر طفل نوزادى متعلق به همان خانه و فراشى است که به دنیا مى‏آید و زناکار را جز سنگباران نصیبى نباشد.و تو عملا سنت رسول خدا (ص) را ترک گفتى و از روى گمراهى مطابق هوا و هوس خویش گام برداشتى.

آنگاه زیاد را بر اهل اسلام مسلط ساختى تا مردم را بکشد و دست و پا و گوش آنان را قطع کند و چشمها را از حدقه بیرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آویزد.

رفتارت آنچنان وحشیانه و ناهنجار است که گویى اصلا از این امت نیستى و این امت را با تو ربطى نیست.

مگر تو قاتل حضرمیین آن مرد با ایمان نیستى که همین زیاد درباره او شرحى به تو نوشت و گفت حضرمیین پیرو على بن ابى طالب (ع) است و تو پاسخ دادى هر کس را که بر دین على است بکشد.او نیز فرمان تو را اطاعت کرد و دوستداران على را کشت.و جسد مطهرشان را مثله کرد.

مگر دین على همان دین پسر عمش رسول الله (ص) نیست، که امروزه تو به نام همین دین بر جاى پیامبر (ص) تکیه زده‏اى؟ اگر دین على و دین پیامبر نبود شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساى بیابانگردى و کوچهاى زمستانى و تابستانى بود.

به هر حال آنچه باید بگویم گفتم.پس تو به خود و به دین خود و بر امت محمد (ص) بنگر.آگاه باش که کشانیدن این مردم به فتنه و فساد، خود بزرگترین گناه و سرپیچى از اوامر الهى است.و من فتنه‏اى را بزرگتر از اینکه تو بر این مردم حکومت کنى نمى‏بینم، و بزرگترین وظیفه‏اى که در برابر دین و امت محمد (ص) دارم این است که کار تو را آشکار کنم.پس اگر چنین کردم نزدیکى به خداست و اگر قصور کنم، از کوتاهى و قصور خود در پیشگاه الهى استغفار، و استمداد مى‏کنم که مرا ارشاد و رهبرى فرماید تا در کار و مهم خود موفق گردم.و نیز در نامه‏ات گوشزد کرده‏اى که اگر من برخیزم، تو هم برخواهى خواست.هر نقشه و حیله‏اى دارى به کار بند.اما آگاه باش که ضربات تو بر وجود من کارگر نیست، و مکر و حیله‏هاى تو بر من زیانى نیست و بر هیچ کس هم جز بر خودت ضرر نخواهى زد.تو بر مرکب جهل و نادانى سوار شده‏اى.از عهد بستن و عهد شکستن یاد کرده‏اى.بدان که خصلت پیمان شکنى و نقض عهد شیوه خاص توست.آن عهدها و پیمانها که با ما بستى به کدامین عهدت پایبند ماندى؟ تو امانها دادى و هم خویشتن امان نامه خود را به زیر پاى افکندى، و با کشتن این پاکمردان پیمان خود را شکستى و سوگندها و عهدها را زیر پا گذاشتى.بى آنکه این افراد با کسى سر جنگ داشته و یا کسى را کشته باشند آنان را بکشتى.آنها کشته شدند، بى آنکه کسى را کشته باشند.تنها گناهشان این بود که فضایل و حق ما را به عظمت یاد مى‏کردند.تو آنان را از بیم آنکه شورش و انقلاب کنند بکشتى، و در ریختن خون این مردان خدا چه زود شتاب کردى.چه بسا اگر آنان را نمى‏کشتى پیش از آنکه انقلابشان به ثمر برسد، مرگ تو مى‏رسید و یا آنها پیش از آنکه دست به کارى بزنند خود به خود به مرگ طبیعى مى‏مردند.اى معاویه تو را به قصاص بشارت مى‏دهم، و یقین داشته باش که حساب و کتاب در کار است و خداوند بزرگ هیچ امر کوچک و بزرگى را بدون حساب نخواهد گذاشت.

مردم بى‏گناه را تهمت زدى و بکشتن دادى و پاره‏اى از ایشان را از خانه‏هاى خود دور ساختى و به دیار غربت فرستادى و از مردم براى پسرت که جوانى شراب‏خوار و سگ باز بود به زور بیعت گرفتى.اما بدان که خداوند از این جنایات آگاه است، و فجایع تو را فراموش نخواهد کرد.چنان مى‏بینم که در تمام این احوال جز بر خودت هیچ کس را ضرر نرسانده‏اى و خود را به هلاکت مى‏افکنى.دین خود را از دست داده‏اى و به امت اسلام خیانت ورزیده‏اى و در امانت خیانت روا داشتى.از فرومایگان و سفیهان سخن شنیدى و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقى را بیازردى.و السلام.

کشى مى‏گوید: معاویه که با خواندن نامه امام حسین (ع) در اندیشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنین برمى‏آید که وى حقد و کینه شدیدى در دل دارد و من تا کنون نمى‏دانستم.پسرش یزید رو کرد به او و گفت: چرا وى را پاسخ نمى‏گویى، و ادامه داده گفت: نامه او را طورى بنویس که موجب تحقیر وى گردد و اعمال ناپسند پدرش را نیز براى او بیان کن.

در این اثنا عبد الله بن عمرو بن عاص نیز وارد شد.معاویه نامه را به دست عبد الله سپرد و گفت: مى‏دانى، حسین بن على براى من چه نوشته است؟ بگیر و بخوان.عبد الله بن عمرو بن عاص نیز پس از مطالعه نامه جهت خوشایند معاویه رو کرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقیر آمیزى براى او نمى‏نویسى.در اینجا یزید به پدرش گفت: ملاحظه کردید که نظر عبد الله نیز همان است که من گفتم.معاویه خنده‏اى سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه کرده‏اید.آیا درست است که من على را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز این کار را صحیح نمى‏دانم.به نظر من سزاوار نیست که به این چنین اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و عیبجویى کسى بپردازم و اعمالى را انجام دهم که خوشایند مردم نیست.من به این حقیقت واقف شده‏ام که چنانچه کارى ناصحیح انجام دهم بدون تردید مردم آن را تکذیب و از تأیید آن خوددارى مى‏کنند، و درباره حسین بن على نیز تا کنون چنین بوده و به خدا سوگند هیچ گونه موضعى براى انتقاد و عیبجویى او نمى‏یابم.اما در این فکر بودم که در ضمن نامه‏اى وى را مورد ارعاب و تهدید قرار دهم و از این اندیشه نیز منصرف گشتم.

معاویه در مدینه جاسوسى داشت که هر اتفاقى در میان مردم رخ مى‏داد به اطلاع وى مى‏رسانید .روزى براى معاویه نوشت، که حسین بن على یکى از کنیزان خود را پس از اینکه وى را آزاد ساخته به ازدواج خود درآورده است.معاویه بى‏درنگ نامه‏اى براى امام حسین به این شرح ارسال داشت.

از معاویه به حسین بن على، اما بعد، براى من گزارش کرده‏اند که با یکى از کنیزان خود ازدواج کرده‏اید، در حالى که در میان قریش افرادى همردیف شما بوده‏اند که براى همسرى مناسب‏تر، و براى آوردن فرزند و دامادى شما شایسته‏تر بودند.پس بدین ترتیب موقعیت و منزلت خود را فراموش کرده و براى پاکى و صلاحیت فرزند توجه نکرده‏اید.آنگاه امام حسین (ع) در نامه‏اى پاسخ معاویه را چنین نوشت:

اما بعد، نامه تو را ملاحظه کردم.مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار داده‏اى به این عذر که کنیز خود را به همسرى انتخاب، و از ازدواج با افراد هم طراز خود از قریش خوددارى کرده‏ام .اما بدان که از لحاظ شرف و بزرگوارى و نسب هیچ کس به پایه رسول الله (ص) نخواهد رسید .او کنیز و ملک شخصى من بوده است.وى را آزاد کردم و به این وسیله به ثواب و پاداش خداوند دست یافتم.و سپس مطابق سنت پیامبر (ص) او را به خود بازگردانیدم.بایستى بدانى که اسلام این گونه صفات پست و نژاد پرستى و نقایص را برطرف ساخته و امرى ناپسند دانسته است.از این رو براى هر مرد مسلمانى این گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتى است که شخص مرتکب گناه گردد و یا به اعمالى که مربوط به دوران جاهلیت است دست بزند.

همین که معاویه نامه حسین بن على را خواند آن را در دست یزید قرار داد.یزید پس از قرائت نامه رو کرد به پدرش و گفت: ببین تا چه اندازه حسین بر تو فخر و مباهات کرده است.معاویه گفت: خیر، چنین نیست.بلکه این زبان گویاى بنى هاشم است و چنان تند و برنده است که گویى سنگ را مى‏شکافد، و آب دریا را به طرف خود مى‏کشاند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEHA.htm


شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:40 صبح

 

اسامى شهداى کربلا از یاران حسین ع طبق روایاتى که نگارنده از لابلاى کتب تاریخ به دست آورده‏ام از بنى هاشم و غیر بنى هاشم بدین شرح ذکر شده است:

(فرزندان امیر المؤمنین ع):

1ـ ابو بکر بن علی (که شهادت وى با شک و تردید ذکر شده است)

2ـ عمر بن على

3ـ محمد الاصغر بن على

4ـ عبد الله بن على

5ـ عباس بن على

6ـ محمد بن العباس بن على

7ـ عبد الله بن العباس بن على

8ـ عبد الله الاصغر

9ـ جعفر بن على

10ـ عثمان بن على

(فرزندان امام حسن):

11ـ قاسم بن حسن

12ـ ابو بکر بن حسن

13ـ عبد الله بن حسن

14ـ بشر بن حسن

(فرزندان امام حسین ع):

15ـ على بن الحسین الاکبر

16ـ عبد الله الرضیع

17ـ ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده و تعداد دیگرى نیز بدان اضافه کرده است) .

(فرزندان عبد الله بن جعفر):

18ـ محمد بن عبد الله بن جعفر

19ـ عون بن عبد الله بن جعفر

20ـ عبید الله بن عبد الله بن جعفر

(فرزندان عقیل بن ابى طالب):

21ـ مسلم بن عقیل

22ـ جعفر بن عقیل

23ـ جعفر بن محمد بن عقیل (نام وى را نیز ابن شهر آشوب ذکر کرده است) .

24ـ عبد الرحمن بن عقیل

25ـ عبد الله الاکبر بن عقیل

26ـ عبد الله بن مسلم بن عقیل

27ـ عون بن مسلم بن عقیل

28ـ محمد بن مسلم بن عقیل

29ـ محمد بن ابی سعید بن عقیل

30ـ احمد بن محمد الهاشمى (هر چند که در میان کتب تاریخى نامى از این شخص برده نشده و نه جزء فرزندان عباس و نه غیر او ذکرى به میان نیامده اما وى را نیز ابن شهر آشوب آورده است).

یاران امام از غیر بنى هاشم که در واقعه کربلا به شهادت رسیده‏اند به ترتیب حروف الفبا

1ـ ابراهیم بن الحصین الاسدى

2ـ ابو الحتوف بن الحارث الانصارى

3ـ ابو عامر النهشلی

4ـ ادهم بن امیه العبدى

5ـ اسلم الترکى (آزاد شده حسین ع)

6ـ امیة بن سعد الطایى

7ـ أنس بن الحارث الکاهلی

8ـ أنیس بن معقل الاصبحى

9ـ بریر بن خضیر الهمدانى

10ـ بشر بن عبد الله الحضرمى

11ـ بکر بن حی التیمى

12ـ جابر بن الحجاج التیمى

13ـ جبلة بن علی الشیبانی

14ـ جنادة بن الحارث السلمانى

15ـ جنادة بن کعب الانصارى

16ـ جندب بن حجیر الخولانى

17ـ جون (آزاد شده ابى ذر)

18ـ جوین بن مالک التمیمى

19ـ الحارث بن امرئ القیس الکندى

20ـ الحارث بن نبهان (آزاد شده حمزه)

21ـ الحباب بن الحارث

22ـ الحباب بن عامر الشعبى

23ـ حبشى بن قاسم النهمى

24ـ حبیب بن مظهر الاسدى

25ـ الحجاج بن بدر السعدى

26ـ الحجاج بن مسروق الجعفى

27ـ الحر بن یزید الریاحى

28ـ الحلاس بن عمرو الراسبى

29ـ حنظلة بن اسعد اشبامى

30ـ حنظلة بن عمرو الشیبانى

31ـ رافع (آزاد شده مسلم الازدى)

32ـ زاهر بن عمرو الکندى (آزاد شده عمرو بن حمق)

33ـ زهیر بن لبشر الخثعمى

34ـ زهیر بن سلیم الازدى

35ـ زهیر بن القین البجلى

36ـ زیاد بن عریب الصائدى

37ـ سالم (آزاد شده بنى المدینه الکلبى)

38ـ سالم (آزاد شده عامر عبدى)

39ـ سعد بن الحارث الانصارى

40ـ سعد (آزاد شده على بن ابى طالب ع)

41ـ سعد (آزاد شده عمرو بن خالد صیداوى)

42ـ سعید بن عبد الله الحنفى

43ـ سلمان بن مضارب البجلى

44ـ سلیمان (آزاد شده حسین ع)

45ـ سوار بن منعم النهمى

46ـ سوید بن عمرو بن ابى المطاع

47ـ سیف بن الحارث بن سریع الجابرى

48ـ سیف بن مالک العبدى

49ـ شبیب (آزاد شده حارث جابرى)

50ـ شوذب (آزاد شده بنى شاکر)

51ـ الضرغامة بن مالک

52ـ عائذ بن مجمع العائذى

53ـ عالبس بن ابى شبیب الشاکرى

54ـ عامر بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة بن طی

55ـ عامر بن مسلم العبدى

56ـ عباد بن المهاجر الجهنى

57ـ عبد الأعلى بن یزید الکلبى

58ـ عبد الرحمن الارحبی

59ـ عبد الرحمن بن عبد ربه الانصارى

60ـ عبد الرحمن بن عروة الغفارى

61ـ عبد الرحمن بن مسعود التیمى

62ـ عبد الله بن ابى بکر (چنان که جاحظ در کتاب الحیوان آورده وى از کسانى است که در واقعه کربلا به شهادت رسیده است)

63ـ عهد الله بن بشر الخثعمى

64ـ عبد الله بن عروة الغفارى

65ـ عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبى

66ـ عبد الله بن یزید العبدى

67ـ عبید الله بن یزید العبدى

68ـ عقبة بن سمعان

69ـ عقبة بن الصلت الجهنى

70ـ عمارة بن صلخب الازدى

71ـ عمران بن کعب بن حارثة الاشجعى

72ـ عمار بن حسان الطائى

73ـ عمار بن سلامة الدالانى

74ـ عمرو بن عبد الله الجندعى

75ـ عمرو بن خالد الازدى

76ـ عمرو بن خالد الصیداوى

77ـ عمرو بن قرظة الانصارى

78ـ عمرو بن مطاع الجعفى

79ـ عمرو بن جنادة الانصارى

80ـ عمرو بن ضبیعة الضبعى

81ـ عمرو بن کعب ابو ثمامة الصائدى

82ـ قارب (آزاد شده حسین ع)

83ـ قاسط بن زهیر التغلبى

84ـ القاسم بن حبیب الازدى

85ـ کردوس التغلبى

86ـ کنانة بن عتیق التغلبى

87ـ مالک بن ذودان

88ـ مالک بن عبد الله بن سریع الجابرى

89ـ مجمع الجهنى

90ـ مجمع بن عبید الله العائذى

91ـ محمد بن بشیر الحضرمى

92ـ مسعود بن الحجاج التیمى

93ـ مسلم بن عوسجه الاسدى

94ـ مسلم بن کثیر الازدى

95ـ مقسط بن زهیر التغلبى

96ـ منجح (آزاد شده امام حسن ع)

97ـ الموقع بن ثمامة الاسدى

98ـ نافع بن هلال الجملى

99ـ نصر (آزاد شده على ع)

100ـ النعمان بن عمرو الراسبى

101ـ نعیم بن عجلان الانصارى

102ـ واضح الرومى (آزاد شده حارث سلمانى)

103ـ وهب بن حباب الکلبى

104ـ یزید بن ثبیط العبدى

105ـ یزید بن زیاد بن مهاصر الکندى

106ـ یزید بن مغفل الجعفى

چنانچه سى تن از بنى هاشم را به این تعداد که ذکر شد اضافه کنیم.تعداد شهداى کربلا به 136 نفر مى‏رسد و چون قیس بن مسهر صیداوى و عبد الله بن بقطر و هانى بن عروة را نیز جزء آنها قرار دهیم تعداد آنها به 139 نفر خواهد رسید.

.منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEE3.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ