سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزودی فتنه هایی می آید که انسان، صبح با ایمان برمی خیزد و شب بی ایمان می گردد؛ جز آنکه خداوند او را با دانش زنده کرده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:40 صبح

 

ابن سعد با چهار هزار کس در فرداى روزى که حسین ع در کربلا فرود آمده بود یعنى روز سوم محرم بدین سرزمین وارد شد.ابن زیاد قبلا حکومت رى را به وى وعده داده و با او چهارهزار سرباز روانه کرده بود، که در جنگ دیلم وارد شود، اما همین که اطلاع یافت حسین ع بدانجا رسیده است، وى را به کربلا روانه ساخت، و به او گفت: وقتى از کار حسین فراغت یافتى به طرف رى حرکت کن.ابن سعد ابتدا به ابن زیاد گفت: مرا از این امر معذور دار.اما ابن زیاد گفت: در این صورت از حکومت رى معزول هستى.ابن سعد در اندیشه فرو رفت و از وى مهلت خواست .با یاران خود به مشورت پرداخت.آنها نیز وى را از این امر بر حذر داشتند.پس آن شب را همچنان در این فکر به سر برد و اشعارى مى‏خواند که همگى مى‏شنیدند:

دعانی عبید الله من دون قومه

الى خطة فیها خرجت لحینی

فو الله لا ادرى و انی لواقف

افکر فی امری على خطرین

ا أترک ملک الری و الری رغبة

ام ارجع مذموما بقتل حسین

و فی قتله النار التی لیس دونها

حجاب و ملک الری قرة عین

سپس حمزة بن مغیرة بن شعبه خواهر زاده وى بیامد و گفت: دایى جان تو را به خدا سوگند مى‏دهم به مقابله حسین ع مرو که گناه پروردگارت کرده‏اى و رعایت خویشاوندى نکرده‏اى .به خدا چنانچه از دنیا و مال خویش بگذرى و حکومت همه زمین را داشته باشى و واگذارى، از آن بهتر که با ریختن خون حسین به دیدار خدا روى.ابن سعد گفت: ان شاء الله نمى‏روم .

سپس عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مگر حکومت رى را به من واگذار نکرده‏اى؟ مردم نیز از این امر اطلاع دارند.از این رو بهتر نیست که مرا به جانب رى بفرستى و یکى دیگر از اشراف کوفه را براى نبرد با امام حسین روانه سازى؟ آنگاه عده‏اى از افراد سرشناس کوفه را براى ابن زیاد نام برد.ابن زیاد در پاسخ او گفت: من در این مورد با تو مشورت نکردم.چنانچه خود مایل هستى، فرماندهى سپاه را به عهده گیر.در غیر این صورت از حکومت رى معزول خواهى بود.

عمر بن سعد گفت: حال که چنین است خواهم رفت و بدین ترتیب نبرد با امام حسین ع را پذیرفت .پس ابن سعد با چهار هزار سرباز جهت مقابله با حسین ع به راه افتاد و حر و یارانش نیز زیر نظر وى قرار گرفتند.از این رو تعداد نظامیان آنها به پنج هزار نفر رسید.دیرى نپایید که شمر نیز با چهار هزار سرباز سررسید.ابن زیاد در پى آنها باز هم دو هزار سرباز به فرماندهى یزید بن رکاب کلبى، حصین بن تمیم سکونى با چهار هزار نفر، فلان مازنى همراه با سه هزار نفر و نصر بن فلان را با دو هزار سرباز روانه کربلا ساخت.و تا روز ششم محرم تعداد نظامیانى که روانه مى‏ساخت همچنان اضافه مى‏کرد.با کعب بن طلحه سه هزار، و شبت بن ربعى ریاحى با هزار سرباز و حجار بن ابجر نیز با هزار نفر و با این عده جمعا بیست و پنج هزار به کربلا روانه کرده بود.و باز هم تا آنجا که مى‏توانست افراد نظامى خود را افزایش مى‏داد.چنان که مدتى نگذشت که تعداد سواره و پیاده سربازان او را تا سى هزار نوشته‏اند.شیخ مفید در کتاب ارشاد به روایت امام صادق ع تعداد نظامیان را سى هزار ذکر کرده، اما در تاریخ طبرى آمده است که: عمر بن سعد با چهار هزار نفر از کوفه به کربلا وارد شد.سبط ابن جوزى در تذکرة الخواص چنین آورده است: ابن زیاد، عمر بن سعد را با چهار هزار سرباز جهت مقابله با حسین ع بفرستاد و با پانصد سوار نیز آنان را جهت نظارت بر آب مجهز ساخت.مسعودى مى‏گوید: همه افرادى که در نبرد با حسین ع روانه کربلا شدند به خصوص از اهالى کوفه بودند.طبرى در جایى دیگر از کتاب خود جنگ آوران ابن سعد را شش هزار نفر ذکر کرده است.نگارنده معتقد است، نوشته سبط ابن جوزى که مى‏گوید: همه یاران ابن سعد چهار هزار نفر بوده‏اند صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا مطابق همه روایات، عدد چهار هزار همان کسانى بوده‏اند که همراه با خود او به کربلا آمدند و پس از آن ابن زیاد تعداد بسیارى را به کمک او فرستاد و شیخ مفید نیز این امر را تایید کرده است، و حر نیز با همراهان خود به او پیوسته بود.و روایت شیخ مفید که تعداد آنان را شش هزار آورده نیز مردود خواهد بود.از این رو همان رقم سى هزار صحیح‏تر به نظر مى‏رسد.به هر حال ابن زیاد به ابن سعد نوشت: با آن همه کسان و تجهیزات که براى تو فراهم کرده‏ام جاى هیچ گونه بهانه‏اى باقى نمانده است.پس به شدت در کار خود بکوش تا هر صبح و شام مرا در جریان امر قرار دهى، و این در موقعى بود که شش روز از ماه محرم مى‏گذشت.

عمر بن سعد ابتدا خواست شخصى را سوى حسین ع فرستد تا از او بپرسد براى چه آمده و چه مى‏خواهد؟ ، پس این مطلب را به سران لشگر خود عرضه کرد.اما همگى از پذیرفتن این امر خوددارى کردند، زیرا از حسین ع شرم داشتند.چون خود در ردیف کسانى بودند که با نوشتن نامه وى را به کوفه دعوت کرده بودند.در این اثنا کثیر بن عبد الله شعبى که یکه سوارى دلیر بود و از هیچ کارى روى گردان نبود برخاست و گفت: من پیش وى مى‏روم.سوگند به خدا چنانچه بخواهى به غافلگیرى او را خواهم کشت.ابن سعد گفت: نمى‏خواهم به غافلگیرى کشته شود.نزد وى برو و بپرس براى چه آمده است؟

پس کثیر به نزد امام شتافت.همین که ابو ثمامه صائدى او را بدید، به حسین ع گفت: اى ابو عبد الله، خدایت قرین صلاح بدارد.شرورترین مردم زمین که به خونریزى و بى‏پروایى در کشتن از همه جسورتر است سوى تو آمده.پس ابو ثمامه برخاست و نزدیک وى رفت و گفت: شمشیر خویش را بگذار.گفت: نه، من فرستاده‏ام، و براى کسى کرامتى نمى‏بینم.من پیامى دارم.چنانچه مى‏شنوید، مى‏رسانم، و اگر ابا دارید از پیش شما باز مى‏گردم.

ابو ثمامه گفت: من دسته شمشیرت را مى‏گیرم.آنگاه سخن خویش را بگوى.

گفت: به این شمشیر هرگز نباید دست بزنى.ابو ثمامه گفت: پس پیامت را به من بگو و من از طرف تو مى‏رسانم.نمى‏گذارم به او نزدیک شوى که تو بدکاره‏اى.پس به یکدیگر ناسزا گفتند و کثیر پیش عمر بن سعد شتافت و قضیه را با وى گفت.سپس عمر بن سعد، قرة بن قیس حنظلى را پیش خواند و او را نزد حسین ع فرستاد.قره سوى امام حرکت کرد.و چون حسین ع او را بدید که مى‏آید گفت: این مرد را مى‏شناسید؟

حبیب بن مظاهر گفت: بله، این یکى از طایفه حنظله است از قبیله تمیم، خواهر زاده ماست .من او را در عقیده و رأى نیکو مى‏پنداشتم و گمان نداشتم در اینجا حاضر شود.قره بیامد و به حسین ع سلام گفت و پیام عمر بن سعد را به وى رسانید.امام بدو گفت: مردم شهر شما به من نوشته‏اند و مرا به اینجا دعوت کرده‏اند.حال چنانچه مرا از آمدن خوش ندارید، باز مى‏گردم.پس از آن حبیب بن مظاهر گفت: اى قره، واى بر تو.چرا در جمع قوم ستمگر باز مى‏گردى؟ ، این مرد را که خداوند به وسیله پدرانش ما و تو را کرامت بخشیده است، یارى کن.قره در پاسخ او گفت: نزد یار خود باز مى‏گردم و پاسخ حسین ع را بیان مى‏کنم.آنگاه اندیشه مى‏کنم .پس نزد عمر بن سعد رفت و خبر را با وى بگفت.ابن سعد گفت: امیدوارم، خداوند مرا از پیکار با او معاف بدارد.سپس این جریان را براى ابن زیاد نوشت.همین که ابن زیاد نامه ابن سعد را خواند گفت:

الآن اذا علقت مخالبنا به*یرجو النجاة و لات حین مناص

اینک که پنجه‏هاى ما به او بند شده.

امید رهایى دارد.

اما دیگر مفرى نخواهد بود. دیرى نپایید که به عمر بن سعد نوشت:

به حسین بگو او و همه یارانش با یزید بیعت کنند و چون چنین کرد رأى خویش را خواهیم گفت .همین که نامه به عمر بن سعد رسید گفت: از آن بیم دارم که ابن زیاد راه سلامت را نپذیرد .

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEJA.htm


شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:40 صبح

 

در منزل زباله بشهادت عبدالله بن یقطر آگاه شد و در آنجا این حوادث جانگداز را به سمع یاران رسانید و آنانرا به بازگشت اجازت فرمود، گروه بسیارى از آنان بچپ و راست پراکنده شدند و جز معدودى از اهلبیت و اصحاب خاص بنزد او کس نماند، شب گذشت، بامداد از آنجا کوچ نمود و در مسیر راه بسپاهى برخوردند که حر بن یزید فرمانده آن بود و از پایگاه مرزى که ابن زیاد در کرانه فرات تنظیم کرده بود اعزام شده بودند، این سپاه مأمور ممانعت امام حسین از ورود بعراق بود، حضرت نماز ظهر را بهر دو سپاه امامت کرد و پس از نماز بسخن پرداخت و فرمود: اى مردم! من از سر خود به این دیار نیامده‏ام بلکه نامه‏هاى فراوانى که از سوى شما بمن رسید و مرا بدین سوى خواندید مرا به این سفر موظف ساخت چه در آن نامه‏ها چنین مرقوم آمده که ما امامى و پیشوائى نداریم بدین دیار بشتاب، باشد که خداوند بوجود تو ما را در راه حق گرد آورد.

حال اگر بدان قرار استوار و بدان عهد پایدارید فبها وگرنه به جاى خویش بازگردم. حر و لشکریان سکوت اختیار کرده چیزى نگفتند، و چون عصر شد حضرت نماز عصر ادا نمود و پس از نماز به این سخنان بپرداخت: اى مردم! اگر شما خداى را بنظر آرید و خشم او را بر خود خطر جدى دانید و بدانید که هر حق را مستحقى و هر راهى را رهبرى است، ما خاندان محمد (ص) بزمامدارى مسلمین از این مدعیان غاصب و ستمگران باطل که با روش ظالمانه خویش بگرده شما سوارند سزاوارتریم، و اگر پذیراى ما نبوده و بر این باشید که همچنان حق ما را نادیده بگیرید و اندیشه و تصمیمى جز آنچه که مضمون نامه‏ها و گفته پیکهاتان بوده دارید و افکارتان دگرگون گشته است ما به میهن خویش بازگشته شما را بحال خود گذاریم.

حر گفت: بخدا سوگند من از این نامه‏ها که تو مى‏گوئى خبرى و اطلاعى ندارم. حضرت به عقبة بن سمعان که غلام همسرش رباب بود فرمود: آن دو جعبه که محتوى نامه‏هاى کوفیان است بیاور . وى جعبه‏ها را حاضر نمود. حضرت نامه‏ها را به پیش حر پخش ساخت. حر گفت: من از آنان نیستم و ما مأموریم که شما را مراقب باشیم تا بکوفه بنزد عبیدالله زیاد رسانیم. حضرت فرمود: چنین نخواهد شد، و سخنانى میان ایشان رد و بدل گشت و بدین توافق کردند که حر نامه‏اى به ابن زیاد نویسد و از او اجازت گیرد که امام بموطن خویش بازگردد، ابن زیاد در پاسخ اجابت ننمود و دستور داد بر حسین سخت گیر و او را بنزد من حاضر ساز. امام امتناع نمود و از آنجا حرکت کرد و راهى بسمت غربى کوفه پیش گرفت، حر همچنان ملازم حضرت بود تا در محلى فرود آمد و در آنجا خطاب بیاران خطبه‏اى ایراد نمود که خلاصه‏اش این است : چنانکه مى‏بینید حادثه‏اى (عظیم) بما فرود آمده، اوضاع جهان دگرگون گشته و دنیا چهره زشتى نشان مى‏دهد و نیکیهایش پشت کرده و همچنان بدین وضع ادامه مى‏دهد... مگر نمى‏بینید که رشته حق از هم گسیخته و بازار باطل رایج شده؟ در چنین شرائطى سزاوار است که مؤمن پیرو حق در آرزوى لقاى پروردگار بوده و بسوى مرگ بشتابد که من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز خوارى و ذلت نمى‏دانم.

اصحاب چون چنین سخنان از آن حضرت شنیدند همه بپا خاستند و هرآنچه شرط ادب بود ادا نموده آمادگى خویش را در فداکارى و جانبازى در راه آن پیشواى حق و عدالت اعلام داشتند.

حضرت از آنجا کوچ کرد و راه خود را بسمت عذیب و قادسیه به پیش برد و از قصر بنى مقاتل گذشت که در این حال فرمان ابن زیاد به حر رسید که بر حسین سخت گیر.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEIG3.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ