سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و آن حضرت را از فرموده رسول ( ص ) پرسیدند « پیرى را با خضاب بپوشانید و خود را همانند یهود مگردانید » گفت : ] او که درود خدا بر وى باد چنین فرمود : و شمار مرد دین اندک بود . اما اکنون که میدان اسلام فراخ گردیده و دعوت آن به همه جا رسیده ، هر کس آن کند که خواهد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:18 عصر

 

مسئله حکمیت امرى بود که امام علیه السلام از روى جبر واکراه وپس از مسدود شدن تمام راهها به آن تن داد، زیرا اگر در برابر آن مقاومت مى‏کرد مخالفان داخلى، با همکارى سپاه معاویه، به نبرد با امام بر مى‏خاستند که پایانى جز نابودى او ویاران با وفایش نداشت. ازاین جهت وقتى کار تصویب حکمیت‏به پایان رسد، امام علیه السلام براى اعزام نماینده واعزام هیات ناظر بر داورى وحل وفصل مشکلات به کوفه بازگشت، در حالى که در موقع حرکت، این دعا را که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم‏نیز نقل شده است قرائت مى‏فرمود:

«بارالها، از مشقت‏سفر واندوه بازگشت و از چشم انداز بلا در اهل ومال به تو پناه مى‏برم‏».

امام علیه السلام این دعا را تلاوت کرد وراه ساحلى فرات را به مقصد کوفه در پیش گرفت. وقتى به شهر «صندوداء» (1) رسید قبیله بنوسعید به استقبال آن حضرت شتافتند ودرخواست کردند که بر آنان وارد شود ولى امام دعوت آنان را نپذیرفت. (2) وقتى به نزدیک نخیله کوفه رسید با پیرمردى روبرو شد که در سایه خانه‏اى نشسته بود وآثار بیمارى بر چهره داشت وگفتگویى میان آن دو به شرح زیر انجام گرفت.

امام‏علیه السلام:چرا رنگ تو پریده است؟آیا بیمارى؟

پیرمرد: آرى.

امام‏علیه السلام:بیمارى را خوش نداشتى؟

پیرمرد:نه، دوست نداشتم بیمار شوم.

امام‏علیه السلام:آیا این نوع بیماریها در پیشگاه خدا امر خیر حساب نمى‏شود؟

پیرمرد:چرا.

امام‏علیه السلام:مژده بده که رحمت‏حق تو را فرا گرفته وگناهان تو آمرزیده شده است. نام تو چیست؟

پیرمرد: من صالح فرزند سلیم از قبیله سلامان بن طى وهمپیمان قبیله سلیم بن منصور هستم.

امام‏علیه السلام با شگفتى خاصى فرمود:چقدر نام تو ونام پدرت ونام هم پیمانان تو نیکوست. آیا در نبردهاى ما شرکت داشتى؟

پیرمرد:نه، شرکت نداشتم ولى به آن مایل بودم.همان طور که مى‏بینى ناتوانى جسمى، که از عوارض تب است، مرا از کار بازداشته است.

امام‏علیه السلام:به کلام خدا گوش فرا ده که مى‏فرماید: لیس على الضعفاءو لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم (توبه:91).یعنى: بر ناتوانان وبیماران وکسانى که مالى ندارند که در راه جهاد انفاق کنند ایرادى نیست آن گاه که براى خدا وپیامبر او خیرخواهى نمایند.برنیکوکاران مزاحمتى نیست وخداوند بخشنده ورحیم است.

امام‏علیه السلام:مردم در باره کار ما با شامیان چه مى‏گویند؟

پیرمرد: بدخواهان تو ازاین کار خوشحال‏اند ولى یاران واقعى تو خشمگین ومتاثرند.

امام‏علیه السلام:راست مى‏گویى. خدا بیمارى تو را مایه آمرزش گناهان تو قرار دهد.چه در بیمارى پاداشى نیست ولى مایه آمرزش گناهان مى‏شود.پاداش، مربوط به گفتار وکردار است ولى در عین حال از حسن نیت نباید غفلت کرد، زیرا خداوند گروه کثیرى را به سبب نیت‏خیرشان وارد بهشت مى‏کند. امام علیه السلام این سخن را گفت وراه خود را در پیش گرفت. (3)

پس از پیمودن مقدارى راه، با عبد الله بن ودیعه انصارى مواجه گردید ومایل شد که از نظر مردم در باره قرارداد تحمیلى با معاویه آگاه گردد.لذا با او به گفتگویى پرداخت که نقل مى‏شود.

امام‏علیه السلام:مردم در باره کار ما چه مى‏گویند؟

انصارى: مردم دو نظر دارند. برخى آن را پسندیده‏اند وبرخى دیگر آن را خوش ندارند و(به تعبیر قرآن: ولا یزالون مختلفین) پیوسته در اختلاف هستند.

امام‏علیه السلام:صاحبنظران چه مى‏گویند؟

انصارى: آنان مى‏گویند که گروهى دور على بودند اما على آنان را متفرق ساخت.دژ استوارى داشت ولى آن را ویران کرد. دیگر على کى مى‏تواند مانند آنان را که متفرق ساخت گرد آورد وبنایى را که ویران کرد از نو بسازد؟اگر او با همان گروهى که به فرمان او بودند به نبرد ادامه مى‏داد تا پیروز گردد یا نابود شود، کارى مطابق با خرد وسیاست صحیح انجام داده بود.

امام‏علیه السلام:من ویران کردم یا آنان(خوارج)؟ من آن جمع را متفرق ساختم یا آنان اختلاف ودودستگى پدید آوردند؟ اینکه مى‏گویى حسن تدبیر آن بود که د رآن زمان که گروهى پرچم مخالفت‏با من برافراشتند من باید با گروه وفادار خود به نبرد ادامه مى‏دادم، این نظرى نبود که من از آن غافل باشم. من حاضر بودم که جان خود را بذل کنم ومرگ را با روى گشاده پذیرا شوم، ولى بر حسن وحسین نگریستم ودیدم که در شهادت بر من سبقت مى‏گیرند.از آن ترسیدم که، با مرگ آن دو، نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم منقطع شود. لذا این کار را نپسندیدم. به خدا سوگند که اگر این بار با شامیان روبه رو شوم این راه بر مى‏گزینم وهرگز آن دو (حسن وحسین) با من همراه نخواهند بود. (4)

گفتگوى رک وبى پرده انصارى با امام علیه السلام دو مطلب را روشن مى‏کند:

الف)محیطى که امام علیه السلام در آن مى‏زیست محیط آزادى بود وافراد مى‏توانستند افکار وآراء مختلف خود را در باره حکومت وقت ابراز دارند وموافق ومخالف، در اظهار عقیده، در پیشگاه امام علیه السلام یکسان بودند وتا وقتى که مخالف دست‏به سلاح نمى‏برد وبه قیام مسلحانه نمى‏پرداخت از آزادى کامل برخوردار بود.

ب) حفظ نسل رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که قرآن از آن به لفظ «کوثر» تعبیر کرده از واجبات مهم اسلامى است. ادامه نبرد امام علیه السلام بر ضد معاویه ومخالفان داخلى، که تعداد آنان کم نبود، منجر به شهادت امام وحسنین - علیهم السلام - وبرچیده شدن نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ودر نتیجه نابودى «امامت‏» مى‏شد. اراده الهى در باقى ماندن نسل معصومان تا هنگام ظهور امام زمان علیه السلام ایجاب مى‏کند که على علیه السلام حکمیت را پذیرا شود. این مطلب، هرچند تنها دلیل براى پذیرفتن حکمیت نبود، ولى یکى از عللى بود که امام را به آن وادار ساخت.

امام (ع) دربرابر قبر خباب بن ارت

امام به سیر خود ادامه داد تا در برابر خانه هاى بنى عوف قرار گرفت. در سمت راست جاده در نقطه بلندى هفت‏یا هشت قبر مشاهده کرد. امام علیه السلام از اسامى افرادى که در آنجا به خاک سپرده شده بودند پرسید. قدامة بن عجلان ازدى پاسخ داد: خباب ارت پس از عزیمت‏شما به صفین درگذشت وسفارش کرد که او را در نقطه بلندى به خاک بسپارند. دفن او در این نقطه سبب شد که دیگران نیز اموات خود را دراطراف قبر او به خاک بسپارند.امام علیه السلام پس از طلب رحمت‏براى خباب در باره او گفت: وى از صمیم دل اسلام آورد وبا میل ورغبت هجرت کرد ویک عمر جهاد نمود وسرانجام با ناتوانى تن روبرو شد. خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى‏سازد. آن گاه با ارواح مردگان آن نقطه چنین سخن گفت:

درود بر شمااى ساکنان سرزمینهاى وحشتناک ومحلهاى بى آب وگیاه، از مردان وزنان مؤمن ومسلمان.شما بر ما پیشى گرفتید وما به دنبال شما هستیم وپس از اندکى به شما مى‏پیوندیم.پروردگارا، ما وآنان را ببخش واز ما وآنان درگذر.

(سپس فرمود:)

سپاس خداى را که زمین را براى زندگان ومردگان محل اجتماع قرار داد. سپاس خدا را که همه را از آن آفرید ومارا به آن باز مى‏گرداند وبر آن محشور مى‏سازد.خوشا به آنان که معاد را به یاد آورند وبراى روز حساب کار کنند وبه اندازه کفایت قناعت ورزند (5) .

آن گاه امام علیه السلام به مسیر خود ادامه داد واز کنار خانه هاى قبایل همدان عبور کرد وصداى ناله هاى زنانى را شنید که بر کشتگان خود در صفین گریه مى‏کردند.

امام علیه السلام شرحبیل راخواست وبه او گفت: به زنان خود توصیه کنید که خویشتندار باشند وفریاد نکشند. او در پاسخ امام علیه السلام گفت:اگر مسئله به چند خانه محدود مى‏شد امکان عمل به این سفارش بود، ولى تنها از این تیره صد وهشتاد نفر کشته شده‏اند وخانه‏اى نیست که در آنجا گریه نباشد.ولى ما مردان هرگز گریه نمى‏کنیم بلکه از شهادت آنان خوشحال هستیم.

امام علیه السلام برگذشتگان آنان رحمت فرستاد وچون شرحبیل خواست امام را، که بر مرکب سوار بود، بدرقه کند به او فرمود: «ارجع فان مشی مثلک فتنة للوالی و مذلة للمؤمنین‏». (6) یعنى: برگرد که این نحوه مشایعت موجب غرور والى وذلت مؤمنان است.

وقتى وارد کوفه شد چهار صد نفر را به عنوان ناظر بر اعمال حکمین برگزید وشریح را به عنوان فرمانده نظامى وابن عباس را به عنوان پیشواى مذهبى آنان منصوب کرد وسپس وقت آن رسید که نماینده تحمیلى خود یعنى ابوموسى اشعرى را اعزام بدارد. (7)

امام از آغاز خلافت‏خود از بى تفاوتى او نسبت‏به رهبرى آن حضرت آگاه بود ومردم نیز از سادگى وبلاهت او اطلاع داشتند. ازا ین جهت، به هنگام اعزام، امام علیه السلام ومردم با او به گفتگو پرداختند که برخى از آن سخنان را نقل مى‏کنیم.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMC.htm


پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:18 عصر

 

دوست ودشمن بر سادگى وکم عمقى ابوموسى اتفاق نظر داشتند و او را «چاقوى کند وبى دسته‏» وکم ظرفیت مى‏خواندند.ولى على علیه السلام چه مى‏توانست‏بکند؟دوستان ساده لوح وبى ظرفیت او که غالبا از همان قماش ابوموسى بودند، دو مطلب را بر او تحمیل کردند: هم اصل حکمیت را وهم شخص حکم را.

امام علیه السلام به هنگام اعزام ابوموسى به «دومة الجندل‏» با او وبا دبیر خود عبید الله بن ابى رافع چنین به سخن پرداخت:

امام علیه السلام خطاب به ابوموسى:«احکم بکتاب الله و لا تجاوزه‏» یعنى: براساس کتاب خدا داورى کن و از آن گام فراتر منه.

وقتى ابوموسى به راه افتاد، امام فرمود: مى‏بینم که او در این جریان فریب خواهد خورد.

عبید الله، اگر جریان چنین است و او فریب خواهد خورد چرا او را اعزام مى‏کنى؟

امام(ع):«لوعمل الله فی خلقه بعلمه ما احتج علیهم بالرسل‏». (1) یعنى:اگر خداوند با علم خود با بندگانش رفتار مى‏کرد دیگر براى آنان پیامبرانى اعزام نمى‏کرد وبه وسیله آنان با ایشان احتجاج نمى‏نمود.

گفتگوى فرمانده نظامى امام با ابوموسى

شریح بن هانى، فرماندهى که امام علیه السلام او را در راس یک گروه چهارصد نفرى به دومة الجندل اعزام کرد، دست ابوموسى را گرفت وبه او چنین گفت: تو مسئولیت‏بزرگى را به دوش گرفته‏اى، کارى که شکاف آن مرمت پذیر نیست.بدان اگر معاویه بر عراق مسلط شود دیگرعراقى وجود ندارد، ولى اگر على بر شام مسلط شودبراى شامیان مشکلى وجود نخواهد داشت.تو در آغاز حکومت امام از خود وقفه نشان دادى; اگر باز چنین کارى کنى گمان به یقین وامید به نومیدى تبدیل مى‏شود.

ابوموسى در پاسخ او گفت:گروهى که مرا متهم مى‏سازند شایسته نیست که مرا به داورى برگزینند تا باطل را از آنان دفع وحق را بر ایشان جلب کنم. (2)

نجاشى، شاعر معروف سپاه امام ودوست دیرینه ابوموسى، طى اشعارى او را به رعایت‏حق وعدالت توصیه کرد وچون آن اشعار را بر ابوموسى خواندند گفت:از خدا مى‏خواهم که افق روشن گردد وطبق رضاى خدا انجام وظیفه کنم. (3)

گفتگوى احنف با ابوموسى

آخرین فردى که با ابوموسى وداع کرد احنف بود.وى دست ابوموسى را گرفت وبه او چنین گفت:عظمت کار را درک کن وبدان که کار ادامه دارد. اگر عراق را ضایع کنى دیگر عراقى نیست.از مخالفت‏خدا بپرهیز که خدا دنیا وآخرت را براى تو جمع مى‏کند.اگر فردا با عمروعاص روبه رو شدى، تو ابتدا به سلام مکن، هرچند سبقت‏بر سلام سنت است ولى او شایسته این کار نیست.دست در دست او مگذار، زیرا دست تو امانت امت است.مبادا تورا در صدر مجلس بنشاند، که این کار خدعه وفریب است. از اینکه با تو در اطاق تنها سخن بگوید بپرهیز، زیرا ممکن است در آنجا گروهى را، به عنوان شهود، مخفى سازد تا بر ضد تو گواهى دهند.

آن گاه احنف براى آزمودن اخلاص ابوموسى نسبت‏به امام علیه السلام به او چنین پیشنهاد کرد:

اگر با عمرو در باره امام به توافق نرسیدى به او پیشنهاد کن که عراقیان مى‏توانند از قریشیان ساکن شام کسى را به عنوان خلیفه برگزینند واگر این را نپذیرفتند پیشنهاد دیگرى کن وآن اینکه شامیان مى‏توانند از قریشیان ساکن عراق فردى را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. (4) ابوموسى در برابر این سخن را که به معنى عزل امام علیه السلام از خلافت وتعیین خلیفه دیگر بود، شنید ولى واکنشى نشان نداد.

احنف فورا به محضر امام علیه السلام بازگشت وجریان را به او گفت ویادآور شد که ما کسى را براى احقاق حق خود اعزام مى‏کنیم که از خلع وعزل تو پروایى ندارد. امام علیه السلام فرمود:«ان الله غالب على امره‏». احنف یادآور شد که این کار مایه ناراحتى ماست. (5)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMD.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ