آنکه در خردسالی نیاموزد، در بزرگسالی پیش نیفتد . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:49 عصر

 

 

امام مظهر صبر و استقامت‏بود. او در مقابل مخالفت فرزند ابى سفیان همه نوع نرمش وانعطاف از خود نشان داد. اما سوداى ریاست‏خواهى آنچنان معاویه را فریفته بود که اعزام نمایندگان واندرز ناصحان نه تنها سودى نبخشید، بلکه او را سرسخت تر ساخت. لاجرم امام علیه السلام تصمیم گرفت که کار جنگ را یکسره کند ووقت گرانبهاى خود را بیش از این به هدر ندهد واین غده سرطانى را از پیکر جامعه اسلامى جدا سازد.

از مقررات اسلام در جهاد با دشمن این است که اگر حکومت اسلامى با گروهى پیمان «عدم تعرض‏» بسته باشد این پیمان محترم است مگر اینکه حاکم اسلامى بنابر قرائنى احساس کند که طرف مقابل قصد پیمانشکنى دارد ومى‏خواهد از در خیانت وارد شود. در این صورت پیشدستى مى‏کند ولغو پیمان را اعلام مى‏نماید ومبادرت به جنگ مى‏کند. چنان که قرآن کریم به این مسئله اشاره کرده، مى‏فرماید:

واما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لایحب الخائنین (انفال:58)

هرگاه از خیانت گروهى بیمناک شدى، پیمان خود با آنها را به طور عادلانه لغو کن، که خداوند خیانتکاران را دوست نمى‏دارد.

این اصل حاکى از عنایت اسلام بر حفظ عدالت واصول اخلاقى است که حتى اجازه نمى‏دهد بدون اخطار قبلى به دشمن یورش برده شود، هرچندنشانه‏هاى خیانت از رفتار وگفتار او نمایان باشد.

امام علیه السلام در صفین ازاین اصل هم گامى فراتر نهاد. زیرا در حالى که میان او ومعاویه پیمانى از قبیل پیمان عدم تعرض وجود نداشت وفقط احترام ماههاى حرام بود که سبب شد طرفین از تعرض دست‏بردارند وفضاى صفین چندى روى آرامش ببیند، مع الوصف، براى اینکه مبادا شامیان تصور کنند که این آرامش پس از سپرى گشتن ماه محرم باز به قوت خود باقى است، مرثد بن حارث را فرمان داد که درآخرین روز محرم به هنگام غروب خورشید در برابر سپاه شام قرار گیرد وبا صداى رسا فریاد کند وبگوید:

اى اهل شام، امیر مؤمنان‏علیه السلام مى گوید: من به شما مهلت دادم ودر امر جنگ صبر کردم تا به حق بازگردید وبر شما از کتاب خدا دلیل آوردم وشما را به سوى آن دعوت کردم، ولى ازطغیان دورى نجستید وحق را پاسخ نگفتید. در چنین شرایطى من هر نوع امان را به صورت متقابل برداشتم، که خداوند خائنان را دوست نمى‏دارد. (1)

پیام امام علیه السلام که به وسیله مرثد در سپاه معاویه طنین افکند، مایه جنب وجوش در سپاه طرفین شد وهر دو گروه به آرایش سپاهیان پرداختند وفرماندهان جناحها معین شدند. امام علیه السلام سپاه خود را به صورت زیر آرایش داد:

براى فرماندهى کل سواره نظام عمار یاسر وبراى فرماندهى کل‏پیاده نظام عبد الله بن بدیل خزاعى تعیین شدند وپرچم کل سپاه به دست هاشم بن عتبه سپرده شد. سپس امام علیه السلام به تقسیم سپاه به صورت میمنه ومیسره وقلب پرداخت.یمنیها را در بخش راست‏سپاه وتیره‏هاى مختلف از قبیله ربیعه را در سمت چپ وشجاعان قبیله مضر را که غالبا کوفى وبصرى بودند در قلب سپاه مستقر ساخت وهر یک از این سه قسمت را به سواره نظام وپیاده نظام تقسیم کرد. براى سواره نظام میمنه ومیسره شعث‏بن قیس وعبد الله بن عباس وبراى پیاده نظام هر دو بخش سلیمان بن صرد وحارث بن مره را تعیین نمود; آن گاه پرچم هر قبیله را به شخصیت وسران آن سپرد، ابن مزاحم در وقعه صفین از بیست وشش پرچم که هریک متعلق به قبیله‏اى بود یاد مى‏کند که ذکر اسامى حاملان وقبایل آنان مایه اطاله سخن است. (2)

معاویه نیز به همین ترتیب به آرایش سپاه خود پرداخت وفرماندهان وپرچمداران را تعیین کرد. صبحگاهان که خورشید سر از افق بر آورد ونبرد سرنوشت‏ساز قطعى شد، امام علیه السلام در میان سپاهیان خود ایستاد وبا صداى رسا چنین فرمود:

«لا تقاتلوهم حتى یبدؤوکم، فانکم بحمدالله على حجة و ترککم ایاهم حتى یبدؤوکم حجة اخرى لکم علیهم. فاذا قاتلتموهم فهزمتموهم فلا تقتلوا مدبرا و لا تجهروا على جریح و لاتکشفوا عورة و لا تمثلوا بقتیل. فاذا وصلتم الى رجال قوم فلا تهتکوا سترا ولا تدخلوا دارا الا باذنی و لا تاخذوا شیئا من اموالهم الا ما وجدتم فی عسکرهم و لا تهبجوا امراة باذى و ان شتمن اعراضکم وتناولن امراءکم و صلحاءکم فانهن ضعاف القوى و الانفس و العقول ولقد کنا لنؤمر بالکف عنهن وانهن لمشرکات و ان کان الرجل لیتناول المراة بالهراوة او الحدید فیعیر بها عقبه من بعده‏». (3)

آغاز به نبرد مکنید تا با شما آغاز کنند، که شما بحمدالله در این نبرد حجت ودلیل دارید ورها گذاردن آنان تا لحظه‏اى که به نبرد آغاز کنند حجت دیگرى است در دست‏شما.وقتى آنان را شکست دادید آن کس را که پشت‏به شما کند وبگریزد نکشید.زخمیها را نکشید وعورت دشمن را آشکار نسازید وکشته‏اى را مثله نکنید وآن گاه که به بارانداز واردوگاه آنان رسیدید پرده درى ننمایید وبه خانه کسى جز با اجازه من وارد نشوید وچیزى از اموال دشمن مگیرید مگر آنچه را که در میدان نبرد بر آن دست‏یابید. زنى را با ایذاء تحریک نکنید، هرچند شما را ناسزا گوید وبزرگان ونیکان شما را دشنام دهد، زیرا آنان از حیث عقل وقدرت ضعیف مى‏باشند. روزى که آنان مشرک بودند ما مامور بودیم که دست‏به سوى آنان دراز نکنیم واگر در دوران جاهلیت مردى به زنى با عصا یا آهن حمله مى‏کرد این ننگى بود که بعدا فرزندان او موردنکوهش قرار مى‏گرفتند.

امیر مؤمنان علیه السلام در نبردهاى «جمل‏» و«صفین‏» و«نهروان‏» سربازان خود را به امور زیر سفارش مى‏کرد.

«عباد الله اتقوا الله عز و جل، غضوا الابصار واخفضوا الاصوات واقلوا الکلام و وطنوا انفسکم على المنازلة و المجادلة و المبارزة و المعانقة والمکاءمة و اثبتوا واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم و اصبروا ان الله مع الصابرین‏». (4)

بندگان خدا ! از مخالفت‏خدا بپرهیزید، چشمها را به زیر افکنید واز صداهاى خود بکاهید وکمتر سخن بگویید.خود را براى مبارزه وگلاویز شدن با دشمن ودفاع با چنگ ودندان آماده کنید.ثابت قدم واستوار باشید وخدا را یاد کنید تا رستگار شوید. از اختلاف ودو دستگى بپرهیزید تا به سستى نگرایید وشوکت وعظمت‏شما ازمیان نرود. بردبار باشید که خداوند با بردباران است.

بارى، سخنان امام علیه السلام پایان یافت وآن حضرت با یازده ستون رزمى در برابر دشمن قد علم کرد. صفهاى سپاه امام علیه السلام طورى تنظیم شده بود که افراد قبیله‏اى که بخشى از آنان در عراق وبخشى در شام مى‏زیستند در صحنه جنگ رو در روى یکدیگر قرار گرفتند.

در روزهاى نخست، چرخ نبرد به کندى پیش مى‏رفت وهنوز سیاست آتش بس ومدارا وفضاى امید بر طرفین حاکم بود. ستونهاى رزمى تا ظهر به جنگ مى‏پرداختند واز آن به بعد دست از نبرد مى‏کشیدند. ولى بعدها نبرد شدت یافت واز صبح تا شب وحتى در بخشى از شب نیز ادامه یافت. (5)

حرکت‏ستونهاى رزمى

در روز نخست از ماه صفر، مالک اشتر از سپاه امام علیه السلام وحبیب بن مسلمه از سپاه شام با افراد تحت فرمان خود به نبرد آمدند وبخشى از روز را به نبرد پرداختند واز طرفین گروهى کشته شدند. سپس از هم فاصله گرفتند وبه اردوگاه خود بازگشتند. (6)

در روز دوم، هاشم به عتبه در راس گروهى از سوار وپیاده نظام واز سپاه شام ابو الاعور سلمى به همین کیفیت گام به میدان نهادند وسواره با سواران وپیاده با پیاده به نبرد پرداختند. (7)

در روز سوم، عمار از سپاه امام علیه السلام وعمرو عاص از سپاه معاویه با افراد تحت فرمان خود به میدان آمدند وسخت ترین نبرد میان آن دو انجام گرفت. (8)

عمار در برابر لشکر شام با صداى بلند گفت:آیا مى‏خواهید آن کس را بشناسید که به خدا وپیامبر عداوت ورزیده وبر مسلمانان ستم روا داشته ومشرکان را کمک کرده است؟ آن گاه که خدا خواست دین خود را ظاهر سازد وپیامبر خود را کمک کند، او فورا از ترس نه از روى میل ورغبت تظاهر به اسلام کرد. وهنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم درگذشت، او دشمن مسلمانان ودوست مجرمان شد. اى مردم، آگاه باشید که این شخص همان معاویه است. او را لعن کنید وبا او به نبرد برخیزید. او کسى است که مى‏خواهد نور خدا را خاموش سازد ودشمنان خدا را یارى کند. (9)

در اینجا مردى به عمار گفت که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:بامردم نبرد کنید تا اسلام آورند وآن گاه که اسلام آوردند خون ومال آنها مصونیت پیدا مى‏کند.

عمار سخن او راتصدیق کرد وافزود: حزب اموى از روز نخست اسلام نیاورد بلکه تظاهر به اسلام کرد وکفر خود را پنهان داشت، تا روزى که براى کفر خود یار ویاور پیدا کرد. (10)

عمار این سخن را گفت وبه فرمانده سواره نظام دستور حمله به قسمت‏سواره نظام شامیان داد واو نیز فرمان حمله صادر کرد، ولى شامیان در برابر او پایدارى نشان دادند. آن گاه به فرمانده پیاده نظام دستور داد واو نیز فرمان حمله داد وسربازان امام علیه السلام با یک یورش صفوف دشمن را درهم ریختند وعمروعاص ناچار شد که جایگاه خود را عوض کند.

عمروعاص پیر سیاست‏به حربه‏اى متوسل شد که عمار به آن توسل جسته بود. عمار از طریق تکفیر حزب اموى وسران آن آشوبى در صفوف دشمن افکند. متقابلا عمروعاص نیز پارچه سیاهى بر سر نیزه کرد وآن را برافراشت. این همان پرچمى بود که روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دست او داده بود. چشمها به آن خیره شد وزبانها به گفتگو در آمد. امام علیه السلام براى جلوگیرى از نفوذ هر نوع فتنه فورا به روشن کردن یاران خود پرداخت وگفت:

آیا مى‏دانید داستان این پرچم چیست؟ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم روزى این پرچم را بیرون آورد ورو به سپاه اسلام کرد وگفت:کیست که آن را با آنچه در آن است‏برگیرد؟ عمروعاص گفت:در آن چه چیز است؟پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: این که با مسلمانى نجنگد وبه کافرى نزدیک نشود.عمروعاص آن را به این شرط گرفت، اما به خدا سوگند که به مشرکان نزدیک شد وامروز با مسلمانان مى‏جنگد.

به خدایى که دانه را شکافت وانسان را آفرید، این گروه از صمیم دل اسلام نیاوردند، بلکه تظاهر به اسلام نمودند وکفر خود را پنهان کردند وهنگامى که براى ابراز کفر یارانى یافتند به عداوت خود بازگشتند، جز اینکه در ظاهر نماز را ترک نکردند. (11)

در روز چهارم، محمد حنفیه با ستونى گام به میدان نهاد واز سپاه شام نیز عبید الله بن عمر با گروهى آهنگ مبارزه کرد. آتش جنگ برافروخته شد ونبرد شدیدى میان دو گروه رخ داد. (12) عبید الله به محمد حنفیه پیغام داد که با هم به نبرد برخیزند. محمد حرکت کرد تا تن به تن با او بجنگد. امام -علیه السلام از جریان آگاه شد وفورا اسب خود را به سوى فرزندش راند وبه او فرمان توقف داد وآن گاه اسب خود را به سوى عبید الله راند وگفت: من با تو مى‏جنگم، پیش بیا. عبید الله از شنیدن این سخن بر خود لرزید وگفت: مرا به جنگ با تو نیازى نیست.سپس اسب خود را بازگرداند وازمعرکه دور شد. در این موقع سپاهیان طرفین از هم فاصله گرفتند وبه اردوگاههاى خود بازگشتند. (13)

در روز پنجم ماه صفر سال سى وهشت که روز یکشنبه بود، دو ستون رزمى که فرماندهى عراقیان را ابن عباس وسرکردگى شامیان را ولید بن عقبه بر عهده داشتند به نبرد پرداختند وپس از نبردى شدید به هنگام ظهر دست از جنگ کشیدند وبه مراکز خود بازگشتند. در این هنگام فرمانده شامیان به دشنام گویى پرداخت وفرزندان عبد المطلب راناسزا گفت. ابن عباس او را به مبارزه طلبید ولى او تن به مبارزه نداد ومیدان را ترک گفت. (14)

سپاه شام مردمى کور وکر و دور از واقعیات وتاریخ اسلام بودند، وگرنه نباید ستون رزمى آنان را فردى فرماندهى کند که به تصریح قرآن «فاسق‏» ونابکار است. ولید همان فردى است که قرآن کریم در باره او فرمود: ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا (حجرات:6) یعنى اگر فاسقى خبرى آورد در باره آن بررسى کنید. (15) این همان مردى است که قرآن او را چنین توصیف مى‏فرماید: افمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لایستوون (سجده:18) یعنى آیا آن کس که مؤمن است همچون کسى است که فاسق است ؟هرگز این دو برابر نیستند. (16)

در این نبردها هرچند گروهى کشته مى‏شدند وطرفین بدون اخذ نتیجه به اردوگاه خود باز مى‏گشتند، ولى سخنرانیهاى امام علیه السلام وعمار وابن عباس، افق را بر مردم شام روشن مى‏ساخت وبى پایگى ادعاى معاویه کم وبیش واضح مى‏شد. لذا، در روز پنجم نبرد، شمر بن ابرهه حمیرى با گروهى از قاریان شام به سپاه امام علیه السلام پیوست.فرار آنان به سوى نور، نشانه تاریکیى بود که سپاه شام را فرا گرفته بود. فرمانرواى عاصى شام بر خود لرزید واز تکرار آن سخت‏بیمناک شد.

عمروعاص رو به معاویه کرد وگفت:

تو مى‏خواهى با مردى نبرد کنى که با محمد خویشاوندى نزدیک دارد ودر اسلام داراى قدم راسخ واستوار است. او در فضیلت ومعنویت وآشنایى به رموز جنگ بى همتاست. او با یاران انگشت‏شمارمحمد وبا قهرمانان وقاریان وشریفترین افراد آنان به جنگ تو آمده است وبراى آنان در نفوس مسلمانان هیبت وبزرگى است. لازم است‏شامیان را در سخت ترین مواضع وتنگناها قرار دهى وپیش از آنکه طول مدت جنگ در آنان ایجاد ملالت کند ایشان را تطمیع کنى. وهرچه را فراموش مى‏کنى، این را فراموش مکن که تو بر باطلى.

معاویه از سخنان پیر سیاست پند آموخت وفهمید که یکى از عوامل جذب شامیان به میدان نبرد تظاهر به دین وتقوى وورع است گر چه در دل از آن اثرى نباشد. از این رو، فرمان داد که منبرى ترتیب دادند وسران سپاه شام را به حضور طلبید وبر فراز منبر قرار گرفت وهمچون فردى سوخته دل براى دین ومذهب اشک تمساح ریخت وگفت:

اى مردم، جانها وسرهاى خود را به ما بسپارید. سست مشوید ودست از یارى مکشید. امروز روزى پر خطر است، روز حقیقت وحفظ آن است.شما بر حق هستید ودر دست‏شما حجت است. شما با کسى نبرد مى‏کنید که بیعت را شکسته وخون حرامى را ریخته است ودر آسما ن کسى او را معذور نمى‏شمارد.

آن گاه عمروعاص بر فراز منبر قرار گرفت وسخنانى شبیه سخنان معاویه گفت و از منبر پایین آمد. (17)

سخنرانى امام (ع)

به امام علیه السلام گزارش رسید که معاویه از طریق حیله ونیرنگ وتظاهر به دین شامیان را به جنگ دعوت مى‏کند. لذا آن حضرت دستور داد که همگان در نقطه اى گرد آیند. راوى مى‏گوید: امام را دیدم در حالى که بر کمان خود تکیه کرده ویاران پیامبر را به دور خود گرد آورده بود ومى‏خواست مردم آگاه شوند که یاران پیامبر در گرداگرد او هستند. پس ستایش خدا را بجا آورد وچنین گفت:

مردم سخنان مرا بشنوید وآن را به خاطر بسپارید. خودخواهى از گردنکشى است ونخوت از کبر وخودبینى، وشیطان دشمن حاضرى است که به شما وعده باطل مى‏دهد. آگاه باشید که مسلمان برادر مسلمان است. ناسزا مگویید ودست از یارى مکشید. شریعت دین یکى وراههاى آن هموار است.هرکسى آن را گرفت‏به آن پیوسته وهر کس آن را ترک کند از آن خارج شده وهرکس از آن جدا شود نابود گردیده است. آن کس که امین شمرده شود ولى خیانت ورزد، یا وعده کند اما تخلف نماید، گفتگو کند ولى دروغ بگوید، مسلمان نیست.

ما خاندان رحمت هستیم. گفتار ما راست وکردارما برترى است. از ماست‏خاتم پیامبران ودر ماست رهبرى اسلام واز ماست قاریان کتاب خدا، من شما را به سوى خدا وپیامبر وجهاد با دشمن وى وپایدارى در راه آن وکسب رضاى خدا و بپا داشتن نماز وپرداختن زکات وزیارت خانه خدا وروزه ماه رمضان وکوشش در رساندن بیت المال به اهلش دعوت مى‏کنم.

از شگفتیهاى جهان است که معاویه اموى وعمرو عاص سهمى بر آن شدند که مردم را به دیندارى تشویق کنند! شما مى‏دانید که من هرگز با پیامبر مخالفت نکرده‏ام ودر مواضعى که قهرمانان عقب مى‏کشیدند وترس ولرز آنان را فرا مى‏گرفت جانم را سپر او قرار مى‏دادم. سپاس خدا را که مرا به این فضیلت گرامى داشت. پیامبر خدا جان سپرد در حالى که سر او در آغوش من بود، وبه تنهایى او را غسل دادم وفرشتگان مقرب بدن او را از این سو به آن سو برمى گردانیدند. به خدا سوگند که هیچ امتى پس از رحلت پیامبر خود دچار اختلاف نگشت مگر اینکه اهل باطل بر اهل حق غلبه کرد. (18)

وقتى سخنان امام علیه السلام به اینجا رسید، عمار، آن پیر با ایمان ویار وفادار، روى به مردم کرد وگفت:امام، شما را آگاه ساخت که امت، نه در آغاز کار راه صحیحى را در پیش گرفت ونه در پایان آن.

از سخنان ابن مزاحم بر مى‏آید که امام علیه السلام سخنان خود را در عصر دوشنبه ششم ماه صفر ایراد فرمود ودر پایان خواستار هجوم همگانى سپاهیان براى برکندن ریشه فساد شد. از این رو، در روز سه شنبه هفتم صفر، سپاهیان را براى حمله دسته جمعى آماده کرد و خطابه‏اى ایراد فرمود ودر آن روش جنگ را ترسیم کرد. (19)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCE.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:49 عصر

 

هشت روز تمام از آغاز جنگ خونین صفین مى‏گذشت وحملات موضعى وحرکت‏ستونهاى زرهى به صورت محدود نتیجه‏اى نبخشیده بود. امام علیه السلام در این اندیشه بود که چه کند که با کمترین ضایعه به هدف دست‏یابد، ومطمئن بود که نبردهاى محدود جز ضایعه نتیجه دیگرى ندارد. ازاین جهت، در پرتو ماه شب هشتم ماه صفر(شب چهارشنبه) یاران خود را با سخنان زیر مورد خطاب قرار داد:

سپاس خداى را که آنچه را شکست استوار نمى‏شود وآنچه را که استوار ساخت‏شکسته نخواهد شد. اگر مى‏خواست، حتى دو نفر ازا ین امت‏یا از سایر خلایق اختلاف نمى‏کردند وبشرى در امرى از امور مربوط به او به نزاع بر نمى‏خاست وافراد مفضول، فضل افراد فاضل را منکر نمى‏شدند. تقدیر وسرنوشت، ما واین گروه رابه این نقطه کشاند ورو در روى هم قرار داد. همگى در چشم انداز شهود خدا ودر محضر او هستیم.اگر بخواهد در نزول عذاب تعجیل مى‏کند تا ستمگر راتکذیب نماید وحق را آشکار سازد. او دنیا را خانه‏کردار وسراى آخرت را سراى پاداش قرار داده است تا بدکاران را به کردار بدشان کیفر، ونیکوکاران را به سبب کردار نیک آنان پاداش دهد. آگاه باشید که فردا، به خواست‏خدا، با دشمن روبرو مى‏شوید. پس امشب بیشتر نماز بگزارید وبیشتر قرآن بخوانید واز خداوند پایدارى وپیروزى بخواهید، وفردا با آنان با جدیت واحتیاط روبرو شوید ودر کار خود راستگو باشید.

امام علیه السلام این سخن را گفت ومجلس را ترک کرد. سپس سپاهیان امام همگى به سوى شمشیرها ونیزه‏ها وتیرهاى خود رفتند وبه اصلاح سلاحهاى خود پرداختند. (1)

امام علیه السلام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر فرمان داد که مردى در برابر شامیان بایستد وآمادگى مردم عراق را براى نبرد اعلام دارد.

معاویه نیز همچون امام علیه السلام به تنظیم سپاه خود پرداخت وآنها را به دسته‏هاى گوناگون تقسیم کرد. مردم حمص واردن وقنسرین جناحهاى گوناگونى از سپاه او را تشکیل مى‏دادند وحفظ جان معاویه را مردم شام به فرماندهى ضحاک بن قیس فهرى بر عهده گرفتند ودور او را احاطه کردند تا از نفوذ دشمن به قلب لشکر، که جایگاه معاویه بود، جلوگیرى کنند.

تنظیم سپاه به شکلى که انجام شده بود مورد پسند عمروعاص قرار نگرفت وخواست‏به معاویه در آرایش سپاه کمک کند. لذا او را به یاد پیمانى که با هم بسته بودند انداخت(که در صورت پیروزى، حکومت مصر از آن او باشد) وگفت:فرماندهى حمصیان را به من واگذار وابوالاعور را از آن برکنار کن. معاویه از پیشنهاد او خوشحال شد وفورا کسى را نزد فرمانده حمصیان فرستاد وپیغام داد که: عمروعاص در امور رزمى سابقه وتجربه‏اى دارد که من وتو نداریم. من او را به فرماندهى سواره نظام برگزیدم، لذا تو به منطقه‏اى دیگر برو.

عمروعاص، به امید حکومت مصر، دو فرزند خود عبد الله ومحمد را طلبید (2) وبنابر تجربه ونظر خود، سپاه را تنظیم کرد ودستور داد که زرهپوشان در مقدمه سپاه وبى زرهان در انتهاى آن قرار گیرند.آن گاه به دو فرزند خود دستور داد که در میان صفوف گردش کنند ونظم وترتیب آنها را به دقت وارسى نمایند. حتى به این نیز اکتفا نکرد وخود در میان سپاه به راه افتاد ونظم آن را مورد بررسى قرار داد وهمچون معاویه در قلب سپاه بر فراز منبرى قرار گرفت که حفاظت آن را یمنیها برعهده گرفتند وفرمان داد که هر کس آهنگ نزدیک شدن به منبر داشته باشد فورا او را بکشند. (3)

هرگاه انگیزه از نبرد، کسب قدرت وفرمانروایى باشد باید گروهى را براى حفاظت‏خود بگمارد، ولى اگر انگیزه وهدف معنوى باشد از کشته شدن خود در طریق هدف پروایى ندارد.لذا، نه تنها کسى حفاظت از امام علیه السلام را بر عهده نداشت، بلکه آن حضرت بر اسب شبرنگى سوار بود وفرمان مى‏داد وسپاه را رهبرى مى‏کرد وبا نعره‏هاى جگر خراش خود لرزه بر اندام قهرمانان شام مى‏انداخت وبا شمشیر برنده‏اش آنان را درو مى‏کرد.

اختلاف در شیوه رهبرى معلول اختلاف در انگیزه هاست.فرهنک شهادت طلبى زاییده ایمان به سراى آخرت واعتقاد به قانیت‏خویش است، در حالى که ترس ازمرگ وفدا کردن دیگران براى حفظ جان خویشتن زاییده دلبستگى به زندگى دنیا وانکار ماوراء ماده است. وشگفت اینجاست که فرزند عاص به این حقیقت اعتراف کرده ودر باره سپاه امام علیه السلام چنین گفت:

«فان هؤلاء جاؤوا بخطة بلغت السماء». یعنى: این گروه با هدفى آسمانى به میدان آمده‏اند وباکى از شهادت ندارند.

خیر خواهى ویارى فرزند عاص به معاویه از روى علاقه به او وبه طلب پیروزى او نبود، بلکه او در چهارچوب منافع خود علاقه به پیروزى او داشت ودر اظهار نظر ومشورت با معاویه، بهاى آن را پیوسته به رخ او مى‏کشید. مذاکره یاد شده در زیر، بیانگر این حقیقت است:

معاویه: هرجه زودتر به تنظیم صفوف سپاه بپرداز.

عمروعاص: به شرط اینکه حکومتم براى خودم باشد.

معاویه، از ترس اینکه مبادا عمروعاص، پس از امام، رقیب او شود، فورا پرسید: کدام حکومت؟ مگر غیر ازحکومت مصر، چیز دیگرى مى‏خواهى؟

عمروعاص، سیاستباز کهنه کار وسوداگر بى تقوا، ماسکى از تقوا بر چهره زد وگفت: آیا مصر مى‏تواند عوض از بهشت‏باشد؟ آیا کشتن على، بهایى مناسب براى عذاب دوزخ، که هرگر آرام نمى‏گیرد، خواهد بود؟

معاویه، از ترس اینکه سخن عمرو در میان سپاه منتشر گردد، با اصرار فوق العاده گفت:آرام، آرام، سخن تو را کسى نشنود.

بارى، عمروعاص، به آرزوى حکومت مصر، رو به مردم شام کرد وگفت:

سربازان شام، صفهاى خود رامرتب کنید وسرهاى خود را به پروردگار خود عاریت دهید. از خدا کمک بگیرید وبا دشمن خدا ودشمن خود جهاد کنید. آنان را بکشید که خدا آنان را بکشد ونابود سازد. (4)

از آن طرف، چنان که گذشت، در آن روز امام علیه السلام اسبى طلبید وبراى او اسب شبرنگى آوردند که به سبب نیرویى که داشت پیوسته در حال جهش بود وبا دو دهنه کشیده مى‏شد. امام علیه السلام زمام آن را به دست گرفت واین آیه را تلاوت کرد:

سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین وانا الى ربنا لمنقلبون . (زخرف:13)

منزه است‏خدایى که این مرکب را براى ما مسخر ساخت وما را قدرت وتوانایى آن نبود، وهمگى به سوى خدا باز مى‏گردیم.

آن گاه دست‏به دعا برداشت وگفت:

اللهم الیک نقلت الاقدام اتعبت الابدان و افضت القلوب و رفعت الایدی و شخصت الابصار... اللهم انا نشکوا الیک غیبة نبینا و کثرة عدونا وتشتت اهوائنا. ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق وانت‏خیر الفاتحین. (5)

خدایا، به سوى تو گامها برداشته مى‏شود وبدنها به رنج مى‏افتد ودلها متوجه مى‏گردد ودستها بلند مى‏شود وچشمها باز مى‏گردد... خدایا، ما شکوه غیبت پیامبرمان وفزونى دشمنان وپراکندگى خواستهایمان را به درگاه تو مى‏آوریم. خدایا، میان ما واین قوم به حق داورى کن، که تو بهترین داورها هستى.

سرانجام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر حمله سرتاسرى آغاز شد و از اول بامداد تاشب ادامه داشت وطرفین بدون دستیابى به پیروزى به اردوگاههاى خود بازگشتند.

در روز پنجشنبه، امام علیه السلام نماز صبح را در تاریکى بجا آورد وآن گاه، پس از خواندن دعایى، خود حمله را آغاز کرد ویاران او نیز از هر طرف به نبرد پرداختند. (6)

بخشى از دعاى امام قبل از حمله این بود:

ان اظهرتنا على عدونا فجنبنا الغی و سددنا للحق، و ان اظهرتهم علینا فارزقنا الشهادة و اعصم بقیة اصحابی من الفتنة. (7)

پروردگارا! اگر ما را بر دشمن خود پیروز فرمودى ما را از ستم بازدار وگامهایمان را براى حق استوار گردان. واگر آنان بر ما پیروز شدند شهادت را نصیب ما فرما وباقیمانده یارانم را از فتنه حفظ کن.

خطابه‏هاى آتشین سران سپاه امام (ع)

سخنرانیهاى سران وشخصیتهاى بزرگ هر سپاه نقش تبلیغى بزرگى ایفا مى‏کرد. چه بسا خطابه‏اى یک سپاه را از جاى برمى کند ومقدمات پیروزى را فراهم مى‏ساخت. از این جهت، در روز پنجشنبه نهم ماه صفر، دومین روز حمله همگانى، شخصیتهاى بزرگى در سپاه امام علیه السلام به سخن پرداختند. غیر از امام بزرگانى مانند عبد الله بن بدیل، (8) سعید بن قیس (9) (در منطقه ناصرین) ومالک اشتر (10) سخن گفتند وهرکدام،با منطق خاصى،سپاه امام را بر یورش به دشمن شامى تحریک کردند. در این میان حوادثى نیز رخ داد که برخى از آنها را یاد آور مى‏شویم.

1- چه کسى این قرآن را به دست مى‏گیرد؟

على علیه السلام پیش از آنکه نبرد را آغاز کند، براى اتمام حجت، رو به سربازان خود کرد وگفت: کیست که این قرآن را بگیرد وشامیان را به آن دعوت کند؟

در این هنگام جوانى به نام سعید برخاست واعلام آمادگى کرد. امام علیه السلام بار دیگر سخن خود راتکرار کرد وباز همان جوان از جاى برخاست وگفت: من اى امیر مؤمنان. آن گاه على علیه السلام قرآن را به او سپرد واو نیز به سوى سپاه معاویه حرکت کرد وآنان را به کتاب خدا وعمل به آن دعوت کرد، ولى طولى نکشید که به وسیله دشمن از پاى در آمد. (11)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCF.htm


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ