تفکرت برایت بینش می آورد و مایه عبرت گرفتن تو می گردد . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:19 عصر

 

عبد الله بن جعفر پیشنهاد عزل قیس را به على (ع) ارائه داد.نامه قیس نیز که متضمن شرح حال مردم خربتا و خوددارى وى از جنگ با ایشان بود به دست على (ع) رسید.عبد الله بن جعفر گفت: مى‏ترسم قیس با آنان همدست‏باشد.به قیس فرمان بده تا با مردم خربتا بجنگد».على (ع) به قیس فرمان داد که به جنگ اهالى خربتا برود.قیس به آن حضرت پاسخ داد: از این فرمان تو در شگفتم.اینان قومى‏اند که دست از یارى تو کشیده‏اند و آهنگ دشمن تو را دارند و هرگاه بر آنان خشم گیریم آنان با دشمن تو، بر ضدت، همدست مى‏شوند.پس اى امیر مؤمنان نظر مرا بپذیر و از ایشان دست‏بازدار.بهترین کار رها کردن ایشان است.ابن جعفر گفت: اى امیر مؤمنان!محمد بن ابو بکر را بر ولایت مصر بگمار و قیس را از آن منصب بر کنار کن.به من خبر داده‏اند که قیس مى‏گوید: حکومت راست در نمى‏آید مگر با گشتن مسلمة بن مخلد.ابن جعفر از جانب مادر، برادر محمد بن ابو بکر بود و مادر آنان اسماء بنت عمیس نام داشت.على (ع) نیز قیس را از کومت‏برکنار و محمد بن ابو بکر را جاى وى به آن دیار روانه کرد.قیس از این عمل خشمگین شد و به مدینه رفت.حسان بن ثابت که هواخواه عثمان بود، با دیدن قیس وى را ملامت و توبیخ کرد و به او گفت: تو عثمان را کشتى و حال آنکه على تو را از ولایت مصر برکنار کرد و خون عثمان همچنان بر گردن تو باقى ماند و او از رنجهاى تو به خوبى سپاسگزارى نکرد.قیس به او پاسخ داد: اى کور دیده و دل!به خدا قسم اگر میان قوم من و قوم تو جنگى برپا مى‏شد گردنت را به شمشیر مى‏زدم.گم شو.سپس قیس و سهل بن حنیف به جانب على (ع) رفتند و در رکاب آن حضرت در جنگ صفین، حضور یافتند.امیر مؤمنان (ع) همراه محمد بن ابو بکر، نامه‏اى براى مصریان نوشت و در آن محمد و نیز مصریان را مورد خطاب قرار داد.این نامه، نوشته‏اى است طولانى و بسیار گرانبها که شامل سفارشهاى ارزشمند و آداب بس گرانقدر است.ابراهیم مى‏نویسد: محمد بن ابو بکر همواره در این نامه مى‏نگریست و به آداب آن متادب مى‏شد.چون عمرو بن عاص، محمد را به قتل رساند آن نامه را به نزد معاویه فرستاد معاویه در آن نامه مى‏نگریست و در شگفت مى‏شد.ولید بن عقبه به او گفت: فرمان بده تا این سخنان را بسوزانند.معاویه گفت: هرگز چنین نمى‏کنم.ولید گفت: آیا این درست است که مردم بدانند سخنان على (ع) نزد تو باقى مانده و تو آنها را مى‏آموزى؟!معاویه گفت: واى بر تو!آیا دانشى اینچنین را به آتش بکشم.به خداى سوگند دانشى جامع‏تر و حکیمانه‏تر از این نشنیده‏ام.ولید به وى گفت: اگر تو از دانش و داورى على (ع) در شگفت مى‏شوى پس از چه رو با وى به جنگ برمى‏خیزى؟سپس به حاضران در مجلس گفت: ما نمى‏گوییم که این نامه از على بن ابیطالب است‏بلکه مى‏گوییم آن از جمله نوشته‏هاى ابو بکر است که در نزد فرزندش باقى گذارده!

این نامه همواره در خزائن بنى امیه موجود بود تا زمانى که عمر بن عبد العزیز متولى حکومت‏شد و هم او بود که اعلام کرد این نوشته از سخنان و احادیث على بن ابیطالب (ع) است.

محمد بن ابو بکر به معتزلان (کناره گیران) پیغام داد که به اطاعت ما درآیید و یا آنکه از قلمرو ما بیرون روید.آنان پاسخ دادند: ما چنین نکنیم و خواستار مهلت‏شدند. محمد بن ابو بکر از دادن مهلت‏به ایشان خوددارى کرد آنان نیز از پذیرش پیشنهاد محمد امتناع ورزیدند.چون واقعه صفین رخ داد آنان از محمد مى‏گریختند و وقتى على (ع) از جنگ با معاویه بازگشت و کار جنگ به حکمیت واگذار شد آنان در فریفتن محمد طمع کردند. محمد نیز، محمد بن حارث جعفى را به سوى ایشان فرستاد، محمد بن حارث با ایشان نبرد کرد.آنان نیز به رویارویى وى درآمدند و او را از پاى درآوردند.پس از کشته شدن محمد بن حارث، فرد دیگرى از جانب محمد بن ابو بکر مامور جنگ با معتزلان شد که او هم به قتل رسید.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHDAB.htm


پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:19 عصر

 

عمروعاص از نخستین روز ورود به دومة الجندل، ابوموسى را به عنوان صحابى پیامبر وبزرگتر از خود، احترام مى‏کرد ودر مقام سخن گفتن او را جلو مى‏انداخت.هنگامى که توافق کردند که هر دو حکم، على ومعاویه را خلع کنند، باز هم عمروعاص او را براى اظهار عقیده وخلع موکل خود مقدم داشت، زیرا سیره طرفین در مدت اقامت آن دو در دومة الجندل چنین بود.ازاین رو، ابتدا ابوموسى به خلع امام علیه السلام پرداخت وتمام سفارشهایى را که دوستانش در آغاز کار کرده بودند زیر پا نهاد.ولى عمروعاص بى درنگ معاویه را به خلافت نصب کرد!بلاهت وسادگى ابوموسى خسارت عظیمى به بار آورد که دیگر قابل جبران نبود.در اینجا نیز گفتگوى طرفین را منعکس مى‏کنیم تا روشن شود که بازى حکمیت چگونه به پایان رسید ولجاجت دوستان ساده لوح امام علیه السلام چه خسارتى را متوجه اسلام کرد. اینک سخنان طرفین:

عمروعاص: آیا مى‏دانى که عثمان مظلومانه کشته شد.

ابوموسى: آرى.

عمروعاص:مردم، شاهد باشید که نماینده على به قتل مظلومانه خلیفه اعتراف کرد. آن گاه رو به ابوموسى کرد وگفت:چرا از معاویه، که ولى‏عثمان است، روى گردانى، درحالى که او فردى قرشى است؟واگر از اعتراض مردم مى‏ترسى که بگویند فردى را به خلافت‏برگزیدى که سابقه‏اى در اسلام ندارد، مى‏توانى پاسخ دهى که معاویه ولى خلیفه مظلوم است که براى گرفتن انتقام خون خلیفه تواناست واز حیث تدبیر وسیاست فردى ممتاز است واز نظر نسبت‏به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم برادر همسر رسول خدا (ام حبیبه) است. گذشته از اینها، اگر او زمام خلافت را به دست گیرد به هیچ کس به اندازه تو احترام نخواهد کرد.

ابوموسى: ازخدا بترس، خلافت از آن رجال دین وفضیلت است واگر شرافت‏خانوادگى ملاک خلافت‏باشد، شریفترین قریش على است.من هرگز مهاجران نخستین را رها نکرده، معاویه را به خلافت انتخاب نمى‏کنم. حتى اگر معاویه به نفع من از خلافت کنار برود من به خلافت او راى نمى‏دهم. اگر مى‏خواهى نام عمربن الخطاب را زنده کنیم عبد الله بن عمر را براى خلافت در نظر بگیریم.

عمروعاص:اگر به خلافت عبد الله بن عمر علاقه مندى، چرا به فرزندم عبد الله راى نمى‏دهى که هرگز از او کمتر نیست وفضیلت ودرستکارى او نیز روشن است؟

ابوموسى: او به سان پدرش در این فتنه دست داشته ودیگر شایسته خلافت نیست.

عمروعاص:خلافت از آن فردى قاطع است که بخورد وبخوراند، وفرزند عمر را چنین توانى نیست.

اکنون که در باره این افراد به توافق نرسیدیم باید طرحى دیگر پیشنهاد کنى شاید در آن به توافق برسیم. در این هنگام طرفین به تشکیل جلسه سرى مبادرت کردند ودر آن به توافقى رسیدند که یاد آور مى‏شویم:

ابوموسى: نظر من این است که هر دو نفر (على ومعاویه) را از خلافت‏خلع کنیم وسرنوشت‏خلافت را به شوراى مسلمانان واگذاریم تاهرکسى را که خواستند به عنوان خلیفه برگزینند.

عمروعاص: موافقم وبایدنظر خود را به طور رسمى اعلام داریم.

ناظران ودیگر کسانى که در انتظار راى حکمین بودند دور هم گرد آمدند تا به سخنان داوران گوش فرا دهند. دراین هنگام عمرو از بلاهت وسادگى ابوموسى استفاده کرد و او را مقدم داشت که مجلس را افتتاح کند ونظر خود را اظهار نماید. ابوموسى، نیزغافل از آنکه ممکن است عمروعاص پس از سخنان وى از تایید نظرى که در خفا بر آن توافق کرده بودند خوددارى کند، شروع به سخن کرد وگفت:

من وعمروعاص بر مطلبى اتفاق نظر پیدا کردیم وامیدواریم که صلاح ورستگارى مسلمین در آن باشد.

عمروعاص: صحیح است ; به سخن خود ادامه بده.

در این موقع ابن عباس خود را به ابوموسى رسانید وبه او هشدار داد وچنین گفت:اگر بر مطلبى اتفاق نظر پیدا کرده‏اید اجازه بده اول عمروعاص سخن بگوید وبعد تو اظهار نظر کن. زیرا هیچ بعید نیست که وى خلاف آنچه را که بر آن اتفاق کرده‏اید مطرح سازد. ولى ابوموسى به هشدار ابن عباس توجه نکردوگفت: رها کن، هر دو در مسئله خلافت اتفاق نظر داریم. سپس برخاست وگفت:

ما وضع امت را مطالعه کردیم وبراى رفع اختلاف وبازگشت‏به وحدت بهتر از این ندیدیم که على ومعاویه را از خلافت‏خلع کنیم وامر خلافت را به شوراى مسلمین واگذار کنیم تا آنان هرکسى را که بخواهند به عنوان خلیفه برگزینند. بر این اساس، من على ومعاویه را از خلافت عزل کردم.

این جمله را گفت وآن گاه عقب رفت ونشست. سپس عمرو در جایگاه قبلى ابوموسى قرارگرفت وخدا را حمد وثنا گفت وافزود:

مردم، سخنان ابوموسى را شنیدید. او امام خود را عزل کرد ومن نیز در این مورد با او موافق هستم واو را از خلافت عزل مى‏کنم ولى، بر خلاف او، معاویه را بر خلافت ابقاء مى‏نمایم. او ولى عثمان وخونخواه اوست وشایسته ترین مردم براى خلافت است.

ابوموسى باعصبانیت‏خاصى رو به عمرو کرد وگفت: رستگار نشوى که حیله ورزیدى وگناه کردى. حال تو همچون حال سگ است که اگر بر او حمله کنند دهانش را باز مى‏کند وزبان خود را بیرون مى‏آورد واگر رهایش کنند نیز چنین است. (1)

عمروعاص:وضع تو نیز مانند خر است که کتابى چند بر او باشد. (2)

در این هنگام خدعه عمرو آشکار شد ومجلس به هم خورد. (3) شریح بن هانى برخاست وتازیانه‏اى بر فرق عمرو نواخت. فرزند عمروعاص به کمک پدر شتافت وتازیه‏اى بر شریح زد ومردم میان آن دو حائل شدند. شریح بن هانى بعدها مى‏گفت: از آن پشیمانم که چرا به جاى تازیانه باشمشیر بر فرق او نزدم. (4)

ابن عباس: خدا روى ابوموسى را زشت‏سازد. من او را از حیله عمرو بر حذر داشتم ولى او توجه نکرد.

ابوموسى:صحیح است. ابن عباس مرا از حیله این مرد فاسق برحذر داشت ولى من به او اطمینان پیدا کردم وهرگز فکر نمى‏کردم که جز خیرخواهى براى من چیزى بگوید. (5)

سعید بن قیس خطاب به هر دو داور گفت:اگر بر درستکارى اجتماع کرده بودید چیزى برحال ما نمى‏افزودید، چه رسد که بر ضلالت وگمراهى اتفاق کردید. نظر شما بر ما الزام آور نیست وامروز به همان وضع هستیم که قبلا بودیم وجنگ با متمردان را ادامه خواهیم داد. (6)

در این جریان، بیش از همه، ابوموسى واشعث‏بن قیس (بازیگر صحنه حکمیت) مورد سرزنش قرار گرفتند. ابوموسى پیوسته به عمرو بد مى‏گفت وزبان اشعث کند شده وبند آمده بود وسخن نمى‏گفت.سرانجام عمروعاص وهواداران معاویه بار وبنه‏ها را بستند ورهسپار شام شدند وماجرا را تفصیلا براى معاویه بیان کردند وبه او، به عنوان خلیفه مسلمین، سلام گفتند.ابن عباس وشریح بن هانى نیز به سوى کوفه بازگشتند وجریان را تعریف کردند. ولى ابوموسى، به جهت‏خطایى که مرتکب شده بود، پناهنده مکه شد که در آنجا بسر برد. (7)

سرانجام نبرد صفین وحادثه حکمیت، با کشته شدن چهل وپنج هزار وبه قولى نود هزار شامى وشهادت بیست الى بیست وپنج هزار عراقى (8) ، در ماه شعبان سال سى وهشت هجرى پایان پذیرفت (9) ومشکلات متعددى براى حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام وخلافت اسلامى پدید آورد که بسیارى از آنها هرگز رفع نشد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCME.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ