سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبّت دنیا خرد را تباه می کند و دل را از شنیدن حکمت باز می دارد و کیفری دردناک می آورد . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 86 خرداد 2 , ساعت 4:45 عصر

 

پیغمبر اسلام هنوز در خیبر بود یا در راه بازگشت‏به مدینه بود که خبر بازگشت جعفر را از حبشه بدو دادند و رسول خدا(ص)به قدرى از بازگشت او خورسند شد که فرمود:

«ما ادرى بایهما اسر بفتح خیبر ام بقدوم جعفر»!

[نمى‏دانم کدام یک از این دو خبر براى من خورسند کننده‏تر بود: خبر فتح خیبر یا خبر ورود جعفر!]

و چون به مدینه آمد جعفر بن ابیطالب به استقبال آن حضرت شتافت و رسول خدا پیش رفته او را در آغوش کشید و میان دیدگانش را بوسید و بر طبق روایت کلینى(ره)و شیخ طوسى به او فرمود:

آیا عطیه‏اى به تو ندهم؟و بخششى به تو نکنم؟

جعفر عرض کرد: چرا یا رسول الله!

مردم گمان کردند پیغمبر اسلام مى‏خواهد طلا و نقره‏اى به او بدهد از این رو همگى خیره شده گردن کشیدند و رسول خدا(ص)نماز جعفر را به او تعلیم فرمود ودر فضیلت و ثواب آن بدو گفت:

اگر بتوانى هر روز بخوان و گرنه دو روز یک مرتبه و گرنه هفته‏اى یکبار و گرنه ماه و سالى یک مرتبه این نماز را بخوان که خدا گناهانى که در ما بین آن دو کرده‏اى مى‏آمرزد؟

در حدیث دیگرى است که فرمود: من چیزى را به تو یاد دادم که اگر هر روز آن را انجام دهى از دنیا و آنچه در آن است‏براى تو بهتر است. (1)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCGC.htm


چهارشنبه 86 خرداد 2 , ساعت 4:45 عصر

 

«فدک‏»،سرزمین آباد و حاصل‏خیزى بود که در نزدیکى‏«خیبر»قرار داشت.و فاصله آن با مدینه،در حدود 140 کیلومتر بود،که پس از دژهاى خیبر،نقطه اتکاء یهودیان حجاز به شمار مى‏رفت، (1) سپاه اسلام،پس از آنکه یهودیان را در«خیبر»و«وادى القرى‏»و«تیما»درهم شکست،و خلائى را که در شمال مدینه احساس مى‏شد،با نیروى نظامى اسلام پرنمود،براى پایان دادن به قدرتهاى یهودى در این سرزمین-که براى اسلام و مسلمانان کانون خطر و تحریک بر ضد اسلام به شمار مى‏رفتند-سفیرى به نام‏«محیط‏»پیش سران فدک فرستادند.«یوشع بن نون‏»که ریاست منطقه را بر عهده داشت،صلح و تسلیم را بر نبرد ترجیح داد،و تعهد کرد که نیمى از حاصل را هر سال در اختیار پیامبر اسلام بگذارد و از این پس،زیر لواى اسلام زندگى کند.همچنین،بر ضد مسلمانان دست‏به توطئه نزند،و حکومت اسلام در برابر این مبلغ امنیت منطقه آنها را تامین نماید.

سرزمینهائى که در اسلام به وسیله جنگ و قدرت نظامى گرفته مى‏شود، متعلق به عموم مسلمانان است،و اداره آن به دست فرمانرواى اسلام مى‏باشد،ولى سرزمینى که بدون هجوم نظامى و اعزام نیرو به دست مسلمانان مى‏افتد،مربوط به شخص پیامبر و امام پس از وى مى‏باشد،و اختیار این نوع سرزمینها با او است.مى‏تواند آن را ببخشد،مى‏تواند اجاره دهد.یکى از آن موارد اینست که از این املاک و اموال، نیازمندیهاى مشروع نزدیکان خود را به شکل آبرومندى برطرف سازد. (2)

روى این اساس پیامبر«فدک‏»را به دختر گرامى خود حضرت زهرا«ع‏»بخشید.منظور از بخشیدن این ملک-چنانکه قرائن گواهى مى‏دهد-دو چیز بود:

1-زمامدارى مسلمانان پس از درگذشت پیامبر اسلام طبق تصریح مکرر پیامبر،با امیرمؤمنان بود و چنین مقام و منصبى به هزینه سنگینى نیاز دارد.

على‏«ع‏»براى حفظ این مقام و منصب،مى‏توانست از درآمد«فدک‏»،حداکثر استفاده را بنماید.گویا دستگاه خلافت از این پیش‏بینى مطلع شده بود،که در همان روزهاى نخست، «فدک‏»را از دست‏خاندان پیامبر بیرون آورد.

2-دودمان پیامبر-که فرد کامل آن یگانه دختر وى و نور دیدگانش حضرت حسن و حضرت حسین(ع)بود-باید پس از فوت پیامبر،به صورت آبرومندى زندگى کنند و حیثیت و شرف پیامبر محفوظ بماند.براى این هدف پیامبر«فدک‏»را به دختر خود بخشید.

محدثان و مفسران شیعه و گروهى از دانشمندان سنى مى‏نویسند:وقتى آیه «و آت ذا القربى حقه و المسکین و ابن السبیل‏» نازل گردید، (3) پیامبر دختر خود فاطمه را خواست و فدک را به وى واگذار نمود. (4) ناقل این مطلب،ابو سعید خدرى است که یکى از صحابه بزرگ رسول خدا مى‏باشد.

همه مفسران اعم از شیعه و سنى قبول دارند که این آیه،در حق نزدیکان و خویشاوندان پیامبر نازل گردیده و دختر وى روشنترین مصداق‏«ذى القربى‏»است.حتى در شام هنگامى که مرد شامى به على بن الحسین حضرت زین العابدین گفت:خود را معرفى نماى!آن حضرت براى شناساندن خود آیه یاد شده را تلاوت نمود،و این مطلب آنچنان در میان مسلمانان روشن بود که آن مرد شامى در حالى که سر خود را بعنوان تصدیق حرکت مى‏داد،به آن حضرت چنین عرض کرد:بخاطر نزدیکى و خویشاوندى خاصى که با حضرت رسول دارید،خدا به پیامبر خود دستور داده که حق شما را بپردازد. (5)

خلاصه گفتار آنکه:در اینکه این آیه در حق حضرت زهرا و فرزندان وى نازل گردیده، میان علماء اسلام اتفاق نظر است،ولى در اینکه هنگام نزول این آیه،پیامبر فدک را به دختر گرامى خود بخشید،میان جامعه دانشمندان شیعه اتفاق نظر وجود دارد و برخى از دانشمندان سنى نیز با آن موافق مى‏باشند.

و مامون(به هر علتى بود)خواست فدک را به فرزندان زهرا برگرداند،به یکى از محدثان معروف،«عبد الله بن موسى‏»نامه‏اى نوشت،و از او درخواست نمود که او را در این مساله راهنمائى کند.او حدیث‏بالا را که در حقیقت‏شان نزول آیه است،به وى نوشت،و مامون نیز فدک را به فرزندان حضرت فاطمه بازگردانید. (6) خلیفه عباسى به فرماندار خود در مدینه نوشت،پیامبر اسلام دهکده‏«فدک‏»را به دختر خود فاطمه بخشیده و این یک مساله مسلمى است،و میان فرزندان زهرا در این مساله اختلاف نیست. (7)

روزى که مامون براى رفع شکایت و مظالم،بر کرسى خاصى نشست،نخستین نامه‏اى که به دست وى رسید،نامه‏اى بود که نویسنده آن خود را مدافع حضرت فاطمه‏«ع‏»معرفى کرده بود.«مامون‏»نامه را خواند و مقدارى گریه کرد و گفت مدافع آن حضرت کیست؟! پیرمردى برخاست،و خود را مدافع او معرفى نمود.جلسه قضاوت به جلسه مناظره میان او و مامون مبدل گردید.سرانجام مامون خود را محکوم دید و به رئیس دیوان دستور داد،نامه‏اى تحت عنوان‏«رد فدک به فرزندان زهرا»بنویسد.نامه نوشته شد و به توشیح مامون رسید.در این موقع،«دعبل‏»که در جلسه مناظره حاضر بود برخاست و اشعارى سرود که آغاز آن اینست:

اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مامون هاشم فدکا (8)

شیعه در اثبات این مطلب،که فدک ملک طلق زهرا«ع‏»بود،به مدارکى که ارائه شد،نیازمند نیست،زیرا صدیق اکبر اسلام،امیر مؤمنان در یکى از نامه‏هاى خود که به استاندار بصره‏«عثمان حنیف‏»نوشته،صریحا مالکیت‏«فدک‏»را یادآور شده و مى‏فرماید:«بلى کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم،و سخت عنها نفوس قوم آخرین،و نعم الحکم الله‏»: (9)

آرى!از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است،فقط در دست ما از اموال قابل ملاحظه دهکده فدک بود.گروهى بر آن بخل ورزیدند،و نفوس بزرگى روى مصالحى از آن چشم پوشیدند و خدا بهترین داور است.

آیا با این تصریح مى‏توان در صدق مطلب شک نمود؟!

سرگذشت فدک پس از پیامبر

پس از درگذشت پیامبر،روى اغراض سیاسى،دختر عزیز پیامبر از ملک طلق خود محروم گردید،و عمال و کارگران او را از آنجا اخراج کردند.او درصدد برآمد،که از طریق قانون،حق خود را از دستگاه خلافت‏باز گیرد.

در درجه اول،دهکده فدک در اختیار او بود،و همین تسلط نشانه مالکیت او بود،با این حال،بر خلاف تمام موازین قضائى اسلام،دستگاه خلافت از او گواه طلبید.در صورتى که در هیچ جاى دنیا از کسى که بر یک مال مسلط است، و به اصطلاح‏«ذوالید»مى‏باشد،گواه نمى‏خواهند.او بناچار،شخصیتى مانند على‏«ع‏»و زنى را به نام‏«ام ایمن‏»که پیامبر گواهى داده بود که او از زنان بهشت است،و بنا به نقل بلاذرى، (10) آزاد شده پیامبر به نام‏«رباح‏»را براى شهادت پیش خلیفه برد.دستگاه خلافت،به شهادت آنها ترتیب اثر نداد و محرومیت دختر پیامبر از ملکى که پدرش به او بخشیده بود،قطعى گردید.

به حکم آیه‏«تطهیر» (11) ،حضرت زهرا و على و فرزندان او از هر نوع آلودگى پیراسته‏اند و اگر آیه شامل زنان پیامبر بشود،بطور قطع دختر پیامبر از مصادیق واضح آن مى‏باشد،ولى با کمال تاسف این قسمت نیز نادیده گرفته شد،و خلیفه وقت ادعاى وى را غیر رسمى شناخت.

در مقابل،دانشمندان شیعه معتقدند که خلیفه سرانجام تسلیم نظر دختر پیامبر گردید، و نامه‏اى در پیرامون فدک-که آن ملک طلق فاطمه است-نوشت،و به وى داد.در نیمه راه دوست دیرینه خلیفه،با دختر گرامى پیامبر تصادف نمود،و از جریان نامه آگاه گردید و نامه را گرفت و آن را پیش خلیفه آورد،و به او چنین گفت:از آنجا که على در این جریان ذى نفع است‏شهادت او قبول نیست،و«ام ایمن‏»زن است،و شهادت یک زن ارزش نخواهد داشت.سپس در محضر خلیفه نامه را پاره کرد. (12)

«حلبى‏»،در سیره خود مطلب را به گونه‏اى دیگر نقل کرده و مى‏گوید:خلیفه مالکیت فاطمه را تصدیق نمود،ناگهان دوست وى‏«عمر»وارد شد،و گفت نامه چیست؟!وى گفت: مالکیت فاطمه را در این ورقه تصدیق نموده‏ام.وى گفت:تو به درآمد فدک نیازمند هستى،زیرا اگر فردا مشرکان عرب بر ضد مسلمانان قیام کردند،از کجا هزینه جنگى آنها را تامین خواهى نمود!و بعدا نامه را گرفت و پاره نمود. (13)

اینجاست که انسان به واقعیت‏سخن یکى از متکلمان شیعه اذعان پیدا مى‏کند،و آن اینست که:ابن ابى الحدید مى‏گوید:من به یکى از متکلمان امامیه،به نام‏«على بن نقى‏»گفتم:دهکده فدک آنچنان وسعت نداشت،و سرزمین به این کوچکى که جز چند نخل بیشتر در آنجا نبود،اینقدر ارزش نداشت که مخالفان فاطمه در آن طمع ورزند! (14)

او در پاسخ من گفت:تو در این عقیده اشتباه مى‏کنى.شماره نخلهاى آنجا از نخلهاى کنونى کوفه کمتر نبود.بطور مسلم،ممنوع ساختن خاندان پیامبر از این سرزمین حاصلخیز،براى این بود که مبادا امیرمؤمنان از درآمد آنجا براى مبارزه با دستگاه خلافت کمک بگیرد.از اینرو،نه تنها فاطمه را از فدک محروم ساختند،بلکه کلیه بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب را از حقوق مشروع خود،یعنى خمس غنائمى که سپاهیان اسلام در زمان خلفاء به دست مى‏آوردند،هم بى‏نصیب نمودند.

بى‏تردید،جمعیتى که باید دنبال زندگى بروند،و با کمال نیازمندى بسر ببرند،هرگز اندیشه مبارزه با وضع موجود را در دماغ خود نمى‏پرورانند. (15)

باز همین نویسنده در صفحه 284 کتاب خود،از یکى از مدرسین بزرگ مدرسه غربى بغداد،«على بن الفارقى‏»این جمله را نقل مى‏کند و مى‏گوید:من به وى گفتم:آیا دختر پیامبر در ادعاى خود راستگو بود؟گفت‏بلى.گفتم:آیا خلیفه مى‏دانست او زنى راستگو است؟ گفت‏بلى.گفتم چرا خلیفه حق مسلم او را در اختیارش نگذاشت؟در این موقع،استاد لبخندى زد و با کمال وقار گفت:اگر خلیفه سخن فاطمه را از این جهت که زنى راستگو است،مى‏پذیرفت،و بدون درخواست‏شاهد،فدک را به وى رد مى‏نمود،فردا از این موقعیت‏به سود شوهر خود على استفاده مى‏کرد و مى‏گفت:خلافت مربوط به شوهرم على است،و او در این موقع ناچار بود خلافت را به على تفویض کند،زیرا او را راستگو مى‏داند.اما خلیفه براى اینکه راه این تقاضاها و مناظرات بسته شود،او را از حق مسلم وى ممنوع ساخت.

ممنوعیت فرزندان فاطمه از فدک،در زمان خلیفه اول پى‏ریزى گردید،و پس از درگذشت على،معاویه زمام امور را به دست گرفت،و فدک را میان سه نفر(مروان و عمرو بن عثمان و فرزندش یزید)تقسیم نمود.در دوران خلافت مروان،همه سهام در اختیار او قرار گرفت و وى آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید.او نیز آن را به فرزندش‏«عمر بن عبد العزیز»داد.از آنجا که او در میان خلفاء بنى امیه مردى میانه‏رو بود،نخستین بدعتى را که برداشت این بود که فدک را به فرزندان زهرا بازگردانید.پس از فوت وى،خلفاء بعدى فدک را از دست‏بنى‏هاشم گرفتند و تا روزى که طومار زندگى خلفاى بنى‏امیه در هم پیچیده شد،فدک در اختیار آنان باقى بود.

در دوران خلافت‏بنى‏عباس،مساله فدک نوسان عجیبى داشت.مثلا سفاح،آن را به عبدالله بن الحسن واگذار نمود،و پس از وى‏«منصور دوانقى‏»آن را باز گرفت،ولى فرزند او مهدى آن را به اولاد زهرا بازگردانید،و پس از وى موسى و هارون روى مصالح سیاسى از دست آنها در آوردند،تا آنکه نوبت‏خلافت‏به مامون رسید.او رسما طى تشریفاتى حق را به صاحبانش واگذار نمود و پس از فوت وى باز وضع فدک نوسان پیدا کرد و گاهى مردود و گاهى ممنوع گشت.در عصر خلفاء بنى امیه و بنى العباس،فدک بیش از آنکه جنبه انتفاعى داشته باشد،جنبه سیاسى بخود گرفته بود.خلفاء صدر اسلام به درآمد آن نیازمند بودند،ولى در زمانهاى بعدى ثروت و پول در میان امرا و خلفا به قدرى بود،که هرگز به درآمد فدک نیازى نبود.از این جهت،وقتى عمر بن عبد العزیز،فدک را به اولاد فاطمه واگذار نمود،بنى امیه او را توبیخ کردند و گفتند:تو با این عملت‏شیخین:ابى بکر و عمر را تخطئه نمودى و او را وادار نمودند که درآمد آن را میان فرزندان فاطمه قسمت کند،و اصل مالکیت آن را در اختیار خود داشته باشد. (16)

فدک در سنجش داورى

بررسى پرونده‏«فدک‏»،به روشنى ثابت مى‏کند که بازدارى دخت پیامبر از حق مشروع خود،یک جریان سیاسى بود و مساله روشن‏تر از آن بود که براى حاکم وقت،مستور و پنهان بماند.از این جهت،دخت پیامبر در خطابه آتشین و سراسر فصاحت و بلاغت‏خود چنین مى‏فرماید:

«هذا کتاب الله حکما و عدلا و ناطقا و فضلا یقول‏«یرثنى و یرث من آل یعقوب‏» (17) «و ورث سلیمان داود» (18) و بین عز و جل فى ماوزع من الاقساط و شرع من الفرائض‏» (19) :

این کتاب خدا،«قرآن‏»که حاکم و دادگرى گویا و فیصله‏بخش است،مى‏گوید:حضرت زکریا از خدا درخواست کرد که خداوند به او فرزندى عطا کند،که از او و خاندان یعقوب ارث ببرد،و نیز مى‏گوید:سلیمان از داود ارث برد.خداوند،سهام را در کتاب خود بیان کرده و فریضه‏هایى را روشن ساخته است.

بحث پیرامون دلالت دو آیه بر وراثت فرزندان پیامبران از آنها،و حدیثى که تنها خلیفه ناقل آن بود،مایه گستردگى سخن است.علاقمندان به کتابهاى تفسیر مراجعه فرمایند. (20)

تسخیر«وادى القرى‏»

پیامبر نه تنها در این نقطه به قدرتهاى ضد اسلامى پایان بخشید،بلکه لازم دید به‏«وادى القرى‏»که آنجا نیز نقطه اتکاء یهودیان بود،رهسپار شود.وى شخصا چند روز دژ آنان را محاصره کرد،و پس از فتح و پیروزى،قراردادى را که با مردم‏«خیبر»بسته بود،با آنان نیز بست،و از این طریق سرزمین‏«حجاز»را از شر فتنه‏گران یهود پاک ساخت و همه آنها را«خلع سلاح‏»نموده،تحت الحمایه مسلمانان قرار داد. (21)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCGB.htm


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ