سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که مردم را دست می اندازد، نباید [امام صادق علیه السلام]
 
سه شنبه 86 خرداد 1 , ساعت 3:39 عصر

 

بنى المصطلق نام قبیله‏اى بود که در بیابانهاى حجاز سکونت داشتند و مانند سایر قبایل عرب از راه دامدارى، زراعت و تجارت روزگار مى‏گذرانیدند. این قبیله در جنگ احد جزء همدستان قریش بودند و آنها را یارى کردند، مطابق مشهور در شعبان سال ششم هجرت به پیغمبر اسلام خبر رسید که رئیس این قبیله - حارث بن ابى ضرار - لشکر و ساز و برگ جنگى تهیه کرده و تصمیم دارد بزودى به مدینه حمله کند.

پیغمبر اسلام با شنیدن این خبر دستور بسیج لشکر را داده و ابو ذر غفارى را در مدینه منصوب فرمود و خود با سربازان اسلام حرکت کردند. و در جایى به نام‏«مریسیع‏»به دشمن برخورد کرده و حمله از دو طرف شروع شد.

بنى المصطلق پس از اینکه ده تن کشته دادند، تاب مقاومت نیاورده فرار کردند و اموال آنان که دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند بود بهره مسلمانان گردید و زنان و کودکانشان نیز به دست آنان اسیر گشتند.

در میان اسیران جویره دختر حارث بن ابى‏ضرار (رئیس قبیله بنى المصطلق) بود که پیامبر او را خرید و آزادش ساخت و سپس او را به عقد خود در آورد، مسلمانان دیگر که چنان دیدند همگى اسیران بنى المصطلق را آزاد کرده و گفتند اینان فامیلهاى پیغمبر اسلام هستند و سزاوار نیست در دست ما اسیر باشند با این ازدواج صد زن اسیر آزاد شدند، آزادى این دسته اسیران و بازگشت آنها به میان قبیله و وصلت پیامبر با آنها در تحکیم مبانى اسلام و دفع شر آن قبیله و قبیله هم جوارشان بسیار مؤثر واقع شد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCFA.htm


سه شنبه 86 خرداد 1 , ساعت 3:38 عصر

 

در کتاب المنتقى در حوادث سال پنجم مى‏نویسد در این سال مردم مدینه به خشکسالى دچار شدند و به نزد رسول خدا(ص)آمده و گفتند: اى پیغمبر خدا!باران قطع شده و درختان خشک گردیده و علوفه تمام گشته و چهار پایان و مواشى به هلاکت رسیده‏اند، از خداى خود بخواه تا براى ما بارانى بفرستد!

رسول خدا بدانها فرمود: فلان روز که شد بیایید تا براى این کار بیرون برویم و همراه خود مقدارى صدقه هم بیاورید.

چون روز موعود فرا رسید پیغمبر آمد و مردم نیز بیرون آمدند و همگى با حال آرامش و وقار به سوى بیابان حرکت کردند و در جایى به نماز ایستادند و چون نماز به پایان رسید رسول خدا(ص)برخاسته و عباى خود را وارونه کرد و رو به مردم ایستاده دستها را به سوى آسمان بلند کرد، آن گاه این دعا را خواند:

«اللهم اسقنا و اغثنا، غیثا مغیثا، و حیا ربیعا، و جدا طبقا معذقا عاما هنیئا مریئا. . . »

تا به آخر دعاى مفصلى که از آن حضرت نقل شده است.

راوى حدیث که انس بن مالک است گوید: ما هنوز از جاى بر نخاسته بودیم که تکه‏هاى ابر ظاهر شد و تدریجا همه آسمان را ابر گرفت و باران شروع شد و یکسره تا فت‏شبانه روز پیوسته باران آمد تا حدى که مردم به نزد آن حضرت آمده و گفتند:

اى رسول خدا زمینها را یکسره آب گرفته و خانه‏ها ویران گشته و راهها بسته شد از خدا بخواه تا باران را از ما بگرداند. پیغمبر که در آن وقت‏بالاى منبر بود از گفتار آنها که حکایت از زود رنجى انسان در کارها مى‏کرد خندید و سپس دستها را به آسمان بلند کرده گفت:

«حوالینا و لا علینا، اللهم على رؤس الظراب و منابت الشجر و بطون الاودیة و ظهور الاکام‏».

[پروردگارا بر اطراف ما ببار نه بر ما، خدایا بر بالاى تپه‏ها و پاى درختان و شکم دره‏ها و پشت کوهها!]ناگهان ابرهایى که بالاى سر شهر بود از هم باز شد و مانند حلقه و سپرى دایره‏وار شهر را در بر گرفت که به اطراف مى‏بارید و در شهر مدینه قطره‏اى نمى‏بارید.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCEI.htm


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ