سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدی های برادران را فراموش کن، تا دوستی شانرا پایدار کنی . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:39 صبح

 

نخستین سالى که پیامبر گرامى وارد شهر مدینه شد، براى پایان دادن به تمام دسته‏بندیها و اختلافات داخلى، یک سند زنده و منشور محکمى براى مدینه و حومه آن تنظیم فرمود.اوسیان و خزرجیان عموما و یهودیان این دو قبیله خصوصا متعهد شدند که از منطقه مدینه دفاع نمایند .این سند با تمام خصوصیات و موادش، از نظر خوانندگان گرامى گذشت. (1)

از طرفى، پیامبر با یهودیان مدینه پیمان دیگرى بست، و آن اینکه: طوائف گوناگون یهود، عموما متعهد شدند که اگر ضررى به رسول خدا و یاران او برسانند، و یا اسلحه و مرکب در اختیار دشمن بگذارند، پیامبر در اعدام آنها و ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان ایشان دستش باز باشد.

ولى تمام طوائف سه گانه یهود به عناوین گوناگون پیمان را نقض کرده و آن را نادیده گرفتند . «بنى قین قاع» مسلمانى را کشتند و «بنى النضیر» نقشه کشتن پیامبر را طرح کردند.و پیامبر گرامى آنها را مجبور کرد که جلاء وطن کنند، و ازمحیط مسلمانان بیرون روند.طائفه «بنى قریظه» ، هم در کوبیدن اسلام، با سپاه عرب صمیمانه همکارى کردند.اکنون باید دید رهبر عالیقدر اسلام، «بنى قریظه» را چگونه ادب و تنبیه مى‏کند؟ !

هنوز افق مدینه روشن نشده بود که آخرین دسته احزاب سرزمین مدینه را با ترس و وحشت فوق‏العاده‏اى ترک گفتند.آثار خستگى و فرسودگى در چهره مسلمانان نمایان بود، با این حال، پیامبر به فرمان خداوند مأمور شد که کار «بنى قریظه» را یکسره کند.مؤذن اذان گفت و پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان برگزار کرد.سپس مؤذن به دستور پیامبر چنین گفت: مسلمانان باید نماز عصر را در محله «بنى قریظه» ، بگزارند. (2) سپس پرچم را به دست على داد، و سربازان دلیر و فاتح به دنبال على «ع» به راه افتاده، سرتاسر دژ بنى قریظه را محاصره کردند.دیدبانان دژ، حرکت ارتش اسلام را به داخل دژ گزارش کرده، و یهودیان فورا درهاى دژ را بستند.از لحظه ورود ارتش اسلام، جنگ سرد آغاز گردید، جهودان بنى قریظه از روزنه‏ها و برجهاى دژ به پیامبر اسلام فحش و ناسزا مى‏گفتند.پرچمدار لشکر، امیرمؤمنان على «ع» ، براى اینکه سخنان رکیک جهودان به گوش پیامبر اسلام نرسد، به سوى مدینه حرکت کرد، تا از نزدیک شدن پیامبر به اطراف دژ جلوگیرى نماید.ولى پیامبر به على فرمود اگر چشم آنها به من افتد، از فحش و ناسزا خوددارى مى‏نمایند.پیامبر نزدیک قلعه آمد، و به آنان گفت: آیا خداوند شما را خوار و ذلیل نساخت؟ (3) .

این حدت و تندى از پیامبر براى یهودیان بى‏سابقه بود.براى اینکه احساسات پیامبر را خاموش سازند، گفتند: اى ابوالقاسم! تو یک فرد تند زبان نبودى؟ !

این سخن آنچنان عواطف حضرت را تحریک کرد که بى‏اختیار عقب رفت و عبا از دوش وى افتاد . (4)

شوراى یهودیان در درون دژ

در این شورا، حیى بن اخطب نضیرى که آتش‏افروز جنگ احزاب بود، پس از تفرق احزاب به سوى خیبر نرفت، بلکه وارد دژ آنها شد.رهبر طائفه سه طرح داد، و درخواست کرد که با یکى از آن سه طرح موافقت شود:

1 ـ همگى اسلام بیاوریم، زیرا نبوت محمد امریست قطعى و بر همه ما مسلم است، و تورات نیز آن را تصدیق کرده است.

2 ـ زنان و کودکان خود را بکشیم، و از دژ بیرون آئیم و با مسلمانان آزادانه بجنگیم.اگر کشته شدیم نگرانى نداریم، و اگر پیروز شویم، دو مرتبه زن و فرزند پیدا مى‏کنیم.

3 ـ امشب شب شنبه است، محمد و یاران او مى‏دانند که طائفه «یهود» ، در شب و روز شنبه دست به هیچ کارى نمى‏زنند.بنابر این، ما از غفلت آنها استفاده نمائیم و شبانه حمله ببریم .

شورا هر سه پیشنهاد را رد کرد، و گفت: ما هرگز دست از آئین خود و تورات برنمى‏داریم، و زندگى براى ما پس از زنان و کودکان خود لذت‏بخش نیست.و طرح سوم از نظر عقائد مذهبى قابل اجرا نیست.زیرا ممکن است گرفتار خشم الهى گردیم، همچنانکه اقوام قبل از ما بر اثر عدم مراعات حقوق و احترام شنبه دچار قهر خداوند گردیدند. (5)

براى شناسائى روحیه اعضاء شورا، گفتگوهاى آنان بهترین راهنماى ما است.رد طرح نخست، حاکى است که آنان یک جمعیت لجوج و معاند بودند، زیرا اگر براستى (چنانکه رهبر آنان گفت) از نبوت پیامبر آگاه بودند، ایستادگى در برابر او معنائى جز لجاجت نخواهد داشت.طرح دوم و گفتگوئى که پیرامون آن انجام گرفت، شاهد روشنى است که این طائفه مردم سنگدلى بوده‏اند .زیراکشتن کودکان و زنان معصوم و بى‏گناه، بدون قساوت شدید، امکان‏پذیر نیست.قابل توجه اینکه شورا این طرح را از این نظر رد کرد که زندگى پس از آنها براى ما لذت‏بخش نخواهد بود.هیچ کس نگفت که این بیچاره‏ها چه گناهى مرتکب شده‏اند که ما آنها را ذبح کنیم، و اگر محمد بر آنها مسلط شود، هرگز آنها را نمى‏کشد، و ما پدران عطوف و مهربان! ! چگونه دست به چنین کارى بزنیم.

طرح سوم حاکى است که آنان قدرت معنوى و آشنائى پیامبر را به فنون نظامى و قوانین دفاعى درست ارزیابى نکرده بودند، و تصور مى‏کردند که قائد اعظم اسلام، در شب و روز شنبه احتیاط را رعایت نمى‏کند، آنهم درباره دشمنى مثل یهود که به حیله و نیرنگ معروف است.

بررسى واقعه احزاب ثابت مى‏کند که افراد هوشیار و خردمند در میان این دسته، بسیار کم بوده است، وگرنه آنان از نظر سیاسى، هم مى‏توانستند موجودیت خود را حفظ کنند، بدون اینکه به یکى از دو گروه (اسلام و شرک) بپیوندند.و در حقیقت مى‏توانستند تماشاگر میدان نبرد محمد و سپاه عرب گردند، و هر دسته‏اى پیروز مى‏شد، موجودیت و سیادت آنها محفوظ بود.

ولى بدبختانه فریب چرب‏زبانى «حیى بن اخطب» را خوردند و به سپاه عرب پیوستند.این بدبختى موقعى شدت پیدا کرد، که پس از یک ماه همکارى با سپاه عرب در آخر کار، از کمک به قریش خوددارى نمودند و تسلیم صحنه‏سازى «نعیم بن مسعود» شده و به قریش پیام دادند که تا گروگانى از شخصیت‏هاى بزرگ به ما نسپارید، ما هرگز با شما بر ضد محمد همکارى نخواهیم کرد.

این خیره‏سران در این لحظه قافیه را سخت باختند، دیگر تصور نمى‏کردند که از این طرف بر ضد محمد قیام کرده‏اند و اگر روابط خود را با قریش قطع کنند، چه بسا سپاه عرب احساس ناتوانى نمایند، و معرکه نبرد را ترک کرده به خانه خود برگردند، در این صورت همه «بنى قریظه» در چنگال مسلمانان گرفتار خواهند شد.

اگر آنان داراى نقشه صحیح سیاسى بودند، در همین لحظه که از سپاه عرب فاصله گرفته بودند، فورا از شکستن پیمان اظهار ندامت و پشیمانى مى‏کردند و ازپیشگاه محمد عذر تقصیر خود را مى‏خواستند، تا از خطر احتمال پیروزى مسلمانان مصون و محفوظ بمانند.ولى بدبختى آنگاه دامن‏گیر آنها شد که از قریش بریدند، و به مسلمانان هم نپیوستند.

پیامبر هرگز نمى‏توانست پس از رفتن سپاه عرب، «بنى قریظه» را به حال خود بگذارد، زیرا هیچ بعید نبود بار دیگر سپاه عرب در فصل مناسب، با تجهیزات کافى در صدد تسخیر مدینه برآیند، و با همکارى «بنى قریظه» که کلید فتح و سرکوبى اسلام بودند و دشمن خانگى محسوب مى‏شدند، موجودیت اسلام را به خطر افکنند.بنابر این، حل مشکل بنى قریظه و یکسره کردن کار آنها براى مسلمانان یک امر حیاتى بود.

خیانت ابو لبابه

یهودیان بنى قریظه، پس از محاصره دژ از پیامبر درخواست کردند که «ابو لبابه» اوسى را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند. «ابولبابه» سابقا با «بنى قریظه» پیمان دوستى داشت .وقتى وى وارد دژ شد، زنان و مردان یهود، گرد وى جمع شده گریه و شیون آغاز کردند، و گفتند : آیا صلاح است که ما بدون قید و شرط تسلیم شویم؟

ابولبابه گفت: بلى ولى با دست اشاره به گلو کرد.یعنى اگر تسلیم گردید، کشته خواهید شد . «ابو لبابه» مى‏دانست که پیامبر گرامى با موجودیت این دسته که خطرناک‏ترین جمعیت براى آئین توحیدند، موافقت نخواهد کرد.ولى «ابولبابه» از اینکه به مصالح عالى اسلام و مسلمانان خیانت ورزید، و اسرار آنها را فاش ساخت، سخت پشیمان شد.با بدنى لرزان و چهره‏اى پریده، از دژ آنها بیرون آمد و یکسره به مسجد رفت و خود را به یکى از ستونهاى مسجد بست و با خدا پیمان بست که اگر خداوند از تقصیر وى نگذرد، تا پایان عمر به همین حالت به سر برد .

مفسران مى‏گویند: این آیه درباره خیانت ابولبابه نازل گردید: «اى افراد با ایمان هرگز از روى علم، به خدا و رسول وى و امانت‏هائى که در اختیار شما قرارگرفته است خیانت مورزید» . (6) خبر «ابولبابه» به پیامبر گرامى رسید، فرمود: اگر قبل از این عمل پیش من مى‏آمد، من براى او از خداوند طلب آمرزش مى‏کردم و خداوند نیز او را مى‏بخشید، ولى اکنون باید بماند تا مغفرت خدا شامل حال او گردد.همسر وى در اوقات نماز مى‏آمد، گره طنابى را که با آن خود را به ستون بسته بود باز مى‏کرد و پس از انجام فریضه بار دیگر او را به ستون مسجد مى‏بست.

شش روز گذشت، سحرگاهان که پیامبر مهمان «ام سلمه» بود، پیک وحى فرود آمد و آیه زیر را که حاکى از آمرزش ابولبابه است، آورد: «گروهى دیگر از آنها به گناهان خود اعتراف کرده، عمل نیک و بد را به هم آمیخته‏اند، شاید خداوند توبه آنها را بپذیرد، خداوند آمرزنده و رحیم است» . (7)

دیدگان «ام سلمه» ، بر چهره نورانى پیامبر در حالى که خنده‏اى بر لب داشت، افتاد.پیامبر به ام سلمه فرمود: خداوند از تقصیر «ابولبابه» درگذشت.برخیز و بشارت بده.وقتى همسر پیامبر آمرزش ابولبابه را به مردم بشارت داد، مردم ریختند که بندها را باز کنند، ولى ابولبابه گفت: باید پیامبر این قید و بندها را باز نماید.پیامبر براى اقامه نماز صبح وارد مسجد گردید و با دستهاى مبارک خود بندها را باز کرد. (8)

البته لغزش ابولبابه، به خاطر احساسات نابجاى او بود.گریه مردان و زنان خائن، قدرت خوددارى را از او سلب کرد، و راز مسلمانان را فاش ساخت، ولى قدرت ایمان و ترس از خدا بالاتر از آن بود، تا آنجا که او را وادار کرد خیانت خود را آن چنان جبران کند، که بار دیگر فکر خیانت در اندیشه او خطور نکند.

کار ستون پنجم به کجا انجامید؟

روزى شاس بن قیس یهودى به نمایندگى از قلعه فرود آمد و با پیامبر گرامى تماس گرفت، و درخواست کرد که پیامبر اجازه دهد «بنى قریظه» مانند یهودان دیگر اموال منقول خود را برداشته، از محیط مدینه بیرون روند.پیامبر طرح وى را نپذیرفت و فرمود: باید بدون قید و شرط تسلیم گردند. «شاس» طرح را عوض کرد و گفت: بنى قریظه حاضرند اموال خود را در اختیار مسلمانان بگذارند، و محیط مدینه را ترک نمایند، پیامبر این طرح را نیز نپذیرفت. (9)

در اینجا این سؤال مطرح مى‏شود که چرا پیامبر گرامى با طرح نماینده «بنى قریظه» موافقت نکرد.علت روشن است، زیرا هیچ بعید نبود که این گروه مانند گروه بنى نضیر، وقتى از تیررس مسلمانان بیرون رفتند، باز با تحریک نیروهاى عرب بت‏پرست، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگى روبرو سازند، و باعث شوند که خون عده زیادى، ریخته شود.از این جهت، پیامبر با طرح وى موافقت نکرد و شاس برگشته، مراتب را به مقامات بالا رسانید.

تصمیم نهائى بنى قریظه این شد، که بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند، و یا بنا به نقل برخى از مورخان، آنچه «سعد معاذ» ، هم‏پیمان آنها درباره آنها روا دانست، بى‏چون و چرا آن را بپذیرند.از این نظر، درهاى دژ باز شد، امیرمؤمنان «ع» با ستون مخصوصى وارد دژ گردیده، همه را خلع سلاح کرد، و آنان را در منازل «بنى النجار» بازداشت نمود تا سرنوشت آنها روشن شود.

چون درگذشته یهودان «بنى قین قاع» ، به وسیله ارتش اسلام دستگیر و با مداخله خزرجیان، خصوصا «عبد الله ابى» بخشوده شدند، و پیامبر از ریختن خون آنها صرف‏نظر کرد، از این نظر، «اوسیان» براى رقابت با خزرجیان، بیش از حد به پیامبر فشار آوردند، که «بنى قریظه» را به پاس پیمانى که با آنها دارند، ببخشد.پیامبر در برابر درخواست آنها مقاومت کرد و فرمود: داورى در این موضوع را به عهده بزرگ شما و رئیس گروه اوس، یعنى «سعد معاذ» مى‏گذارم.او در این باره هر چه بگوید و نظر دهد، من خواهم پذیرفت.همه حضار پیشنهاد پیامبر را از صمیم دل پذیرفتند.

جالب آنکه: داورى سعد معاذ مورد قبول بنى قریظه قرار گرفته بود، و بنا به نقل ابن هشام و شیخ مفید، یهودیان بنى قریظه به پیامبر چنین پیغام دادند که: «ننزل على حکم سعد معاذ» ، یعنى ما تسلیم مى‏شویم که سعد معاذ درباره ما داورى کند. (10)

سعد معاذ، در این وقت بر اثر تیرى که بر دست او وارد شده بود، در خیمه زنى به نام «زمیده» که مهارتى در جراحى داشت، بسترى بود، و پیامبر گاهى از وى عیادت مى‏نمود.جوانان اوس برخاستند، رئیس قبیله را با تشریفات خاصى حضور رسول اکرم آوردند.وقتى سعد وارد مجلس شد، پیامبر فرمود: همگى از بزرگ قبیله خود احترام کنید، همه حضار به احترام سعد برخاسته، و احترامات لازم را به عمل آوردند.ملازمان رکاب سعد در اثناء راه، به طور مکرر از وى درخواست مى‏کردند که در حق بنى قریظه نیکى کند، و جان آنها را از خطر مرگ نجات دهد.

ولى او بر خلاف این پافشاریها، در آن مجلس نظر داد که مردان جنگنده آنها اعدام، اموالشان تقسیم و زنان و فرزندانشان اسیر شوند. (11)

بررسى مدارک سعد معاذ

جاى گفتگو نیست که اگر عواطف و احساسات قاضى بر عقل وى پیروز شود، دستگاه قضائى دچار آشفتگى مى‏گردد، و در نتیجه، شیرازه اجتماع از هم مى‏پاشد.عواطف مانند اشتهاى کاذب است که موضوعات مضر و نامطلوب را، مفید و سودمند جلوه مى‏دهد، در صورتى که غلبه این احساسات بر عقل، منافع فرد و صلاح اجتماع را پایمال مى‏کند.

عواطف و احساسات سعد معاذ، منظره دلخراش کودکان و زنان بنى قریظه، اوضاع دلخراش مردان آنها که در بازداشتگاه به سر مى‏بردند، و ملاحظه افکار عمومى اوسیان که جدا اصرار داشتند قاضى از سر تقصیر آنها درگذرد، همه اینها ایجاب مى‏کرد که قاضى مورد قبول طرفین، رأى خود را بر اساس تقدیم مصالح یک اقلیت (بنى قریظه) بر مصالح اکثریت (عموم مسلمانان) بگذارد و جنایتکاران بنى قریظه را به جهاتى تبرئه کند، و یا دست کم در مجازات حداکثر تخفیف قائل شود، و یا به یکى از طرحهاى پیش، تسلیم شود.

ولى منطق و عقل، حریت و استقلال قاضى، ملاحظه مصالح عموم، او را به سوئى راهنمائى کرد که سرانجام به آن سو رفت و رأى و نظر خود را دائر بر کشتن مردان جنگجو و ضبط اموال و اسیرى زنان و فرزندان، صادر نمود.او با ملاحظه دلائل زیر، نظر خود را اعلام کرد:

1 ـ یهودیان بنى قریظه، چندى پیش با پیامبر پیمان بسته بودند که اگر بر ضد مصالح اسلام و مسلمانان قیام کنند، و دشمنان آئین یکتاپرستى را یارى نمایند، و فتنه و آشوبى برپا کنند، و بر ضد مسلمانان تحریکاتى بنمایند، مسلمانان در کشتن آنها آزاد باشند. (12) قاضى با خود فکر مى‏کرد که اگر من آنها را طبق این پیمان موأخذه کنم، نظرى بر خلاف عدالت نداده‏ام.

2 ـ گروه پیمان‏شکن، در سایه سرنیزه‏هاى نیروهاى عرب مدتى شهر مدینه را دچار ناامنى کرده، و براى ارعاب مسلمانان به خانه‏هاى آنها ریختند، و اگر مراقبت پیامبر نبود، و گروهى را براى استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمى‏کرد، چه بسا نقشه‏هاى بنى قریظه عملى مى‏شد، و آنان در این صورت مردان جنگنده مسلمانان را اعدام مى‏کردند، و اموال آنها را ضبط و زنان و اولاد آنها را به اسارت درمى‏آوردند، سعد معاذ با خود فکر کرد که اگر من در حق آنها چنین داورى کنم، سخنى بر خلاف حق و عدالت نگفته‏ام . ـ سعد معاذ، رئیس قبیله اوسیان با بنى قریظه هم‏پیمان بود و دوستى نزدیکى با هم داشتند .احتمال دارد که او از قوانین جزائى یهود اطلاع داشته است.متن تورات یهود اینست که: «هنگامى که به قصد نبرد آهنگ شهرى نمودى، نخست آنها را به صلح دعوت نما، و اگر آنها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن و همینکه بر شهر مسلط گشتى همه مردان را از دم تیغ بگذران ولى زنها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را براى خود به عنوان غنیمت بردار» . (13) شاید سعاد معاذ تصور کرد من که قاضى انتخابى طرفین هستم، اگر متجاوزان را با قوانین مذهبى خود آنها مجازات نمایم، کارى جز عدالت و انصاف انجام نداده‏ام.

4 ـ ما تصور مى‏کنیم که بزرگترین علت این رأى، این بود که سعد معاذ با دیدگان خود مشاهده کرده بود که رسول خدا بنا به درخواست خزرجیان، از تقصیر طائفه بنى قین قاع گذشت، و فقط اکتفاء کرد که از محیط مدینه بیرون روند.این گروه هنوز خاک اسلام را درست تخلیه نکرده بودند، که کعب اشرف، راه مکه را پیش گرفت و بر کشتگان «بدر» اشکهاى تمساحانه ریخت و از پاى ننشست تا قریش را براى جنگ مصمم ساخت.در نتیجه، جنگ احد پیش آمد و هفتاد تن از فرزندان اسلام در این راه شربت شهادت نوشیدند.

و همچنین بنى النضیر، مورد عفو و بخشودگى پیامبر قرار گرفتند، ولى در برابر آن، با تشکیل یک اتحادیه نظامى، جنگ احزاب را به وجود آوردند، که اگر کاردانى پیامبر اسلام، و نقشه خندق نبود، در همان روزهاى نخست، تار و پود اسلام را به باد مى‏دادند، و بعدها نامى از اسلام باقى نمى‏ماند و هزاران نفر کشته مى‏شدند.

سعد معاذ این مراتب را از نظر خود مى‏گذراند.تجربه‏هاى گذشته، اجازه نمى‏داد که او تسلیم عواطف گردد، و مصالح هزاران تن را فداى دوستى و مصالح یک اقلیت نماید.زیرا به طور مسلم، این گروه در آینده این بار با تشکیل یک‏اتحادیه وسیع‏تر، نیروهاى عرب را بر ضد اسلام شورانیده و با نقشه‏هاى دیگر هسته مرکزى اسلام را به خطر مى‏افکندند.روى این جهت، موجودیت این گروه را صد در صد به ضرر اجتماع مسلمانان تشخیص داد، و یقین داشت که اگر این دسته از تیررس مسلمانان بیرون روند، لحظه‏اى آرام نخواهند گرفت، و مسلمانان را با خطرات بزرگى روبرو خواهند ساخت.

اگر این جهات نبود، ارضاء افکار عمومى براى سعد معاذ فوق‏العاده ارزنده بود و رئیس یک ملت (اوس) پیش از هر چیز به پشتیبانى مردمش نیازمند است، و آزردن آنها و رد سفارشهاى آنان، بزرگترین لطمه‏ایست که به رئیس یک جمعیت متوجه مى‏گردد.ولى او تمام این درخواستها را بر خلاف مصالح هزاران مسلمان تشخیص داد، از اینرو، نارضایتى عموم را براى خود خرید، و از حکم خرد و منطق سربرنتافت.

شاهد دقت نظر و صحت تشخیص وى اینست: هنگامى که آنها را براى اعدام مى‏بردند، اسرار دل را بیرون مى‏ریختند.چشم حیى بن اخطب، آتش‏افروز جنگ، موقع اعدام به رسولخدا افتاد، و چنین گفت: «من از کینه‏توزى با تو پشیمان نیستم، ولى خداوند هر کس را خوار سازد، خوار مى‏گردد» . (14) سپس رو به مردم کرد و گفت: از فرمان خداوند نگران مباشید، ذلت و خوارى به بنى اسرائیل از ناحیه خداوند قطعى است.

از زنان، یک تن کشته شد، زیرا او با پرتاب سنگ دست‏آس، مسلمانى را کشته بود، و از میان محکومان به اعدام، یک نفر به نام «زبیر باطا» به وسیله شفاعت مسلمانى به نام «ثابت بن قیس» بخشوده شد.زنان و فرزندان او نیز از بند اسارت بیرون آمدند و اموال او پس داده شد.چهار تن از بنى قریظه اسلام آوردند، و غنائم دشمن پس از اخراج یک پنجم که به اداره دارائى اسلام تعلق داشت، میان مسلمانان تقسیم گردید.سواره نظام سه سهم، پیاده نظام یک سهم، پیامبر اسلام خمس غنائم را به زید داد که به نجد برود و با فروش آنها اسب و سلاح و سازو برگ جنگ تهیه نماید.بدین ترتیب، غائله بنى قریظه، در نوزدهم ذى الحجه سال پنج هجرت پایان پذیرفت و آیه‏هاى 26 ـ 27 سوره احزاب، در مورد «بنى قریظه» نازل گردید و «سعد معاذ» که در جنگ «خندق» زخمى شده بود، پس از حادثه «بنى قریظه» با همان زخم به شهادت رسید. (15)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFH.htm


سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:38 صبح

 

جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن‏«اسلام جوان‏»متحد شده بودند.بعضى از مورخان نفرات سپاه‏«کفر»را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏کرد.

سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند،با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود،نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودند که به خیال خود با این یورش،مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پیروان او آسوده شوند!.زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید،حضرت شوراى نظامى تشکیل داد.در این شورا،سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذ پذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید;خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند،و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏شد،به آسانى نمى‏توانست‏بیرون بیاید.

سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید.آنان تصور مى‏کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد،ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه،آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى‏سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید.سربازان قریش هر وقت‏به فکر عبور از خندق مى‏افتادند،با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله‏هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند،روبرو مى‏شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى‏گفت.تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى‏شد.

از طرف دیگر،محاصره مدینه توسط چنین لشگرى انبوه،روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى‏«بنى قریظه‏»نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده‏اند که به محض عبور آنان از خندق،اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.

روزهاى حساس و بحرانى

قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است:

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید نعمت‏خدا را بر خویش یادآور شوید،در آن هنگام که لشگرهاى(عظیمى)به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سخت و لشگریانى که آنان را نمى‏دیدید بر آنها فرستادیم(و به این وسیله آنها را در هم شکستیم)و خداوند به آنچه انجام مى‏دهید،بیناست.

به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند(و مدینه را محاصره کردند)و زمانى را به یاد آورید که چشمهااز شدت وحشت‏خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون[بدى]به خدا مى‏بردید!در آن هنگام مؤمنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند.

به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود،مى‏گفتند خدا و پیامبرش جز وعده‏هاى دروغین به ما نداده‏اند.

نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند:اى اهل یثرب!(مردم مدینه)اینجا جاى توقف شما نیست،به خانه‏هاى خود بازگردید.و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند خانه‏هاى ما بدون حفاظ است،در حالى که بدون حفاظ نبود،آنها فقط مى‏خواستند(از جنگ)فرار کنند!

آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مى‏شدند و پیشنهاد بازگشت‏به سوى شرک به آنها مى‏کردند،مى‏پذیرفتند،و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمى‏کردند (1) .

اما با وجود وضع دشوار مسلمانان،خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود;زیرا هوا رو به سردى مى‏رفت و از طرف دیگر،چون آذوقه و علوفه‏اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود،با طول کشیدن محاصره،کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى‏آورد و مى‏رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند.از این جهت‏سران سپاه چاره‏اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند.ازینرو پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب،اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.

یکى از این جنگاوران،قهرمان نامدار عرب بنام‏«عمرو بن عبدود»بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى‏رفت،او را با هزار مرد جنگى برابر مى‏دانستند و چون در سرزمینى بنام‏«یلیل‏»به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود«فارس یلیل‏»شهرت داشت.عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن جنگ زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد،خود را نشاندار ساخته بود.

عمرو پس از پرش از خندق،فریاد«هل من مبارز»سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد،جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:«شما که مى‏گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ،آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت‏بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و ضمن آن گفت:«بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت‏شما مبارز طلبیدم،صدایم گرفت!» (2) .

نعره‏هاى پى در پى عمرو،چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود (3) .هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى‏شد،فقط على علیه السلام بر مى‏خاست و از پیامبر اجازه مى‏خواست که به میدان برود،ولى پیامبر موافقت نمى‏کرد.این کار سه بار تکرار شد.آخرین بار که على علیه السلام باز اجازه مبارزه خواست،پیامبر به على علیه السلام فرمود:این عمرو بن عبدود است!على علیه السلام عرض کرد:من هم على هستم! (4) .

سرانجام پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد،و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد.

على علیه السلام که به میدان جنگ رهسپار شد،پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:«برز الاسلام کله الى الشرک کله‏»: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است (5) .

این بیان بخوبى نشان مى‏دهد که پیروزى یکى از این دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشت‏ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مى‏کرد.

على علیه السلام پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت،گفت:تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى.

او گفت:

-چنین است.

-نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى.

-از این درخواست‏بگذر. بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد صلى الله علیه و آله و سلم را به دیگران واگذار.اگر او راستگو باشد،تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى‏شود.

-زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت.من نذر کرده‏ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم.

-پس براى جنگ از اسب پیاده شو.

-گمان نمى‏کردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند.من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى،زیرا پدرت دوست من بود. برگرد،تو جوانى!

-ولى من دوست دارم تو را بکشم!

عمرو از گفتار على علیه السلام خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد.جنگ سختى در گرفت و دو جنگاور با هم درگیر شدند.عمرو در یک فرصت مناسب ضربت‏سختى بر سر على علیه السلام فرود آورد.على علیه السلام ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دونیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد،در همین لحظه على علیه السلام فرصت را غنیمت‏شمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت.گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند.ناگهان صداى تکبیر على علیه السلام بلند شد.

غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على علیه السلام قهرمان بزرگ عرب را کشته است (6) .

کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو ازخندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند،پا به فرار بگذارند!سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشگرگاه خود بگذرند،ولى یکى از آنان بنام‏«نوفل‏»هنگام فرار،با اسب خود در خندق افتاد و على علیه السلام وارد خندق شد و او را نیز به قتل رساند!با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند،و از امکان هر گونه تجاوز به شهر،بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت‏به زادگاه خود افتادند.

آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانه‏هاى خود را در پیش گرفتند (7) .

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به مناسبت این اقدام بزرگ على علیه السلام در آن روز به وى فرمود:

«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند،بر آنها برترى خواهد داشت; چرا که با کشته شدن عمرو، خانه‏اى از خانه‏هاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد، و خانه‏اى از خانه‏هاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت‏» (8) .

محدث معروف اهل تسنن،«حاکم نیشابورى‏»،گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:

«لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامة‏» (9) .

:(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامت‏حتما افضل است).

البته فلسفه این سخن روشن است:در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى‏ترین لحظات خود را مى‏پیمود و کسى که با فداکارى بى‏نظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، على علیه السلام بود،بنا بر این عبادت همگان مرهون فداکارى اوست.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFG2.htm


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ