سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اى پسر آدم اندوه روز نیامده‏ات را بر روز آمده‏ات میفزا که اگر فردا از عمر تو ماند ، خدا روزى تو را در آن رساند . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:40 صبح

 

این ماموریت در سال هشتم هجرى رخ داد.باید توجه کرد که بیشتر مورخان و نویسندگان کتب سیره نوشته‏اند که ماموریت على (ع) به یمن دو مرتبه یکى در سال هشتم و دیگرى در سال دهم هجرى بوده است.از جمله کسانى که بر این قول تصریح کرده‏اند ابن هشام است.وى در سیره خود مى‏نویسد: على بن ابیطالب دو بار به غزوه یمن رفت.ابن سعد نیز در طبقات الکبیر مى‏گوید: پس سریه على بن ابیطالب در یمن است.گفته مى‏شود آن حضرت دو بار در آنجا به جنگ رفت.یک بار در سال دهم هجرى بوده است.اما ابن سعد فقط به ذکر همین غزوه اکتفا کرده و به غزوه‏اى که در سال هشتم روى داد اشاره‏اى نکرده است.دحلان در سیره خود نیز همین مطالب را تصریح کرده است. اما آنچه به نظر نگارنده مى‏رسد آن است که غزوه یمن سه بار صورت پذیرفته است‏یکى در سال هشتم هجرى و دیگرى در بین سال هشتم و نهم و غزوه سوم در سال دهم هجرى بوده است.

فرستادن على (ع) به یمن در آخر سال هشتم هجرى

این واقعه پس از فتح مکه روى داد.پیغمبر، على (ع) را به سوى همدان فرستاد تا ایشان را به پذیرش آیین اسلام دعوت کند.همدانیان نیز همگى در یک روز به اسلام گرویدند. شیخ مفید گوید: از جمله فضایل و مناقب على (ع) ، موردى است که تمام نویسندگان اجماع کرده‏اند.جریان از این قرار بود که پیامبر خالد بن ولید را به همراهى چند تن دیگر که براء بن عازب نیز در میان آنان بود، براى فراخواندن مردم یمن به آیین اسلام، به آن دیار روانه کرد.خالد مدت شش ماه مردم را به پذیرش آیین اسلام دعوت مى‏کرد اما هیچ کس به دعوت او پاسخ نگفت.این مطلب خاطر پیامبر را آزرده ساخت و امیر المؤمنین را فراخواند و به او دستور داد و خالد و همراهانش را از یمن بازگرداند و فرمود: اگر کسى از همراهان خالد مى‏خواست تو را همراهى کند او را از این کار بازندار.براء بن عازب گوید: من از کسانى بودم که على (ع) را در این ماموریت همراهى مى‏کردم.چون به ابتداى سرزمین یمن رسیدیم و مردم از ورود ما خبردار شدند همگى اجتماع کردند.على (ع) نماز صبح را با ما گزارد.پس در برابر ما براى سخنرانى برخاست و خداوند را حمد و ثنا گفت و آن گاه نامه رسول خدا را بر مردم همدان قرائت کرد.مردم همدان در آن روز همگى اسلام آوردند و آن حضرت در نامه‏اى خبر اسلام آوردن آنان را براى رسول خدا نوشت.چون پیامبر نامه او را خواند خوشحال شد و به سجده درافتاد.و خداى را سپاس گفت و آن گاه سر خود را بلند کرد و نشست و فرمود: سلام بر همدان باد!پس از مسلمان شدن مردم همدان، اهل یمن نیز به آیین اسلام گرویدند.

ابن اثیر گوید: پیامبر (ص) سه بار فرمود: سلام بر همدان باد!در سیره حلبیه آمده است: رسول خدا، خالد بن ولید را به سوى قبیله همدان از سرزمین یمن فرستاد تا آنان را به اسلام بخواند.براء مى‏گوید: من نیز جزو همراهان خالد بوده‏ام.ما در همدان شش ماه ماندگار شدیم و مردم آنجا را به اسلام فراخواندیم اما هیچ یک از ایشان به دعوت ما پاسخ مثبت نگفت.آن‏گاه پیامبر، على بن ابیطالب را فرستاد و به او فرمان داد تا خالد را از همدان بازگرداند و خود به جاى او در آن شهر به تبلیغ اسلام مشغول شود.چون ما (با على (ع) ) به نزدیک مردم همدان رسیدیم آنان به استقبال ما آمدند و على (ع) با ما نماز صبح را خواند.پس ما را به یک صف درآورد و در برابر ما قرار گرفت و نامه رسول خدا را که ایشان را به اسلام دعوت کرده بود، خواند.آن گاه مردم همدان همگى به اسلام گرویدند....

در سیره دحلان به نقل از بخارى از براء نوشته شده است: رسول خدا (ص) ما را به همراه خالد، روانه یمن کرد.پس از مدتى نیز على (ع) را به جاى خالد فرستاد و به او فرمود: از هر کس از همراهان خالد که مى‏خواهد در رکاب تو باشد، جلوگیرى مکن و نیز هر کس را که مى‏خواهد بازگردد، اجازه بازگشت‏بده.من جزو کسانى بودم که با على (ع) همراه شدم.و اوقیه‏هایى چند به غنیمت گرفتم چون به نزدیک همدان رسیدیم مردم به سوى ما بیرون آمدند.على (ع) با ما نماز گزارد و ما را در یک صف مرتب کرد آن‏گاه پیش روى ما برخاست و نامه رسول خدا را براى همدانیان خواند.پس از آن مردم همدان یکپارچه به اسلام گرویدند.آن‏گاه على (ع) خبر مسلمان شدن همدانیان را براى پیامبر، نگاشت.چون رسول خدا، نامه على را خواند به سجده افتاد و سپس سربلند کرد و فرمود: سلام بر همدان باد!سپس على (ع) و همراهانش پس از بازگشت از طایف و تقسیم غنایم آن به جعرانه گسیل شدند.و از همین روز همدان جزو یاران على (ع) و شیعیان خالص آن حضرت درآمدند.بدان گونه که وقتى اربد خزارى پیش از جنگ صفین بر على (ع) حمله و فرار کرد، همدانیان به تعقیب او پرداختند و در بازار براذین به او رسیدند و وى را در زیر قدمها و به وسیله مشت و نیام شمشیرهاى خود کشتند.

شاعرى در این باره سروده است:

به پروردگارم پناه مى‏برم از آنکه مرگ من مانند مرگ اربد در بازار براذین باشد.

همدانیان به نوبت او را با ضربه کفشهایشان زدند و هنگامى که دستى بالا مى‏رفت دست دیگرى بر او فرود مى‏آمد.

امیر المؤمنین (ع) نیز در روز صفین خطاب به همدانیان فرمود: اى مردم همدان شما زره و نیزه من هستید.و نیز درباره آنان فرمود:

اگر من نگاهبان در بهشت مى‏بودم به همدان مى‏گفتم که با آرامش و امنیت‏به بهشت وارد شوید.

شیخ مفید گوید: این منقبت تنها به امیر المؤمنین (ع) تعلق دارد و کس دیگرى از صحابه نتوانسته است‏به مانند این منقبت و یا منقبتى نزدیک به آن دست‏یابد.زیرا وقتى که پیامبر از چگونگى جریان کار خالد مطلع شد و از تباه شدن کار مى‏ترسید جز على (ع) کسى را پیدا نکرد که بتواند به جبران این کار اقدام کند.پس على را براى این ماموریت انتخاب کرد و على نیز به بهترین وجه، به انجام این کار پرداخت و برابر عادت الهى، بار دیگر توفیق نصیب وى شد و توانست آن طور که دلخواه پیامبر بود این ماموریت را به آخر رساند و به برکت‏سعى و شفقت و تدبیر و نیت پاک آن حضرت (ع) در اطاعت از خداوند عده‏اى با راهنماییهاى او به هدایت رسیدند و به اسلام گرویدند و دین آبادى پذیرفت و ایمان نیرو گرفت.چون این کار مطابق با فرمایش پیامبر انجام پذیرفت این حضرت بسیار خرسند شد و شادى خود را براى تمام مسلمانان آشکار کرد.و این نکته به اثبات رسیده است که هر چه سود کردار بندگى بیشتر باشد آن کردار هم بزرگ‏تر خواهد شد و هر چه ضرر معصیت‏بیشتر باشد آن معصیت نیز بزرگ‏تر خواهد شد.از همین روى پیامبران از نظر ثواب و اجر بزرگ‏ترین مخلوقاتند زیرا نفعى که از دعوت ایشان عاید مى‏شود از سایر اعمال مردمان دیگر بیشتر است. در اینجا از سوى برخى از راویان و مورخان اشتباهى پدیدار شده و آنچه را در سال دهم هجرى رخ داده به این سال نسبت داده‏اند.و بر عکس آنچه را در این سال (هشتم) روى داده منسوب به سال دهم کرده‏اند.دحلان در سیره خود مى‏نویسد: در برخى از روایات آمده است: رسول خدا على (ع) را در رمضان سال دهم هجرى فرستاد و در یک روز همه مردم همدان اسلام پذیرفتند.پسر على نامه‏اى به پیامبر نگاشت و او را از این امر مطلع کرد.چون پیامبر این نامه را خواند به سجده افتاد و پس از مدتى نشست و فرمود: سلام بر همدان باد!

آن‏گاه دحلان خود گوید: سخن برخى از راویان که این واقعه را در سال دهم ذکر کرده‏اند توهمى بیش نیست.زیرا فرستادن على به سوى یمن در سال دهم هجرت نبوده است.بلکه در این سال پیغمبر، على را به سوى بنى مذحج روانه کرد و فرستادن وى به همدان در سال هشتم هجرى، پس از فتح مکه، بوده و على (ع) دو بار به سوى یمن به ماموریت رفته است.دحلان پس از ذکر حدیث‏بخارى، که در پیش آن را نقل کردیم، مى‏گوید: این روایت صراحت دارد که ماموریت نخست على (ع) در اواخر سال هشتم هجرى و به همدان ماموریت دوم او در رمضان سال دهم هجرى و به مذحج‏بوده است.

ابن اثیر از مورخانى است که نوشته ماموریت على (ع) به یمن و مسلمان کردن همدانیان در سال دهم هجرى روى داده است.

فرستادن على (ع) به عنوان قاضى به یمن در میان سالهاى هشتم و نهم هجر
ى

در سیره دحلان از قول ابو داود و غیر او در حدیثى از على (ع) نقل شده است که فرمود: پیامبر مرا به جانب یمن فرستاد.به آن حضرت عرض کردم: اى رسول خدا آیا مرا به سوى قومى مى‏فرستى که از من بزرگ‏ترند و من از ایشان جوان‏تر هستم و بر مسائل قضا و داورى چندان بینا نیستم.پس پیامبر دست‏خود را بر سینه‏ام گذارد و فرمود: خداوندا زبان او را استوار گردان، قلب او را هدایت کن و فرمود: اى على!اگر دو طرف دعوا نزد تو نشستند بین آنان داورى مکن تا سخن دیگرى را نیز بشنوى.اگر تو چنین رفتار کنى حکم براى تو آشکار مى‏شود.على مى‏فرمود: به خدا سوگند که در داورى بین دو تن تردید به خود راه ندادم.

این روایت نشانگر آن است که پیامبر على را براى قضاوت به آن دیار گسیل کرده بود نه براى جنگ و فتح.زیرا در همانجا آمده که على به پیامبر عرض کرد: آیا مرا به سوى قومى روانه مى‏کنى که من از ایشان جوان‏ترم و بر مسایل قضاوت بینایى کافى ندارم.این عبارت خود نشان مى‏دهد که پیامبر، على را براى داورى فرستاد و گرنه این سخن معنا و مفهومى پیدا نمى‏کند.و صریح‏تر از این، سخنى است که شیخ مفید در کتاب ارشاد آن را نقل کرده است.وى مى‏نویسد: وقتى پیامبر خواست مسند قضاوت یمن را براى على برگزیند و او را سوى آنان روانه کند تا احکام قضا را به آنان بیاموزد و حلال و حرام الهى را براى آنان باز کند.در میان ایشان به احکام قرآن داورى کند امیر المؤمنین به او فرمود: اى رسول خدا، آیا مرا براى مسند قضاوت برمى‏گزینى در حالى که من جوانم و به تمام مسایل قضاوت احاطه ندارم.پس پیامبر به او فرمود: نزدیک من آى!چون نزدیک او شد پیامبر با دست‏بر سینه او زد و فرمود: «خداوندا دل او را هدایت کن و زبان او را استوار گردان‏»على (ع) فرمود: «پس از این واقعه در قضاوت بین دو تن تردید نکردم.»و چون وى به مسند قضاوت یمن نشست و به کارى که پیامبر او را بدان مامور ساخته بود و داورى در میان مسلمانان پرداخت، دو مرد به نزد او شکایتى بردند...این روایت‏به خوبى نشان مى‏دهد که فرستادن على براى عهده‏دار شدن مسند قضاوت و داورى در یمن بوده است همچنین از آن حضرت داوریهاى بسیارى که در یمن فرموده نقل شده است و همین روایات دلالت مى‏کند که على (ع) مدت درازى در یمن به سر برده و در آنجا به امر قضاوت مشغول بوده است.و آن حضرت براى جنگ به یمن نرفته بود و کسى هم تاریخ چنین ماموریتى را ذکر نکرده است.احتمال دارد که این ماموریت در بین سالهاى هشتم و نهم هجرى اتفاق افتاده باشد.زیرا بى مناسبت نیست که پس از فتح یمن، کسى براى آموختن احکام اسلام و داورى کردن در میان ایشان به آن دیار روانه شود.اما على (ع) در سال دهم هجرت براى جنگیدن بدان سرزمین رهسپار شد و در حجة الوداع از آنجا بازگشت.و پس از آن پیامبر وفات یافت.به زودى درباره سفرى که على (ع) در سال دهم هجرى به سرزمین یمن داشته است در ضمن وقایع سال مذکور، سخن به میان خواهیم آورد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFLB.htm


سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:40 صبح

 

پیامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصمیم به خلع سلاح یهودیان خیبر گرفت.انگیزه پیامبر در این اقدام دو امر بود:

1- خیبر به صورت کانون توطئه و فتنه بر ضد حکومت نوبنیاد اسلامى در آمده بود و یهودیان این قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدینه همکارى داشتند،بویژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقویت‏سپاه احزاب داشتند.

2- گرچه در آن زمان ایران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ،با یکدیگر جنگهاى طولانى داشتند،ولى ظهور اسلام به صورت یک قدرت سوم براى آنان قابل‏تحمل نبود،ازینرو هیچ بعید نبود که یهودیان خیبر آلت دست کسرى یا قیصر گردند و با آنها براى کوبیدن اسلام همدست‏شوند و یا همانطور که مشرکان را بر ضد اسلام جوان تشویق کردند،این دو امپراتورى را نیز براى درهم شکستن قدرت این آیین نوخاسته تشویق کنند.

این مسائل پیامبر را بر آن داشت که با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خیبر شود.

قلعه‏هاى خیبر داراى استحکامات بسیار و تجهیزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى یهود بشدت از آنها دفاع مى‏کردند.

با مجاهدتها و دلاوریهاى سربازان ارتش اسلام قلعه‏ها یکى پس از دیگرى اما به سختى و کندى سقوط کرد ولى دژ«قموص‏»که بزرگترین دژ و مرکز دلاوران آنها بود،همچنان مقاومت مى‏کرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سردرد شدید رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مانع از آن شده بود که خود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در صحنه نبرد شخصا حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگیرد،ازینرو هر روز پرچم را به دست‏یکى از مسلمانان مى‏داد و ماموریت فتح آن قلعه را به وى محول مى‏کرد ولى آنها یکى پس از دیگرى بدون اخذ نتیجه باز مى‏گشتند.روزى پرچم را به دست ابو بکر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اینکه پیروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام بازگشتند.

تحمل این وضع براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بسیار سنگین بود.حضرت با مشاهده این وضع فرمود:«فردا این پرچم را به دست کسى خواهم داد که خداوند این دژ را به دست او مى‏گشاید;کسى که خدا و رسول خدا را دوست مى‏دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى‏دارند» (1) .آن شب یاران پیامبر اسلام در این فکر بودند که فردا پیامبر پرچم را به دست چه کسى خواهد داد؟هنگامى که آفتاب طلوع کرد سربازان ارتش اسلام دور خیمه پیامبر را گرفتند و هر کدام امیدوار بود که حضرت پرچم را به دست او دهد.در این هنگام پیامبر فرمود:

على کجاست؟عرض کردند:به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است.پیامبر فرمود:على را بیاورید.وقتى على علیه السلام آمد،حضرت براى شفاى چشم او دعا کرد و به برکت دعاى پیامبر ناراحتى على علیه السلام بهبود یافت.آنگاه پرچم را به دست او داد.

على علیه السلام گفت:

یا رسول الله آنقدر با آنان مى‏جنگم تا اسلام بیاورند.پیامبر فرمود:به سوى آنان حرکت کن و چون به قلعه آنان رسیدى،ابتداءا آنان را به اسلام دعوت کن و آنچه در برابر خدا وظیفه دارند(که از آیین حق الهى پیروى کنند)به آنان یادآورى کن.به خدا سوگند اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند،بهتر از این است که داراى شتران سرخ موى باشى. (2) ، (3) على علیه السلام رهسپار این ماموریت‏شد و آن قلعه محکم و مقاوم را با شجاعتى بى‏نظیر فتح نمود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFLA.htm


<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ