سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلیمان میان پادشاهی و مال و دانش مخیّر شد، پس دانش را برگزید و با این انتخابش ، دانش و مال و پادشاهی به او بخشیده شد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
سه شنبه 86 خرداد 1 , ساعت 3:37 عصر

 

سبب این غزوه آن شد که عیینة بن حصن فزارى با عده‏اى از سواران قبیله غطفان که در زمره دشمنان اسلام بودند، شبانه به اطراف مدینه حمله بردند و در جایى به نام‏«غابه‏»به ساربانى که شتران شیرده پیغمبر و مردم مدینه را مى‏چرانید و از قبیله غفار بود برخورد کرده و آن مرد غفارى را کشته و زنش را نیز اسیر نموده و شتران را نیز بردند.

نخستین کسى که از این ماجرا مطلع شد مردى بود به نام سلمة بن اکوع که در آن روز به سوى‏«غابه‏»مى‏رفت و در«ثنیة الوداع‏»که گردنه‏اى بود شتران را دید و ازماجرا آگاه گردید و از این رو به عجله خود را به بلندى‏«سلع‏»که کوهى در کنار شهر مدینه بود رسانید و با فریاد«و اصباحاه‏»مردم را از جریان غارتى که انجام گرفته بود مطلع ساخت و سپس خود او به سرعت‏به تعقیب دشمن رفت و چون به آنها رسید تیرى به سوى آنها پرتاب کرد.

عیینه و همراهان به سوى او حمله‏ور شده و او فرار کرد و چون بازگشتند دوباره آنها را تعقیب کرده شروع به تیراندازى نمود و چون باز مى‏گشتند او نیز فرار مى‏کرد. این حالت جنگ و گریزى آنها را مشغول ساخته و از سرعت آنها کاست تا مسلمانان به آنها رسیدند.

از این سو وقتى صداى سلمة بن اکوع در مدینه طنین‏انداز شد گروهى از جنگجویان و سوارکاران بر اسبهاى خود سوار شده براى کسب تکلیف به در خانه رسول خدا(ص)آمدند، پیغمبر خدا سعد بن زید - انصارى - را بر آنها امیر و فرمانده کرده به آنان فرمود: شما از جلو به تعقیب دشمن بروید تا من از دنبال بیایم.

سواران خود را بسرعت‏به غارتگران رسانده و یکى از آنان که زودتر از دیگران خود را به آنها رسانده بود به نام محرز بن نضله به دست آنها کشته شد و به دنبال او مسلمانان دیگر رسیدند و با حمله‏اى که به دنباله غارتگران کردند توانستند دو تن از آنها را به قتل رسانده و مقدارى از شتران را نیز از آنها پس بگیرند ولى بقیه را که عیینه و همراهانش از جلو برده بودند به دست نیاوردند.

رسول خدا(ص)نیز به دنبال آنها تا کوه‏«ذى قرد» - که دو روز تا مدینه فاصله داشت، و حدود دوازده فرسخ راه بود - پیش رفت ولى به غارتگران نرسیده همانجا توقف کرد و پس از یک شبانه روز توقف در آنجا به مدینه بازگشت. (1)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCEH.htm


سه شنبه 86 خرداد 1 , ساعت 3:37 عصر

 

هنوز سال پنجم هجرت پایان نیافته بود،که غائله‏«احزاب‏»و شورش‏«بنى قریظه‏»درهم شکست. تمام مدینه و حوالى آن،در اختیار مسلمانان قرار گرفت.پایه‏هاى حکومت جوان اسلام محکم‏تر گردید،و آرامش نسبى در قلمرو حکومت اسلام حکمفرما شد.ولى این آرامش یک آرامش موقتى بود.رهبر عالیقدر مسلمانان باید مراقب حال دشمنان باشد،و هر گونه توطئه بر ضد اسلام را با نیروهایى که در اختیار دارد،در نطفه خفه سازد.

آرامش محیط به او اجازه داد،که برخى از آتش‏افروزان جنگ احزاب را که از تیررس مسلمانان پس از کوچ احزاب خارج شده بودند،سرکوب کند.«حیى بن اخطب‏»،که یکى از آتش‏افروزان احزاب بود،در جنگ بنى‏قریظه کشته شد.ولى همدست او«سلام بن ابى الحقیق‏»در خیبر به سر مى‏برد.به طور مسلم،این عنصر خطرناک هرگز آرام نمى‏نشست تا بار دیگر احزاب را بر ضداسلام بشوراند.بخصوص،که عرب بت‏پرست‏براى نبرد با اسلام آماده بود و اگر هزینه جنگ تامین مى‏شد باز اوضاع احزاب تجدید مى‏گشت.

روى این محاسبات،پیامبر دلاوران خزرج (1) را مامور کرد که این عنصر جسور کینه‏توز را از میان بردارند،مشروط بر اینکه متعرض احدى از فرزندان و همسران او نشوند.دلاوران خزرج شبانه وارد خیبر شدند،و درب خانه‏هائى را که در اطراف خانه‏«سلام‏»بود از بیرون بستند که اگر سر و صدائى پیش وى آمد،همسایه‏ها نتوانند،از خانه‏ها بیرون بریزند.سپس از پله‏ها به طرف طبقه بالا که سلام در آنجا زندگى مى‏کرد رفتند.در منزل را زدند،همسرش بیرون آمد،و گفت کیستید؟گفتند:جمعى از عرب هستیم براى خرید غله آمده‏ایم (2) .وى بدون تحقیق در را باز کرد،و آنان را به اطاق‏«سلام‏»که تازه به رختخواب خود رفته بود،هدایت کرد.آنها براى جلوگیرى از هرگونه سر و صدا فورا وارد اطاق شده،در را بستند و به طور دسته جمعى به حیات یک عنصر خطرناک و فتنه‏انگیز که مدتها آسایش را از مسلمانان سلب کرده بود،خاتمه دادند.سپس از پله‏ها پائین آمده،در خارج قلعه در مدخل آب پنهان شدند.

سر و صداى همسر«سلام‏»،همسایگان را بیدار کرد.همگى چراغ به دست،دلاوران خزرج را تعقیب کردند.ولى هر چه گشتند،اثرى از آنها ندیدند،سپس به خانه‏هاى خود بازگشتند. جرات مسلمانان به قدرى بود،که یکى از آنها داوطلب شد،که به صورت ناشناس به میان آنان برود و از نتیجه کار خود مطلع شوند،زیرا تصور مى‏کردند که او هنوز زنده است.

او هنگامى وارد جرگه آنها گردید که یهودان دور«سلام‏»را گرفته بودند و همسر او جریان را تعریف مى‏کرد.ناگهان همسرش نگاهى به صورت‏«سلام‏»کرد و گفت:به خداى یهود سوگند،جان سپرد. (3) ،سپس وى بازگشت و همرزمان‏خود را از جریان مطلع ساخت.همگى در تاریکى شب از پناهگاه خود بیرون آمدند و رهسپار مدینه شدند و پیامبر را از سرگذشت‏خود آگاه ساختند. (4)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCEG.htm


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ