سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای هشام! خداوند، پیامبران و فرستادگان خود را به سوی بندگانش بر نینگیخته، جز برای آنکه از او (معرفت) فراگیرند، پس هر که نیکتر رو آورد، معرفت بیشتری برد . [امام کاظم علیه السلام]
 
سه شنبه 86 خرداد 1 , ساعت 3:37 عصر

 

هنوز سال پنجم هجرت پایان نیافته بود،که غائله‏«احزاب‏»و شورش‏«بنى قریظه‏»درهم شکست. تمام مدینه و حوالى آن،در اختیار مسلمانان قرار گرفت.پایه‏هاى حکومت جوان اسلام محکم‏تر گردید،و آرامش نسبى در قلمرو حکومت اسلام حکمفرما شد.ولى این آرامش یک آرامش موقتى بود.رهبر عالیقدر مسلمانان باید مراقب حال دشمنان باشد،و هر گونه توطئه بر ضد اسلام را با نیروهایى که در اختیار دارد،در نطفه خفه سازد.

آرامش محیط به او اجازه داد،که برخى از آتش‏افروزان جنگ احزاب را که از تیررس مسلمانان پس از کوچ احزاب خارج شده بودند،سرکوب کند.«حیى بن اخطب‏»،که یکى از آتش‏افروزان احزاب بود،در جنگ بنى‏قریظه کشته شد.ولى همدست او«سلام بن ابى الحقیق‏»در خیبر به سر مى‏برد.به طور مسلم،این عنصر خطرناک هرگز آرام نمى‏نشست تا بار دیگر احزاب را بر ضداسلام بشوراند.بخصوص،که عرب بت‏پرست‏براى نبرد با اسلام آماده بود و اگر هزینه جنگ تامین مى‏شد باز اوضاع احزاب تجدید مى‏گشت.

روى این محاسبات،پیامبر دلاوران خزرج (1) را مامور کرد که این عنصر جسور کینه‏توز را از میان بردارند،مشروط بر اینکه متعرض احدى از فرزندان و همسران او نشوند.دلاوران خزرج شبانه وارد خیبر شدند،و درب خانه‏هائى را که در اطراف خانه‏«سلام‏»بود از بیرون بستند که اگر سر و صدائى پیش وى آمد،همسایه‏ها نتوانند،از خانه‏ها بیرون بریزند.سپس از پله‏ها به طرف طبقه بالا که سلام در آنجا زندگى مى‏کرد رفتند.در منزل را زدند،همسرش بیرون آمد،و گفت کیستید؟گفتند:جمعى از عرب هستیم براى خرید غله آمده‏ایم (2) .وى بدون تحقیق در را باز کرد،و آنان را به اطاق‏«سلام‏»که تازه به رختخواب خود رفته بود،هدایت کرد.آنها براى جلوگیرى از هرگونه سر و صدا فورا وارد اطاق شده،در را بستند و به طور دسته جمعى به حیات یک عنصر خطرناک و فتنه‏انگیز که مدتها آسایش را از مسلمانان سلب کرده بود،خاتمه دادند.سپس از پله‏ها پائین آمده،در خارج قلعه در مدخل آب پنهان شدند.

سر و صداى همسر«سلام‏»،همسایگان را بیدار کرد.همگى چراغ به دست،دلاوران خزرج را تعقیب کردند.ولى هر چه گشتند،اثرى از آنها ندیدند،سپس به خانه‏هاى خود بازگشتند. جرات مسلمانان به قدرى بود،که یکى از آنها داوطلب شد،که به صورت ناشناس به میان آنان برود و از نتیجه کار خود مطلع شوند،زیرا تصور مى‏کردند که او هنوز زنده است.

او هنگامى وارد جرگه آنها گردید که یهودان دور«سلام‏»را گرفته بودند و همسر او جریان را تعریف مى‏کرد.ناگهان همسرش نگاهى به صورت‏«سلام‏»کرد و گفت:به خداى یهود سوگند،جان سپرد. (3) ،سپس وى بازگشت و همرزمان‏خود را از جریان مطلع ساخت.همگى در تاریکى شب از پناهگاه خود بیرون آمدند و رهسپار مدینه شدند و پیامبر را از سرگذشت‏خود آگاه ساختند. (4)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCEG.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ