سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از خدا بترسید ، ترسیدن وارسته‏اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته ، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید . [نهج البلاغه]
 
جمعه 86 خرداد 4 , ساعت 8:16 عصر

 

فرستادگان بنى عامر و توطئه قتل پیغمبر اسلام

در آغاز نقل حوادث سال نهم گفته شد که در این سال چون اسلام در سراسر جزیرة العرب انتشار یافت و دشمنان اسلام یکى پس از دیگرى شکست‏خورده و تسلیم شدند قبایل و گروههاى مختلفى و حتى پیروان مذاهب دیگر نیز هیئتهایى مرکب از سران و بزرگان خویش به مدینه مى‏فرستادند تا از نزدیک با رسول خدا(ص)آشنا شده و اسلام را بپذیرند و یا آنکه پیمان صلحى با او امضا کرده و در کنار مسلمانان تحت‏شرایطى با آسایش زندگى کنند، این هیئتها به قدرى زیاد بودند که آن سال را سال‏«وفود»نامیدند.

از آن جمله هیئتى از طرف بنى عامر که به سرکشى و شرارت معروف بودند و عده‏اى از مسلمانان را ناجوانمردانه در حادثه‏«بئر معونه‏» (1) به قتل رسانیده بودند به سرکردگى سران خود به نام عامر بن طفیل، اربد بن قیس و جبار بن سلمى به مدینه آمدند تا مسلمان شوند.

افراد قبیله مزبور به استثناى آن چند نفر سران آنها روى صفاى دل و ایمان، به مدینه آمدند و نقشه‏اى نداشتند.

اما عامر بن طفیل و اربد با یکدیگر توطئه کرده بودند که چون به مدینه و محضر پیغمبر اسلام آمدند عامر آن حضرت را به گفتگو سرگرم کند و اربد با شمشیر رسول خدا(ص)را بکشد.

هیئت‏بنى عامر وارد مجلس رسول خدا شدند و هر یک در گوشه‏اى نشستند تنها عامر بن طفیل بود که نزدیک پیغمبر خدا آمد و شروع به مذاکره با آن حضرت و اسلام خود و قبیله‏اش نمود و گاهگاهى هم از زیر چشم به اربد که نزدیک‏پیغمبر(ص)ایستاده بود نگاه و اشاره مى‏کرد که توطئه را اجرا کند، اما بر خلاف انتظار اربد را مى‏دید که بى‏حرکت و آرام ایستاده و کارى نمى‏کند.

سرانجام خسته شد و بدون آنکه اسلام بیاورد از جا برخاسته به سوى دیار خود حرکت کرد و هنگامى که مى‏خواست‏برود دشمنى خود را با اسلام و پیغمبر اظهار کرده و بلکه آن حضرت را به جنگ با سپاهیان بسیار تهدید نموده گفت:

این شهر را براى جنگ با تو از سواره و پیاده پر خواهم کرد!

رسول خدا(ص)با کمال خونسردى نگاهى به او کرده و پاسخى به او نداد و تنها از خدا خواست تا شر او و اربد را از آن حضرت بگرداند.

عامر و همراهان از شهر خارج شدند و در راه که مى‏رفتند رو به اربد کرده گفت: چرا کارى را که قرار بود انجام ندادى؟

گفت: به خدا سوگند هر بار که تصمیم گرفتم شمشیر را بیرون آورم تو را مى‏دیدم که میان من و محمد حائل شده‏اى که اگر شمشیر مى‏زدم به تو مى‏خورد، و من چگونه مى‏توانستم تو را به قتل رسانم!

بنى عامر به سوى دیار خود بازگشتند و بجز عامر و اربد و جبار همگى اسلام اختیار کرده و مراتب وفادارى خود را به رسول خدا(ص)ابراز داشته بودند و عامر و اربد نیز به نفرین رسول خدا(ص)دچار گشتند، زیرا عامر در راه به مرض خناق دچار شد و در خانه زنى از بنى سلول از این جهان رخت‏بربست و همراهانش او را در همانجا دفن کردند (2) و اربد نیز پس از ورود به دیار بنى عامر و گذشتن یکى دو روز از ورود خود به صاعقه دچار شد و مرد.

سایر وفدها و هیئتها

وفدها و هیئتهاى دیگرى که از قبایل عرب در این سال و یا اوایل سال دهم براى دیدار پیغمبر اسلام و یا معاهده و پیمان به مدینه آمدند، بسیارند که چون عموما طرزبرخورد آنها با رسول خدا(ص)و اسلامشان به یک نحو بوده لزومى نداشت که به طور تفصیل شرح حال یک یک را بیان کنیم و از این رو نام جمعى از آنها را فهرست‏وار با مختصر تذکرى در هر جا لازم بود براى شما نقل کرده و حوادث سال نهم را به پایان مى‏رسانیم.

فرستاده بنى سعد

از آن جمله فرستاده بنى سعد است که نامش ضمام بن ثعلبه بود و چون به نزد رسول خدا(ص)آمد و سؤالاتى کرده و پاسخ شنید، مسلمان شد و سپس به نزد قوم خود بازگشته و چون براى شنیدن سخنان او جمع شدند نخستین سخنى را که گفت این بود که فریاد زد:

مرگ بر لات و عزى!

و چون مردم به او گفتند: اى ضمام بترس از اینکه از خشم آن دو به بیمارى برص، جذام و جنون مبتلا شوى؟

گفت: به خدا سوگند آن دو هیچ سود و زیانى ندارند. . . و به دنبال آن مردم را به اسلام دعوت کرد و به گفته ابن عباس تمامى آنها دین اسلام را پذیرفتند.

فرستادگان عبد القیس

و از آن جمله جارود بن عمرو بود که با چند تن به عنوان نمایندگان عبد القیس به مدینه آمدند و چون رسول خدا(ص)اسلام را بر ایشان عرضه کرد جارود گفت: اگر من مسلمان شوم قرض مرا ادا مى‏کنى؟فرمود: آرى. و بدین ترتیب مسلمان شد و به نزد قوم خود بازگشت و بعدها از مسلمانان خوش عقیده و ثابت قدم گردید و در برابر کسانى از قوم خود که مرتد شدند استقامت و پایدارى زیادى کرد.

فرستادگان بنى حنیفه

قبیله بنى حنیفه همان قبیله مسیلمه بودند که به همراه مسیلمه به مدینه آمدند وهمگى مسلمان شده پیغمبر(ص)به هر یک از آنها چیزى عطا فرمود و سهمى نیز به مسیلمه داد ولى پس از آنکه به دیار خود بازگشتند مسیلمه مرتد شده ادعاى نبوت و پیغمبرى کرد و به‏«مسیلمه کذاب‏»معروف شد و مدعى شد که من با محمد در امر نبوت شریک هستم و جملاتى را روى سجع و قافیه تنظیم کرد و گفت: اینها را جبرئیل بر من نازل کرده که از آن جمله بود:

«لقد اعطیناک الجماهر، فصل لربک و جاهر، ان مبغضک رجل کافر»

و یا اینکه نقل شده که در مقام معارضه با سوره بروج گفت:

«و الارض ذات المروج، و النساء ذات الفروج، و الخیل ذات السروج، و نحن علیهما نموج. . . »

و امثال این گونه جملات خنده‏آور و بى‏محتوایى که به او نسبت داده شده و حکایت از سبک مغزى و در عین حال زبردستى او در جور کردن جملات عربى و فریب دادن توده مردم مى‏کند، گرچه برخى در انتساب آنها به مسیلمه تردید کرده و احتمال داده‏اند که آنها مربوط به اسود عنسى باشد که معاصر با مسیلمه بود و در یمن ادعاى نبوت کرد.

و ابن هشام در سیرة نقل کرده که مسیلمه نامه‏اى به پیغمبر اسلام نوشت‏بدین مضمون:

«اما بعد فانى قد اشرکت فى الامر معک و ان لنا نصف الارض و لقریش نصف الارض و لکن قریشا قوم یعتدون‏» (3)

و رسول خدا(ص)در پاسخش نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد رسول الله الى مسیلمة الکذاب، السلام على من اتبع الهدى اما بعد فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة‏للمتقین‏».

[به نام خداى بخشاینده و مهربان، این نامه‏اى است از محمد رسول خدا به مسیلمه کذاب، درود بر کسانى که از هدایت پیروى کنند، اما بعد زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خود که بخواهد واگذار مى‏کند، و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. ]

و از کارهاى مسیلمه این بود که نماز را از امت‏خود برداشت و شراب و زنا را برایشان حلال کرد. از معجزات او نیز آن بود که زنى نزد وى آمده گفت: نخلستان ما خشک شده دعایى کن تا چاههاى ما پر آب شود، زیرا محمد براى قوم خود دعا کرد و چاههاى خشک پر از آب شده است. مسیلمه پرسید: محمد چه کرد؟زن گفت: ظرف آبى را خواسته و دعایى خواند و قدر از آن را در دهان خود مضمضه کرد و در چاه ریخت.

مسیلمه نیز چنین کرد و چون آن آب را در چاهها ریختند یکسره آب چاهها خشک شد.

و دیگر آنکه مردى به نزد او آمد گفت: محمد براى فرزندان اصحاب خود دعا مى‏کند تو هم درباره فرزند من دعایى کن!مسیلمه دستى به سر کودک آن مرد کشید و سرش طاس شد!

وفد بنى زبید

عمرو بن معدى کرب - شاعر معروف و شجاع نامى عرب - از قبیله بنى زبید بود که در همین سال به همراه جمعى از مردان قبیله خود به مدینه آمده اسلام اختیار نمود. ولى چنانکه مورخین نقل کرده‏اند پس از رحلت رسول خدا(ص)از اسلام خارج گردیده و مرتد شد، ولى دوباره پس از زد و خوردى که با خالد بن سعید بن عاص کرده و داستانى که با ابو بکر داشت مسلمان شد و در جنگ یرموک و قادسیه و جنگ نهاوند نیز شرکت جست و سرانجام در سال 21 هجرى در نزدیکیهاى نهاوند و یا در رى رخت از جهان بربست و از دنیا رفت.

وفد کنده

و از جمله وفدها فرستادگان قبیله کنده بودند که از یمن آمده و اشعث‏بن قیس نیز با آنها بود و شماره نفرات آنها را تا هشتاد نفر ذکر کرده‏اند که جامه‏هاى قیمتى بر تن کرده و سرها را شانه زده و سرمه بر چشم کشیده بودند و با وضع مخصوصى به مدینه آمدند.

وفدهاى دیگرى نیز از قبائل‏«ازد»، مردم‏«جرش‏»، «بنى حارث‏»، قبایل‏«همدان‏»، «طى‏» (4) و غیره به مدینه آمده و اسلام اختیار کردند و به طور کلى کمتر قبیله و یا نقطه‏اى در عربستان مانده بودند که در سال نهم و یا اوایل سال دهم مردم آن مسلمان نشده و از شرک و بت‏پرستى دست‏برنداشته باشند. و به هر حال سال نهم براى اسلام و مسلمین و پیشرفت هدف مقدس توحید سالى پربرکت و بزرگ بود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCII.htm


جمعه 86 خرداد 4 , ساعت 8:16 عصر

 

سال نهم هجرت رو به اتمام بود و ماه ذى حجه و ایام حج فرا مى‏رسید. شهر مکه پس از اینکه به دست پیغمبر اسلام فتح شد در برابر اسلام تسلیم و خاضع گردید و بتها در هم شکسته شد و حاکم شهر مکه نیز از طرف پیغمبر اسلام تعیین مى‏شد - چنانکه پیش از این گذشت - و خلاصه از نظر سیاسى و ادارى به دست مسلمانان اداره مى‏شداما با تمام این احوال هنوز افراد مشرک و بت‏پرست در مکه و اطراف آن بسیار بودند که به همان آیین شرک و بت پرستى روزگار به سر مى‏بردند و حتى در انجام مراسم حج و طواف و غیره آزادانه طبق آیین خود آنها را انجام مى‏دادند، در این سال آیات سوره برائت که متضمن دستور نقض قرارداد با مشرکان و رسوا کردن منافقان و متخلفان جنگ تبوک بود بر پیغمبر اسلام نازل شد و رسول خدا(ص) مامور شد به وسیله‏اى آنها را بر مشرکین ابلاغ کند و جلوى مراسم غلط و عادات زشت آنها را که به عنوان حج و طواف انجام مى‏دادند بگیرد و شهر مکه و مراسم حج را از آلودگى به شرک و بت پرستى پاک سازد و اساسا مشرکین جزیرة العرب و کسانى که با پیغمبر پیمانى ندارند تکلیف خود را از آن تاریخ تا چهار ماه دیگر براى انتخاب مذهب حق و پذیرفتن حکومت اسلام روشن کنند. . . (1)

رسول خدا(ص)ابو بکر را با گروهى که برخى شماره آنها را تا سیصد نفر نوشته‏اند، مامور کرد به حج‏برود و آیات مزبور را در اجتماعات حاجیان بر مردم قرائت کند.

ابو بکر براى انجام ماموریت‏خود حرکت کرد ولى پس از رفتن آنها چیزى نگذشت که جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و این فرمان را از جانب خداى تعالى در مورد ابلاغ آیات برائت‏به آن حضرت ابلاغ نمود که خدا مى‏فرماید:

«لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک‏».

[این آیات را کسى از سوى تو جز خودت یا مردى که از تو باشد شخص دیگرى نباید ابلاغ کند!]

رسول خدا(ص)به دنبال نزول این فرمان على(ع)را طلبید و به او دستور داد بر شتر مخصوص خود سوار شود و به دنبال ابو بکر برود و آیات را از او بگیرد و این ماموریت مهم و خطرناک را خود او انجام دهد.

على(ع)با چند تن که از آن جمله جابر بن عبد الله بود به دنبال ابو بکر حرکت کرد و به اختلاف نقل در«ذى الحلیفه‏»یا در«روحاء»و یا در«جحفه‏»به او رسید و آیات رااز او گرفت تا به مکه ببرد و آنها را که به عنوان قطعنامه‏اى از طرف پیغمبر اسلام براى مشرکان و کافران بود بر حاجیان ابلاغ کند. در اینجا روایات از طریق شیعه و اهل سنت‏به اختلاف نقل شده و در بسیارى از روایات که از اهل سنت نیز روایت‏شده و سیوطى در کتاب در المنثور و دیگران در کتابهاى خود نقل کرده‏اند این گونه است که على(ع)به ابو بکر فرمود:

پیغمبر تو را مخیر ساخته که همراه من به مکه بیایى و یا از همین نقطه به سوى مدینه بازگردى ولى ابو بکر که ترسیده بود مبادا در مذمت او آیه‏اى نازل شده باشد ترجیح داد به مدینه باز گردد و چون به شهر رسید با کمال ناراحتى به نزد رسول خدا(ص)رفته و گفت:

آیا درباره من چیزى بر تو نازل شده(که مرا از این ماموریت معزول و على(ع)را به جاى من منصوب داشتى)؟

فرمود: نه، بلکه جبرئیل به نزد من آمد و به من گفت: خداى تعالى فرموده این آیات را نباید کسى از سوى تو جز خودت یا کسى که از تو باشد ابلاغ کند!ابو بکر که این سخن را شنید نگرانیش برطرف شد.

و در پاره‏اى از روایات اهل سنت آمده که ابو بکر به عنوان امارت حج در آن سال به حج رفت و على(ع)نیز به همراه او براى ابلاغ آیات برائت و سایر دستوراتى که مامور به ابلاغ آنها بود برفت. ولى نقل اول از جهاتى که برخى از آنها در ذیل مى‏آید معتبرتر و به صحت نزدیکتر است که بر اهل فن و تحقیق پوشیده نیست.

مطلب دیگرى که روایات این داستان به دست مى‏آید آن است که امیر المؤمنین(ع) علاوه بر ابلاغ آیات برائت مامور به ابلاغ چند دستور دیگر نیز شده بود که در آیات برائت نبود، چنانکه در روایتى از آن حضرت نقل شده که فرمود:

من مامور به ابلاغ چهار چیز شده بودم:

1. کسى جز افراد با ایمان نباید داخل کعبه شود.

2. کسى حق ندارد با بدن برهنه طواف کند.

3. از این به بعد هیچ مشرکى حق ندارد به مسجد الحرام وارد شود. . هر کس با رسول خدا(ص)عهد و پیمانى دارد تا پایان مدت، عهد و پیمانش محترم و پابرجاست و هر کس پیمانى و عهدى ندارد چهار ماه مهلت دارد تا تکلیف خود را روشن کند.

در حدیث دیگرى است که این مواد را پیش از قرائت آیات برائت ابلاغ مى‏کرد و سپس آیات برائت را بر آنها مى‏خواند.

و بدین ترتیب معلوم مى‏شود که دایره ماموریت على(ع)وسیعتر از ابلاغ خصوص آیات برائت‏بود، زیرا از موضوع داخل نشدن افراد بى‏ایمان در کعبه و جلوگیرى از طواف کردن با بدن برهنه، در آیات برائت ذکرى نشده بود گذشته از آنکه در خود روایت‏بالا و وحى الهى که درباره ماموریت مزبور فرموده بود: «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک‏»این ماموریت مقید به ابلاغ آیات برائت‏بالخصوص نشده و نامى از ماموریت‏خاصى به میان نیامده است، و به هر صورت یکى دیگر از دلایل قطعى و مسلم خلافت‏بلافصل على(ع) بدین ترتیب در کتابهاى اهل سنت و جماعت آمده و بدان اعتراف کرده‏اند، اگر چه وقتى در برابر استدلال دانشمندان بزرگوار شیعه به این حدیث قرار گرفته و نتوانسته‏اند آن را انکار کنند در صدد تاویل و توجیه بر آمده و سخنانى دور از انصاف و عدالت گفته‏اند، که نقل آنها و تحقیق بیشتر در این باره از وضع تدوین این کتاب خارج است و خواننده محترم باید براى اطلاع بیشتر به کتابهاى کلامى و استدلالى که درباره امامت نوشته شده و یا به تفاسیر شیعه در ذیل آیات برائت مراجعه کند. (2)

و به هر صورت على(ع)به دنبال انجام ماموریت‏به مکه آمد و آنچه را مامور به ابلاغ آن شده بود با کمال شجاعت و ایمان و با صدایى رسا و محکم در اجتماعات مکه و منى به مردم ابلاغ کرد و با تمام خطرهایى که ابلاغ این ماموریت‏براى او داشت در میان نگاههاى تند و خشم آلود و چهره‏هاى غضبناک مشرکین ماموریت‏خود را با شمشیر برهنه‏اى که در دست داشت‏به مردم ابلاغ نمود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCIG.htm


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ