فرستادگان بنى عامر و توطئه قتل پیغمبر اسلام
در آغاز نقل حوادث سال نهم گفته شد که در این سال چون اسلام در سراسر جزیرة العرب انتشار یافت و دشمنان اسلام یکى پس از دیگرى شکستخورده و تسلیم شدند قبایل و گروههاى مختلفى و حتى پیروان مذاهب دیگر نیز هیئتهایى مرکب از سران و بزرگان خویش به مدینه مىفرستادند تا از نزدیک با رسول خدا(ص)آشنا شده و اسلام را بپذیرند و یا آنکه پیمان صلحى با او امضا کرده و در کنار مسلمانان تحتشرایطى با آسایش زندگى کنند، این هیئتها به قدرى زیاد بودند که آن سال را سال«وفود»نامیدند.
از آن جمله هیئتى از طرف بنى عامر که به سرکشى و شرارت معروف بودند و عدهاى از مسلمانان را ناجوانمردانه در حادثه«بئر معونه» (1) به قتل رسانیده بودند به سرکردگى سران خود به نام عامر بن طفیل، اربد بن قیس و جبار بن سلمى به مدینه آمدند تا مسلمان شوند.
افراد قبیله مزبور به استثناى آن چند نفر سران آنها روى صفاى دل و ایمان، به مدینه آمدند و نقشهاى نداشتند.
اما عامر بن طفیل و اربد با یکدیگر توطئه کرده بودند که چون به مدینه و محضر پیغمبر اسلام آمدند عامر آن حضرت را به گفتگو سرگرم کند و اربد با شمشیر رسول خدا(ص)را بکشد.
هیئتبنى عامر وارد مجلس رسول خدا شدند و هر یک در گوشهاى نشستند تنها عامر بن طفیل بود که نزدیک پیغمبر خدا آمد و شروع به مذاکره با آن حضرت و اسلام خود و قبیلهاش نمود و گاهگاهى هم از زیر چشم به اربد که نزدیکپیغمبر(ص)ایستاده بود نگاه و اشاره مىکرد که توطئه را اجرا کند، اما بر خلاف انتظار اربد را مىدید که بىحرکت و آرام ایستاده و کارى نمىکند.
سرانجام خسته شد و بدون آنکه اسلام بیاورد از جا برخاسته به سوى دیار خود حرکت کرد و هنگامى که مىخواستبرود دشمنى خود را با اسلام و پیغمبر اظهار کرده و بلکه آن حضرت را به جنگ با سپاهیان بسیار تهدید نموده گفت:
این شهر را براى جنگ با تو از سواره و پیاده پر خواهم کرد!
رسول خدا(ص)با کمال خونسردى نگاهى به او کرده و پاسخى به او نداد و تنها از خدا خواست تا شر او و اربد را از آن حضرت بگرداند.
عامر و همراهان از شهر خارج شدند و در راه که مىرفتند رو به اربد کرده گفت: چرا کارى را که قرار بود انجام ندادى؟
گفت: به خدا سوگند هر بار که تصمیم گرفتم شمشیر را بیرون آورم تو را مىدیدم که میان من و محمد حائل شدهاى که اگر شمشیر مىزدم به تو مىخورد، و من چگونه مىتوانستم تو را به قتل رسانم!
بنى عامر به سوى دیار خود بازگشتند و بجز عامر و اربد و جبار همگى اسلام اختیار کرده و مراتب وفادارى خود را به رسول خدا(ص)ابراز داشته بودند و عامر و اربد نیز به نفرین رسول خدا(ص)دچار گشتند، زیرا عامر در راه به مرض خناق دچار شد و در خانه زنى از بنى سلول از این جهان رختبربست و همراهانش او را در همانجا دفن کردند (2) و اربد نیز پس از ورود به دیار بنى عامر و گذشتن یکى دو روز از ورود خود به صاعقه دچار شد و مرد.
سایر وفدها و هیئتها
وفدها و هیئتهاى دیگرى که از قبایل عرب در این سال و یا اوایل سال دهم براى دیدار پیغمبر اسلام و یا معاهده و پیمان به مدینه آمدند، بسیارند که چون عموما طرزبرخورد آنها با رسول خدا(ص)و اسلامشان به یک نحو بوده لزومى نداشت که به طور تفصیل شرح حال یک یک را بیان کنیم و از این رو نام جمعى از آنها را فهرستوار با مختصر تذکرى در هر جا لازم بود براى شما نقل کرده و حوادث سال نهم را به پایان مىرسانیم.
فرستاده بنى سعد
از آن جمله فرستاده بنى سعد است که نامش ضمام بن ثعلبه بود و چون به نزد رسول خدا(ص)آمد و سؤالاتى کرده و پاسخ شنید، مسلمان شد و سپس به نزد قوم خود بازگشته و چون براى شنیدن سخنان او جمع شدند نخستین سخنى را که گفت این بود که فریاد زد:
مرگ بر لات و عزى!
و چون مردم به او گفتند: اى ضمام بترس از اینکه از خشم آن دو به بیمارى برص، جذام و جنون مبتلا شوى؟
گفت: به خدا سوگند آن دو هیچ سود و زیانى ندارند. . . و به دنبال آن مردم را به اسلام دعوت کرد و به گفته ابن عباس تمامى آنها دین اسلام را پذیرفتند.
فرستادگان عبد القیس
و از آن جمله جارود بن عمرو بود که با چند تن به عنوان نمایندگان عبد القیس به مدینه آمدند و چون رسول خدا(ص)اسلام را بر ایشان عرضه کرد جارود گفت: اگر من مسلمان شوم قرض مرا ادا مىکنى؟فرمود: آرى. و بدین ترتیب مسلمان شد و به نزد قوم خود بازگشت و بعدها از مسلمانان خوش عقیده و ثابت قدم گردید و در برابر کسانى از قوم خود که مرتد شدند استقامت و پایدارى زیادى کرد.
فرستادگان بنى حنیفه
قبیله بنى حنیفه همان قبیله مسیلمه بودند که به همراه مسیلمه به مدینه آمدند وهمگى مسلمان شده پیغمبر(ص)به هر یک از آنها چیزى عطا فرمود و سهمى نیز به مسیلمه داد ولى پس از آنکه به دیار خود بازگشتند مسیلمه مرتد شده ادعاى نبوت و پیغمبرى کرد و به«مسیلمه کذاب»معروف شد و مدعى شد که من با محمد در امر نبوت شریک هستم و جملاتى را روى سجع و قافیه تنظیم کرد و گفت: اینها را جبرئیل بر من نازل کرده که از آن جمله بود:
«لقد اعطیناک الجماهر، فصل لربک و جاهر، ان مبغضک رجل کافر»
و یا اینکه نقل شده که در مقام معارضه با سوره بروج گفت:
«و الارض ذات المروج، و النساء ذات الفروج، و الخیل ذات السروج، و نحن علیهما نموج. . . »
و امثال این گونه جملات خندهآور و بىمحتوایى که به او نسبت داده شده و حکایت از سبک مغزى و در عین حال زبردستى او در جور کردن جملات عربى و فریب دادن توده مردم مىکند، گرچه برخى در انتساب آنها به مسیلمه تردید کرده و احتمال دادهاند که آنها مربوط به اسود عنسى باشد که معاصر با مسیلمه بود و در یمن ادعاى نبوت کرد.
و ابن هشام در سیرة نقل کرده که مسیلمه نامهاى به پیغمبر اسلام نوشتبدین مضمون:
«اما بعد فانى قد اشرکت فى الامر معک و ان لنا نصف الارض و لقریش نصف الارض و لکن قریشا قوم یعتدون» (3)
و رسول خدا(ص)در پاسخش نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم، من محمد رسول الله الى مسیلمة الکذاب، السلام على من اتبع الهدى اما بعد فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبةللمتقین».
[به نام خداى بخشاینده و مهربان، این نامهاى است از محمد رسول خدا به مسیلمه کذاب، درود بر کسانى که از هدایت پیروى کنند، اما بعد زمین متعلق به خداست و به هر کس از بندگان خود که بخواهد واگذار مىکند، و سرانجام نیک از آن پرهیزکاران است. ]
و از کارهاى مسیلمه این بود که نماز را از امتخود برداشت و شراب و زنا را برایشان حلال کرد. از معجزات او نیز آن بود که زنى نزد وى آمده گفت: نخلستان ما خشک شده دعایى کن تا چاههاى ما پر آب شود، زیرا محمد براى قوم خود دعا کرد و چاههاى خشک پر از آب شده است. مسیلمه پرسید: محمد چه کرد؟زن گفت: ظرف آبى را خواسته و دعایى خواند و قدر از آن را در دهان خود مضمضه کرد و در چاه ریخت.
مسیلمه نیز چنین کرد و چون آن آب را در چاهها ریختند یکسره آب چاهها خشک شد.
و دیگر آنکه مردى به نزد او آمد گفت: محمد براى فرزندان اصحاب خود دعا مىکند تو هم درباره فرزند من دعایى کن!مسیلمه دستى به سر کودک آن مرد کشید و سرش طاس شد!
وفد بنى زبید
عمرو بن معدى کرب - شاعر معروف و شجاع نامى عرب - از قبیله بنى زبید بود که در همین سال به همراه جمعى از مردان قبیله خود به مدینه آمده اسلام اختیار نمود. ولى چنانکه مورخین نقل کردهاند پس از رحلت رسول خدا(ص)از اسلام خارج گردیده و مرتد شد، ولى دوباره پس از زد و خوردى که با خالد بن سعید بن عاص کرده و داستانى که با ابو بکر داشت مسلمان شد و در جنگ یرموک و قادسیه و جنگ نهاوند نیز شرکت جست و سرانجام در سال 21 هجرى در نزدیکیهاى نهاوند و یا در رى رخت از جهان بربست و از دنیا رفت.
وفد کنده
و از جمله وفدها فرستادگان قبیله کنده بودند که از یمن آمده و اشعثبن قیس نیز با آنها بود و شماره نفرات آنها را تا هشتاد نفر ذکر کردهاند که جامههاى قیمتى بر تن کرده و سرها را شانه زده و سرمه بر چشم کشیده بودند و با وضع مخصوصى به مدینه آمدند.
وفدهاى دیگرى نیز از قبائل«ازد»، مردم«جرش»، «بنى حارث»، قبایل«همدان»، «طى» (4) و غیره به مدینه آمده و اسلام اختیار کردند و به طور کلى کمتر قبیله و یا نقطهاى در عربستان مانده بودند که در سال نهم و یا اوایل سال دهم مردم آن مسلمان نشده و از شرک و بتپرستى دستبرنداشته باشند. و به هر حال سال نهم براى اسلام و مسلمین و پیشرفت هدف مقدس توحید سالى پربرکت و بزرگ بود.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCII.htm
سال نهم هجرت رو به اتمام بود و ماه ذى حجه و ایام حج فرا مىرسید. شهر مکه پس از اینکه به دست پیغمبر اسلام فتح شد در برابر اسلام تسلیم و خاضع گردید و بتها در هم شکسته شد و حاکم شهر مکه نیز از طرف پیغمبر اسلام تعیین مىشد - چنانکه پیش از این گذشت - و خلاصه از نظر سیاسى و ادارى به دست مسلمانان اداره مىشداما با تمام این احوال هنوز افراد مشرک و بتپرست در مکه و اطراف آن بسیار بودند که به همان آیین شرک و بت پرستى روزگار به سر مىبردند و حتى در انجام مراسم حج و طواف و غیره آزادانه طبق آیین خود آنها را انجام مىدادند، در این سال آیات سوره برائت که متضمن دستور نقض قرارداد با مشرکان و رسوا کردن منافقان و متخلفان جنگ تبوک بود بر پیغمبر اسلام نازل شد و رسول خدا(ص) مامور شد به وسیلهاى آنها را بر مشرکین ابلاغ کند و جلوى مراسم غلط و عادات زشت آنها را که به عنوان حج و طواف انجام مىدادند بگیرد و شهر مکه و مراسم حج را از آلودگى به شرک و بت پرستى پاک سازد و اساسا مشرکین جزیرة العرب و کسانى که با پیغمبر پیمانى ندارند تکلیف خود را از آن تاریخ تا چهار ماه دیگر براى انتخاب مذهب حق و پذیرفتن حکومت اسلام روشن کنند. . . (1)
رسول خدا(ص)ابو بکر را با گروهى که برخى شماره آنها را تا سیصد نفر نوشتهاند، مامور کرد به حجبرود و آیات مزبور را در اجتماعات حاجیان بر مردم قرائت کند.
ابو بکر براى انجام ماموریتخود حرکت کرد ولى پس از رفتن آنها چیزى نگذشت که جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و این فرمان را از جانب خداى تعالى در مورد ابلاغ آیات برائتبه آن حضرت ابلاغ نمود که خدا مىفرماید:
«لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک».
[این آیات را کسى از سوى تو جز خودت یا مردى که از تو باشد شخص دیگرى نباید ابلاغ کند!]
رسول خدا(ص)به دنبال نزول این فرمان على(ع)را طلبید و به او دستور داد بر شتر مخصوص خود سوار شود و به دنبال ابو بکر برود و آیات را از او بگیرد و این ماموریت مهم و خطرناک را خود او انجام دهد.
على(ع)با چند تن که از آن جمله جابر بن عبد الله بود به دنبال ابو بکر حرکت کرد و به اختلاف نقل در«ذى الحلیفه»یا در«روحاء»و یا در«جحفه»به او رسید و آیات رااز او گرفت تا به مکه ببرد و آنها را که به عنوان قطعنامهاى از طرف پیغمبر اسلام براى مشرکان و کافران بود بر حاجیان ابلاغ کند. در اینجا روایات از طریق شیعه و اهل سنتبه اختلاف نقل شده و در بسیارى از روایات که از اهل سنت نیز روایتشده و سیوطى در کتاب در المنثور و دیگران در کتابهاى خود نقل کردهاند این گونه است که على(ع)به ابو بکر فرمود:
پیغمبر تو را مخیر ساخته که همراه من به مکه بیایى و یا از همین نقطه به سوى مدینه بازگردى ولى ابو بکر که ترسیده بود مبادا در مذمت او آیهاى نازل شده باشد ترجیح داد به مدینه باز گردد و چون به شهر رسید با کمال ناراحتى به نزد رسول خدا(ص)رفته و گفت:
آیا درباره من چیزى بر تو نازل شده(که مرا از این ماموریت معزول و على(ع)را به جاى من منصوب داشتى)؟
فرمود: نه، بلکه جبرئیل به نزد من آمد و به من گفت: خداى تعالى فرموده این آیات را نباید کسى از سوى تو جز خودت یا کسى که از تو باشد ابلاغ کند!ابو بکر که این سخن را شنید نگرانیش برطرف شد.
و در پارهاى از روایات اهل سنت آمده که ابو بکر به عنوان امارت حج در آن سال به حج رفت و على(ع)نیز به همراه او براى ابلاغ آیات برائت و سایر دستوراتى که مامور به ابلاغ آنها بود برفت. ولى نقل اول از جهاتى که برخى از آنها در ذیل مىآید معتبرتر و به صحت نزدیکتر است که بر اهل فن و تحقیق پوشیده نیست.
مطلب دیگرى که روایات این داستان به دست مىآید آن است که امیر المؤمنین(ع) علاوه بر ابلاغ آیات برائت مامور به ابلاغ چند دستور دیگر نیز شده بود که در آیات برائت نبود، چنانکه در روایتى از آن حضرت نقل شده که فرمود:
من مامور به ابلاغ چهار چیز شده بودم:
1. کسى جز افراد با ایمان نباید داخل کعبه شود.
2. کسى حق ندارد با بدن برهنه طواف کند.
3. از این به بعد هیچ مشرکى حق ندارد به مسجد الحرام وارد شود. . هر کس با رسول خدا(ص)عهد و پیمانى دارد تا پایان مدت، عهد و پیمانش محترم و پابرجاست و هر کس پیمانى و عهدى ندارد چهار ماه مهلت دارد تا تکلیف خود را روشن کند.
در حدیث دیگرى است که این مواد را پیش از قرائت آیات برائت ابلاغ مىکرد و سپس آیات برائت را بر آنها مىخواند.
و بدین ترتیب معلوم مىشود که دایره ماموریت على(ع)وسیعتر از ابلاغ خصوص آیات برائتبود، زیرا از موضوع داخل نشدن افراد بىایمان در کعبه و جلوگیرى از طواف کردن با بدن برهنه، در آیات برائت ذکرى نشده بود گذشته از آنکه در خود روایتبالا و وحى الهى که درباره ماموریت مزبور فرموده بود: «لا یؤدى عنک الا انت او رجل منک»این ماموریت مقید به ابلاغ آیات برائتبالخصوص نشده و نامى از ماموریتخاصى به میان نیامده است، و به هر صورت یکى دیگر از دلایل قطعى و مسلم خلافتبلافصل على(ع) بدین ترتیب در کتابهاى اهل سنت و جماعت آمده و بدان اعتراف کردهاند، اگر چه وقتى در برابر استدلال دانشمندان بزرگوار شیعه به این حدیث قرار گرفته و نتوانستهاند آن را انکار کنند در صدد تاویل و توجیه بر آمده و سخنانى دور از انصاف و عدالت گفتهاند، که نقل آنها و تحقیق بیشتر در این باره از وضع تدوین این کتاب خارج است و خواننده محترم باید براى اطلاع بیشتر به کتابهاى کلامى و استدلالى که درباره امامت نوشته شده و یا به تفاسیر شیعه در ذیل آیات برائت مراجعه کند. (2)
و به هر صورت على(ع)به دنبال انجام ماموریتبه مکه آمد و آنچه را مامور به ابلاغ آن شده بود با کمال شجاعت و ایمان و با صدایى رسا و محکم در اجتماعات مکه و منى به مردم ابلاغ کرد و با تمام خطرهایى که ابلاغ این ماموریتبراى او داشت در میان نگاههاى تند و خشم آلود و چهرههاى غضبناک مشرکین ماموریتخود را با شمشیر برهنهاى که در دست داشتبه مردم ابلاغ نمود.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCIG.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]