ابن سعد با چهار هزار کس در فرداى روزى که حسین ع در کربلا فرود آمده بود یعنى روز سوم محرم بدین سرزمین وارد شد.ابن زیاد قبلا حکومت رى را به وى وعده داده و با او چهارهزار سرباز روانه کرده بود، که در جنگ دیلم وارد شود، اما همین که اطلاع یافت حسین ع بدانجا رسیده است، وى را به کربلا روانه ساخت، و به او گفت: وقتى از کار حسین فراغت یافتى به طرف رى حرکت کن.ابن سعد ابتدا به ابن زیاد گفت: مرا از این امر معذور دار.اما ابن زیاد گفت: در این صورت از حکومت رى معزول هستى.ابن سعد در اندیشه فرو رفت و از وى مهلت خواست .با یاران خود به مشورت پرداخت.آنها نیز وى را از این امر بر حذر داشتند.پس آن شب را همچنان در این فکر به سر برد و اشعارى مىخواند که همگى مىشنیدند:
دعانی عبید الله من دون قومه
الى خطة فیها خرجت لحینی
فو الله لا ادرى و انی لواقف
افکر فی امری على خطرین
ا أترک ملک الری و الری رغبة
ام ارجع مذموما بقتل حسین
و فی قتله النار التی لیس دونها
حجاب و ملک الری قرة عین
سپس حمزة بن مغیرة بن شعبه خواهر زاده وى بیامد و گفت: دایى جان تو را به خدا سوگند مىدهم به مقابله حسین ع مرو که گناه پروردگارت کردهاى و رعایت خویشاوندى نکردهاى .به خدا چنانچه از دنیا و مال خویش بگذرى و حکومت همه زمین را داشته باشى و واگذارى، از آن بهتر که با ریختن خون حسین به دیدار خدا روى.ابن سعد گفت: ان شاء الله نمىروم .
سپس عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مگر حکومت رى را به من واگذار نکردهاى؟ مردم نیز از این امر اطلاع دارند.از این رو بهتر نیست که مرا به جانب رى بفرستى و یکى دیگر از اشراف کوفه را براى نبرد با امام حسین روانه سازى؟ آنگاه عدهاى از افراد سرشناس کوفه را براى ابن زیاد نام برد.ابن زیاد در پاسخ او گفت: من در این مورد با تو مشورت نکردم.چنانچه خود مایل هستى، فرماندهى سپاه را به عهده گیر.در غیر این صورت از حکومت رى معزول خواهى بود.
عمر بن سعد گفت: حال که چنین است خواهم رفت و بدین ترتیب نبرد با امام حسین ع را پذیرفت .پس ابن سعد با چهار هزار سرباز جهت مقابله با حسین ع به راه افتاد و حر و یارانش نیز زیر نظر وى قرار گرفتند.از این رو تعداد نظامیان آنها به پنج هزار نفر رسید.دیرى نپایید که شمر نیز با چهار هزار سرباز سررسید.ابن زیاد در پى آنها باز هم دو هزار سرباز به فرماندهى یزید بن رکاب کلبى، حصین بن تمیم سکونى با چهار هزار نفر، فلان مازنى همراه با سه هزار نفر و نصر بن فلان را با دو هزار سرباز روانه کربلا ساخت.و تا روز ششم محرم تعداد نظامیانى که روانه مىساخت همچنان اضافه مىکرد.با کعب بن طلحه سه هزار، و شبت بن ربعى ریاحى با هزار سرباز و حجار بن ابجر نیز با هزار نفر و با این عده جمعا بیست و پنج هزار به کربلا روانه کرده بود.و باز هم تا آنجا که مىتوانست افراد نظامى خود را افزایش مىداد.چنان که مدتى نگذشت که تعداد سواره و پیاده سربازان او را تا سى هزار نوشتهاند.شیخ مفید در کتاب ارشاد به روایت امام صادق ع تعداد نظامیان را سى هزار ذکر کرده، اما در تاریخ طبرى آمده است که: عمر بن سعد با چهار هزار نفر از کوفه به کربلا وارد شد.سبط ابن جوزى در تذکرة الخواص چنین آورده است: ابن زیاد، عمر بن سعد را با چهار هزار سرباز جهت مقابله با حسین ع بفرستاد و با پانصد سوار نیز آنان را جهت نظارت بر آب مجهز ساخت.مسعودى مىگوید: همه افرادى که در نبرد با حسین ع روانه کربلا شدند به خصوص از اهالى کوفه بودند.طبرى در جایى دیگر از کتاب خود جنگ آوران ابن سعد را شش هزار نفر ذکر کرده است.نگارنده معتقد است، نوشته سبط ابن جوزى که مىگوید: همه یاران ابن سعد چهار هزار نفر بودهاند صحیح به نظر نمىرسد، زیرا مطابق همه روایات، عدد چهار هزار همان کسانى بودهاند که همراه با خود او به کربلا آمدند و پس از آن ابن زیاد تعداد بسیارى را به کمک او فرستاد و شیخ مفید نیز این امر را تایید کرده است، و حر نیز با همراهان خود به او پیوسته بود.و روایت شیخ مفید که تعداد آنان را شش هزار آورده نیز مردود خواهد بود.از این رو همان رقم سى هزار صحیحتر به نظر مىرسد.به هر حال ابن زیاد به ابن سعد نوشت: با آن همه کسان و تجهیزات که براى تو فراهم کردهام جاى هیچ گونه بهانهاى باقى نمانده است.پس به شدت در کار خود بکوش تا هر صبح و شام مرا در جریان امر قرار دهى، و این در موقعى بود که شش روز از ماه محرم مىگذشت.
عمر بن سعد ابتدا خواست شخصى را سوى حسین ع فرستد تا از او بپرسد براى چه آمده و چه مىخواهد؟ ، پس این مطلب را به سران لشگر خود عرضه کرد.اما همگى از پذیرفتن این امر خوددارى کردند، زیرا از حسین ع شرم داشتند.چون خود در ردیف کسانى بودند که با نوشتن نامه وى را به کوفه دعوت کرده بودند.در این اثنا کثیر بن عبد الله شعبى که یکه سوارى دلیر بود و از هیچ کارى روى گردان نبود برخاست و گفت: من پیش وى مىروم.سوگند به خدا چنانچه بخواهى به غافلگیرى او را خواهم کشت.ابن سعد گفت: نمىخواهم به غافلگیرى کشته شود.نزد وى برو و بپرس براى چه آمده است؟
پس کثیر به نزد امام شتافت.همین که ابو ثمامه صائدى او را بدید، به حسین ع گفت: اى ابو عبد الله، خدایت قرین صلاح بدارد.شرورترین مردم زمین که به خونریزى و بىپروایى در کشتن از همه جسورتر است سوى تو آمده.پس ابو ثمامه برخاست و نزدیک وى رفت و گفت: شمشیر خویش را بگذار.گفت: نه، من فرستادهام، و براى کسى کرامتى نمىبینم.من پیامى دارم.چنانچه مىشنوید، مىرسانم، و اگر ابا دارید از پیش شما باز مىگردم.
ابو ثمامه گفت: من دسته شمشیرت را مىگیرم.آنگاه سخن خویش را بگوى.
گفت: به این شمشیر هرگز نباید دست بزنى.ابو ثمامه گفت: پس پیامت را به من بگو و من از طرف تو مىرسانم.نمىگذارم به او نزدیک شوى که تو بدکارهاى.پس به یکدیگر ناسزا گفتند و کثیر پیش عمر بن سعد شتافت و قضیه را با وى گفت.سپس عمر بن سعد، قرة بن قیس حنظلى را پیش خواند و او را نزد حسین ع فرستاد.قره سوى امام حرکت کرد.و چون حسین ع او را بدید که مىآید گفت: این مرد را مىشناسید؟
حبیب بن مظاهر گفت: بله، این یکى از طایفه حنظله است از قبیله تمیم، خواهر زاده ماست .من او را در عقیده و رأى نیکو مىپنداشتم و گمان نداشتم در اینجا حاضر شود.قره بیامد و به حسین ع سلام گفت و پیام عمر بن سعد را به وى رسانید.امام بدو گفت: مردم شهر شما به من نوشتهاند و مرا به اینجا دعوت کردهاند.حال چنانچه مرا از آمدن خوش ندارید، باز مىگردم.پس از آن حبیب بن مظاهر گفت: اى قره، واى بر تو.چرا در جمع قوم ستمگر باز مىگردى؟ ، این مرد را که خداوند به وسیله پدرانش ما و تو را کرامت بخشیده است، یارى کن.قره در پاسخ او گفت: نزد یار خود باز مىگردم و پاسخ حسین ع را بیان مىکنم.آنگاه اندیشه مىکنم .پس نزد عمر بن سعد رفت و خبر را با وى بگفت.ابن سعد گفت: امیدوارم، خداوند مرا از پیکار با او معاف بدارد.سپس این جریان را براى ابن زیاد نوشت.همین که ابن زیاد نامه ابن سعد را خواند گفت:
الآن اذا علقت مخالبنا به*یرجو النجاة و لات حین مناص
اینک که پنجههاى ما به او بند شده.
امید رهایى دارد.
اما دیگر مفرى نخواهد بود. دیرى نپایید که به عمر بن سعد نوشت:
به حسین بگو او و همه یارانش با یزید بیعت کنند و چون چنین کرد رأى خویش را خواهیم گفت .همین که نامه به عمر بن سعد رسید گفت: از آن بیم دارم که ابن زیاد راه سلامت را نپذیرد .
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEJA.htm
در منزل زباله بشهادت عبدالله بن یقطر آگاه شد و در آنجا این حوادث جانگداز را به سمع یاران رسانید و آنانرا به بازگشت اجازت فرمود، گروه بسیارى از آنان بچپ و راست پراکنده شدند و جز معدودى از اهلبیت و اصحاب خاص بنزد او کس نماند، شب گذشت، بامداد از آنجا کوچ نمود و در مسیر راه بسپاهى برخوردند که حر بن یزید فرمانده آن بود و از پایگاه مرزى که ابن زیاد در کرانه فرات تنظیم کرده بود اعزام شده بودند، این سپاه مأمور ممانعت امام حسین از ورود بعراق بود، حضرت نماز ظهر را بهر دو سپاه امامت کرد و پس از نماز بسخن پرداخت و فرمود: اى مردم! من از سر خود به این دیار نیامدهام بلکه نامههاى فراوانى که از سوى شما بمن رسید و مرا بدین سوى خواندید مرا به این سفر موظف ساخت چه در آن نامهها چنین مرقوم آمده که ما امامى و پیشوائى نداریم بدین دیار بشتاب، باشد که خداوند بوجود تو ما را در راه حق گرد آورد.
حال اگر بدان قرار استوار و بدان عهد پایدارید فبها وگرنه به جاى خویش بازگردم. حر و لشکریان سکوت اختیار کرده چیزى نگفتند، و چون عصر شد حضرت نماز عصر ادا نمود و پس از نماز به این سخنان بپرداخت: اى مردم! اگر شما خداى را بنظر آرید و خشم او را بر خود خطر جدى دانید و بدانید که هر حق را مستحقى و هر راهى را رهبرى است، ما خاندان محمد (ص) بزمامدارى مسلمین از این مدعیان غاصب و ستمگران باطل که با روش ظالمانه خویش بگرده شما سوارند سزاوارتریم، و اگر پذیراى ما نبوده و بر این باشید که همچنان حق ما را نادیده بگیرید و اندیشه و تصمیمى جز آنچه که مضمون نامهها و گفته پیکهاتان بوده دارید و افکارتان دگرگون گشته است ما به میهن خویش بازگشته شما را بحال خود گذاریم.
حر گفت: بخدا سوگند من از این نامهها که تو مىگوئى خبرى و اطلاعى ندارم. حضرت به عقبة بن سمعان که غلام همسرش رباب بود فرمود: آن دو جعبه که محتوى نامههاى کوفیان است بیاور . وى جعبهها را حاضر نمود. حضرت نامهها را به پیش حر پخش ساخت. حر گفت: من از آنان نیستم و ما مأموریم که شما را مراقب باشیم تا بکوفه بنزد عبیدالله زیاد رسانیم. حضرت فرمود: چنین نخواهد شد، و سخنانى میان ایشان رد و بدل گشت و بدین توافق کردند که حر نامهاى به ابن زیاد نویسد و از او اجازت گیرد که امام بموطن خویش بازگردد، ابن زیاد در پاسخ اجابت ننمود و دستور داد بر حسین سخت گیر و او را بنزد من حاضر ساز. امام امتناع نمود و از آنجا حرکت کرد و راهى بسمت غربى کوفه پیش گرفت، حر همچنان ملازم حضرت بود تا در محلى فرود آمد و در آنجا خطاب بیاران خطبهاى ایراد نمود که خلاصهاش این است : چنانکه مىبینید حادثهاى (عظیم) بما فرود آمده، اوضاع جهان دگرگون گشته و دنیا چهره زشتى نشان مىدهد و نیکیهایش پشت کرده و همچنان بدین وضع ادامه مىدهد... مگر نمىبینید که رشته حق از هم گسیخته و بازار باطل رایج شده؟ در چنین شرائطى سزاوار است که مؤمن پیرو حق در آرزوى لقاى پروردگار بوده و بسوى مرگ بشتابد که من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز خوارى و ذلت نمىدانم.
اصحاب چون چنین سخنان از آن حضرت شنیدند همه بپا خاستند و هرآنچه شرط ادب بود ادا نموده آمادگى خویش را در فداکارى و جانبازى در راه آن پیشواى حق و عدالت اعلام داشتند.
حضرت از آنجا کوچ کرد و راه خود را بسمت عذیب و قادسیه به پیش برد و از قصر بنى مقاتل گذشت که در این حال فرمان ابن زیاد به حر رسید که بر حسین سخت گیر.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEIG3.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]