هرکس سه بار بر تو خشمگین شد و درباره ات سخنی ناروا نگفت، او را به دوستی بگیر . [امام صادق علیه السلام]
 
شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:41 صبح

 

شیخ مفید در کتاب، ارشاد، مى‏نویسد: کلبى و مداینى و دیگر مورخین روایت کرده گویند:

همین که امام حسن (ع) از دنیا رفت شیعیان عراق به جنبش درآمدند، و در پى آن نامه‏اى به امام حسین (ع) نوشتند و یادآور شدند که معاویه را از خلافت خلع کرده و با آن حضرت بیعت خواهند کرد.

امام (ع) از این امر خوددارى کرده و فرمود: میان من و معاویه پیمانى است که تا پایان مدت آن شکستن آن روا نیست، و چون معاویه از دنیا رفت در این کار اندیشه خواهم کرد.

معاویه که پسرش یزید را به جانشینى خود انتخاب کرده بود در نیمه رجب سال شصت هجرى از دنیا برفت.در این موقع فرماندار مدینه ولید بن عتبة بن ابى سفیان بود.حکومت مکه نیز در دست عمرو بن سعید بن عاص معروف به اشدق از بنى امیه قرار داشت.در کوفه نعمان بن بشیر انصارى و در بصره عبید الله بن زیاد حاکم بودند.

یزید به پسر عموى خود، ولید بن عتبه، که در آن هنگام از طرف معاویه والى مدینه بود نامه‏اى نوشت و به وسیله یکى از خدمتکاران معاویه به نام ابن ابى زریق براى او ارسال داشت.در این نامه یادآور شده بود که از همه مردم براى او بیعت بگیرد.به خصوص سفارش بسیار کرده بود که از حسین بن على (ع) بیعت بگیرد، و گفته بود.براى او کمترین مهلتى روا مدار.چنانچه پذیرفت که به هدف رسیده‏ایم، در غیر این صورت سر از بدنش جدا کن و براى من بفرست.

معاویه پیش از مرگ خود به یزید گفته بود: از روبرو شدن با چهار نفر سخت بپرهیز.یکى از این چهار نفر حسین بن على بود.دوم عبد الله بن زبیر، سوم عبد الله بن عمر، و چهارمین نفر عبد الرحمن بن ابى بکر بود.به خصوص درباره امام حسین و عبد الله بن زبیر سفارش بیشترى کرده بود.اما فرزند زبیر همراه با برادرش جعفر بى آنکه شخص سومى از این امر آگاه باشد، از بیراهه رهسپار مکه گردید.در این اثنا ولید هشتاد و یک سوار در تعقیب او فرستاد، اما به دستیابى او موفق نشد.عبد الله بن عمر نیز پیش از آنها عازم مکه شده بود.

ولید در پى مروان بن حکم فرستاد و با وى در این امر به مشورت پرداخت.مروان رو کرد به ولید و گفت: بدون شک حسین بن على هرگز بیعت با یزید را قبول نخواهد کرد.چنانچه من به جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم.ولید گفت: اى کاش من در این دنیا نبودم و این صحنه را مشاهده نمى‏کردم.پس ولید شبانه کسى را نزد حسین (ع) فرستاد و او را خواست.آن حضرت بى درنگ جریان را دانست و با گروهى از خویشان و نزدیکان که عده آنها به سى نفر مى‏رسید حرکت کرد، و به آنان دستور داد سلاحهاى خویش را بردارند، و فرمود: ولید در چنین وقتى مرا خواسته و بیم آن مى‏رود، مرا مجبور به کارى کند که من نتوانم آنرا بپذیرم و از ولید نیز ایمن نمى‏توان بود.پس همراه من باشید و در کنار در خانه ولید بنشینید، چنانچه فریاد مرا شنیدید، بر او هجوم برید تا از من دفاع کنید.

امام حسین (ع) وارد خانه ولید شد.مروان بن حکم نیز در کنار ولید نشسته بود.قبل از هر چیز مروان خبر مرگ معاویه را به آن حضرت اطلاع داد.امام (ع) گفت: انا لله و انا الیه راجعون آنگاه نامه یزید و دستورى که براى گرفتن بیعت از او داده بود براى آن حضرت بخواند .پس امام بر آن شد که از گفتن پاسخ خوددارى کند و این موضوع را با طرحى مسالمت آمیز خاتمه دهد.و از مجلس او خارج شود.از این رو به ولید گفت: من اطمینان دارم که تو به بیعت پنهانى من قانع نخواهى شد.و خواهى گفت که بیعت با یزید را آشکارا انجام دهم.ولید گفت: آرى، چنین است.پس امام حسین (ع) فرمود: تا بامداد، منتظر باش و چنان که خواهى در این مورد اندیشه کن.ولید این سخن را پذیرفت و گفت به نام خدا بازگرد، تا فردا با گروهى از مردم به نزد ما بازگردى.

همین که امام (ع) از خانه ولید بیرون آمد، مروان رو کرد به ولید و گفت: به خدا سوگند، چنانچه حسین در این ساعت از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر هرگز بر او دست نخواهى یافت، تا مگر میانه تو و او کشتار بسیارى روى دهد.پس بهتر این است که او را زندان کنى تا اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنى.

همین که امام (ع) این گفتار را از شخص سنگدلى چون مروان (وزغ پسر وزغ) شنید در حالى که به شدت در خشم فرو رفته بود، فریاد برآورد من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام از جا برخاست و به مروان گفت: واى بر تو اى پسر زرقاء، تو مرا به قتل تهدید مى‏کنى .به خدا دروغ گفتى و نابجا سخن راندى سپس خطاب به ولید فرمود: اى امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستیم.خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان است.خداوند، اسلام را از خاندان ما آغاز کرد، و ختم رسالت را بر ما قرار داد.اما یزید مردى است فاسق و شراب‏خوار.دستش به خون نفوس محترم آلوده گردیده و آشکارا مرتکب فسق و فجور گشته است.از این رو انسانى همچون من هرگز با فردى چون او بیعت نخواهد کرد.بهتر است که ما و شما در آینده به این امر بنگریم و سرانجام معلوم خواهد شد که کدام یک از ما سزاوار رهبرى خلافت و بیعت خواهد بود.

امام حسین (ع) پس از این سخن بى درنگ به راه افتاد و خانه ولید را ترک فرمود.در بین راه در حالى که شعرى از یزید بن مفرع را مى‏خواند همراه با یاران خود به خانه بازگشت .

لا ذعرت السوام فی غسق الصبح

مغیرا و لا دعیت یزیدا

یوم أعطی مخافة الموت ضیما

و المنایا یرصدننی ان احیدا

بعضى گویند، امام (ع) موقعى که از مسجد الحرام به طرف عراق حرکت کرده بود این شعر را مى‏خواند، و اقوال دیگرى نیز در این مورد آمده است.

پس از اینکه امام (ع) برفت، مروان رو کرد به ولید و گفت: تو خطا کردى و به سخن من اعتنا نکردى.به خدا دیگر هرگز قادر به دست یابى بر او نخواهى بود.ولید در پاسخ به او گفت:

واى بر تو، از من مى‏خواهى که دین و دنیاى خود را به این وسیله بفروشم؟ به خدا قسم چنانچه تمام دنیا را در اختیار من گذارند تا در برابر آن دست خود را به کشتن حسین بن على آلوده سازم هرگز براى من پذیرفته نخواهد بود.سبحان الله، به خدا پناه مى‏برم از اینکه حسین را به این بهانه که از بیعت با یزید خوددارى کرده به قتل رسانم؟ به خدا سوگند، هر کس آلوده به خون حسین گردد، بدون تردید به هنگامى که خداى را ملاقات کند نامه اعمالش سبک خواهد بود و در قیامت هرگز خداوند به وى نظر نکرده و او را از گناهش پاک نخواهد کرد، و به عذاب دردناکى گرفتار خواهد شد.

مروان که این سخنان را از ولید شنید گفت: حال که عقیده تو چنین است، کار به جایى کرده‏اى، این را به زبان گفت، اما در دل کار او را خوش نداشت و رأى او را نمى‏پسندید.

مورخین درباره ولید گویند: وى جنگ طلب نبود، بلکه دوستدار عافیت و سلامت بود.اما در حقیقت از رفتار سویى نسبت به امام حسین (ع) دورى مى‏جست، زیرا به مقام و منزلت آن حضرت به خوبى واقف بود.بنابراین تنها بدین خاطر نبود که وى در پى عافیت بوده است.

همین که یزید از رفتار ولید اطلاع یافت به جاى او عمرو بن سعید بن عاص را والى مدینه قرار داد.حسین بن على به خانه بازگشت و آن شب که شب شنبه بیست و هفتم رجب سال شصت هجرى بود در منزل خود اقامت گزید.فرداى آن روز به میان مردم رفت تا از اخبار جارى آگاهى یابد .در این اثنا مروان را ملاقات کرد.مروان رو کرد به آن حضرت و گفت: اى ابا عبد الله، من به شما توصیه‏اى دارم، چنانچه بپذیرى راه درست را یافته‏اى.امام (ع) فرمود، بگو ببینم سخن تو چیست؟ پس مروان گفت: من به شما سفارش مى‏کنم بیعت با یزید بن معاویه را قبول کنى، و این هم براى دین و هم براى دنیاى شما بهتر است.امام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون چنانچه اسلام به این مصیبت گرفتار گردیده و فردى مانند یزید حکومت اسلامى را در اختیار خود قرار دهد دیگر با اسلام بایستى خداحافظى کرد.

سخن آن حضرت با مروان به طول انجامید و امام در حالى که در خشم فرو رفته بود وى را ترک کرد.ساعات آخر روز شنبه ولید عده‏اى را نزد امام فرستاد تا او را جهت بیعت با یزید فراخوانند .امام فرمود: بهتر است تا فردا صبر کنم و ببینم فردا چه خواهد شد.آنان نیز در این امر پافشارى از خود نشان نداده و او را ترک کردند.

همین که شب فرا رسید مدینه را به قصد مکه ترک کرد.برخى گفته‏اند، صبح روز بعد از مدینه خارج گشت.به هر حال خروج امام شب یک‏شنبه بیست و هشتم رجب بوده که به سوى مکه حرکت فرمود .محمد بن حنفیه از خروج امام از مدینه اطلاع یافت، اما نمى‏دانست که آن حضرت به کجا مى‏رود .پس رو کرد به امام و گفت: اى برادر شما محبوب‏ترین و عزیزترین مردم در نزد من هستید .به خدا سوگند که من از نصیحت کردن به هیچ کس دریغ ندارم، و چه کسى والاتر از شما که در این امر از همه سزاوارتر خواهید بود.شما برادر من و از یک خانواده هستید.شما روح و جان و نور چشم و بزرگ خاندان ما هستید.اطاعت و پیروى از شما بر من واجب گردیده است، زیرا خداوند شما را بر من فضیلت و برترى بخشیده و سرور جوانان بهشت قرار داده است.برادر ! توصیه من به شما این است که با یزید بیعت نکنى و تا آن‏جا که امکان پذیر است از شهرهایى که زیر نظر اوست دورى گزینى.نمایندگانى به سوى مردم گسیل دارى و از آنها بخواهى که بیعت با تو را بپذیرند.چنانچه با تو بیعت کردند، خداى را سپاس مى‏گذارى و چنانچه سرپیچى کرده و دست بیعت به دیگران دادند باز هم زیانى به دین و عقل تو وارد نگردیده است، و جوانمردى و فضیلت تو از میان نخواهد رفت، و چنانچه به یکى از این شهرها وارد شوى بیم آن دارم که میان مردم اختلاف به وجود آید.گروهى از تو پشتیبانى کرده و عده‏اى دیگر بر علیه تو قیام کنند و کار به نبرد و جنگ و جدال منجر گردد، و در این میان تو هدف تیر بلا گردى .آن وقت است که خون بهترین افراد این امت از نظر خود و اصالت خانوادگى ضایع گردد و خانواده‏ات به خوارى نشانده شود.

امام فرمود: به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟ محمد حنفیه گفت: بهتر این است که وارد شهر مکه شوى، چنانچه در آن شهر اطمینان یافتى که محیط امنى است، در همان جا اقامت گزین و اگر از اهالى شهر بى‏وفایى مشاهده کردى، به سوى یمن حرکت کن.بدون تردید اهالى یمن یاران پدر و جد شما هستند و دلهاى رئوف و قلبهاى پر محبت دارند و سرزمین وسیع و گسترده‏اى در اختیارشان است.و اگر در آن شهر نیز اطمینان نبود از راه بیابان، ریگزارها و کوهستانها از شهرى به شهر دیگر حرکت کن، تا وضع مردم و سرانجام آنها را در نظر بگیرى، و خداوند میان شما و گروه ستمکار داورى فرماید، امیدوارم با نظر صایبى که دارى بهترین روش را در این امر انتخاب کنى.

امام (ع) فرمود: چنانچه در تمام این دنیا ملجأ و مأوایى نیابم باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام، محمد حنفیه که اشک از چشمانش سرازیر گشته بود سخن آن حضرت را قطع کرد و امام نیز همراه با او به گریه افتاد و مدتى مى‏گریستند، امام حسین (ع) به گفتار خویش چنین ادامه داد: اى برادر، خداوند تو را جزاى خیر دهد.به حقیقت خیر خواهى و دلسوزى کردى.امیدوارم که رأى تو محکم و با موفقیت قرین باشد، اما من اکنون تصمیم دارم به طرف مکه حرکت کنم.من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهى از شیعیانم آماده این سفر هستیم، زیرا آنها با من هم عقیده بوده و رأى و نظر آنان نیز همان رأى و نظر من است.اما وظیفه تو این است که در مدینه اقامت گزینى، و گزارش همه امور را در نظر گیرى و بى آنکه امرى را از من پوشیده دارى اطلاعات لازم را در اختیار من قرار دهى.

همین که زنان بنى عبد المطلب اطلاع یافتند که امام حسین (ع) تصمیم دارد مدینه را ترک کند، در اطراف او اجتماع کردند و به گریه و زارى پرداختند.پس امام (ع) به میان آنها آمده رو کرد به آنها و گفت: شما را به خدا سوگند مى‏دهم که از این امر خوددارى کنید، زیرا که خداوند و رسول او هرگز از این امر خوشنود نخواهند شد.زنان به حضرت گفتند پس در چه موقع نوحه و زارى کنیم؟ در نظر ما این روز همانند روزى است که در آن، رسول الله (ص) و على و فاطمه و حسن (ع) و رقیه و زینب و ام کلثوم از دنیا برفتند.خداوند جان ما را فداى تو گرداند، اى کسى که محبوب قلوب همه نیکان و مؤمنان خواهى بود.

امام حسین (ع) که در تاریکى شب آماده حرکت از مدینه گردیده بود، ابتدا نزد قبر مادر گرامى خود رفت و با او وداع کرد.آنگاه رهسپار آرامگاه برادرش امام حسن (ع) گردید و با او نیز خداحافظى کرد.در این سفر غیر از محمد بن حنفیه و عبد الله بن جعفر، فرزند برادر و برادران و عده بسیارى از اهل بیت او همراه با آن حضرت مدینه را ترک کردند.بدین ترتیب امام (ع) در تاریکى شب از مدینه خارج شد در حالى که این آیه را مى‏خواند: «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنى من القوم الظالمین» .

پس آن حضرت راه بزرگ و اصلى را انتخاب و به طرف مکه حرکت کرد.خاندان امام (ع) گفتند، همان طور که پسر زبیر از بیراهه رفت بهتر است که شما هم از بیراهه بروید و مانند او مورد تعقیب قرار نگیرید.حضرت فرمود: من هرگز چنین نخواهم کرد و از راه راست به در نروم، تا خداوند آنچه را که اراده اوست میان ما حکم فرماید.در همین مواقع بود که عبد الله بن مطیع او را ملاقات کرده رو کرد به آن حضرت و گفت: جانم فداى شما باد قصد کجا دارید؟

امام فرمود: اکنون به مکه مى‏روم، و پس از آن از خداوند طلب خیر مى‏کنم.ابن مطیع گفت : خداى شما را خیر دهد، و ما را فدایى شما قرار دهد.به نظر من چنانچه به مکه مى‏روید بهتر است که هرگز رهسپار کوفه نگردید.کوفه شهرى است که هرگز خیرى در آن وجود نداشته و براى کسى مبارک نبوده است.در همین سرزمین بود که پدر بزرگوارت به شهادت رسید و برادرت نیز خوار شد، و از سوى دشمن هدف تیر قرار گرفت تا آنجا که نزدیک بود جان خود را از دست بدهد.من به شما توصیه مى‏کنم که هرگز مکه را ترک نکنید.زیرا که شما سرور عرب هستید و در بزرگى میان مردم حجاز هیچ یک به پایه شما نمى‏رسد.پس مردم از هر سو به جانب شما رو مى‏آورند.جانم فداى شما باد بار دیگر سفارش من به شما این است که از مکه و حرم شریف دور نگردید.سوگند به خداى چنانچه شما را آسیبى رسد و از میان ما بروید، آن وقت است که ما به دستبرد راهزنان گرفتار خواهیم شد.بدین ترتیب ورود امام حسین (ع) به مکه در روز جمعه سوم شعبان بوده است و چنان که قبلا اشاره شد خروج آن حضرت از مدینه در بیست و هشتم رجب اتفاق افتاد.بنابراین فاصله این دو شهر را در مدت پنج روز طى کردند.امام (ع) به مکه وارد شد در حالى که این آیه را مى‏خواند: (و لما توجه تلقاء مدین قال عسى ربی ان یهدینی سواء السبیل، ) هنگام ورود امام (ع) به مکه، در سوم شعبان بود.بقیه این ماه و همچنین ماههاى رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه اقامت کرده و هنگام خروج آن حضرت از مکه هشتم ذى حجه بوده است.طى این مدت که امام (ع) در مکه اقامت داشت، مردم از اطراف به خانه او رو مى‏آوردند و بزرگان قوم از نقاط دور دست و شهرهاى مختلف به دیدارش نایل مى‏شدند.پسر زبیر که در مکه پیوسته کنار خانه کعبه به نماز و طواف پرداخته بود، به همراه مردم گاه دو روز متوالى و گاه دو روز یک بار به دیدار آن حضرت مى‏شتافت، و به مشورت با امام (ع) مى‏پرداخت.اما وجود آن حضرت در مکه از همه کس بر او گرانتر بود، زیرا که خود مى‏دانست که تا حسین (ع) در مکه هست مردم حجاز با او بیعت نخواهند کرد، چون امام حسین (ع) نزد مردم محبوب‏تر و مقامش والاتر است.و مردم نیز به وى میل و رغبت بیشترى دارند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEIA.htm


شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:41 صبح

 

ابن قتیبه در کتاب، الامامة و السیاسة، و کشى در کتاب، الرجال، آورده‏اند:

مروان بن حکم در حالى که از طرف معاویه حاکم مدینه بود، نامه‏اى خطاب به معاویه به این شرح ارسال داشت.اما بعد، چنان که عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گویا عده‏اى از مردان اهل عراق و گروهى از بزرگان حجاز با حسین بن على در رفت و آمد هستند، و من هرگز در این مورد در امان نخواهم بود.با تحقیق و بررسى براى من معلوم گردیده که وى در این اندیشه است که با حکومت مخالفت ورزد.از نظر خود در این مورد مرا مطلع ساز.

پس معاویه در پاسخ مروان نامه‏اى به این شرح برایش ارسال داشت.نامه تو را دریافت کردم و از امر حسین بن على در این مورد اطلاع یافتم.من به تو سفارش مى‏کنم که هرگز در هیچ امرى وى را مورد اعتراض قرار ندهى.تا آنگاه که او با تو کارى نداشته و بر حکومت ما اعتراضى نکند تو نیز از این امر خوددارى کن، و تا موقعى که او بر بیعت خود با ما پایبند باشد و بر حکومت ما اعتراضى نکند تصمیم نداریم که به آزار او بپردازیم.از این رو مراقب اعمال او باش و در عین حال سعى کن که بین تو و او نزاعى پیش نیاید.

معاویه نامه‏اى به حضور امام (ع) ارسال داشت و گفت:

اما بعد، از شما گزارشهایى به من مى‏رسد، که چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نیست به شما نسبت داده شود، و من تو را از این امر بر حذر مى‏دارم.به خدا سوگند، آن کس که پیمانى را امضا مى‏کند، و قرارى را به میان مى‏گذارد شایسته است به پیمان و قرار خود پایدار بماند، و در میان مردم از لحاظ شرافت و بزرگوارى و وفاى به عهد و پیمان چه کسى را بالاتر از تو مى‏توان یافت.مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است که در پیمانها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشى.پس بدان هر موقع که بر ضد من اقدام کنى، من نیز تو را انکار خواهم کرد و از هر راهى به من حمله آورید، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد.از این رو از ایجاد اختلاف و آشوب در میان این امت بپرهیز و زنهار، مگذار که با دست تو جنگى به وجود آید و خونى ریخته شود.تو که مردم را به خوبى آزمایش کرده‏اى، بنابراین درباره خودت و دین و امت محمد (ص) بیندیش و از فتنه‏ها اجتناب کن، و به گفتار سفها و مردم جاهلى که فتنه و آشوب را دوست مى‏دارند گوش مدار.

همین که امام حسین (ع) نامه معاویه را دریافت کرد در پاسخ نامه‏اى به این شرح براى معاویه ارسال داشت.

اما بعد، نامه‏ات به دستم رسید.نوشته بودى که درباره ما گزارشات نامطلوبى دریافت کرده‏اى و گفته‏اى که به نظر تو این گونه اعمال را براى من سزاوار نمى‏دانى.و یادآورى کرده‏اى که تنها خداى تعالى مردم را به نیکیها راهنمایى کرده و پشتیبان نیکى است.اما باید بدانى که این گزارشهاى نامطلوب و ناروا را مردمى دروغگو و کرنش کار و فرومایه به تو مى‏فرستند .همان مردمان تملق پیشه و سخن چین که میان مردم تفرقه و جدایى مى‏افکنند، این گمراهان فتنه‏گر براى تو دروغ گفته‏اند.نه مى‏خواستم تدارک جنگى با تو ببینم و نه در فکر قیامى علیه تو بودم.اما نه چنان پندارى که من از سکوت خود خوشنودم، بلکه در برابر حکومت باطل تو و ترک قیام و جهاد با تو از خداى خود بیم دارم.به هر حال هیچ‏گونه عذرى براى من باقى نمانده، و بایستى این حقیقت را براى تو و یارانت که حزب ستمکاران و دوستداران شیاطینند بازگو کنم.آیا تو قاتل حجر بن عدى برادر کنده و یاران نمازگزار او که خداى را پرستش مى‏کردند نیستى؟ ایشان با ستمکارى و بدعتهاى ناپسند مخالف بودند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کردند، و در راه حق از سرزنش و ملامت هراسى نداشتند.اما تو با شمشیر ستم و کینه ایشان را کشتى بعد از آنکه پیمانهاى محکم و استوار با آنان بستى و امان دادى .تو از خدا نترسیدى و پیمان او را سست شمردى و در کمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندى؟

آیا تو قاتل عمرو بن حمق یار و مصاحب رسول خدا (ص)، آن بنده صالح که کثرت عبادت او را فرسوده و پیکرش را نحیف و رنگ از رخسارش برده بود نیستى؟ در حالى که امانش دادى و چنان عهد و پیمانها برایش بستى که اگر براى بزهاى وحشى بسته مى‏شد از قله کوهها به زیر مى‏آمدند .

اى معاویه آیا تو ادعا نکردى که زیاد پسر سمیه که در فراش عبید از قبیله ثقیف به دنیا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردى که او پسر ابو سفیان است و او را برادر خود خواندى در حالى که پیغمبر (ص) فرموده است که هر طفل نوزادى متعلق به همان خانه و فراشى است که به دنیا مى‏آید و زناکار را جز سنگباران نصیبى نباشد.و تو عملا سنت رسول خدا (ص) را ترک گفتى و از روى گمراهى مطابق هوا و هوس خویش گام برداشتى.

آنگاه زیاد را بر اهل اسلام مسلط ساختى تا مردم را بکشد و دست و پا و گوش آنان را قطع کند و چشمها را از حدقه بیرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آویزد.

رفتارت آنچنان وحشیانه و ناهنجار است که گویى اصلا از این امت نیستى و این امت را با تو ربطى نیست.

مگر تو قاتل حضرمیین آن مرد با ایمان نیستى که همین زیاد درباره او شرحى به تو نوشت و گفت حضرمیین پیرو على بن ابى طالب (ع) است و تو پاسخ دادى هر کس را که بر دین على است بکشد.او نیز فرمان تو را اطاعت کرد و دوستداران على را کشت.و جسد مطهرشان را مثله کرد.

مگر دین على همان دین پسر عمش رسول الله (ص) نیست، که امروزه تو به نام همین دین بر جاى پیامبر (ص) تکیه زده‏اى؟ اگر دین على و دین پیامبر نبود شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساى بیابانگردى و کوچهاى زمستانى و تابستانى بود.

به هر حال آنچه باید بگویم گفتم.پس تو به خود و به دین خود و بر امت محمد (ص) بنگر.آگاه باش که کشانیدن این مردم به فتنه و فساد، خود بزرگترین گناه و سرپیچى از اوامر الهى است.و من فتنه‏اى را بزرگتر از اینکه تو بر این مردم حکومت کنى نمى‏بینم، و بزرگترین وظیفه‏اى که در برابر دین و امت محمد (ص) دارم این است که کار تو را آشکار کنم.پس اگر چنین کردم نزدیکى به خداست و اگر قصور کنم، از کوتاهى و قصور خود در پیشگاه الهى استغفار، و استمداد مى‏کنم که مرا ارشاد و رهبرى فرماید تا در کار و مهم خود موفق گردم.و نیز در نامه‏ات گوشزد کرده‏اى که اگر من برخیزم، تو هم برخواهى خواست.هر نقشه و حیله‏اى دارى به کار بند.اما آگاه باش که ضربات تو بر وجود من کارگر نیست، و مکر و حیله‏هاى تو بر من زیانى نیست و بر هیچ کس هم جز بر خودت ضرر نخواهى زد.تو بر مرکب جهل و نادانى سوار شده‏اى.از عهد بستن و عهد شکستن یاد کرده‏اى.بدان که خصلت پیمان شکنى و نقض عهد شیوه خاص توست.آن عهدها و پیمانها که با ما بستى به کدامین عهدت پایبند ماندى؟ تو امانها دادى و هم خویشتن امان نامه خود را به زیر پاى افکندى، و با کشتن این پاکمردان پیمان خود را شکستى و سوگندها و عهدها را زیر پا گذاشتى.بى آنکه این افراد با کسى سر جنگ داشته و یا کسى را کشته باشند آنان را بکشتى.آنها کشته شدند، بى آنکه کسى را کشته باشند.تنها گناهشان این بود که فضایل و حق ما را به عظمت یاد مى‏کردند.تو آنان را از بیم آنکه شورش و انقلاب کنند بکشتى، و در ریختن خون این مردان خدا چه زود شتاب کردى.چه بسا اگر آنان را نمى‏کشتى پیش از آنکه انقلابشان به ثمر برسد، مرگ تو مى‏رسید و یا آنها پیش از آنکه دست به کارى بزنند خود به خود به مرگ طبیعى مى‏مردند.اى معاویه تو را به قصاص بشارت مى‏دهم، و یقین داشته باش که حساب و کتاب در کار است و خداوند بزرگ هیچ امر کوچک و بزرگى را بدون حساب نخواهد گذاشت.

مردم بى‏گناه را تهمت زدى و بکشتن دادى و پاره‏اى از ایشان را از خانه‏هاى خود دور ساختى و به دیار غربت فرستادى و از مردم براى پسرت که جوانى شراب‏خوار و سگ باز بود به زور بیعت گرفتى.اما بدان که خداوند از این جنایات آگاه است، و فجایع تو را فراموش نخواهد کرد.چنان مى‏بینم که در تمام این احوال جز بر خودت هیچ کس را ضرر نرسانده‏اى و خود را به هلاکت مى‏افکنى.دین خود را از دست داده‏اى و به امت اسلام خیانت ورزیده‏اى و در امانت خیانت روا داشتى.از فرومایگان و سفیهان سخن شنیدى و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقى را بیازردى.و السلام.

کشى مى‏گوید: معاویه که با خواندن نامه امام حسین (ع) در اندیشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنین برمى‏آید که وى حقد و کینه شدیدى در دل دارد و من تا کنون نمى‏دانستم.پسرش یزید رو کرد به او و گفت: چرا وى را پاسخ نمى‏گویى، و ادامه داده گفت: نامه او را طورى بنویس که موجب تحقیر وى گردد و اعمال ناپسند پدرش را نیز براى او بیان کن.

در این اثنا عبد الله بن عمرو بن عاص نیز وارد شد.معاویه نامه را به دست عبد الله سپرد و گفت: مى‏دانى، حسین بن على براى من چه نوشته است؟ بگیر و بخوان.عبد الله بن عمرو بن عاص نیز پس از مطالعه نامه جهت خوشایند معاویه رو کرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقیر آمیزى براى او نمى‏نویسى.در اینجا یزید به پدرش گفت: ملاحظه کردید که نظر عبد الله نیز همان است که من گفتم.معاویه خنده‏اى سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه کرده‏اید.آیا درست است که من على را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز این کار را صحیح نمى‏دانم.به نظر من سزاوار نیست که به این چنین اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و عیبجویى کسى بپردازم و اعمالى را انجام دهم که خوشایند مردم نیست.من به این حقیقت واقف شده‏ام که چنانچه کارى ناصحیح انجام دهم بدون تردید مردم آن را تکذیب و از تأیید آن خوددارى مى‏کنند، و درباره حسین بن على نیز تا کنون چنین بوده و به خدا سوگند هیچ گونه موضعى براى انتقاد و عیبجویى او نمى‏یابم.اما در این فکر بودم که در ضمن نامه‏اى وى را مورد ارعاب و تهدید قرار دهم و از این اندیشه نیز منصرف گشتم.

معاویه در مدینه جاسوسى داشت که هر اتفاقى در میان مردم رخ مى‏داد به اطلاع وى مى‏رسانید .روزى براى معاویه نوشت، که حسین بن على یکى از کنیزان خود را پس از اینکه وى را آزاد ساخته به ازدواج خود درآورده است.معاویه بى‏درنگ نامه‏اى براى امام حسین به این شرح ارسال داشت.

از معاویه به حسین بن على، اما بعد، براى من گزارش کرده‏اند که با یکى از کنیزان خود ازدواج کرده‏اید، در حالى که در میان قریش افرادى همردیف شما بوده‏اند که براى همسرى مناسب‏تر، و براى آوردن فرزند و دامادى شما شایسته‏تر بودند.پس بدین ترتیب موقعیت و منزلت خود را فراموش کرده و براى پاکى و صلاحیت فرزند توجه نکرده‏اید.آنگاه امام حسین (ع) در نامه‏اى پاسخ معاویه را چنین نوشت:

اما بعد، نامه تو را ملاحظه کردم.مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار داده‏اى به این عذر که کنیز خود را به همسرى انتخاب، و از ازدواج با افراد هم طراز خود از قریش خوددارى کرده‏ام .اما بدان که از لحاظ شرف و بزرگوارى و نسب هیچ کس به پایه رسول الله (ص) نخواهد رسید .او کنیز و ملک شخصى من بوده است.وى را آزاد کردم و به این وسیله به ثواب و پاداش خداوند دست یافتم.و سپس مطابق سنت پیامبر (ص) او را به خود بازگردانیدم.بایستى بدانى که اسلام این گونه صفات پست و نژاد پرستى و نقایص را برطرف ساخته و امرى ناپسند دانسته است.از این رو براى هر مرد مسلمانى این گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتى است که شخص مرتکب گناه گردد و یا به اعمالى که مربوط به دوران جاهلیت است دست بزند.

همین که معاویه نامه حسین بن على را خواند آن را در دست یزید قرار داد.یزید پس از قرائت نامه رو کرد به پدرش و گفت: ببین تا چه اندازه حسین بر تو فخر و مباهات کرده است.معاویه گفت: خیر، چنین نیست.بلکه این زبان گویاى بنى هاشم است و چنان تند و برنده است که گویى سنگ را مى‏شکافد، و آب دریا را به طرف خود مى‏کشاند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEHA.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ