در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 86 خرداد 6 , ساعت 12:42 عصر

 

حسین (ع) نیز در سوم شعبان سال چهارم هجرى (مطابق 20 دیماه سال چهارم) زاده شد و بسان برادر برایش عقیقه کردند و صدقه دادند، او نیز در چنین خاندانى پرورش یافت و پس از برادر به امامت رسید تا آنکه بر ضد حکومت جابرانه و ضد اسلامى یزید قیام نمود و در عاشوراى سال 61 هجرى با شهادت خود و یارانش در کربلا، پرشورترین حماسه تاریخ بشریت را آفرید و بزرگترین درس آزاده‏گى و شرف و استقامت را آموخت. (1)

زینب (ع)، سومین فرزند فاطمه علیها السلام در سال پنجم یا ششم متولد شد. هنگامى که به سن رشد رسید با پسر عمویش «عبد الله بن جعفر» ازدواج کرد. (2) زینب که درس مبارزه و سخنورى را از مادرش فراگرفته بود پس از واقعه کربلا وظیفه ابلاغ پیام خون شهدا را بر عهده گرفت و با رشادتى شگفت آور به افشاگرى علیه رژیم ستمگر یزید پرداخت.

تولد ام کلثوم در سال هشت هجرى بود، تاریخ زندگى و وفات وى بدرستى روشن نیست؛ لیکن در زمان امام حسن مجتبى (ع) یعنى بین سالهاى 40 ـ 49 ه ـ وفات یافت و بنابراین در واقعه کربلا حضور نداشت.

فاطمه زهرا ( علیها السلام) در تربیت فرزندانش سخت کوشا بود. در زیر این آسمان تنها فاطمه (ع) بود که توانست فرزندانى چون امام حسن علیه السلام قهرمان بزرگ صلح و امام حسین (ع) قهرمان بزرگ جهاد و شهادت و زینب سلام الله علیها قهرمان بزرگ صبر و استقامت را بپرورد.

آرى دامن پاک فاطمه (ع) یاراى پرورش چنین فرزندانى داشت و آغوش پر مهر على چنین شایسته بود.

بجز از على که آرد پسرى ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهداى کربلا را.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABFC2.htm


یکشنبه 86 خرداد 6 , ساعت 12:42 عصر

 

از دیگر اخبار آن حضرت در مدینه آن است که چون پیامبر در روز احد مجروح شد،على (ع) با سپر خویش از چاه آب مى‏کشید و زخم آن حضرت را مى‏شست اما خون بند نمى‏آمد.ناگاه فاطمه از راه رسید و پیامبر را در آغوش کشید و بناى گریه نهاد.او حصیرى سوزاند و خاکستر آن را بر زخم نهاد و بدین ترتیب خونریزى قطع شد.

در روایتى آمده است:

«چون پیامبر به مدینه بازگشت فاطمه به پیشواز او آمد،وى کاسه آبى به دست داشت.پیامبر صورت خود را شست،شمشیر خود را به فاطمه داد و به او فرمود:دخترم خونهاى روى شمشیر را بشوى.على (ع) نیز شمشیر خود را به فاطمه داد و گفت:خونهاى این یکى را هم بشوى،به خدا سوگند این شمشیر امروز مرا تصدیق کرد.پیامبر به فاطمه گفت:شمشیرش را بگیر که شوهرت آن چه را که بر عهده داشت‏به انجام رساند.پیامبر شمشیر خود را تنها به فاطمه مى‏داد در حالى که هیچ‏گاه شمشیرش را به برخى از همسرانش نداد با آن که تعداد آنها هم بیشتر بود.پیامبر در مقابل فاطمه شجاعت على را ستود تا وى از دلیرى همسرش شادکام گردد.»در روز جنگ موته،زمانى که جعفر به شهادت رسید پیامبر (ص) بر فاطمه وارد شد.فاطمه فریاد«وا عماه‏»سر داده بود.پیامبر (ص) گفت:گریه کنندگان باید بر کسى همانند جعفر،مویه سردهند.فاطمه با پدر و شوهرش در روز فتح مکه خارج شد،در بلندترین نقطه صحرا چادرى براى پیامبر (ص) زدند.پیامبر در آن چادر نشست و در حال شست و شو بود و فاطمه او را مى‏پوشانید.و على (ع) وقتى شنید که ام هانى گروهى از بستگان همسرش از بنى مخزوم را در خانه خویش پناه داده،به سوى خانه او رفت.ام هانى على را نشناخت چون وى زره در بر کرده بود.ام هانى به وى گفت:اى بنده خدا من ام هانى هستم دختر عموى رسول خدا و خواهر على بن ابى طالب از خانه من دور شو.على (ع) گفت:هر که را پناه داده‏اید بیرون کنید.ام هانى گفت:به خدا پیش پیامبر از تو شکایت مى‏برم.

پس على (ع) کلاهخودش را برداشت و ام هانى او را شناخت و گفت:فدایت‏شوم من سوگند خوردم که از تو پیش رسول خدا شکایت‏برم.على گفت:برو و به سوگند خود عمل کن.ام هانى نزد پیامبر آمد و ماجرا را بازگفت.پیامبر (ص) گفت:هر کس را که تو پناه داده‏اى من پناه مى‏دهم.فاطمه در دفاع از شوهرش گفت:اى ام هانى آیا آمده‏اى از على شکایت کنى که دشمنان خدا و دشمنان رسولش را ترسانده است؟!پس پیامبر گفت:خداوند سپاس سعى على را به جاى آورد و به خاطر نسبت ام هانى با على هر که را که او پناه داده است من نیز پناه مى‏دهم.در حقیقت پیامبر با اخلاق بزرگوارانه خویش میان مقام على و اکرام به ام هانى را به خاطر على (ع) جمع کرد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABFD.htm


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ