سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان! خردمند کسی است که با اندیشه ای درست و نگاهی دوراندیش، از آرای گوناگون استقبال کند . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 89 آذر 4 , ساعت 12:21 عصر

یکی از پیامبران که نامش در قرآن دوبار آمده(1) و در آیه 56 سوره  مریم به عنوان پیامبر صدیق یاد شده، حضرت ادریس است که در اینجا نظر شما را به پاره ای از ویژگیهای او جلب می کنیم:

ادریس که نام اصلیش «اُخنوخ» است در نزدیک کوفه در مکان فعلی مسجد سهله می زیست. او خیاط بود و مدت سیصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم علیه السلام می رسد. سی صحیفه از کتابهای آسمانی بر او نازل گردید. تا قبل از ایشان مردم برای پوشش بدن خود از پوست حیوانات استفاده می کردند، او نخستین کسی بود که خیاطی کرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباسهای دوخته شده استفاده می کردند. او بلند قامت و تنومند و نخستین انسانی بود که با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و آنها را تدریس می کرد. کتابهای آسمانی را به مردم می آموخت و آنها را از اندرزهای خود بهره مند می ساخت، از این رو نام او را ادریس (که از واژه  درس گرفته شده) نهادند.

خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندی در بهشت به او عنایت فرمود و او را از مواهب بهشتی بهره مند ساخت.

ادریس بسیار درباره عظمت خلقت می اندیشید و با خود می گفت:«این آسمانها، زمین، خلایق عظیم، خورشید، ماه، ستارگان، ابر، باران و سایر پدیده ها دارای پروردگاری است که آنها را تدبیر نموده و سامان می بخشد، بنابراین او را آن گونه که سزاوار پرستش است، پرستش کن.» (2)

 

هشدار حضرت ادریس نسبت به مرگ

ای انسان! گویی مرگ به سراغت آمده، ناله ات بلند شده، عرق پیشانیت سرازیر گشته، لبهایت جمع شده، زبانت از حرکت ایستاده، آب دهانت خشک گشته، سیاهی چشمت به سفیدی دگرگون شده، دهانت کف کرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختیها و تلخی های مرگ دست به گریبان شده ای. سپس روحت از کالبدت خارج شده و در برابر اهل خانه ات جسد بدبویی شده ای و مایه عبرت دیگران گشته ای. بنابراین هم اکنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقیقت آن عبرت بگیر، که خواه ناخواه به سراغت می آید و هر عمری گرچه طولانی باشد به زودی به دست فنا سپرده می شود.

ای انسان! بدان که مرگ با آن همه دشواری، نسبت به امور بعد از آن که حوادث هولناک و پر وحشت قیامت می باشد آسان تر است، متوجه باش که ایستادن در دادگاه عدل الهی برای حسابرسی و جزای اعمال آنقدر سخت و طاقت فرسا است که نیرومندترین نیرومندان نیز از شنیدن احوال آن ناتوانند. (3)

 

فرازهایی از اندرزهای ادریس علیه السلام

ای انسانها! بدانید و باور کنید که تقوا و پرهیزکاری، حکمت بزرگ و نعمت عظیم، و عامل کشاننده به نیکی و سعادت و کلید درهای خیر و فهم و عقل است،زیرا خداوند هنگامی که بنده ای را دوست بدارد، عقل را به او می بخشد.

بسیاری از اوقاتِ خود را به راز و نیاز و دعا با خدا بپردازید و در خدا پرستی و در راه خدا تعاون و همکاری نمایید، که اگر خداوند همدلی و همکاری شما را بنگرد، خواسته هایتان را برمی آورد و شما را به آرزوهایتان می رساند و از عطایای فراوان و فنا ناپذیرش بهره مند می سازد.

هنگامی که روزه گرفتید، نفوس خود را از هر گونه ناپاکیها پاک کنید و با قلبهای صاف و خالص و بی شائبه برای خدا روزه بگیرید، زیرا خداوند به زودی دلهای ناخالص و تیره را قفل می کند. همراه روزه گرفتن و خودداری از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود را نیز از گناهان کنترل کنید.

هنگامی که به سجده افتادید و سینه خود را در سجده بر زمین نهادید، هر گونه افکار دنیا و انحرافات و نیرنگ و فکر خوردن غذای حرام و دشمنی و کینه را از خود دور سازید و از همه ناصافی ها خود را برهانید.

خداوند متعال، پیامبران و اولیائش را به تأیید روح القدس اختصاص داد و آنها در پرتو همین موهبت بر اسرار و نهانیها آگاه شدند و از فیض حکمت بهره مند گشتند، از گمراهیها رهیده و به هدایتها پیوستند، به طوری که عظمت خداوند آن چنان در دلهایشان آشیانه گرفت که دریافتند او وجود مطلق است و بر همه چیز احاطه دارد و هرگز نمی توان به کُنه ذاتش معرفت یافت. (4)

 

هدایت هزار نفر

ادریس همچنان با بیانات شیوا و اندرزهای دلپذیر و هشدارهای کوبنده، قوم خود را به سوی خدا دعوت می کرد. در این مسیر با طایفه ای از قوم خود ملاقات نمود که همه بت پرست و در انواع انحرافها و گمراهیها گرفتار بودند. ادریس به اندرز و نصیحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوی خدا دعوت کرد. آنها یکی پس از دیگری تحت تأثیر قرار گرفته و به او پیوستند. نخست تعداد هدایت شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسید. به همین ترتیب یکی پس از دیگری هدایت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسیدند.

ادریس از میان آنها صد نفر از برترین ها را برگزید، و از میان صد نفر، هفتاد نفر، و از میان هفتاد نفر ده نفر، و از میان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادریس با این هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نیاز با خدا پرداختند خداوند به ادریس وحی کرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها همچنان با ادریس به عبات الهی پرداختند تا زمانی که خداوند روح ادریس علیه السلام را به ملأ اعلی برد. (5)

 

مبارزه  ادریس با طاغوت عصرش

ادریس تنها به عبادت و اندرز مردم اکتفا نمی کرد،  بلکه به جامعه توجه داشت که اگر ظلمی به کسی شود، از مظلوم دفاع کند و در برابر ظالم، ایستادگی نماید. به عنوان نمونه به داستان زیر توجه نمایید:

در عصر او پادشاه ستمگری حکومت می کرد، ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سرباز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشکار ساختند، از این رو آنها را از طرف دستگاه آن شاه جبّار، به عنوان«رافَضی» (یعنی ترک کننده  اطاعت شاه) خواندند.

روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان، به سیر و سیاحت و شکار مشغول بود که به زمین مزروعی بسیار خرّم و شادابی رسید، پرسید: «این زمین به چه کسی تعلق دارد؟»

اطرافیان گفتند: «به یکی از پیروان ادریس».

شاه، صاحب آن ملک را خواست و به او گفت: این ملک را به من بفروش. او گفت: من عیالمند هستم و به محصول این زمین محتاج تر از تو می باشم و به هیچ عنوان از آن دست نمی کشم.

شاه بسیار خشمگین شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو کرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت، و به این نتیجه رسیدند که رهنمودهای ادریس، مردم را بر ضد شاه، پرجرئت و قوی دل کرده است.

همسر شاه که یک زن ستمگر و بی رحم بود گفت: «من تدبیری می کنم که هم تو صاحب آن زمین شوی و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند.»

شاه گفت: «آن تدبیر چیست؟»

زن که حزبی بنام «ازارقه» (چشم کبودها) از افراد خونخوار و بی دین تشکیل داده بود به شاه گفت: «من جمعی از حزب «ازارقه» را می فرستم تا صاحب آن زمین را به اینجا بیاورند و همه ی آنها شهادت بدهند که او آیین تو را ترک کرده، در نتیجه کشتن او جایز می شود، تو نیز او را می کشی و آن سرزمین خرّم را تصرّف می کنی.»

شاه از این نیرنگ استقبال کرد و آن را اجرا نمود و پس از کشتن آن شیعه ی ادریس، زمینهای مزروعی او را تصرّف و غصب نمود.

حضرت ادریس از جریان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض کرده ؛ آیین او را باطل دانست و او را به سوی حق دعوت نمود، سرانجام به او گفت: «اگر توبه نکنی و از روش خود برنگردی، به زودی عذاب الهی تو را فرا خواهد گرفت، و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم.»

همسر شاه، به او گفت: هیچ ناراحت مباش، من نقشه ی قتل ادریس را طرح کرده ام، و با کشتن او رسالتش نیز باطل می شود.»

آن نقشه این بود که چهل نفر را مخفیانه مأمور کشتن ادریس کرد، ولی ادریس توسّط مأموران مخفی خود، از جریان آگاه شد و از محلّ و مکان همیشگی خود به جای دیگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شکست خوردند مدّتها گذشت تا اینکه عذاب قحطی، کشور شاه را فرا گرفت کار به جایی رسید که زن شاه، شبها به گدایی می پرداخت تا اینکه شبی سگها به او حمله کردند و او را پاره پاره نموده و دریدند. بلای قحطی نیز بیست سال طول کشید و سرانجام، آنها که باقی مانده بودند به ادریس و خدای ادریس ایمان آوردند و کم کم بلاها رفع گردید. و ادریس علیه السلام پیروز شد. (6)

 

آروزی ادریس برای ادامه زندگی به خاطر شکرگزاری

فرشته ای از سوی خداوند نزد ادریس علیه السلام آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شکر خدای را به جای آورد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند  به شکرگزاری خداوند بپردازد.

فرشته از او پرسید: «چه آرزویی داری؟»

ادریس گفت: «جز این آرزو ندارم که زنده بمانم و شکرگزاری خدا کنم، زیرا در این مدّت دعا می کردم که اعمالم پذیرفته شود که پذیرفته شد، اینک بر آنم که خدا را به خاطر قبولی اعمالم شکر نمایم و این شکر ادامه یابد.»

فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد. اینک ادریس زنده است و به شکرگزاری خداوند اشتغال دارد. (7)

مطابق بعضی از روایات، ادریس پس از مدّتی که در آسمانها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم  و پنجم قبض کرد، چنانکه خاطرنشان می شود.

 

قبض روح ادریس علیه السلام بین آسمان چهارم و پنجم

امام صادق علیه السلام فرمود: یکی از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شکست و او را در جزیره ای انداخت. او سالها در آنجا در عذاب به سر می برد تا وقتی که ادریس به پیامبری رسید. او خود را به ادریس رسانید و عرض کرد: «ای پیامر خدا! دعا کن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم کند.»

ادریس برای او دعا کرد، او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمانها صعود نماید اما قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشکّر کرد و گفت: «آیا حاجتی داری زیرا می خواهم احسان تو را جبران کنم.»

ادریس گفت: «آری، دوست دارم مرا به آسمان ببری، تا با عزرائیل ملاقات کنم  با او اُنس بگیرم، زیرا یاد او زندگی مرا تلخ کرده است.»

آن فرشته، ادریس را بر روی بال خود گرفت و به سوی آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آنجا عزرائیل را دید که از روی تعجّب سرش را تکان می دهد.

ادریس به عزرائیل سلام کرد، و گفت: «چرا سرت را حرکت می دهی؟»

عزرائیل گفت: «خداوند متعال به من فرمان داده که روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض کنم، به خدا عرض کردم: چگونه چنین چیزی ممکن است با اینکه بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوّم نیز همین مقدار فاصله. (و من اکنون در سایه ی عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانی دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانی را می پیماید و تا بالای آسمان چهارم می آید!!). آنگاه عزرائیل همانجا روح ادریس را قبض کرد. این است سخن خداوند ( آیه ی 57 سوره ی مریم) که می فرماید:

«وَ رَفَعناهُ مَکاناً عَلِیّاً؛ و ما ادریس را به مقام بالایی ارتقا دادیم.» (8)

پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: در شب معراج، مردی را در آسمان چهارم دیدم، از جبرئیل پرسیدم: «این مرد کیست؟» جبرئیل گفت: «این ادریس است که خداوند او را به مقام ارجمندی بالا آورده است.» به ادریس سلام کردم و برای او طلب آمرزش نمودم، او نیز بر من سلام کرد و برایم طلب آمرزش نمود. (9)

 

منابع:

1- انبیاء، 85 مریم، 56.

2- بحار، ج 11، ص 270-280، کامل ابن اثیر، ج 1، ص 22.

3- سعد السعود سیدبن طاووس، ص 38.

4- اقتباس از بحار، ج 11، ص 2828-284.

5- همان مدرک، ص 271.

6- اقتباس از کمال الدین شیخ صدوق، صص 76 و 77.

7- ارشاد القلوب دیلمی، ج 2، ص 326.

8- تفسیر نورالثّقلین، ج 3، صص 350 و 349.

9- همان مدرک، ص 350.

منبع:سایت تبیان


پنج شنبه 89 آذر 4 , ساعت 12:21 عصر

ناسپاسی قوم عاد

قبیله عاد در سرزمین احقاف1بین یمن و عمان، روزگاری متمادی در زندگی سرشار از خوشی و نعمت بسر می بردند. خدا نعمتهای فراوان و برکات زیادی به آنان عطا کرده بود، این قوم در آنجا قناتها حفر کردند، زمین را زراعت و باغهایی ایجا کردند و کاخهایی محکم بنا نمودند. یکی از نعمتهایی که این قوم از آن برخوردار بودند؛ اندامهایی نیرومند و هیکل هایی تنومند و مقاوم بود. خدا به این ملت نعمتهای فراوانی عطا کرده بود که کمتر قومی از آن برخوردار بود، ولی این مردم به مبدا آفرینش و بخشنده این نعمتها فکر نکردند تا او را بشناسند و به جای سپاس و حق شناسی خدای یگانه، تنها به این نتیجه رسیدند که بتهایی را انتخاب و آنها را معبود خویش قرار دهند. آنها در پیشگاه این خدایان تواضع می کردند و صورتهای خود را به خاک می ساییدند. هر گاه به نعمتی دست می یافتند، برای شکرگزاری نزد همین بتها می شتافتند و به هنگام گرفتاری و بیماری از همین موجودات بی جان استمداد و کمک می طلبیدند.

دیری نپایید که سنگدلی و رذایل اخلاقی نیز بر تیرگی بت پرستی آنها افزوده گشت، نیرومند ، ضعیف را ذلیل خود ساخت و بزرگ بر کوچک غضب کرد. خدا برای راهنمایی نیرومندان و حمایت از ضعیفان و زدودن تیرگی جهالت از روح مردم و پاکسازی نفوس و آگاهی قوم از حقایق جهان، اراده کرد پیغمبری از میان آنان بر ایشان برانگیزد که با زبان آنان سخن بگوید، با روش آنان برایشان حرف بزند، آنان را به سوی خدای یگانه راهنمایی نماید و به آنان بفهماند که عبادت بتها سفیهانه است و این نیز نمونه ای از رحم و لطف الهی به بندگانش بود.

هود که از نظر شرافت خانوادگی و محاسن اخلاق و حلم و بردباری در میان قوم خود ممتاز بود، برای رسالت از میان این قوم بت پرست برگزیده شد، تا امین رسالت و صاحب دعوت خدا باشد، شاید افکار گمراه آنان را به راه راست هدایت کند و فساد اخلاقی ایشان را بر طرف سازد.

هودعلیه السلام به وظیفه خود قیام کرد و برای رسالت خویش مهیا گشت و همانند دیگر صاحبان دعوت و شریعت، خود را به سلاح بلاغت، حلم و سعه صدر و پشتکار مسلح کرد. هود با عزمی که کوهها را منهدم و حلمی که جاهلین نادان را شکست می داد، بپا خواست و قیام کرد و به مخالفت با بتهایشان پرداخت و عبادتشان را بی فایده و از روی جهل و نادانی دانست.

هود علیه السلام به قوم خویش گفت: مردم! این سنگ هایی که تراشیده اید و آنها را عبادت می کنید و به آن پناه می برید چیست؟ ضرر و نفع این کار کدام است؟ این بتها که برای شما نفعی ندارند و فسادی را از شما بر طرف نمی سازند، این کار شما علامت کوته فکری و ضعف شان و شخصیت و غفلت شما است. برای شما خدایی است یکتا و شایسته پرستش و پروردگاری است لایق بندگی و خضوع و او همان کسی است که شما را بوجود آورده و روزی داده است، اوست که شما را آفریده و روزی شما را از این جهان می برد. اوست که در روی زمین به شما قدرت داده، زراعت شما را می رویاند و به شما کالبدی نیرومند برای فعالیت روی زمین عطا کرده است و گوسفندان و حیوانات را به شما ارزانی داشته و از عزت و شوکت بر خوردارتان ساخته است. به این خدا ایمان آورید و هوشیار باشید که چشم از حق نپوشید و با خدای یکتا، عناد و دشمنی نورزید که در این صورت ممکن است همان عذاب نوح متوجه شما گردد، هنوز از سرگذشت قوم نوح و عذابی که متوجه آنان شد زمان زیادی نگذشته و شما آن را بخاطر دارید!

 

هودعلیه السلام و اتهام دیوانگی!

هود علیه السلام به امید این که گفتار او به اعماق روح و دل آنان راه یابد و ایمان آورند و سخنانش به قلبهای آنان نفوذ کند و ایشان را به تفکر و تعقل وا دارد، آنان را پند و اندرز داد، ولی بر خلاف انتظار زمانی که هود با آنان سخن می گفت غیر از صورتهای برافروخته و چشمهای خیره چیز دیگری ندید. گویا قبلاً چنین سخنانی را نشنیده اند و مطلبی غیر منتظره بر آنها عرضه شده است که با منطق آنها سازگار نیست.

مخالفین هود در جواب گفتند: این چه راهی است که در پیش گرفته ای و خود را به آن آلوده ساخته ای؟ چگونه ممکن است که ما خدای یکتا را بدون شریک پرستش کنیم؟ ما این بتها را می پرستیم تا ما را به خدا نزدیک سازند و در پیشگاه او شفیع ما شوند.

هودعلیه السلام آنان را مخاطب قرار داد و چنین گفت: خدای یکتا شریکی ندارد، عبادت او جوهر و خلاصه عبادتها است، حقیقت ایمان، عبادت اوست. این خدا به شما نزدیک است و شما نیازی به شفیع ندارید. او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است و بدانید این بتها که برای تقرب و وساطت پیش خدا پرستش می کنید، شما را از راه صحیح و تقرب به خداوند یکتا دور می سازد. این عبادت نه تنها موجب تقرب شما به خدای یکتا نیست، بلکه موجب دوری از خداوند و دلیل بر نادانی و جهل شما است.

قوم هود از او روی گردانده و گفتند: تو مرد جاهلی هستی و عقل خود را از دست داده ای که عبادت ما را سفیهانه می دانی و روش پدران ما را عیب می شماری. تو در میان ما چه مزیتی داری؟ امتیاز تو بر دیگران چیست؟ تو نیز مانند ما غذا می خوری و آب می آشامی، سنن و قوانین زندگی تو با ما یکی است. چه شد که خدا تو را برای رسالت برگزید و برای دعوت خود اختصاص داد. ما غیر از دروغگویی درباره تو گمان دیگری نداریم.

هود گفت: ای قوم! مرا به سفاهت متهم نکنید، من روزگاری طولانی در بین شما زندگی کردم و شما عیبی بر من نگرفتید، هیچگاه سوء رفتار و تندخویی از من ندیده اید. تعجبی ندارد که خدا یک نفر را از میان قومی برای رسالت انتخاب کند و او را پرچمدار دعوت خود نماید، بلکه تعجب دراین است که مردم بدون رسول و راهنما باشند و خداوند سرنوشت آنها را بدست هرج و مرج بسپارد و آنان را بدون قانون و آیین بگذارد!

بدانید که من از گرایش شما به حق ناامید نیستم. از سوء رفتار و اهانتهای شما دلتنگ نشده ام، فقط از شما انتظاردارم با عقل خود فکر کنید و با بصیرت به حقایق بنگرید تا ببینید، یگانگی خدا در تمام نظام آفرینش آشکار است: نظم فلک گردون، مخلوقات شگفت انگیز، گردش ستارگان و "در هر آفرینشی، علامتی برای اثبات یگانگی خدا مشهود است."

و فی کلّ شیء له آیة تدل علی انّه واحد

شما به چنین خدایی ایمان آورید و از او طلب آمرزش کنید تا بارش آسمان را همیشه برای شما جاری سازد و شما را یاری کند تا بر ثروتتان بیفزایید و نیروی شما را افزایش دهد. پس بکوشید تا مانند مجرمان از حق رو گردان نباشید.

سپس هود علیه السلام قوم را خطاب قرار داد و گفت: بدانید که پس از مرگ زنده می شوید، هر کس کار نیکو انجام داده باشد، سود می برد و هر کس به کار زشت پرداخته باشد به کیفر می رسد. برای نجات خویش تدبیری کنید و برای رستاخیز خود توشه ای بیندوزید. من ماموریت خود را درباره شما به پایان رساندم و به وضوح رسالت خود را به شما اعلام کردم.

قوم هود گفتند: بدون تردید یکی از خدایان ما بر تو غضب کرده وعقل تو را مختل نموده و طرز تفکر تو را در هم ریخته است و به همین دلیل هزیان می گویی، به تصوراتی که فقط در ذهن خودت وجود دارد زبان می گشایی و خیالبافی می کنی و به بیان خرافات می پردازی.

قوم هود گفتند: آن استغفاری که پس از آن باران می آید و به ثروت ما افزوده می گردد و نیروی ما دو چندان می شود چیست؟ و آنروز قیامتی که گمان می کنی پس از پوسیدن استخوانهای ما و متلاشی شدن کالبدمان برپا می شود، چیست؟

افسوس که وعده ها و پند و اندرزهای تو بعید و غیر معقول است ! ما غیر از زندگی دنیوی و طبیعی چیز دیگری نداریم. ما طبق قوانین طبیعت بوجود می آییم، زندگی می کنیم و می میریم و همه چیز در دست طبیعت است.

بعلاوه آن عذابی که ما را به آن تهدید می کنی و انتظار داری که ما به آن گرفتار شویم چیست؟ ما گفتار تو را تصدیق نمی کنیم، از عبادت خدایان خود باز نمی گردیم، اگر راست می گویی آنچه ما را به آن تهدید می کنی بیاور و آن عذاب کذایی را بر ما نازل کن.

آنگاه که هودعلیه السلام لجاجت را از گفتارشان و اصرار به مخالفت را از اعمالشان دریافت، ایشان را خطاب کرد و گفت: من خدای خود را گواه می گیرم که وظیفه خود را انجام دادم و در ابلاغ رسالت خود کوتاهی نکردم. هیچگاه بر اثرترس، دست از کار خود بر نداشتم و در راه این رسالت آسمانی و جهاد مقدس نهایت سعی خود را به خرج دادم.

من از جمعیت شما باکی ندارم، از غضب شما نمی ترسم، از این به بعد علیه من هر طرح و نقشه ای دارید اجرا کنید و هر آنچه در قدرت دارید بکار گیرید، توکل من به خدایی است که پروردگار من و شما است. آن خدایی که زندگی هر جنبده ای در ید قدرت اوست، و پروردگار من بر صراط مستقیم، و حکیم است.

 

عذاب قوم هود

هود علیه السلام به دعوت خود و قوم او به اعراض خود ادامه دادند. تا اینکه مخالفین هود در آسمان، ابر سیاهی را دیدند که آسمان نیلگون را تاریک ساخت، قوم چشمها را به ابر دوختند و برای دیدار آن شتافتند زیرا مدتی بود که باران نباریده بود و گفتند: این ابری که در آسمان است بزودی برای ما باران می آورد. سپس آماده بهره برداری از باران شدند و کشتزارهای خود را مهیای آبیاری نمودند.

هود چون وضع قوم را چنین دید، گفت: این سیاهی که در آسمان می نگرید، ابر رحمت نیست، بلکه باد عذاب است. این همان عذابی است که برای ارسال آن عجله می کردید. بادی است که عذابی دردناک و کشنده به همراه دارد.

چیزی نگذشت که طوفانی هولناک شروع به وزیدن کرد و قوم دیدند که حیوانات و اموال و ابزار آنان که در بیابان بود، از زمین بلند و به مکانهای دور دستی پرتاب می شود. این حادثه قوم را به وحشت انداخت و ترس و هراس آنان را فرا گرفت و با سرعت به خانه ها پناه بردند و درها را به روی خود بستند. این قوم عذاب زده فکر می کردند که بدین وسیله می توانند جان خود را حفظ کنند ولی این عذاب، بلایی عمومی و همگانی بود. بادی که می وزید، رملهای بیابان را با خود می آورد و تا هفت شب و هشت روز بطور متوالی وزش این باد ادامه داشت! و سرانجام قوم مانند تنه نخل خشکیده به خاک هلاکت افتادند، نسل آنان ناپدید و آثارشان بکلی متلاشی و از صفحه تاریخ بر چیده شد.

" فراموش نکنید خدای تو هیچ قوم و اهل دیاری را در صورتی که مصلح و نیکوکار باشند به ظلم هلاک نمی کند".

اما در این طوفان عذاب، یاران و پیروان هود به وی پناه بردند و اطراف وی گرد آمدند. باد اطراف آنان می چرخید و رملها را پراکنده می ساخت ولی آنان مطمئن و آسوده خاطر بودند، تا اینکه باد آرام شد و سرزمین آنان به وضع عادی بازگشت و هود و یارانش به حضرموت کوچ کردند و بقیه عمر را در این سرزمین بسر بردند.

 

منبع:سایت تبیان


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ