سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در خردسالی بپرسد، در بزرگسالی پاسخ دهد [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 86 خرداد 17 , ساعت 12:16 عصر

 

پس از مدتى امام جواد (ع) براى گزاردن حج از مامون اجازه خواست و از بغداد به سوى مدینه حرکت کرد. در این سفر ام الفضل نیز آن حضرت را همراهى مى‏کرد.

پس از حرکت امام جواد (ع) به مدینه، مامون در طرسوس درگذشت و مردم با برادرش معتصم بیعت کردند. معتصم آن حضرت را خواست و او را به بغداد آورد. مسعودى در اثبات الوصیة گوید: ابو جعفر (ع) در سالى که مامون به بدندون از دیار روم رفت، همراه با ام الفضل به قصد زیارت خانه کعبه به مکه عزیمت کرد. ابو الحسن على، فرزند امام که در آن هنگام کوچک بود، نیز با آن امام همراه بود. امام جواد (ع) آن کودک را در مدینه نهاد و خود با ام الفضل به سوى عراق روانه شد. آن حضرت پیش از حرکت‏به سوى عراق، با ابو الحسن على سخن گفت و بر جانشینى او پس از خودش تصریح و به او وصیت کرد. مامون در روز پنج‏شنبه 13 رجب سال 218 هجرى، در حالى که 16 سال از امامت ابو جعفر (ع) مى‏گذشت، وفات یافت. و مردم با معتصم، ابو اسحاق محمد بن هارون، در ماه شعبان سال 218 هجرى بیعت کردند.

از زمانى که ابو جعفر به عراق بازگشت معتصم و جعفر بن مامون به فکر افتادند با به کار بستن حیله‏اى آن حضرت را از میان بردارند.

اما شیخ مفید تصریح کرده است که این واقعه در محرم سال 220 هجرى بوده است. وى گوید: امام جواد (ع) دو شب مانده از محرم در سال 220 هجرى به بغداد وارد شد و در ذى القعده همان سال در آن شهر وفات یافت.

با این وجود مسعودى پیش از این عبارت گوید: امام (ع) همواره در مدینه بود، تا آن که معتصم در آغاز سال 225 هجرى او را به بغداد فراخواند. و امام (ع) در آن شهر ماندگار شد تا آن که در آخر ذى القعده همان سال دنیا را بدرود گفت.

نگارنده: اولا: سخن مسعودى که گفته است معتصم او را در سال 225 هجرى به بغداد فراخواند، با آنچه بعد از این گفته، منافات دارد. ثانیا: آوردن امام به بغداد در سال 220 هجرى با آنچه همه بر آن اتفاق نظر دارند و از جمله شیخ مفید نیز بر آن است که وفات آن حضرت در سال 220 هجرى بوده است، منافات دارد. شاید این خطا، در اثر سهو القلمى بوده که از جانب مسعودى یا یکى از ناسخان روى داده است.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAKED.htm


پنج شنبه 86 خرداد 17 , ساعت 12:16 عصر

 

در مورد شهادت امام جواد ( علیه السلام) یک دسته از روایات مى‏گویند آن حضرت به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت. ولى روایتى دیگر مى‏گوید: بعد از آنکه معتصم امام را به بغداد طلبید... به وسیله «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس به او گفت: پیش از شما امیرالمؤمنین به احمد بن ابى داوود و سعید بن خضیب و گروهى از بزرگان از این شربت نوشانیده و امر کرده است شما هم آن را با آب یخ بنوشید. این بگفت و یخ آماده کرد. امام فرمود: در شب آن را مى‏نوشم. اشناس گفت: باید خنک نوشیده شود و الان یخ آن آب مى‏شود و اصرار کرد و امام ( علیه السلام) با علم به عمل آنان آن را نوشید» .

در جاى دیگرى آمده است که ابن ابى داوود بعد از ماجرایى مربوط به قطع دست سارق که امام ( علیه السلام) دیگران را مجاب کرد و معتصم به سخن امام عمل کرد و حرف دیگران را رد کرد، معتصم را به کشتن امام تحریک کرد. ابن ابى داوود مى‏گوید: «پس به معتصم گفتم: خیر خواهى براى امیرالمؤمنین بر من واجب است و من واجب است و من در این جهت سخنى مى‏گویم که مى‏دانم با آن به آتش (جهنم) مى‏افتم!

معتصم گفت: آن سخن چیست؟

گفتم: (چگونه) امیرالمؤمنین براى امرى از امور دینى که اتفاق افتاده است فقهاء و علماء مردم را جمع کرد و حکم آن حادثه را از آنان پرسید و آنان حکم آن را به طورى که مى‏دانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده امیرالمؤمنین و فرماندهان و وزراء و دبیران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه که در مجلس مى‏گذشت گوش مى‏دادند... آنگاه به خاطر گفته مردى که نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى‏کنند او از امیرالمؤمنین شایسته‏تر به مقام او است، تمامى سخنان آن علماء و فقهاء را رها کرد و به حکم آن مرد حکم کرد؟ !

پس رنگ معتصم تغییر کرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر این خیر خواهیت به تو پاداش نیک عطا کند!

پس در روز چهارم یکى از دبیران وزرایش را مأمور کرد تا ابوجعفر ( علیه السلام) را به منزل خود دعوت کند، او چنین کرد ولى ابوجعفر ( علیه السلام) نپذیرفت و گفت: تو مى‏دانى که من در مجالس شما حاضر نمى‏شوم. آن شخص گفت: من شما را براى ضیافتى دعوت مى‏کنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى و من با ورود شما به منزلم متبرک شوم. و فلان بن فلان از وزراى خلیفه دوست دارد خدمت شما برسد.

پس آن حضرت ( علیه السلام) به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسمومیت کرد و مرکب خود را طلبید. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر ( علیه السلام) فرمود: بیرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است!

پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اینکه رحلت نمود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAKF.htm


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ