سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما اهل بیت را دوست بدارد و محبّتما در دلش تحقّق یابد، چشمه های حکمت بر زبانش جاریمی شود. [امام صادق علیه السلام]
 
دوشنبه 86 اردیبهشت 31 , ساعت 12:7 عصر

 

به فاصله پانزده روز حادثه جانگداز دیگرى نظیر حادثه رجیع اتفاق افتاد که چنانکه قبلا اشاره شد - در این حادثه سى و هشت نفر از مسلمانان جان خود را از دست داده و به خاک و خون افتادند، ابتداى ماجرا از اینجا شروع شد که ابو براء عامر بن مالک - یکى از بزرگان قبیله بنى عامر - به مدینه آمد و خدمت رسول خدا(ص)شرفیاب شده و هدایایى تقدیم آن حضرت کرد، پیغمبر اسلام فرمود: من هدیه‏مشرکى را نمى‏پذیرم و اگر مى‏خواهى هدیه تو را بپذیرم به دین اسلام در آى!

ابو براء اسلام را نپذیرفت اما اظهار دشمنى و مخالفتى هم با اسلام نکرد و در پاسخ آن حضرت عرض کرد: اگر گروهى از اصحاب و یاران خود را به سرزمین‏«نجد»و میان افراد ما بفرستى تا مردم آنجا را به اسلام دعوت کنند امید آن هست که ایشان دعوت تو را بپذیرند و به دین اسلام در آیند.

رسول خدا(ص)که هنوز از غم و اندوه اصحاب رجیع بیرون نیامده بود به ابو براء فرمود: من از مردم نجد بر یاران خود بیمناکم!

ابو براء عرض کرد: من ایشان را در پناه خود قرار مى‏دهم.

رسول خدا(ص)چهل نفر از برگزیدگان اصحاب خود را به سرکردگى منذر بن عمرو به همراه ابو براء به سوى آنان گسیل داشت و در میان آنها افراد بزرگى از مسلمانان چون: حارث بن صمه، حرام بن ملحان، عروة بن اسماء، نافع بن بدیل، عامر بن فهیره و دیگران وجود داشتند.

اینان به همراهى ابو براء تا جایى به نام‏«بئر معونة‏»در نزدیکى قبیله بنى سلیم پیش رفتند و در آنجا فرود آمده گفتند: کیست که پیام پیغمبر اسلام و نامه آن حضرت را به مردم این ناحیه ابلاغ کرده و برساند؟

حرام بن ملحان گفت: من این ماموریت را انجام مى‏دهم، و به دنبال آن، نامه رسول خدا(ص)را برداشته به نزد عامر به طفیل - رئیس قبیله بنى سلیم - آمد و پیغام آن حضرت را ابلاغ کرد، اما عامر نامه پیغمبر را نگشود و اعتنایى نکرد، حرام بن ملحان که چنان دید از نزد او برخاسته به نزد مردم آن سرزمین آمد و فریاد زد: اى مردم!من فرستاده پیغمبر خدا هستم که به نزد شما آمده‏ام تا شما را به خداى یکتا و پیامبر او دعوت کنم تا به او ایمان آورید!

در همین حال مردى از میان خیمه بیرون آمد و با نیزه‏اى که در دست داشت‏به پهلوى حرام بن ملحان زد که از سوى دیگر بیرون آمد، حرام فریاد زد:

- «الله اکبر، فزت و رب الکعبة‏»

[خدا بزرگتر(از توصیف)است و به پروردگار کعبه سوگند که رستگار شدم. ]و به دنبال آن عامر بن طفیل به میان قبیله بنى عامر آمده و از آنها براى کشتن فرستادگان رسول خدا(ص)کمک خواست ولى آنان به احترام ابو براء و پناهى که به مسلمانان داده بود حاضر به همکارى و کمک او نشده گفتند: ما حاضر نیستیم پیمان ابو براء را زیر پا بگذاریم و حرمت او را بشکنیم.

عامر بن طفیل که چنان دید از قبایل دیگر بنى سلیم مانند«عصیه‏»و«رعل‏»و«ذکوان‏»استمداد کرد و آنها را با خود همدست‏ساخته و به جنگ مسلمانان آمدند و آنها را محاصره نمودند. مسلمانان که چنان دیدند آماده جنگ شده و همگى به شهادت رسیدند جز یکى از آنها به نام کعب بن زید که زخم زیادى برداشته در میان کشتگان افتاد اما زنده بود و دشمنان به خیال اینکه کشته شده است او را به حال خودش گذارده و رفتند و او توانست‏خود را به مدینه برساند و بهبود یابد و تا جنگ خندق نیز زنده بود و در آن جنگ به شهادت رسید.

دو تن از این چهل نفر نیز به نام عمرو بن امیة و منذر بن محمد انصارى از رفقاى خود عقب مانده و دنبال آنها مى‏آمدند همین که نزدیک بئر معونة و مسکن قبیله بنى سلیم رسیدند از دور مشاهده کردند که در آسمان در آن حوالى پرندگانى گردش مى‏کنند، دیدن پرندگان آن دو را به این فکر انداخت که ممکن است اتفاق تازه‏اى افتاده باشد و چون نزدیک رفتند متوجه کشتار بى‏رحمانه بنى سلیم و شهادت رفقاى خود گشتند.

منذر بن محمد رو به عمرو بن امیه کرد و بدو گفت: اکنون چه باید کرد؟

عمرو گفت: عقیده من این است که هر چه زودتر خود را به رسول خدا(ص)برسانیم و ماجرا را به وى اطلاع دهیم. منذر گفت: اما من که دلم راضى نمى‏شود از مکانى که شخصى مانند منذر بن عمرو به قتل رسیده و شهید شده سالم بگذرم و به راه او نروم و مردم خبر کشته شدن او را از من بشنوند!این را گفت و شمشیر را در دست گرفت و به مردم بنى سلیم حمله‏ور شد و به دست آنها کشته شد، عمرو بن امیه نیز به اسارت آنها در آمد و چون او را به نزد عامر بن طفیل بردند و دانست که وى از قبیله مضر مى‏باشد دستور داد او را آزاد کنند تا ضمنا نذرى را هم که مادرش کرده بود تابنده‏اى را آزاد کند ادا کرده باشد.

عمرو بن امیه به سوى مدینه حرکت کرد و تا جایى به نام‏«قرقرة الکدر»پیش رفت و در آنجا به دو نفر از طایفه بنى عامر برخورد، و چون طایفه مزبور نیز نسبت‏به بنى سلیم مى‏رساندند، عمرو به فکر افتاد به ترتیبى آن دو را غافلگیر ساخته و به قتل برساند و بدان مقدار انتقام خود را از بنى سلیم که با آن بى‏رحمى رفقاى مسلمان او را کشته بودند بگیرد، ولى نمى‏دانست که این دو نفر از بنى عامر هستند، و بنى عامر نیز با پیغمبر اسلام همپیمان بودند.

عمرو بن امیه نقشه خود را عملى کرد و صبر کرد تا وقتى آن دو نفر به خواب رفتند برخاسته و هر دو را به قتل رسانید و سپس به مدینه آمده ماجرا را به اطلاع رسول خدا(ص)رسانید، پیغمبر از شنیدن ماجراى کشتگان مسلمانان بسیار افسرده و غمگین شد اما فرمود: آن دو نفر را نیز بیهوده به قتل رساندى و من باید طبق پیمانى که با بنى عامر دارم خونبهاى آن دو نفر را بپردازم، سپس درباره اصل این فاجعه فرمود: این کار را ابو براء کرد و من از آن بیمناک و خایف بودم.

ابو براء نیز از اینکه عامر بن طفیل عهد و امان او را شکسته بود بسختى غمگین شد و به گفته برخى از غصه هلاک گردید، و فرزند ابو براء که نامش ربیعه بود در صدد تلافى عمل عامر بر آمد و چون فرصتى به دست آورد با نیزه به سوى عامر بن طفیل که بر اسبى سوار بود حمله برد و زخمى بر او زده از اسب بر زمینش افکند و گریخت.

اما عامر از آن زخم جان سالم بدر برد و بعدها در اثر نفرین رسول خدا(ص)غده‏اى چون غده شتران در گلو یا در زانو در آورد. و در خانه زنى از زنان‏«بنى سلول‏»جان بداد و سخن او که در وقت مرگ از روى تاسف و غربت‏خود مى‏گفت: «غدة کغدة البعیر و موت فى بیت‏سلولیه‏»در میان عرب ضرب المثل گردید. (1)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCDB.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ