سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که خصومت را از حد درگذراند گناه ورزید ، و آن که در آن کوتاهى کرد ستم کشید ، و آن که ستیزه جوست نتواند از خدا ترسید . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 خرداد 17 , ساعت 12:33 عصر

 

1. علم:

از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالى و یگانگى او و نیز پاسخهاى وى در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانى نقل شده است.

از جمله روایاتى که از آن حضرت درباره تنزیه خداوند نقل شده، روایتى است که حسن بن على بن شعبه در تحف العقول آورده است. در آنجا امام هادى (ع) مى‏فرماید: به راستى خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و اوهام بدو نرسند و تصورات به کنه او پى نبرند و در دیده‏ها نگنجد. در نزدیکى‏اش دور است و در دورى‏اش نزدیک. چگونگى را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانى داشته باشد از چگونگى و از مکان برکنار است‏یکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.

2. حلم:

براى پى بردن به حلم آن حضرت کافى است‏به بردبارى و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وى در نزد متوکل از او بدگویى کرده و به او افترا بسته و وى را تهدید کرده، توجه کرد. ما این ماجرا را در صفحات بعد نقل خواهیم کرد.

3. کرم و سخاوتمندى:

ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر همدانى به نزد على بن حسن عسکرى رفتند. احمد بن اسحاق از وامى که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سى هزار دینار و به على بن جعفر نیز سى هزار دینار بپرداز و خود نیز سى هزار دینار برگیر.

ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزه‏اى بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسى چنین بخششى نشنیده‏ایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: براى ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیارى خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.

4. شکوه و عظمت در دل مردم:

طبرسى در اعلام الورى به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوى نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سراى متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکى بودم و در میان گروهى از مردم از طالبى و عباسى و جعفرى ایستاده بودیم که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگى از مرکوبهاى خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکى از حاضران از دیگرى پرسید: به خاطر چه کسى پایین آمدیم؟به خاطر این بچه حال آن که او از نظر سال از ما بزرگ‏تر و شریف‏تر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکوب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفرى گفت: به خدا قسم کودکان چون او را مى‏بینند به احترام او پیاده مى‏شوند. هنوز دیرى نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وى پیاده شدند ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمى‏گفتید دیگر به احترام او پیاده نمى‏شوید؟پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکوبهاى خود پیاده شدیم.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EALD.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ