سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر اندازه حکمت قوی گردد، شهوت ضعیف شود . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 85 اسفند 27 , ساعت 10:42 صبح

 

ابن اسحاق گفته:سران هر قبیله از قبائل قریش تصمیم‏گرفتند مسلمانانى را که در قبیله خود دارند حت‏سخت‏ترین‏شکنجه‏ها و زندان و تبعید و انواع دیگر ضرب و شتم قرار دهند،وپس از همین تصمیم بود که رؤساى بنى مخزوم مانند ابو جهل‏عمار و یاسر و سمیه را(بشرحى که پیش از این گذشت)در وقت‏داغى هوا و ظهر هنگام بصحراى مکه مى‏بردند و شکنجه‏مى‏کردند،و بلال را امیة بن خلف بسختى شکنجه میداد،و هم‏چنین دیگران که مورخین نوشته‏اند:مسلمانان ضعیف را مى‏گرفتند و زره‏هاى آهنین بر تن ایشان مى‏پوشاندند و در آفتاب‏داغ آنها را ساعتها نگاه مى‏داشتند... (1) تا آنجا که طبق روایت‏سعید بن جبیر از ابن عباس گاه میشدبقدرى آنها را میزدند و در گرسنگى و تشنگى نگاه مى‏داشتندکه قادر به ایستادن روى پاى خود نبودند،و هر چه از آنهامى‏خواستند مى‏گفتند،حتى اگر مى‏گفتند:لات و عزى خداى‏شما است مى‏گفتند:آرى!و اگر مى‏پرسیدند:این جعل خداى‏شما است مى‏گفتند:آرى،و بدینوسیله خود را از دست آنهانجات میدادند... (2) و تا آنجا که محمد بن اسحاق گفته است:کار ابو جهل این‏شده بود که جستجو میکرد تا ببیند چه کسى تازه مسلمان شده‏که اگر از اشراف بود نزد او رفته و ضمن سرزنش و ملامت اومى‏گفت:

«ترکت دین ابیک و هو خیر منک؟!لنسفهن حلمک،و لنفیلن رایک،و لنضعن شرفک‏»-آئین پدر خود را که بهتر از تو بود رها کردى؟!بدانکه ما حتما تو را به سفاهت و نادانى در میان مردم شهره خواهیم نمود،و راى و نظرت را تخطئه مى‏کنیم و از شرافت و منزلتت در میان‏مردم میکاهیم.

و اگر شخص تازه مسلمان مرد تاجر و سوداگرى بود به اومیگفت:

«و الله لنکسدن تجارتک و لنهلکن مالک...».

بخدا تجارتت را کساد خواهیم کرد و دارائیت را نابودمیکنیم!.

و اگر مرد فقیر و ناتوانى بود او را شکنجه کرده و کتک‏میزد... (3) .

و تا آنجا که بخارى در صحیح خود از خباب بن ارب روایت‏کرده که گوید:

«اتیت النبی(ص)و هو متوسد ببردة و هو فى ظل الکعبة،و قد لقینامن المشرکین شدة،فقلت:الا تدعو الله؟.

فقعد و هو محمر وجهه فقال:قد کان من کان قبلکم لیمشط بامشاط الحدیدما دون عظامه من لحم او عصب ما یصرفه ذلک عن دینه،و یوضع المنشار على‏مفرق راسه فیشق باثنین ما یصرفه ذلک عن دینه،و لیتمن الله هذا الامر حتى‏یسیر الراکب من صنعاء الى حضر موت ما یخاف الا الله عز و جل‏». (4) -نزد رسول خدا(ص)آمدم و او در سایه کعبه بود و بردى برخود پیچیده بود،و ما در آنروزها از مشرکان آزار سختى را تحمل‏مى‏کردیم پس به آنحضرت عرض کردم:آیا بدرگاه خدا دعانمى‏کنى؟

در اینوقت رسول خدا(ص)در حالیکه صورتش قرمز شده بودنشست و فرمود:

براستى که آنها که پیش از شما بودند گوشت‏بدنشان را باشانه‏هاى آهنین شانه مى‏کردند تا به استخوان یا عصب میرسید وبا اینحال آنها را از آئینشان باز نمى‏داشت،و اره بر سرشان‏مى‏گذاردند و آنها را دو نیم مى‏کردند و با اینحال از آئین خوددست نمى‏کشیدند،و حتما این آئین(اسلام)مستقر و پابرجاخواهد شد تا آنجا که شخص سواره از صنعاء تا حضر موت به‏راحتى سیر کند و در مسیر خود جز از خداى عز و جل از کسى خوف‏نداشته باشد.

این هم داستان جالبى است

ابن هشام از عروة بن زبیر نقل کرده میگوید:

نخستین کسى که در مکه پس از رسول خدا(صلى الله‏علیه و آله)قرآن را بآواز بلند قرائت کرد عبد الله بن مسعود بودو جریان این بود که روزى گروهى از اصحاب پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله)گردهم نشسته بودند یکى از آنهاگفت:بخدا هنوز قریش قرآن را بآواز بلند نشنیده‏اند اینک‏کدامیک از شما حاضر است قرآن را بآواز بلند خوانده وبگوش آنها برساند؟

عبد الله بن مسعود گفت:من حاضرم.

گفتند:ما میترسیم آنان تو را بیازارند،ما کسى رامى‏خواهیم که داراى فامیل و عشیره باشد که بخاطر آنهاقریش نتوانند باو صدمه و آزارى برسانند!

عبد الله گفت:بگذارید من بدنبال این کار بروم هماناخداوند مرا محافظت‏خواهد کرد!پس روز دیگر هنگام‏ظهر در وقتى که قرشیان در مجالس خویش انجمن کرده‏بودند در کنار مقام ایستاد و شروع کرد بخواندن سوره‏مبارکه‏«الرحمن‏»و با صداى بلند گفت:

بسم الله الرحمن الرحیم.الرحمن علم القرآن...قریش‏گوش فرا داده و با هم گفتند:این کنیز زاده چه مى‏گوید؟

گفتند:از همان چیزهائى که محمد آورده مى‏خواند.پس‏برخاسته بسوى او آمدند و با مشت‏بصورت ابن مسعودمى‏زدند و او نیز هم چنان مى‏خواند تا مقدارى که خواند باروى خون آلود و مجروح بسوى اصحاب رسول‏خدا(صلى الله علیه و آله) باز گشت اصحاب که او را دیدندگفتند:ما بر تو از همین وضع و حالت‏بیمناک بودیم!

ابن مسعود گفت:اینها در راه خدا سهل است اگر خواهید فردا هم دوباره بنزدشان بروم و همین کار را مجددا انجام‏دهم؟ گفتند:نه،کافى است زیرا تو کار خود را کردى وبگوش قریش آنچه را ناخوش داشتند رسانیدى. (5)

و قبلا نیز داستان همین خباب بن ارت را با عاص بن وائل وخوددارى عاص را از پرداخت‏بدهى خباب و تمسخر او را دراین باره ذکر کردیم (6) .

و رویهمرفته زنان و مردان مسلمانى که تحت‏شکنجه‏مشرکان قرار گرفتند و نامشان بعنوان شکنجه شدگان صدر اسلام‏در تاریخ ثبت‏شده اینها بودند:بلال،عمار،یاسر،سمیه،خباب بن ارت،صهیب بن سنان رومى،عامر بن فهیرة-آزاد شده‏طفیل بن عبد الله ازدى-ابو فکیهة(که گویند بهمراه بلال مسلمان‏شد و همانند او و بلکه سخت‏تر از او شکنجه‏اش مى‏کردند).

و از زنان نیز گذشته از سمیه(مادر عمار که همانگونه که درمقالات گذشته گفته شد زیر شکنجه ابو جهل به شهادت رسید)

نام این زنان با فضیلت و فداکار در زمره شکنجه شدگان در تاریخ‏آمده:

لبیبة-کنیز بنى مؤمل بن حبیب-که عمر(قبل از اینکه مسلمان شود)او را مى‏گرفت و بسختى شکنجه میداد تا دست ازاسلام بردارد.

زنیرة-از قبیله بنى عدى یا بنى مخزوم-که گویند:عمر یاابو جهل او را چندان شکنجه کرد که چشمانش کور شد.

نهدیة-از قبیله بنى نهد-.

ام عبیس-از بنى زهرة-که اسود بن عبد یغوث او را شکنجه‏میداد (7) .

آزار مشرکان نسبت‏به خود رهبر بزرگوار اسلام‏همانگونه که گفته شد شکنجه مشرکان و آزارشان ازمسلمانان بیشتر به افراد ضعیف و بدون عشیره و فامیل متوجه‏میشد و کسانى که داراى فامیل و عشیره بودند از ترس حمایت ومقابله بمثل قبیله‏شان کمتر مورد آزار قرار مى‏گرفتند.

ولى با اینحال گاه میشد که گویا نمى‏توانستند جلوى خشم‏و کینه خود را بگیرند و اختیار و عقل از دستشان خارج میشد وکارهاى اهانت آمیزى نسبت‏به آنحضرت انجام مى‏دادند که‏بعدا موجب سرافکندگى و پشیمانى خودشان نیز مى‏گردید.

که از آنجمله روایت کرده‏اند که روزى رسول خدا در حالیکه جامه‏اى نو پوشیده بود بمسجد الحرام آمد و بنماز ایستاد وجمعى از مشرکان قریش در آنجا نشسته و تماشا مى‏کردند،یکى‏از آنها گفت:کیست که برخیزد و این بچه‏دان گوسفند و یا شتر را(که پر از خون و کثافت‏بود و در نزدیکى مسجد افتاده بود)

برگیرد و بر سر او افکند؟

یکى از آنها که بر طبق برخى از روایات-عقبة بن ابى‏معیط-بود برخاست و گفت:من اینکار را انجام مى‏دهم،وبدنبال آن برخاست و پیش رفته آن بچه‏دان را برگرفت و درحالى‏که در سجده بود بر سر آنحضرت افکند،و سبب شد تاسر و صورت و لباسهاى آنحضرت ملوث و آلوده گردد،ومشرکان از دیدن آن منظره بشدت خندیدند.

و در روایت‏بخارى و مسلم و دیگران است که‏رسول خدا(ص)همچنان در سجده بود تا اینکه دخترش فاطمه‏علیها السلام بیامد و آن بچه‏دان را از سر آنحضرت برداشت ونسبت‏به آنها که چنین اهانتى کرده بودند نفرین کرد،و رسول‏خدا سر از سجده برداشت (8) .

165 آنگاه بر سران مشرک قریش نفرین کرده گفت:

«اللهم علیک بهذا الملا من قریش،اللهم علیک بعتبة بن ربیعة،اللهم علیک بشیبة بن ربیعة،اللهم علیک بابى جهل بن هشام،اللهم‏علیک بعقبة بن ابى معیط اللهم علیک بابى بن خلف‏»و این نفرین سبب شد تا آنها ترسیدند و خنده‏شان قطع‏گردید.

و راوى حدیث گوید:من همگى آنها را که رسول‏خدا(ص)درباره‏شان نفرین کرد دیدم که در جنگ بدر کشته شدندو جنازه‏هاشان را در چاه بدر افکندند.

و پس از این ماجرا رسول خدا(ص)بنزد عمویش ابو طالب‏رفت و فرمود:«یا عم کیف حسبى فیکم‏»؟

عموجان حسب من در میان شما چگونه است؟(و چگونه ازمن حمایت میکنید)؟

ابو طالب پرسید:مگر چه شده؟

رسول خدا(ص)داستان را براى ابو طالب باز گفت.

در این وقت ابو طالب حمزة بن عبد المطلب را طلبید و شمشیرخود را برگرفت و بمسجد آمد سران قریش که ابو طالب را با آن‏وضع و قیافه دیدند آثار خشم را در چهره‏اش مشاهده کرده و از جاحرکت نکردند تا ابو طالب پیش آمد و به حمزه گفت:آن بچه‏دان‏را برگیر و بر سبیل(و صورت)همه آنها(که حاضر بودند و اینکار را کرده و خندیده بودند)بمال،و حمزه اینکار را کرد و از نفر اول‏تا بآخر بر سبیل و صورت همه‏شان کشید(و آنها نیز از ترس‏ابو طالب و حمزه هیچ عکس العملى از خود نشان ندادند)و آنگاه‏به رسول خدا(ص)رو کرده گفت:

«یا ابن اخى هذا حسبک فینا»این است‏حسب تو در میان ما! (9)

داستان دیگرى که منجر به اسلام حمزة بن عبد المطلب‏گردید:

ابن هشام و ابن اثیر جزرى و دیگران از مردى از قبیله اسلم‏روایت کرده‏اند که:

روزى ابو جهل در نزدیکى کوه صفا برسول خدا(صلى الله‏علیه و آله)گذر کرد و آنجناب را آزار کرده و دشنام داد،وسخنانى که دلالت‏بر عیبجوئى از دین و آئین آنحضرت وتضعیف کار او بود بر زبان راند،رسول خدا(پاسخش رانداده و)با او سخن نگفت-و بخانه بازگشت-زنى ازکنیزکان عبد الله بن جدعان(این جریان را دید و)سخنان‏167 ابو جهل را نسبت‏بآنحضرت شنید.

ابو جهل از نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله)دور شده‏و بیامد تا در انجمنى از قریش که در کنار خانه کعبه‏تشکیل شده بود نشست.

چیزى نگذشت که حمزة بن عبد المطلب رضى الله عنه‏در حالیکه کمان خود را بر دوش داشت و از شکار برمى‏گشت‏سر رسید،و رسم او چنان بود که هرگاه از شکاربر مى‏گشت پیش از آنکه بخانه خود برود بدور خانه کعبه‏طوافى مى‏کرد،و اگر بدسته‏اى از قریش که دور هم جمع‏شده بودند بر مى‏خورد نزد آنها میایستاد و با آنها سخن‏مى‏گفت.پس بدان کنیزک برخورد،کنیزک گفت:اى‏حمزه نبودى که ببینى برادر زاده‏ات محمد از دست ابو جهل‏چه کشید و چه دشنامها شنید!و چه صدماتى بر او واردکرد ولى محمد در مقابل،هیچ نگفته بخانه رفت.

از آنجائیکه خداوند اراده فرموده بود حمزه را بدین‏اسلام گرامى دارد این سخن بر او گران آمده خشمناک‏شد و بجستجوى ابو جهل بیامد تا او را پیدا کند و سزاى‏جسارتش را که برسولخدا کرده بود بدهد بهمین منظوربمسجد الحرام آمده او را در میان گروهى دید که نشسته‏است،حمزه نزدیک آمد و با کمانى که در دست داشت‏چنان بر سر ابو جهل کوفت که سرش بسختى شکست‏آنگاه گفت آیا محمد را دشنام مى‏گوئى در صورتیکه من بدین او هستم؟اکنون اگر جرئت دارى آن دشنام را بمن‏بده؟

جمعى از بنى مخزوم(قبیله ابو جهل)بطرف حمزه‏حمله‏ور شده خواستند تا بطرفدارى ابو جهل با حمزة جنگ‏کنند،ابو جهل گفت:حمزه را واگذارید زیرا من‏برادر زاده‏اش را بزشتى دشنام گفتم.

پس از این جریان حمزة در دین اسلام و پیروى ازرسول خدا(صلى الله علیه و آله)ثابت قدم شد،و پس ازاسلام حمزه آزار قریش نسبت‏بدان حضرت تخفیف یافت‏و دانستند که حمزه از آنجناب دفاع خواهد کرد. (10)

نگارنده گوید:در اینجا بد نیست‏بدانید که اسلام حمزه درهمان سالهاى اول بعثت‏بوده چنانچه ابن اثیر در اسد الغابة گفته‏که در سال دوم بعثت‏بوده و ابن کثیر نیز اسلام آنجناب را قبل ازاسلام ابو ذر ذکر کرده و از اینرو آنچه در کامل التواریخ آمده که‏اسلام حمزة را بعد از هجرت حبشه ذکر کرده و یا گفتارکازرونى در کتاب‏«المنتقى‏»که اسلام او را در سال ششم‏دانسته صحیح نیست،و الله العالم.

و این هم داستانهائى دیگر در این باره‏و نیز ابن هشام از عبد الله پسر عمرو بن عاص نقل مى‏کند که گوید:

بپدرم گفتم:بزرگترین آزارى که از قریش نسبت‏برسولخدا(صلى الله علیه و آله)دیدى چه بود؟گفت:روزى نزدبزرگان و اشرافشان که در حجر اسماعیل(در مسجد الحرام)

گردهم جمع شده بودند رفتم و مشاهده کردم که سخن ازآنحضرت بمیان است و با هم مى‏گویند:هرگز نشده بودکه ما در هیچ جریان ناگوارى باین اندازه که در برابر این‏مرد صبر و بردبارى کرده‏ایم شکیبائى و سکوت از خودنشان دهیم، خردمندان ما را نادان خواند.پدران ما را ناسزاگوید،بر دین و آئین ما عیب گیرد.گروههاى متحد ما راپراکنده سازد. بخدایان ما دشنام دهد!راستى که ما دربرابر او بیش از حد بردبارى کرده‏ایم!

در این گفتگو بودند که رسولخدا(صلى الله علیه و آله)واردشده و هم چنان بیامد تا رکن خانه کعبه را استلام نمود وسپس بطواف مشغول شد و چون بر آنها گذشت زبان‏ببدگوئى آنحضرت باز کرده و بر او طعن زدند!

من آثار ناراحتى در چهره پیغمبر(صلى الله علیه و آله)

مشاهده کردم ولى دیدم آن حضرت توجهى نفرموده ازنزدشان برفت،بار دوم که بر آنها عبور فرمود دوباره‏هم‏چنان زبان بطعن و دشنام گشودند و من این بار نیز آثارناراحتى را در چهره حضرت مشاهده کردم و چون بار سوم شدو اینان بدگوئى و دشنام را از سر گرفتند آنجناب در برابر آنها ایستاد و فرمود:

اى گروه قریش!آگاه باشید سوگند بدان خدائى که‏جانم بدست او است من ماموریت جنگ(و یا هلاکت)

شما را دارم!

این سخن را که فرمود آنان بطورى ساکت‏شدند که‏گویا روى سرشان پرنده نشسته است،و چنان در برابرش‏آرام شدند که کسانى که قبل از این سخن از همه نسبت‏بآن حضرت خشمناکتر بودند و بیش از دیگران مردم را برعلیه او تحریک مى‏کردند با بهترین گفتارى پاسخ آن‏حضرت را داده و احترامات معموله را نسبت‏بدو بجاى‏آوردند،بدان حد که میگفتند: اى ابا القاسم از ما بگذر(وکردار بد ما را نادیده بگیر)بخدا تو مردى نیستى که‏بى‏بهره از دانش باشى(و مانند ما نادان نیستى).

رسول خدا(صلى الله علیه و آله)از آنان گذشت و چون‏فرداى آنروز شد دوباره در همان مکان گرد آمده و من نیزبا ایشان بودم،یکى از آنمیان گفت:شما دیروز سخنانى‏درباره محمد گفتید و آنچه او نیز درباره شما گفته بودشنیدید ولى همینکه در برابر شما آن سخنان ناراحت‏کننده را اظهار کرد او را رها کرده پاسخش را ندادید؟

در این سخنان بودند که رسول خدا«ص‏»از دور پیدا شد،اینان که او را دیدند یکباره بطور دستجمعى بسویش‏حمله‏ور شده اطرافش را حلقه‏وار گرفتند و شروع کردند بپرخاش کردن و اظهار داشتند:توئى که درباره دین و آئین‏و خدایان ما چنین و چنان میگوئى؟

پیغمبر«ص‏»فرمود:آرى من گفتم!

عمرو بن عاص گوید:در این هنگام یکى از آنان را دیدم‏که دو طرف عباى آن حضرت را در دست گرفت(و درصدد آزار او بر آمد)ابو بکر که در آنجا بود و آن منظره را دیدگریان شده(روى دلسوزى نسبت‏بآنجناب)گفت:آیامردى را بجرم اینکه میگوید:پروردگار من خداى یگانه‏است میکشید؟و بدین ترتیب آن جناب را رها کردند وبدنبال کار خویش رفتند،و این جریان سخت‏ترین چیزى‏بود که من از قریش نسبت‏بآن حضرت دیدم.

و از ام کلثوم دختر ابى بکر نقل کنند که آنروز هنگامیکه‏ابو بکر بخانه بازگشت دیدم قریش سر او را شکسته‏اند.

و نیز گفته‏اند:سخت‏ترین آزارى که رسول خدا«ص‏»ازقریش دید این بود که روزى از خانه خویش بیرون آمد،وهر که در آنروز آنحضرت را دید چه آنان که زر خرید وغلام بودند و چه آنان که آزاد بودند(بنوعى)تکذیب او راکرده و اذیت و آزارش نمودند،حضرت بخانه بازگشت و ازکثرت صدماتى که دیده بود خود را در پارچه(و یا جامه)

پیچیده و بخفت،پس این آیه نازل شد«اى جامه بخودپیچیده برخیز و بترسان‏». (11)

 

منبع:http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCBBD3.HTM



لیست کل یادداشت های این وبلاگ