سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به بازماندگان دیگران نیکى کنید تا بر بازماندگان شما رحمت آرند . [نهج البلاغه]
 
شنبه 85 اسفند 26 , ساعت 9:54 عصر

 

داستان مزبور را که در ذیل آیه مبارکه‏«و انذر عشیرتک‏الاقربین‏»و تفسیر و شان نزول آن وارد شده و در همان سالهاى‏نخست‏بعثت رسول خدا(ص)اتفاق افتاده بسیارى از مورخین به‏اجمال و تفصیل ذکر کرده‏اند که شاید جامعترین آنها روایت‏طبرى است در کتاب تاریخ خود که ذیلا با ترجمه‏اش میخوانیدکه گوید:

«حدثنا...ابن حمید قال:حدثنا سلمة قال:حدثنی محمد بن‏اسحاق،عن عبد الغفار بن القاسم،عن المنهال بن عمرو، عن‏عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب،عن عبد الله بن‏العباس عن علی بن ابی طالب قال:لما نزلت هذه الآیة على‏رسول الله(ص):(و انذر عشیرتک الاقربین) (1) دعانی رسول الله(ص)

فقال:یا علی!ان الله امرنی ان انذر عشیرتک الاقربین فضقت‏بذلک ذرعا و عرفت انی متى ابادئهم بهذا الامرارى منهم ما اکره‏فصمت علیه حتى جاء جبریل فقال:یا محمد!انک الا تفعل ما تؤمربه یعذبک ربک.فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل علیه رجل شاة‏و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع لی بنی عبد المطلب حتى اکلمهم‏و ابلغهم ما امرت به.ففعلت ما امرنی به ثم دعوتهم له و هم یومئذاربعون رجلا یزیدون رجلا او ینقصونه،فیهم اعمامه:ابو طالب و حمزة‏و العباس و ابو لهب فلما اجتمعوا الیه دعانی بالطعام الذی صنعت لهم‏فجئت‏به فلما وضعته تناول رسول الله(ص)حذیة من اللحم فشقهاباسنانه ثم القاها فی نواحی الصحفة ثم قال:خذوا بسم الله.فاکل‏القوم حتى ما لهم بشی‏ء حاجة و ما ارى الا موضع ایدیهم،و ایم الله‏الذی نفس علی بیده و ان کان الرجل الواحد منهم لیاکل ما قدمت‏لجمیعهم،ثم قال:اسق القوم.فجئتهم بذلک العس فشربوا حتى‏رووا منه جمیعا،و ایم الله ان کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله،فلما اراد رسول الله(ص)ان یکلمهم بدره ابو لهب الى الکلام فقال:

لقدما سحرکم صاحبکم.فتفرق القوم و لم یکلمهم رسول الله(ص)

فقال الغد:یا علی!ان هذا الرجل سبقنی الى ما قد سمعت من‏القول فتفرق القوم قبل ان اکلمهم فعدلنا من الطعام بمثل ما صنعت‏ثم اجمعهم الی.قال:ففعلت ثم جمعتهم ثم دعانی بالطعام فقربته‏لهم،ففعل کما فعل بالامس،فاکلوا حتى ما لهم بشی‏ء حاجة ثم قال: اسقهم.فجئتهم بذلک العس فشربوا حتى رووا منه جمیعا ثم تکلم‏رسول الله(ص)فقال:یا بنی عبد المطلب!انی و الله ما اعلم شابا فی‏العرب جاء قومه بافضل مما قد جئتکم به،انی قد جئتکم بخیر الدنیاو الآخرة،و قد امرنی الله تعالى ان ادعوکم الیه فایکم یوازرنی على‏هذا الامر على ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم!قال:فاحجم‏القوم عنها جمیعا و قلت و انی لاحدثهم سنا،و ارمصهم عینا،و اعظمهم بطنا،و احمشهم ساقا:انا یا نبی الله!اکون وزیرک علیه.

فاخذ برقبتی ثم قال:ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعواله و اطیعوا قال:فقام القوم یضحکون و یقولون لابی طالب:قد امرک‏ان تسمع لابنک و تطیع‏» (2) .

ترجمه:محمد بن اسحاق-بسندش از على بن ابیطالب علیه السلام‏روایت کرده که چون آیه‏«و انذر عشیرتک الاقربین‏»(یعنى فامیلهاى‏نزدیک خود را بیم ده)بر رسول خدا(ص)نازل گردید آنحضرت مرا طلبیدو فرمود:

اى على،خداى بزرگ بمن دستور داده که فامیلهاى نزدیکت را بیم‏ده،و این ماموریت مرا سخت تحت فشار قرار داده و میدانم که هر گاه این‏ماموریت را با آنها در میان بگذارم پاسخ ناراحت کننده‏اى از ایشان‏دریافت دارم و بهمین خاطر دم فرو بستم(تا فرصتى پیش آید و آنرا انجام دهم)تا اینکه جبرئیل بیامد و گفت:اى محمد اگر ماموریت‏خود راانجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد کرد.

رسول خدا مرا طلبید و بمن فرمود:

براى ما یک‏«صاع‏» (3) غذا تهیه کن و ران گوسفندى هم بر آن ضمیمه‏بنما و قدحى نیز از شیر پر کن،آنگاه پسران عبد المطلب را گرد آور تا من باایشان گفتگو کرده و ماموریت‏خویش را به آنها ابلاغ کنم.

من دستور آنحضرت را انجام داده و آنگاه فرزندان عبد المطلب را به‏مهمانى او دعوت کردم و آنها در آنروز چهل نفر مرد بودند با یکى‏کم و زیاد،که در میان آنها عموهاى آنحضرت مانند ابو طالب و حمزه وعباس و ابو لهب نیز بودند.

و چون آنها نزد آنحضرت گرد آمدند رسول خدا دستور داد غذائى را که‏تهیه کرده بودم براى ایشان بیاورم،و من نیز غذا را حاضر کرده و آوردم،وچون بر زمین نهادم رسول خدا(ص)تکه‏اى از گوشت را برگرفت و بادندانهاى خود تکه کرد و در گوشه‏اى از ظرف غذا انداخت‏سپس فرمود:

بنام خدا برگیرید!آنها نیز همگى خوردند تا آنجا که دیگر نیازى به‏خوراکى نداشتند(و همگى سیر شدند)و من جز جاى دستشان را ندیدم(و از غذا چیزى کم نشده بود)و سوگند بخداى یکتائى که جان على‏بدست او است که یک مرد از آنها(چنان بود که)همه آنچه را براى همه‏شان آورده بودم میخورد!

آنگاه(رسول خدا)فرمود:

آنها را بنوشان،و من آن جام را آوردم و آنها نوشیدند تا همگى‏سیراب شدند،و بخداى یکتا سوگند که مردى تنها همانند آن قدح رامى‏نوشید.

و چون رسول خدا(ص)خواست‏با آنها سخن بگوید،ابو لهب‏پیشدستى کرده گفت:این مرد از زمانهاى قدیم شما را جادو کرده وبدنبال سخن او آنها پراکنده شده و رسول خدا با ایشان سخنى نگفت.

فرداى آنروز رسول خدا فرمود:اى على این مرد با گفتارى که شنیدى‏بر من پیشدستى کرد و آنها پیش از آنکه من سخنى بگویم پراکنده شدند،وتو بهمان مقدار غذائى که تهیه کرده بودى دوباره تهیه کن و آنها را نزد من‏گرد آور.

على علیه السلام گوید:من نیز طبق دستور آنحضرت غذا را تهیه کرده‏و آنها را گرد آوردم و رسول خدا دستور فرمود غذا را نزد آنها آوردم وآنحضرت نیز همانند روز گذشته عمل کرد و همگى از آن غذا خوردند تاسیر شدند،سپس فرمود:آنها را بنوشان و من نیز همان قدح را آوردم ونوشیدند تا همگى سیراب شدند سپس رسول خدا(ص)آغاز سخن کرده‏فرمود:

اى فرزندان عبد المطلب!من بخدا سوگند در میان عرب جوانى را سراغ‏ندارم که براى قوم خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام آورده باشد،من براى شما خوبى دنیا و آخرت آورده‏ام و خدا بمن دستور داده تاشما را بدان دعوت کنم، اینک کدامیک از شما است که مرا در این‏ماموریت کمک کند تا بپاداش آن برادر من و وصى و جانشین من در میان‏شما باشد؟

در اینجا بود که آنها سرباز زده و من که از همه آنها کم سن و سال‏ترو کم دیدتر و(در اثر کودکى)شکم بزرگتر،و ساق پایم نازکتر از همه بودگفتم:

-اى پیامبر خدا!من کمک کار تو در این ماموریت‏خواهم بود!

رسول خدا(ص)(که چنان دید)گردنم را گرفت و فرمود:

-براستى که این است‏برادر و وصى و جانشین من در میان شما و شمااز او شنوائى داشته و پیرویش کنید!

و آن گروه برخاسته در حالى که میخندیدند به ابو طالب گفتند:

تو را مامور کرد تا از پسرت شنوائى داشته و از او اطاعت کنى!

و چنانچه مرحوم علامه امینى در کتاب نفیس الغدیر گوید:

با همین عبارات و الفاظ دیگران نیز مانند ابو جعفر اسکافى‏در کتاب‏«نقض العثمانیة‏»روایت کرده (4) و گفته است:

این داستان با همین عبارات در خبر صحیح روایت‏شده.

و نیز بهمین ترتیب این روایت را برهان الدین فقیه در کتاب‏«انباء نجباء الابناء»(ص 46 و 48)روایت نموده،و نیز ابن اثیردر کتاب کامل(ج 2 ص 24)و ابو الفداء در تاریخ خود(ج 1ص 116)و خفاجى در«شرح الشفاء قاضى عیاض‏»(ج 3 ص 37)و علاء الدین بغدادى در تفسیر خود(ص 390)وسیوطى در جمع الجوامع-چنانچه در کتاب ترتیب او است-(ج 6ص 392)از طبرى نقل کرده،و در(ص 397)از حافظان ستة‏یعنى:ابن اسحاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم و ابن مردویه وابو نعیم و بیهقى روایت کرده،و ابن ابى الحدید نیز در شرح‏نهج البلاغه(ج 3 ص 354)و جرجى زیدان در تاریخ تمدن‏اسلامى(ج 1 ص 31)و محمد حسین هیکل در کتاب زندگانى‏محمد(ص) (5) آنرا با همین عبارات و الفاظ روایت کرده‏اند.

مؤلف الغدیر پس از نقل روایت گوید:

راویان سند این حدیث همگى موثق و مورد اعتماد هستند جزابو مریم عبد الغفار بن قاسم که برخى او را تضعیف کرده‏اند،وعلت این تضعیف نیز چیزى جز شیعه بودن او نیست،و با اینحال‏ابن عقدة(چنانچه در لسان المیزان ج 4 ص 43 مذکور است)

او را مدح کرده و از او حدیث نقل مى‏کند،و حافظان حدیث نیزاز او روایت کرده‏اند همانگونه که شنیدید...و دیگران نیز همانند ابو جعفر اسکافى و سیوطى روایت را تصحیح کرده‏اند...

روایت دیگرى در این باره:

امام احمد بن حنبل در کتاب مسند خود(ج 1 ص 159)

بسندش از على بن ابیطالب روایت کرده که فرمود:

«جمع رسول الله(ص)او:دعا رسول الله(ص).بنی عبد المطلب‏فیهم رهط کلهم یاکل الجذع و یشرب الفرق قال:فصنع لهم مدا من‏طعام فاکلوا حتی شبعوا قال:و بقی الطعام کما هو کانه لم یمس،ثم‏دعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقی الشراب کانه لم یمس.او:لم‏یشرب.ثم قال:یا بنی عبد المطلب:انی بعثت الیکم خاصة و الى‏الناس عامة و قد رایتم من هذا الامر ما رایتم، فایکم یبایعنی على ان‏یکون اخی و صاحبی و وارثی؟!فلم یقم الیه احد فقمت الیه و کنت‏اصغر القوم قال:فقال:اجلس قال: ثم قال ثلاث مرات،کل ذلک اقوم‏الیه فیقول لی:اجلس.حتى کان فی الثالثة فضرب بیده على‏یدی‏».

-رسول خدا فرزندان عبد المطلب را گرد آورده یا دعوت کرد و در میان‏ایشان گروهى بودند که بزغاله‏اى را میخورد و پیمانه‏اى مى‏آشامید آن‏حضرت،بمقدار«مد» (6) طعام براى ایشان تهیه کرد و همه از آن خوردندتا آنکه سیر شدند و غذا هم چنان مانده بود که گویا دست نخورده سپس قدحى طلبید و همگى نوشیدند تا سیراب شدند و نوشابه چنان بود که‏گویا دست نخورده یا نوشیده نشده.

سپس فرمود:اى پسران عبد المطلب من بسوى شما بطور خصوصى وبسوى مردم بطور عموم مبعوث گشته‏ام و شما معجزه مرا نیز دیدید پس‏کدامیک از شما با من بیعت مى‏کند تا برادر من و مصاحب من و وارث‏من باشد؟هیچکدام بر نخاستند و من که کوچکترین همه آنها بودم‏برخاستم،آن حضرت بمن فرمود:بنشین،و تا سه بار اینکار تکرار شد که‏هر بار من بر میخاستم و آنحضرت بمن میفرمود:بنشین،تا اینکه در بار سوم‏دستش را(بعنوان بیعت)بر دست من زد،و با او بیعت کردم.

و البته در سند این حدیث کسى خدشه نکرده و همه وسائطمورد وثوق هستند.

روایت‏سوم

حافظ ابن مردویه بسندش از امیر المؤمنین علیه السلام روایت‏کرده که فرمود:

«لما نزلت هذه الآیة:و انذر عشیرتک الاقربین.دعا بنی‏عبد المطلب و صنع لهم طعاما لیس بالکثیر فقال:کلوا باسم الله من‏جوانبها فان البرکة تنزل من ذروتها.و وضع یده اولهم فاکلوا حتى‏شبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقاهم فشربوا حتى رووا،فقال ابولهب:لقدما سحرکم.و قال:یا بنی عبد المطلب انی جئتکم بما لم یجى‏ء به احد قط ادعوکم الی شهادة ان لا اله الا الله‏و الى الله و الى کتابه.فنفروا و تفرقوا،ثم دعاهم الثانیة على مثلها فقال ابو لهب کما قال المرة الاولى،فدعاهم ففعلوا مثل ذلک،ثم قال لهم و مد یده:من بایعنی على ان‏یکون اخی و صاحبی و ولیکم من بعدی؟!فمددت یدی و قلت: اناابایعک،و انا یومئذ اصغر القوم عظیم البطن فبایعنى على ذلک قال:

و ذلک الطعام انا صنعته‏» (7)

-هنگامى که آیه‏«و انذر عشیرتک الاقربین‏»نازل شد رسول خدافرزندان عبد المطلب را جمع کرد و براى ایشان غذاى کمى ترتیب داد وبآنها فرمود:بنام خدا از اطراف آن بخورید که برکت از بالاى آن نازل‏خواهد شد و خود آنحضرت نخستین آنها بود که دست‏بر غذا گذارد،پس‏همگى خوردند تا سیر شدند آنگاه قدحى طلبید و نخست‏خود آشامید وسپس آنها را سیراب کرد و آنها آشامیدند تا سیراب شدند.

ابو لهب که چنان دید گفت:از قدیم او شما را جادو کرده؟آنگاه‏رسول خدا(ص)فرمود:من چیزى را براى شما آورده‏ام که احدى نیاورده‏من شما را به شهادت به یکتائى خدا و خدا و کتاب او دعوت مى‏کنم،آنها که این سخن را شنیدند دور شده و پراکنده شدند.براى بار دوم‏همانگونه ایشانرا دعوت کرد و ابو لهب دوباره همان سخنان را گفت،پس آنحضرت ایشان را دعوت کرد و آنها نیز همان گونه عمل کردند.

سپس آنحضرت در حالى که دستش را دراز کرده بود فرمود:کیست‏که با من بیعت کند تا در نتیجه برادر من و مصاحب من و اختیار دار شماپس از من باشد؟

على علیه السلام گوید:من دستم را دراز کرده گفتم:من با تو بیعت‏مى‏کنم-و من در آنروز کوچکترین آنها بودم و شکمم پیش آمدگى‏داشت.

رسول خدا با همان شرائط(که فرموده بود)با من بیعت کرد.

على علیه السلام گوید:آن غذا را نیز من تهیه کرده بودم.

و البته روایات دیگرى هم باین مضمون از طریق اهل سنت‏با اجمال و تفصیل نقل شده که مرحوم علامه امینى در کتاب‏الغدیر روایت کرده (8) و ما بهمین چند حدیث اکتفا مى‏کنیم،و ازطریق شیعه نیز روایات زیادى در این باره نقل شده که مرحوم‏مجلسى در بحار الانوار آورده است (9)

نکته‏هائى در این روایات

از رویهمرفته این روایات که ما براى نمونه بذکر سه روایت از آنها اکتفا کردیم تذکر چند مطلب بنظر میرسد:

1-علت و یا حکمت اینکه رسول خدا(ص)در آغاز کار خودمامور میشود تا خویشاوندان نزدیک خود را«انذار»کند و آنها رابه دین خدا دعوت نماید شاید جهات زیر بوده:

الف-هر مصلحى که بخواهد به اصلاح اجتماعى که در آن‏زندگى میکند دست‏بزند و آنها را از آلودگى بر حذر داشته و ازعذاب الهى بیم دهد باید از خود و نزدیکان خود شروع کند تادیگران سخنش را پذیرا گشته و از اتهام مبرا باشد!

ب-از آنجا که اساس زندگى عربهاى آنزمان،و بافت‏اجتماعى آنان،بر زندگى قومى و قبیله‏گى بنا شده بود،و هر کس‏میخواست‏به کارى اجتماعى و عمومى و بخصوص کارهاى‏اصلاحى اقدام کند ناچار بود تا کمک کارانى مخلص و متعهدداشته باشد،و بهترین راه را براى دست‏یابى به چنین‏کمک کارانى استمداد از خویشان نزدیک بود که روى ارتباطمحکم قبیله‏گى خود را موظف به دفاع از افراد قبیله در برابردشمنان میدانستند،و از اینرو آنحضرت نیز مامور شد تا در آغازدعوت خود را از آنها شروع کند و براى کمک کارى و معاونت ازایشان کسى را انتخاب نماید.

ج-شریعت مقدس اسلام مائده‏اى الهى و یا به تعبیر خودآنحضرت خیر دنیا و آخرت بود که رسول خدا(ص)میخواست‏بر جهان آنروز عرضه کند،و این یک منتى بود که خداى تعالى‏بر خویشان نزدیک آنحضرت گذارده که آنها را به استفاده از این‏مائده آغاز فرمود،و بدنباله آن رهبرى این آئین مقدس را نیز درآینده بعهده آنها نهاد،و این افتخار را نصیب آنها فرمود که‏هر کدام بخواهند آنرا نصیب خویش سازند...

2-از اینکه در پایان روایت آمده است که چون حاضران درآنمجلس برخاستند با تمسخر و ریشخند به ابو طالب مى‏گفتند:

-«بتو دستور داد تا از پسرت شنوائى داشته و از او پیروى‏کنى‏»معلوم میشود معناى کلام رسول خدا(ص)که فرمود:

«...ان هذا اخى و وصیی و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»همان خلافت الهیه و رهبرى دینى است و همان اولى بودن رهبربه اموال و انفس است که مدعاى ما است،و از اینرو حاضران درآنمجلس نیز همین معنا را از حدیث فهمیدند.

 

منبع:http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCBBC2.HTM



لیست کل یادداشت های این وبلاگ