سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از ستم بپرهیزید که دلهایتان را ویران می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:49 صبح

 

طبرى مى‏نویسد: در این سال، یعنى سال 200 هجرى، مامون فردى را به نام رجاء بن ابو ضحاک، عموى فضل بن سهل و فرناس خادم را براى آوردن على بن موسى بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد. محمد بن جعفر در مکه بر مامون شورید و خود را امیر مؤمنان خواند. آنگاه خود را به دست جلودى سپرد و جلودى با او به عراق آمد و وى را تسلیم حسن بن سهل کرد. حسن نیز وى را به همراه رجاء بن ابو ضحاک به نزد مامون در مرو گسیل داشت. طبرى نیز این مطلب را نوشته است. رجاء، امام رضا (ع) را از مدینه و محمد بن جعفر را از عراق آورد.

صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک نقل کرده است که گفت: مامون مرا مامور آوردن على بن موسى الرضا از مدینه کرد. و به من دستور داد که وى را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم. و نیز فرمان داد که شبانه روز از وى محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم. بنابراین من از مدینه تا مرو، همراه على بن موسى بودم.

ابو الفرج و شیخ مفید گفته‏اند: مامورى که آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدینه آورد جلودى بود که عیسى بن یزید نام داشت. اما این سخن به دور از واقعیت است زیرا جلودى از امیران رشید و دشمن رضا (ع) بود. بنابراین مامون او را براى آوردن رضا (ع) گسیل نکرده بود. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین، پس از آن گفته است: مامون، امام رضا (ع) را به حیله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گوید: «در این باره گفته شده است‏»قسمتى از این خبر را على بن حسین بن على بن حمزه از عمویش محمد بن على بن حمزه علوى و قسمتى دیگر را احمد بن محمد بن سعید از یحیى بن حسن علوى برایم باز گفته‏اند. و من اخبار ایشان را جمع کرده‏ام.

نگارنده: شیخ مفید در ارشاد پاره‏اى از این خبر را به همان نحوى که ابو الفرج آورده، نقل کرده است اما بدون ذکر سند. و بر آن خبر نیز مطالبى افزوده است. ظاهرا آنچه این دو در آن اتفاق نظر دارند، مفید از مقاتل نقل کرده است چون نسخه‏اى از این کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفید موجود بوده و وى در جاى دیگرى از کتاب ارشاد بدین تصریح کرده است. بنابراین ما قسمتى را که این دو در آن متفق هستند نقل مى‏کنیم و در جایى که بیانات آنان با یکدیگر متفاوت است، خاصة از وى نقل مى‏کنیم. این دو نوشته‏اند: مامون به نزد گروهى از خاندان ابو طالب فرستاد و ایشان را که على بن موسى الرضا علیهما السلام نیز در بین آنان بود از مدینه به سوى خود حرکت داد. و دستور داد آنها آنان را از راه بصره بیاورند. کسى که مامور آوردن ایشان بود به جلودى شهرت داشت. ابو الفرج گوید: او از مردم خراسان بود.

کلینى روایت کرده است که مامون به امام رضا (ع) نوشت راه جبل (کرمانشاه) و قم را در پیش نگیر بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیا و در روایت صدوق است که مامون به امام رضا (ع) نوشت: از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد.

مامون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدین خاطر منع کرده بود که ى‏دانست‏شمار شیعیان در آنجاها بسیار است و بیم داشت که مردم این دو شهر به سوى آن حضرت آیند و به گردش جمع شوند. و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس، یعنى شیراز، و حدود آن شهر عازم خراسان شود. زیرا کسى که از عراق به خراسان مى‏رود دو راه در پیش رو دارد یکى راه بصره، اهواز و فارس و دیگرى راه بلاد جبل یعنى کرمانشاه، همدان و قم.

حاکم در تاریخ نیشابور مى‏نویسد: مامون، امام رضا را از مدینه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نیشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد.

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانى نقل کرده است که گفت: چون پیک براى حرکت دادن امام رضا (ع) به خراسان، وارد مدینه شد من در آن شهر بودم. پس امام رضا (ع) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظى کند. در هر بار آن حضرت به سوى قبر بازمى‏گشت و صدایش به گریه بلند مى‏شد. به آن حضرت نزدیک شدم و بر او سلام گفتم. او نیز سلامم را پاسخ گفت. به وى تبریک گفتم. وى فرمود: مرا رها کن. من از جوار جدم صلى الله علیه و آله و سلم بیرون مى‏شوم و در غربت مى‏میرم.

حمیرى در دلایل از امیة بن على نقل کرده است که گفت: با ابو الحسن (ع) در سالى که به حج رفته بود، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالى که ابو جعفر (ع) نیز آن حضرت را همراهى مى‏کرد. ابو الحسن (ع) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پایان رساند به سوى مقام رفت و در آنجا نماز گزارد. ابو جعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف مى‏کرد. سپس ابو جعفر (ع) به سوى سنگ رفت و در آنجا مدت درازى نشست. موفق به او گفت: فدایت گردم برخیز. ابو جعفر (ع) فرمود: نمى‏خواهم هرگز از اینجا جدا شوم مگر آن که خدا خواهد. در چهره‏اش آثار غم و اندوه هویدا بود. موفق به نزد ابو الحسن (ع) رفت و گفت: فدایت گردم ابو جعفر (ع) در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد. آنگاه ابو الحسن (ع) برخاست و پیش ابو جعفر رفت و به او فرمود: عزیزم برخیز. ابو جعفر پاسخ داد: نمى‏خواهم از اینجا جدا شوم. امام فرمود: آرى عزیزم. سپس گفت: چگونه برخیزم که تو چنان با خانه خدا وداع گفتى که دیگر به سوى آن بازنمى‏گردى. امام رضا (ع) فرمود: برخیز عزیزم. ابو جعفر نیز برخاست.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFCB1.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ