مسئله حکمیت امرى بود که امام علیه السلام از روى جبر واکراه وپس از مسدود شدن تمام راهها به آن تن داد، زیرا اگر در برابر آن مقاومت مىکرد مخالفان داخلى، با همکارى سپاه معاویه، به نبرد با امام بر مىخاستند که پایانى جز نابودى او ویاران با وفایش نداشت. ازاین جهت وقتى کار تصویب حکمیتبه پایان رسد، امام علیه السلام براى اعزام نماینده واعزام هیات ناظر بر داورى وحل وفصل مشکلات به کوفه بازگشت، در حالى که در موقع حرکت، این دعا را که از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلمنیز نقل شده است قرائت مىفرمود:
«بارالها، از مشقتسفر واندوه بازگشت و از چشم انداز بلا در اهل ومال به تو پناه مىبرم».
امام علیه السلام این دعا را تلاوت کرد وراه ساحلى فرات را به مقصد کوفه در پیش گرفت. وقتى به شهر «صندوداء» (1) رسید قبیله بنوسعید به استقبال آن حضرت شتافتند ودرخواست کردند که بر آنان وارد شود ولى امام دعوت آنان را نپذیرفت. (2) وقتى به نزدیک نخیله کوفه رسید با پیرمردى روبرو شد که در سایه خانهاى نشسته بود وآثار بیمارى بر چهره داشت وگفتگویى میان آن دو به شرح زیر انجام گرفت.
امامعلیه السلام:چرا رنگ تو پریده است؟آیا بیمارى؟
پیرمرد: آرى.
امامعلیه السلام:بیمارى را خوش نداشتى؟
پیرمرد:نه، دوست نداشتم بیمار شوم.
امامعلیه السلام:آیا این نوع بیماریها در پیشگاه خدا امر خیر حساب نمىشود؟
پیرمرد:چرا.
امامعلیه السلام:مژده بده که رحمتحق تو را فرا گرفته وگناهان تو آمرزیده شده است. نام تو چیست؟
پیرمرد: من صالح فرزند سلیم از قبیله سلامان بن طى وهمپیمان قبیله سلیم بن منصور هستم.
امامعلیه السلام با شگفتى خاصى فرمود:چقدر نام تو ونام پدرت ونام هم پیمانان تو نیکوست. آیا در نبردهاى ما شرکت داشتى؟
پیرمرد:نه، شرکت نداشتم ولى به آن مایل بودم.همان طور که مىبینى ناتوانى جسمى، که از عوارض تب است، مرا از کار بازداشته است.
امامعلیه السلام:به کلام خدا گوش فرا ده که مىفرماید: لیس على الضعفاءو لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله ما على المحسنین من سبیل و الله غفور رحیم (توبه:91).یعنى: بر ناتوانان وبیماران وکسانى که مالى ندارند که در راه جهاد انفاق کنند ایرادى نیست آن گاه که براى خدا وپیامبر او خیرخواهى نمایند.برنیکوکاران مزاحمتى نیست وخداوند بخشنده ورحیم است.
امامعلیه السلام:مردم در باره کار ما با شامیان چه مىگویند؟
پیرمرد: بدخواهان تو ازاین کار خوشحالاند ولى یاران واقعى تو خشمگین ومتاثرند.
امامعلیه السلام:راست مىگویى. خدا بیمارى تو را مایه آمرزش گناهان تو قرار دهد.چه در بیمارى پاداشى نیست ولى مایه آمرزش گناهان مىشود.پاداش، مربوط به گفتار وکردار است ولى در عین حال از حسن نیت نباید غفلت کرد، زیرا خداوند گروه کثیرى را به سبب نیتخیرشان وارد بهشت مىکند. امام علیه السلام این سخن را گفت وراه خود را در پیش گرفت. (3)
پس از پیمودن مقدارى راه، با عبد الله بن ودیعه انصارى مواجه گردید ومایل شد که از نظر مردم در باره قرارداد تحمیلى با معاویه آگاه گردد.لذا با او به گفتگویى پرداخت که نقل مىشود.
امامعلیه السلام:مردم در باره کار ما چه مىگویند؟
انصارى: مردم دو نظر دارند. برخى آن را پسندیدهاند وبرخى دیگر آن را خوش ندارند و(به تعبیر قرآن: ولا یزالون مختلفین) پیوسته در اختلاف هستند.
امامعلیه السلام:صاحبنظران چه مىگویند؟
انصارى: آنان مىگویند که گروهى دور على بودند اما على آنان را متفرق ساخت.دژ استوارى داشت ولى آن را ویران کرد. دیگر على کى مىتواند مانند آنان را که متفرق ساخت گرد آورد وبنایى را که ویران کرد از نو بسازد؟اگر او با همان گروهى که به فرمان او بودند به نبرد ادامه مىداد تا پیروز گردد یا نابود شود، کارى مطابق با خرد وسیاست صحیح انجام داده بود.
امامعلیه السلام:من ویران کردم یا آنان(خوارج)؟ من آن جمع را متفرق ساختم یا آنان اختلاف ودودستگى پدید آوردند؟ اینکه مىگویى حسن تدبیر آن بود که د رآن زمان که گروهى پرچم مخالفتبا من برافراشتند من باید با گروه وفادار خود به نبرد ادامه مىدادم، این نظرى نبود که من از آن غافل باشم. من حاضر بودم که جان خود را بذل کنم ومرگ را با روى گشاده پذیرا شوم، ولى بر حسن وحسین نگریستم ودیدم که در شهادت بر من سبقت مىگیرند.از آن ترسیدم که، با مرگ آن دو، نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم منقطع شود. لذا این کار را نپسندیدم. به خدا سوگند که اگر این بار با شامیان روبه رو شوم این راه بر مىگزینم وهرگز آن دو (حسن وحسین) با من همراه نخواهند بود. (4)
گفتگوى رک وبى پرده انصارى با امام علیه السلام دو مطلب را روشن مىکند:
الف)محیطى که امام علیه السلام در آن مىزیست محیط آزادى بود وافراد مىتوانستند افکار وآراء مختلف خود را در باره حکومت وقت ابراز دارند وموافق ومخالف، در اظهار عقیده، در پیشگاه امام علیه السلام یکسان بودند وتا وقتى که مخالف دستبه سلاح نمىبرد وبه قیام مسلحانه نمىپرداخت از آزادى کامل برخوردار بود.
ب) حفظ نسل رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که قرآن از آن به لفظ «کوثر» تعبیر کرده از واجبات مهم اسلامى است. ادامه نبرد امام علیه السلام بر ضد معاویه ومخالفان داخلى، که تعداد آنان کم نبود، منجر به شهادت امام وحسنین - علیهم السلام - وبرچیده شدن نسل پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ودر نتیجه نابودى «امامت» مىشد. اراده الهى در باقى ماندن نسل معصومان تا هنگام ظهور امام زمان علیه السلام ایجاب مىکند که على علیه السلام حکمیت را پذیرا شود. این مطلب، هرچند تنها دلیل براى پذیرفتن حکمیت نبود، ولى یکى از عللى بود که امام را به آن وادار ساخت.
امام (ع) دربرابر قبر خباب بن ارت
امام به سیر خود ادامه داد تا در برابر خانه هاى بنى عوف قرار گرفت. در سمت راست جاده در نقطه بلندى هفتیا هشت قبر مشاهده کرد. امام علیه السلام از اسامى افرادى که در آنجا به خاک سپرده شده بودند پرسید. قدامة بن عجلان ازدى پاسخ داد: خباب ارت پس از عزیمتشما به صفین درگذشت وسفارش کرد که او را در نقطه بلندى به خاک بسپارند. دفن او در این نقطه سبب شد که دیگران نیز اموات خود را دراطراف قبر او به خاک بسپارند.امام علیه السلام پس از طلب رحمتبراى خباب در باره او گفت: وى از صمیم دل اسلام آورد وبا میل ورغبت هجرت کرد ویک عمر جهاد نمود وسرانجام با ناتوانى تن روبرو شد. خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمىسازد. آن گاه با ارواح مردگان آن نقطه چنین سخن گفت:
درود بر شمااى ساکنان سرزمینهاى وحشتناک ومحلهاى بى آب وگیاه، از مردان وزنان مؤمن ومسلمان.شما بر ما پیشى گرفتید وما به دنبال شما هستیم وپس از اندکى به شما مىپیوندیم.پروردگارا، ما وآنان را ببخش واز ما وآنان درگذر.
(سپس فرمود:)
سپاس خداى را که زمین را براى زندگان ومردگان محل اجتماع قرار داد. سپاس خدا را که همه را از آن آفرید ومارا به آن باز مىگرداند وبر آن محشور مىسازد.خوشا به آنان که معاد را به یاد آورند وبراى روز حساب کار کنند وبه اندازه کفایت قناعت ورزند (5) .
آن گاه امام علیه السلام به مسیر خود ادامه داد واز کنار خانه هاى قبایل همدان عبور کرد وصداى ناله هاى زنانى را شنید که بر کشتگان خود در صفین گریه مىکردند.
امام علیه السلام شرحبیل راخواست وبه او گفت: به زنان خود توصیه کنید که خویشتندار باشند وفریاد نکشند. او در پاسخ امام علیه السلام گفت:اگر مسئله به چند خانه محدود مىشد امکان عمل به این سفارش بود، ولى تنها از این تیره صد وهشتاد نفر کشته شدهاند وخانهاى نیست که در آنجا گریه نباشد.ولى ما مردان هرگز گریه نمىکنیم بلکه از شهادت آنان خوشحال هستیم.
امام علیه السلام برگذشتگان آنان رحمت فرستاد وچون شرحبیل خواست امام را، که بر مرکب سوار بود، بدرقه کند به او فرمود: «ارجع فان مشی مثلک فتنة للوالی و مذلة للمؤمنین». (6) یعنى: برگرد که این نحوه مشایعت موجب غرور والى وذلت مؤمنان است.
وقتى وارد کوفه شد چهار صد نفر را به عنوان ناظر بر اعمال حکمین برگزید وشریح را به عنوان فرمانده نظامى وابن عباس را به عنوان پیشواى مذهبى آنان منصوب کرد وسپس وقت آن رسید که نماینده تحمیلى خود یعنى ابوموسى اشعرى را اعزام بدارد. (7)
امام از آغاز خلافتخود از بى تفاوتى او نسبتبه رهبرى آن حضرت آگاه بود ومردم نیز از سادگى وبلاهت او اطلاع داشتند. ازا ین جهت، به هنگام اعزام، امام علیه السلام ومردم با او به گفتگو پرداختند که برخى از آن سخنان را نقل مىکنیم.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMC.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]