سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قناعت مالى است که پایان نیابد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:18 عصر

 

دوست ودشمن بر سادگى وکم عمقى ابوموسى اتفاق نظر داشتند و او را «چاقوى کند وبى دسته‏» وکم ظرفیت مى‏خواندند.ولى على علیه السلام چه مى‏توانست‏بکند؟دوستان ساده لوح وبى ظرفیت او که غالبا از همان قماش ابوموسى بودند، دو مطلب را بر او تحمیل کردند: هم اصل حکمیت را وهم شخص حکم را.

امام علیه السلام به هنگام اعزام ابوموسى به «دومة الجندل‏» با او وبا دبیر خود عبید الله بن ابى رافع چنین به سخن پرداخت:

امام علیه السلام خطاب به ابوموسى:«احکم بکتاب الله و لا تجاوزه‏» یعنى: براساس کتاب خدا داورى کن و از آن گام فراتر منه.

وقتى ابوموسى به راه افتاد، امام فرمود: مى‏بینم که او در این جریان فریب خواهد خورد.

عبید الله، اگر جریان چنین است و او فریب خواهد خورد چرا او را اعزام مى‏کنى؟

امام(ع):«لوعمل الله فی خلقه بعلمه ما احتج علیهم بالرسل‏». (1) یعنى:اگر خداوند با علم خود با بندگانش رفتار مى‏کرد دیگر براى آنان پیامبرانى اعزام نمى‏کرد وبه وسیله آنان با ایشان احتجاج نمى‏نمود.

گفتگوى فرمانده نظامى امام با ابوموسى

شریح بن هانى، فرماندهى که امام علیه السلام او را در راس یک گروه چهارصد نفرى به دومة الجندل اعزام کرد، دست ابوموسى را گرفت وبه او چنین گفت: تو مسئولیت‏بزرگى را به دوش گرفته‏اى، کارى که شکاف آن مرمت پذیر نیست.بدان اگر معاویه بر عراق مسلط شود دیگرعراقى وجود ندارد، ولى اگر على بر شام مسلط شودبراى شامیان مشکلى وجود نخواهد داشت.تو در آغاز حکومت امام از خود وقفه نشان دادى; اگر باز چنین کارى کنى گمان به یقین وامید به نومیدى تبدیل مى‏شود.

ابوموسى در پاسخ او گفت:گروهى که مرا متهم مى‏سازند شایسته نیست که مرا به داورى برگزینند تا باطل را از آنان دفع وحق را بر ایشان جلب کنم. (2)

نجاشى، شاعر معروف سپاه امام ودوست دیرینه ابوموسى، طى اشعارى او را به رعایت‏حق وعدالت توصیه کرد وچون آن اشعار را بر ابوموسى خواندند گفت:از خدا مى‏خواهم که افق روشن گردد وطبق رضاى خدا انجام وظیفه کنم. (3)

گفتگوى احنف با ابوموسى

آخرین فردى که با ابوموسى وداع کرد احنف بود.وى دست ابوموسى را گرفت وبه او چنین گفت:عظمت کار را درک کن وبدان که کار ادامه دارد. اگر عراق را ضایع کنى دیگر عراقى نیست.از مخالفت‏خدا بپرهیز که خدا دنیا وآخرت را براى تو جمع مى‏کند.اگر فردا با عمروعاص روبه رو شدى، تو ابتدا به سلام مکن، هرچند سبقت‏بر سلام سنت است ولى او شایسته این کار نیست.دست در دست او مگذار، زیرا دست تو امانت امت است.مبادا تورا در صدر مجلس بنشاند، که این کار خدعه وفریب است. از اینکه با تو در اطاق تنها سخن بگوید بپرهیز، زیرا ممکن است در آنجا گروهى را، به عنوان شهود، مخفى سازد تا بر ضد تو گواهى دهند.

آن گاه احنف براى آزمودن اخلاص ابوموسى نسبت‏به امام علیه السلام به او چنین پیشنهاد کرد:

اگر با عمرو در باره امام به توافق نرسیدى به او پیشنهاد کن که عراقیان مى‏توانند از قریشیان ساکن شام کسى را به عنوان خلیفه برگزینند واگر این را نپذیرفتند پیشنهاد دیگرى کن وآن اینکه شامیان مى‏توانند از قریشیان ساکن عراق فردى را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. (4) ابوموسى در برابر این سخن را که به معنى عزل امام علیه السلام از خلافت وتعیین خلیفه دیگر بود، شنید ولى واکنشى نشان نداد.

احنف فورا به محضر امام علیه السلام بازگشت وجریان را به او گفت ویادآور شد که ما کسى را براى احقاق حق خود اعزام مى‏کنیم که از خلع وعزل تو پروایى ندارد. امام علیه السلام فرمود:«ان الله غالب على امره‏». احنف یادآور شد که این کار مایه ناراحتى ماست. (5)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCMD.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ