سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در هر یک از امّت من که نه دانشمند است و نه دانشجو، خیری نیست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 86 خرداد 10 , ساعت 5:17 عصر

 

کارشناسان امور نظامى از آغاز حمله عمومى سپاه على علیه السلام پیروزى را از آن امام مى‏دانستند، زیرا با چشمان خود مى‏دیدند که هر روز وضع جنگ به نفع آن حضرت تغییر مى‏یابد وسپاه معاویه را انهدام ومرگ تهدید مى‏کند. این پیروزى ناشى از عواملى بود که به برخى از آنها اشاره مى‏شود:

1- رهبرى داهیانه وشایسته فرمانده کل قوا، یعنى حضرت على علیه السلام. به سبب همین قیادت نظامى صحیح بود که سپاه معاویه تقریبا دو برابر سپاه امام علیه السلام کشته داد. (در پایان نقل حوادث جنگ صفین آمار کشتگان طرفین را خواهیم نگاشت) .

2- شجاعت‏بى نظیر امام علیه السلام که چشم جهان تاکنون مانند آن را ندیده است. به تعبیر یکى از دشمنان آن حضرت، على علیه السلام باهیچ قهرمانى روبرو نشد مگر اینکه زمین را با خون او سیراب کرد.در پرتو این دلاورى، شر رزم آوران بزرگى از پیش پاى سپاه عراق برداشته شد ورعب شدیدى در جان دشمن نشست وغالبافرار را بر قرار برگزیدند.

3- ایمان وعقیده راسخ سپاه امام علیه السلام به فضیلت وتقوى وخلافت وامامت‏بر حق آن حضرت. آنان که تنصیص الهى را ملاک پیشوایى مى‏دانستند وآنان که انتخاب مهاجران وانصار را معیار خلافت مى‏انگاشتند، همگى، براى نبرد حق با باطل ومبارزه اهل عدل با اهل بغى، به زیر پرچم امام علیه السلام گرد آمده بودند.درحالى که وضع سپاه معاویه به صورت دیگر بود.اگر گروهى به عنوان خونخواهى خلیفه مظلوم در پى معاویه به راه افتاده بودند وبراى او شمشیر مى‏زدند، گروه بى شمارى با اغراض مادى وامیال دنیوى دور او را گرفته بودند وبرخى دیگر نیز به سبب عداوت دیرینه با امام علیه السلام به این راه آمده بودند واین حقیقت از هیچ تاریخنگارى پنهان نیست.

4- وجود چهره هاى معروف ومحبوب امت اسلامى در سپاه امام علیه السلام ; اشخاصى که در بدر واحد وحنین در رکاب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به جهاد پرداخته بودند وپیامبر بر صداقت وپاکى آنان شهادت داده بود. از میان آنان مى‏توان عمار یاسر وابو ایوب انصارى وقیس بن سعد وحجر بن عدى وعبد الله بن بدیل و... را نام برد که شک وتردید ویرانگرى در دل بسیارى از سربازان بى غرض ولى ساده دل از سپاه معاویه انداخته بود.

این عوامل وعواملى دیگر سبب شد که معاویه وعقل منفصل او، عمروعاص، شکست‏خود را قطعى ببینند وبراى جلوگیرى از آن دست‏به تلاشهاى مرموزانه بزنند تا چرخ پیروزى نظامى سپاه امام علیه السلام را به گونه‏اى متوقف سازند، از جمله این تلاشها، مکاتبه با سران سپاه على علیه السلام وجلب علاقه آنان به خود وایجاد تفرقه وپراکندگى در سپاه آن حضرت بود.

1- وفادارترین قبایل به امام علیه السلام در نبرد صفین قبیله ربیعه بود.اگر از قبیله مضر نااستوارى مشاهده شد، ولى ربیعه مانند کوه پا برجا بود. وقتى چشم امام علیه السلام به پرچمهاى آنان افتاد پرسید که این پرچمها ازا ن کیست.گفتند: از آن ربیعه است. فرمود:«هی رایات الله. عصم الله اهلها و صبرهم وثبت اقدامهم‏». (1) یعنى:اینها پرچمهاى خداست. خدا صاحبان آنها را حفظ کند وبه آنان استوارى بخشد وپابرجایشان بدارد.

به امام علیه السلام گزارش رسید که یکى از سران این قبیله به نام خالد بن معمر با معاویه سر وسرى پیدا کرده ونامه یا نامه هایى میان آن دو رد وبدل شده است. امام علیه السلام فورا وى وبزرگان ربیعه را احضار کرد وبه آنان فرمود:شما، اى قبیله‏ربیعه، یاران ولبیک گویان نداى من هستید. به من گزارش رسیده که یکى از یاران شما با معاویه نامه نگارى داشته است. آن گاه رو به خالد کرد وگفت:اگر آنچه از تو به من رسیده است راست‏باشد من تو را مى‏بخشم وامان مى‏دهم، مشروط بر اینکه به عراق وحجاز یا به هرجا که در قلمرو قدرت معاویه نیست‏بروى ودر آنجا زندگى کنى.واگر آنچه که در باره تو گفته شد دروغ است، دلهاى داغ ما را با سوگندهاى اطمینان زاى خود خنک کن. او در همان مجلس سوگند یاد کرد که هرگز چنین نبوده است.یاران او گفتند که اگر این نسبت راست‏باشد او را مى‏کشند،ومردى ازا ن میان به نام زیاد بن حفصه به امام علیه السلام گفت:از خالد به گرفتن سوگندها کسب وثوق کن که به تو خیانت نکند. (2)

قرائن گواهى مى‏دهد که وى جزو ستون پنجم معاویه در سپاه امام علیه السلام بود ودر مواقع پیروزى وحتى در لحظاتى که نزدیک بود برخود معاویه دست‏یابند واو را در خیمه‏اش دستگیر کنند فرمان عقب نشینى مى‏داد وسپس کار خود را توجیه مى‏کرد. به نمونه‏اى در این زمینه اشاره مى‏شود.

قبیله ربیعه بخش میسره سپاه امام علیه السلام راتشکیل مى‏داد وفرماندهى آن با عبد الله بن عباس بود. میسره سپاه امام علیه السلام در مقابل میمنه سپاه شام قرار داشت که آن را متنفذترین شخصیت‏شامى به نام ذو الکلاع حمیرى وعبید الله بن عمر رهبرى مى‏کردند. قبیله‏حمیر به فرماندهى ذو الکلاع وعبیدالله سواره وپیاده حمله شدیدى بر میسره سپاه امام علیه السلام آوردند ولى کارى از پیش نبردند. در حمله دوم عبیدالله بن عمر در پیشاپیش سپاه ایستاد ورو به مردم شام کرد وگفت: این طایفه از مردم عراق عثمان را کشته‏اند.اگر آنان را شکست دهید انتقام خود را گرفته‏اید وعلى را نابود کرده‏اید.در این حمله نیز افراد ربیعه، با ثبات خاصى، از خود دفاع کردند وجز افراد ناتوان کسى گام به عقب ننهاد.

تیزبینانى از سپاه امام علیه السلام نظر دادند که وقتى خالد عقب نشینى گروهى از سربازان را دید او نیز به همراه آنان عقب نشینى کرد وخواست ازاین طریق ثابت قدمان از سپاه امام را به عقب نشینى وادار کند، ولى چون ثبات آنان را مشاهده کرد فورا به سوى آنان برگشت وبه توجیه عمل خود پرداخت وگفت:هدف از انصراف این بود که فراریان را به سوى شما بازگردانم. (3)

ابن ابى الحدید مى‏نویسد:

مورخان اسلامى مانند کلبى وواقدى اتفاق نظر دارند که او درحمله دوم عمدا فرمان عقب نشینى را صادر کرد تا سپاه امام را در میسره دچار شکست کند، زیرا معاویه به وى قول داده بود که اگر بر سپاه امام پیروز شود تا وقتى خالد زنده است فرمانروایى خراسان با او باشد. (4)

ابن مزاحم نیز آورده است:

معاویه به خالد پیام داده بود که اگر در این نبرد پیروز شود فرمانروایى خراسان، از آن اوست. خالد فریب معاویه را خورد ولى به آرزوى خود نرسید، زیرا وقتى معاویه زمام امور را به دست گرفت او را به عنوان والى به خراسان گسیل داشت ولى خالد پیش از آنکه به محل‏ماموریت‏خود برسد در نیمه راه هلاک شد. (5)

سپاه شام به وجود عبید الله بن عمر افتخار مى‏کرد ومى‏گفت:پاکیزه، فرزند پاکیزه با ماست! وعراقیان به وجود محمد بن ابى بکر افتخار مى‏کردند واو را طیب بن الطیب مى‏نامیدند.

بارى، سرانجام نبرد شدید میان حمیر از سپاه شام وربیعه از سپاه امام‏علیه السلام به کشته شدن تعداد زیادى از طرفین منجر گردید وکمترین ضایعه آن این بود:پانصد نفر از سپاه امام‏علیه السلام، در حالى که تا دندان غرق سلاح بودند وجز چشمانشان چیزى از بدن آنان نمایان نبود، گام به میدان نهادند وبه همین کم وکیف از سپاه معاویه به مقابله با آنان برخاستند. پس از نبردى شدید میان این دو گردان، احدى از طرفین به پایگاه خود باز نگشت وهمگى کشته شدند.

در هنگام فاصله گیرى دو سپاه، تلى از جمجمه‏ها پدید آمد که به آن «تل الجماجم‏» مى‏گفتند ودر همین نبرد بود که ذو الکلاع، بزرگترین پشتیبان معاویه وآماده کننده قبیله حمیر براى دفاع از جان او، به دست مردى به نام خندف کشته شد وتزلزل عجیبى در میان حمیریان پدید آمد. (6)

2- عبید الله بن عمر در شدیدترین لحظات جنگ، به منظور شیطنت وایجاد اختلاف، کسى را به نزد حضرت مجتبى علیه السلام فرستاد و از وى درخواست ملاقات کرد. فرزند امام علیه السلام به اذن آن حضرت با او ملاقات کرد.در ضمن مذاکره، عبید الله به امام مجتبى گفت:پدر تو در گذشته ودر حال خون قریش را ریخته است. آیا تو آماده‏اى که جانشین او باشى وتو را خلیفه مسلمین معرفى کنیم؟ فرزند امام به تندى دست رد بر سینه او زد وآن گاه از طریق علم امامت‏سرانجام نکبتبار عبیدالله را به او خبر داد وگفت: امروز یا فردا تو را کشته مى‏بینم. آگاه باش که شیطان کار زشت تو را در نظرت زیبا جلوه داده است. راوى مى‏گوید:وى همان روز یا روز بعد با هنگ چهار هزار نفرى سبز پوش خود به میدان آمد ودر همان روز به دست هانى بن خطاب از قبیله همدان به هلاکت رسید. (7)

3- معاویه برادر خود عتبة بن ابى سفیان را، که مرد فصیح وزبان آورى بود، به حضور طلبید وبه او گفت:با اشعث‏بن قیس ملاقات کن و او را به صلح وسازش دعوت نما. او به سوى سپاه امام علیه السلام آمد وبا صداى بلند فرزند قیس را طلبید. به اشعث‏خبر دادند که مردى از سپاه معاویه با تو قصد ملاقات دارد.گفت نام او را بپرسید. وقتى خبر آوردند که او عتبه فرزند ابى سفیان است گفت:او جوان خوشگذرانى است که باید با او ملاقات کرد. به هنگام ملاقات عتبه به اشعث چنین گفت:

اگر بنا بود معاویه با کسى غیر از على ملاقات کند با تو ملاقات مى‏کرد، چه تو در راس مردم عراق وبزرگ یمنیان هستى وداماد عثمان واستاندار او بودى.تو خود را با دیگر فرماندهان سپاه على قیاس مکن، زیرا اشتر کسى است که عثمان را کشته و عدى بن حاتم مردم را به قتل او تحریک کرده وسعید بن قیس همان است که على دیه او را برگردن گرفته است وشریح و زحر بن قیس جز هواى نفس چیزى نمى‏شناسند. تو به عنوان نمک شناسى از اهل عراق دفاع کردى واز روى تعصب با شامیان جنگیدى، به خدا سوگند، مى‏دانید که کار ما وشما به کجا انجامیده است.نمى گویم على را ترک کن ومعاویه را یارى کن، ما تو را به ماندن که صلاح تو وما در آن است دعوت مى‏کنیم.

تاریخ مدعى است که اشعث در نهان سر وسرى با معاویه داشته ومترصد فرصت‏بوده که مسیر جنگ را به نفع او تغییر دهد.

او در آغاز پاسخ خود، از امام علیه السلام ستایش کرد وسخنان عتبه را یک به یک رد کرد، ولى در پایان تلویحا موافقت‏خود را براى پایان دادن به جنگ اعلام نمود وگفت: شما به ماندن وزندگى کردن نیازمندتر از ما نیستید. من در این امر مى‏اندیشم ونظر خود را به خواست‏خدا اعلام مى‏دارم.

وقتى عتبه به سوى معاویه بازگشت واو را از ماوقع آگاه کرد، معاویه خوشحال شد وگفت:وى علاقه خود را به صلح اعلام کرده است. (8)

4- معاویه به عمروعاص گفت:شخصیت‏سرشناس پس ازعلى، ابن عباس است. او اگر سخن بگوید على با آن مخالفت نمى‏کند. هرچه زودتر چاره‏اى بیندیش که جنگ هستى ما را از بین برد. ما هرگز به عراق نمى‏رسیم مگر اینکه مردم شام نابود شوند.

عمروعاص گفت: ابن عباس فریب نمى‏خورد.اگر بتوان او را فریب داد، على را نیز مى‏توان، اصرار معاویه سبب شد که عمروعاص نامه‏اى به ابن عباس بنویسد ودر پایان نامه شعرى نیز ضمیمه آن سازد. وقتى عمرو نامه وسروده خود را به معاویه نشان داد، معاویه گفت:«لا ارى کتابک على رقة شعرک‏». یعنى:هرگز نامه تو به پایه زلالى شعر تو نیست!

پیر خدعه وفریب در آن نامه ودر ضمن اشعارش، عباس وآل او را ستوده واز مالک نکوهش کرده وسرانجام وعده داده بود که اگر جنگ پایان پذیرد ابن عباس عضو شورایى خواهد بود که به وسیله آن امیر معین مى‏گردد. چون نامه به دست ابن عباس رسید آن را به امام علیه السلام نشان داد. آن حضرت فرمود:خدا فرزند عاص را بکشد; چه نامه فریبنده‏اى است. هرچه زودتر پاسخ آن را بنویس وشعر او را برادرت فضل که شاعر توانایى است پاسخ بگوید.

ابن عباس در پاسخ نامه نوشت:

من مردى بى حیاتر از تو در میان عرب ندیدم. دین خود را به بهاى کمى فروختى ودنیا را مانند گنهکاران بزرگ مى‏شمارى وریاکارانه زهد مى‏ورزى.اگر مى‏خواهى خدا را راضى کنى نخست هواى حکومت مصر را از سر بیرون کن وبه خانه خود باز گرد... على ومعاویه یکسان نیستند، همچنان که مردم عراق وشام نیز یکسان نیستند. من خدا را خواسته‏ام، تو ولایت مصر را. آن گاه اشعارى را که برادر او فضل بر وزن اشعار عمرو سروده بود ضمیمه نامه کرد ونامه را به امام علیه السلام نشان داد. حضرت فرمود: اگر عاقل باشد، دیگر نامه تو را پاسخ نمى‏گوید.

وقتى نامه به دست عمرو رسید آن را به معاویه نشان داد وگفت: تو مرا به نامه نگارى دعوت کردى. اما نه تو را سود بخشید ونه مرا. معاویه گفت:قلب ابن عباس وعلى یکى است وهمگى فرزندان عبد المطلب هستند. (9)

5- هنگامى که معاویه احساس کرد تحرک سربازان امام علیه السلام بیشتر شده است ودایره محاصره تنگتر مى‏شود ونزدیک است که پایگاه شامیان سقوط کند، تصمیم گرفت که مستقیما به ابن عباس نامه بنویسد ویاد آور شود که این جنگ اخگرى از عداوت بنى هاشم به بنى امیه است و او را از عواقب این کار بترساند. در این نامه ابن عباس را تطمیع کرد وگفت:اگر مردم با تو بیعت کنند، ما به بیعت‏با تو آماده‏ایم.

چون نامه به دست ابن عباس رسید پاسخ مستدل ودندانشکنى به معاویه نوشت، به گونه‏اى که معاویه از نوشتن نامه پشیمان شد وگفت:این نتیجه کار خود من است. دیگر تا یک سال نامه‏اى به او نمى‏نویسم. (10)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCH.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ