اعزام سه نماینده به نزد معاویه
آخرین روزهاى ماه ربیع الثانى سال سى وشش سپرى مىشد که امام علیه السلام سه شخصیت اسلامى، یکى انصارى، دیگرى همدانى وسومى تمیمى را به حضور طلبید وبه آنان گفت که به سوى معاویه بروند و او را به طاعت وپیوستن به امت اسلامى وپیروى از امر الهى دعوت کنند. مرد تمیمى رو به امام کرد و گفت:اگر او آماده بیعتشد، آیا صلاح مىدانید که به او امتیازى (مثلا حکومت منطقهاى) را بدهیم؟
امام علیه السلام، که در هیچ شرایطى، اصول را زیر پا نمىگذارد، به آنان گفت:«ائتوه الآن فلاقوه و احتجوا علیه و انظروا ما رایه». یعنى: اکنون به سراغ او بروید وبر او احتجاج کنید وببینید نظر او چیست؟
آن سه نفر بر معاویه وارد شدند وگفتگویى میان آنان ومعاویه به شرح زیر صورت گرفت:
فرد انصارى:دنیا از تو سپرى مىشود وبه سوى سراى دیگر باز مىگردى وخداوند تو را به کردارت جزا مىدهد وبه اعمال پیش فرستادهات حساب خواهد کرد. من تو را به خدا سوگند مىدهم که مبادا میان امت دو دستگى ایجاد کنى وخون آنان را بریزى.
معاویه سخن انصارى را قطع کرد وگفت: چرا بزرگ خود را به این سخن سفارش نمىکنى؟
انصارى: پیراسته استخدا; بزرگ من مانند تو نیست. او شایستهترین مردم از جهت فضیلت ودیانت وسبقت در اسلام و خویشاوندى با پیامبر است.
معاویه: چه مىگویى وچه مىخواهى؟
انصارى: تو را به اجابت درخواست پسر عمویت دعوت مىکنم. این اجابت مایه سلامت دین و موجب نیک فرجامى توست.
معاویه: در این صورت انتقام خون عثمان به تاخیر مىافتد. نه، سوگند به رحمن که چنین کارى را انجام نمىدهم.
در این هنگام فرد همدانى مىخواستسخن بگوید، ولى مرد تمیمى بر او سبقت گرفت وگفت:
هدف تو از سخنانت در پاسخ گفتار انصارى معلوم شد. مقصود تو هرگز بر ما پنهان نیست. تو براى فریب دادن مردم وجلب عواطف آنان چیزى جز این پیدا نمىکنى که بگویى پیشواى شما مظلومانه کشته شد وباید انتقام خون او را بگیرید.از این رو، گروهى ناآگاه به سخن تو پاسخ گفتهاند، در حالى که ما مىدانیم که تو در کمک کردن به خلیفه مقتول تاخیر کردى وقتل او را به سبب همین مقامى که خواستار آنى روا داشتى. چه بسا کسانى که خواهان مقامى باشند ولى خدا مانع از تحقق آرزوى آنان مىگردد. تو چه آرزومندى که به آرزوى خود برسى، ولى در هیچ یک از خواستههاى تو خیرى نیست.اگر تو به آنچه که مىخواهى نرسى بدترین وضع را خواهى داشت وبه آن نمىرسى مگر اینکه مستحق فرود آمدن در آتش شوى. از خدا بپرهیز وآنچه در دست دارى رها کن وبا کسانى که شایسته حکومت هستند جنگ مکن.
سخنان منطقى فرستادگان امام علیه السلام موجى از خشم در معاویه پدید آورد وبرخلاف روش دیرینه خود، که مخالفان خود را به نرمى پاسخ مىگفت، این بار با خشونتى که حاکى از عدم تعادل روحى او بود پاسخ داد وگفت:
بیابان نشینهاى جلف وزورگو! از مجلس برخیزید وبروید ومیان من وشما جز شمشیر چیزى حاکم نیست.
تمیمى: آیا ما را از شمشیر مىترسانى؟ به همین زودى شمشیر را به سوى تو فرود مىآوریم.
آن گاه هر سه به سوى امام علیه السلام بازگشتند واو را از نتیجه مذاکرات خود آگاه ساختند. (1)
اجتماع قاریان عراق وشام
قاریان قرآن در صدر اسلام داراى موقعیتخاصى بودند، به نحوى که تمایل آنان به یک سو، موجب توجه گروه زیادى ازمسلمانان به آن سمت مىشد.
در شرایطى که امیدى به صلح وتوافق نبود، قراء عراق وشام که بالغ بر سى هزار نفر بودند در نقطه خاصى اردو زدند ونمایندگان آنان، مانند عبیده سلمانى، علقمة بن قیس، عبد الله بن عتبه وعامر بن عبد القیس، به رفت وآمد میان سران دو سپاه پرداختند. نخستبه سراغ معاویه رفتند وبا او به شرح زیر مذاکره کردند:
نمایندگان: چه مىخواهى؟
معاویه: خون عثمان را مىخواهم.
نمایندگان:از چه کسى؟
معاویه: از على.
نمایندگان: مگر على او را کشته است؟
معاویه: آرى او کشته وقاتلان او را پناه داده است.
نمایندگان به حضور امام علیه السلام آمدند ویاد آور شدند که معاویه او را به قتل عثمان متهم مىسازد.
امام فرمود: به خدا سوگند که او در این گفتار دروغگوست. من هرگز او را نکشتهام.
نمایندگان به سوى معاویه بازگشتند وسخن امام علیه السلام را به او باز گفتند.
معاویه: او مباشر قتل عثمان نبوده، ولى فرمان داده ومردم را بر قتل او تحریک کرده است.
امام علیه السلام، پس از آگاهى از سخن معاویه، مجددا هر نوع مداخله خود را در قتل خلیفه تکذیب کرد.
معاویه، پس از آگاهى از تکذیب همه جانبهامام، مطلب دیگرى مطرح کرد وگفت: اگر چنین است، قاتلان عثمان را به ما تحویل دهد یا دست ما را در دستگیرى آنان باز بگذارد.
امام در پاسخ فرمود: یک چنین قتلى، چون به عمد نبوده، داراى قصاص نیست. زیرا قاتلان قرآن را بر جواز قتل او دلیل گرفتند وآن را تاویل کردند ومیان آنان وخلیفه اختلاف روى داد وخلیفه در حال قدرت کشته شد.(وبر فرض ناصواب بودن عمل، چنین قتلى داراى قصاص نیست).
وقتى نمایندگان امام، استدلال فقهى آن حضرت را (که خود در باب قضاء از جمله اصول است) براى معاویه نقل کردند او خود را محکوم دید، لذا سخن را از جاى دیگر آغاز کرد وگفت:
چرا على خلافت را بدون مشورت با ما وکسانى که در اینجا هستند براى خود برگزید وآن را از ما سلب کرد؟
امام علیه السلام در پاسخ فرمود: مردم پیرو مهاجران وانصار هستند وآنان زبان گویاى دیگر مسلمانان متفرق در بلادند. آنان با کمال میل ورضا وصمیمیتبا من بیعت کردند ومن هرگز به امثال معاویه اجازه نمىدهم که بر امت اسلامى حکومت کند وبر گرده آنان سوار شود وعصاى آنان را بشکند. (2)
معاویه: مهاجران وانصار همگى در مدینه نبودند، بلکه برخى از آنان در شام مىزیستند. چرا با آنان مشورت نشد؟
امام: گزینش امام مربوط به همه مهاجران وانصار متفرق در اطراف واقطار جهان نیست وگرنه انتخاب صورت نمىپذیرد. بلکه مربوط به بخشى از آنان است، یعنى به کسانى که در صدر اسلام از خود پایمردى نشان دادند وبه عنوان «بدرى» معروف شدهاند، وتمام آنان با من بیعت کردند. آن گاه رو به نمایندگان قراء کرد وگفت:معاویه شما را فریب ندهد ومایه تباهى جان ودین شما نشود.
توضیح آنکه: انصار ومهاجران، پس از رحلت پیامبر، بر اثر گسترش قلمرو حکومت اسلامى در ولایات اسلامى متفرق شدند ودر آن زمان، به سبب نبودن وسائل ارتباط جمعى، مراجعه به آراى همه آنان امکان پذیر نبود والتزام به آن نتیجهاى جز از هم گسسته شدن نظام حکومت نداشت. از این جهت، چارهاى نبود جز این که به اکثریت مهاجران وانصار که ساکنان مدینه را تشکیل مىدادند اکتفا شود. اصولا جهت نداشت که تنها راى مهاجران وانصار نافذ باشد،واگر امکان «همه پرسى» بود آنان با دیگر صحابه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که او را دیده وبه او ایمان آورده ولى مهاجرت نکرده بودند تفاوتى نداشتند. به چه علتباید گزینش خلیفه در اختیار صحابه باشد ومسلمانان دیگر در این مورد حق اظهار نظر نداشته باشند؟
اساسا مسئله امامت، از نظر امامعلیه السلام، یک مسئله تنصیصى بود، یعنى باید امام همچون خود پیامبر از جانب خدا تعیین گردد. لذا اگر در این مورد، امام علیه السلام از گزینش مهاجران وانصار یا «بدریون» سخن مىگوید براى اقناع طرف با حجتخود او بوده است.
هرگاه مسئله را از دیدگاه انتخاب وگزینش بررسى کنیم، هرگز نمىتوان در آن عصر از آراى مهاجران وانصار یا مطلق صحابه یا مسلمانان سخن به میان آورد; عصرى که روابط مردم از هم گسسته بود وماهها طول مىکشید که پیکى از نقطهاى به نقطه دیگر برود. از این جهت، چارهاى نبود جز اینکه به پیمان شخصیتهاى بزرگ اسلام و به تعبیر امام «بدریون» اکتفا شود.
حملات پراکنده
ماههاى ربیع الثانى و دو جمادى با اعزام نمایندگان و ارسال پیامها سپرى شد ودر این میان حملات پراکندهاى (که شماره آنها را هشتاد وپنجحمله ضبط کردهاند)رخ مىداد، ولى هرگز به نبرد وخونریزى منجر نمىشد زیرا قاریان عراق وشام در این میان وساطت مىکردند وآنان رااز هم جدا مىساختند. (3)
ابو امامه و ابو الدرداء
این دو صحابى براى جلوگیرى از خونریزى به سراغ معاویه رفتند وبه او چنین گفتند:چرا باعلى نبرد مىکنى؟معاویه همان دستاویز دیرینه خود را،که کرارا پاسخ آن را از امام علیه السلام ودوستان او شنیده بود، نشخوار کرد وهر دو نفر گفتار او را به نزد امام آوردند. امام، این بار، پاسخ معاویه را به شیوه دیگرى داد وآن اینکه در میان یاران خود منتشر کرد که معاویه خواهان قاتلان خلیفه است. ناگهان متجاوز از بیست هزار نفر، در حالى که در آهن فرو رفته وجز چشمانشان چیزى از بدن آنان دیده نمىشد، بیرون آمدند وهمگى مدعى بودند که قاتلان خلیفهاند. (4)
دو صحابى پیر، با دیدن این منظره، هر دو گروه راترک گفتند تا شاهد معرکه قتال نشوند، درحالى که شایسته بود که در تشخیص حق بکوشند واز آن حمایت کنند.
ماه رجب سال سى وششم فرا رسید وحملات پراکنده متوقف شد. معاویه از آن مىترسید که قاریان قرآن، که میان دو صفوف اردو زده بودند، به سپاه على بپیوندند. لذا براى بر هم زدن وضع اردوگاههاى امام علیه السلام نیرنگى اندیشید که در تاریخ نبردهاى اسلامى کم سابقه است.
القاء شایعه تخریب بند فرات از طرف معاویه
پس از تسخیر راه دسترسى به شریعه فرات، شرایط جنگ به نفع سپاهیان امام تغییر کرد. همچنین در گرد همایى قاریان قرآن عراق وشام در حضور امام، منطق گویا وکوبنده آن حضرت بسیارى از قاریان شامى را به سوى وى جلب کرد وگروهى از آنان جانب بى طرفى گرفتند.معاویه از بیم گسترش نفوذ امام، نقشهاى اندیشید تاشرایط جنگ را به نفع خود تغییر دهد.
اردوگاه سربازان امام علیه السلام در قسمتسرازیرى دشت صفین واردوگاه معاویه در قسمتبلندترى قرار داشت. در منطقهاى از دشت، بندى بود که بر آب فرات بسته بودند. ناگهان خبرى دهن به دهن در میان سربازان امام منتشر شد که معاویه مىخواهد بند فرات را تخریب کند وآب را به سوى اردوگاه عراقیان سرازیر سازد. نحوه انتشار این خبر به این صورت بود که معاویه مخفیانه دستور داد تیرى به اردوگاه سربازان امام پرتاب کردند که اخطار نامهاى به همراه داشت ودر آن نوشته بود:از بنده خیر خواه خدا! من گزارش مىکنم که معاویه قصد دارد بند فرات راتخریب سازد تا همه شما را غرق کند. هرچه زودتر تصمیم بگیرید واحتیاط را از دست مدهید.
این اخطار به دستیکى از سربازان امام علیه السلام افتاد وسپس دستبه دست گشت تا آنجا که جریان در میان اردوگاه شایع شد وغالبا صحت آن را باور کردند. همزمان با انتشار این شایعه، معاویه براى فریفتن مردم عراق، دویست نفر کلنگ وبیل وزنبیل به دست، به جانب بند فرات فرستاد تا وانمود کند که قصد تخریب آن را دارد.
امام علیه السلام از مکر وحیله معاویه آگاه بود، لذا به سران سپاه خود فرمود: معاویه قدرت تخریب بند را ندارد.بلکه مىخواهد شما را از این طریق مرعوب سازد، تا جایگاه خود را ترک کنید وشریعه فرات را مجددا در اختیار بگیرد.
سران سپاه گفتند: چنین نیست.کار جدى است وهم اکنون گروهى مشغول کندن حفره هایى هستند که آب را به سوى ما سرازیر سازند.
امام فرمود: اى مردم عراق، با من مخالفت مکنید.
سران سپاه گفتند: به خدا سوگند که ما کوچ مىکنیم. اگر شما مایلید که بمانید، بمانید.
آن گاه همگى اردوگاه را ترک گفتند ونقطه بلندترى را براى خود برگزیدند.امام علیه السلام آخرین نفرى بود که ناگزیر منطقه را ترک گفت. اما چیزى نگذشت که صدق گفتار امام آشکار شد ومعاویه با خیزشى برق آسا اردوگاه امام رااشغال کرد وسربازان عراقى را در حیرت فرو برد. (5)
جبران مخالفت
امام علیه السلام سران مخالف را به حضور طلبید وآنان را نکوهش کرد.
اشعثبن قیس از مخالفتخود پوزش طلبید وگفت که این شکست را جبران خواهد کرد. آن گاه به یارى مالک اشتر، پس از نبردى شدید، توانستند سپاه معاویه را سه فرسنگ از منطقه اشغالى دور سازند و از این طریق شکست ناشى از مخالفتخود را به گونهاى جبران کنند. وضع جبهه مجددا به نفع امام تغییر یافت ومحل بهره بردارى از آب فرات به دستسپاه آن حضرت افتاد.
اما در این هنگام، امام علیه السلام کرامت وجوانمردى خود رانشان داد وفورا براى معاویه پیام فرستاد که «انا لا نکافیک بصنعک; هلم الى الماء فنحن و انتم فیه سواء» ( ما هرگز مقابله به مثل نمىکنیم.بیایید به سوى آب که ما وشما در برابر این مائده آسمانى یکسان هستیم). آن گاه رو به سپاه خود کرد وفرمود:هدف ما بالاتر از تسخیر آب است. (6)
پس از ماه رجب سال سى وشش جنگهاى موضعى وحملههاى پراکنده تا ماه ذى الحجه همان سال ادامه داشت وطرفین از دادن کشتههاى زیاد، که مبادا به نابودى سپاه بکشد، خوددارى مىکردند. ولى آتش نبرد در ماه ذى الحجه شدت گرفت. امام علیه السلام در این ماه فرماندهان خود را، مانند اشتر وحجر بن عدى وشبث تمیمى وخالد دوسى وزیاد بن نضر وزیاد بن جعفر وسعید همدانى ومعقل بن قیس وقیس بن سعد، با گردانهایى که در اختیار داشتند روانه میدان مىکرد. (7) در میان فرماندهان، اشتر بیش از همه مىدرخشید.گاهى در طول یک روز، دو حمله رخ مىداد واز طرفین افرادى کشته مىشدند. وقتى هلال ماه محرم سال سى وهفت در افق نمایان شد طرفین پذیرفتند که به احترام محرم الحرام جنگ را متوقف سازند وسرانجام باب مذاکره با اعزام نمایندگان گشوده شد. (8)
حوادث سال سى وهفتم هجرى
ماه محرم الحرام سال سى وهفت، ماه ارسال پیامها واعزام نمایندگان بود.
امام علیه السلام در این ماه شخصیتهاى بزرگى، مانند عدى بن حاتم وشبثبن ربعى و یزید بن قیس وزیاد بن حفصه، را به نزد معاویه گسیل داشت تا شاید در این فرصت او را از ادامه نبرد منصرف سازند. اینک شرح سخنان آنان با معاویه:
عدى بن حاتم: ما آمدهایم تو را به چیزى دعوت کنیم که خداوند در پرتو آن به امت ما وحدت کلمه مىدهد وخونهاى مسلمانان را صیانت مىبخشد.ما تو را با فاضلترین افراد ونیکوکارترین آنان در اسلام مىخوانیم.مردم به گرد او جمع شدند وخداوند آنان را ارشاد وهدایت کرد وکسى از بیعت او سرباز نزد جز تو وکسانى که با تو هستند.ما درخواست مىکنیم که به این یاغیگرى پایان بخشى، پیش از آنکه به سرنوشت اصحاب جمل مبتلا شوى.
معاویه: تو گویا براى تهدید وارعاب آمدهاى نه براى اصلاح! بسیار دور است آنچه مىخواهى. من فرزند حرب هستم وهرگزاز کوبیدن مشکهاى تهى نمىلرزم.(اعراب براى فرار دادن شتران بر مشکهاى خالى مىکوبیدند.)به خدا سوگند، تو از کسانى هستى که مردم را به قتل عثمان تشویق کردى وخود از قاتلان او هستى. هیهات، اى عدى، من آن را با بازوان نیرومند خود گرفتهام.
شبثبن ربعى وزیاد بن حفصه: مابراى برقرارى صلح آمدهایم وتو (ذوق ادبىات گل کرده و) براى ما مثل مىزنى؟ سخنان بى فایده را رها کن وچیزى بگو که براى ما وتو سودمند باشد.
یزید بن قیس:ما براى ابلاغ پیام وبردن پیامى آمدهایم.هرگز از نصیحت وپند واقامه حجت وطرح مسائلى که مایه وحدت واتفاق شود باز نمىایستیم. امام ما را مىشناسى ومسلمانان برترى او را مىدانند وهرگز این امر بر تو پنهان نیست.هرگز افراد متدین وبا فضیلت تو را همتا وهمسنگ على نمىشمارند. از خدا بپرهیز وبا على مخالفت مکن، که به خدا سوگند، مردى را سراغ نداریم که متقى تر وزاهدتر از على بوده جامع فضائلى مانند او باشد.
معاویه: شما ما را به دو چیز دعوت کردید - اطاعت از على وحفظ وحدت. دومى را مىپذیریم،ولى هرگز براى على طاعتى نمىبینیم. پیشواى شما،خلیفه ما را کشته واجتماع را دچار دو دستگى کرده وقاتلان خلیفه را پناه داده است. اگر او مىاندیشد که خلیفه را نکشته است ما نیز آن را رد نمىکنیم،ولى آیا مىتوان انکار کرد که قاتلان خلیفه از یاران او هستند؟ او آنان را به سوى ما باز گرداند تا ایشان را قصاص کنیم و آن گاه به طاعت ووحدت کلمه شما پاسخ بگوییم. (9)
تحلیل پاسخ معاویه
معاویه در احتجاجات خود موضع واحدى اتخاذ نمىکرد وپیوسته مطابق شرایط سخن مىگفت.گهى بر قاتل بودن امام علیه السلام اصرار مىورزید وبه هیچ قیمت آن را رد نمىکرد. اما در این گفتگوها پیراستگى آن حضرت را ازخون عثمان مىپذیرد ولى اصرار مىورزد که امام قاتلان خلیفه را در اختیار او بگذارد. در حالى که او صلاحیت طرح چنین ادعایى را نداشت. زیرا نه وارث خلیفه بود ونه حاکم مسلمانان. هدف او از اصرار بر تسلیم قاتلان خلیفه، جز ایجاد آشفتگى در صفوف سربازان امام علیه السلام نبود. او مىدانست که انقلابیون استانهاى عراق ومصر وحجاز که از مظالم عاملان خلیفه به ستوه آمده بودند وپس از قتل عثمان امام -علیه السلام را به اصرار به صحنه بیعت کشیدند، هم آنان قاتلان خلیفهاند(اعم از اینکه به مباشرت یا تسبیب، یا به دعوت وتبلیغ واظهار رضایت وخوشحالى در این قتل دست داشتهاند). تسلیم چنین گروه عظیمى، گذشته از اینکه امکان نداشت، نتیجهاى جز فرو ریختن نظام وبالا گرفتن شورش در پى نمىآورد.
معاویه در این مذاکرات تسلیم قاتلان خلیفه را در پیروى خود از حکومت مرکزى کافى مىداند، در حالى که در دیگر سخنان خود اصرار مىورزید که حکومتحتما باید از طریق شوراى مهاجران وانصار که در بلاد مختلف زندگى مىکردند، حل شود. یک چنین ضد ونقیض گوییها نشانه بارزى بر ابن الوقتبودن ونان به نرخ روز خوردن معاویه است.
اکنون به ادامه مذاکرات معاویه با نمایندگان على علیه السلام بپردازیم.
شبثبن ربعى:اى معاویه، تو را به خدا سوگند، اگر عمار یاسر را در اختیار تو بگذارند آیا او را مىکشى؟(عمار که پیامبر در باره او فرموده است:او را گروه ستمگر مىکشد).
معاویه: به خدا سوگند اگر على، فرزند سمیه را در اختیار من بگذارد او را در مقابل نائل غلام عثمان مىکشم.
شبث: سوگند به خداى آسمان که راه عدالت در پیش نگرفتى. به خدایى که جز او خدایى نیست، هرگز بر قتل فرزند سمیه دست نمىیابى، مگر اینکه سرها از پیکرها جدا شود وزمین، با تمام وسعتى که دارد، بر تو تنگ آید.
معاویه: اگر زمین بر من تنگ گردد، بر تو تنگتر خواهد شد.
در اینجا سخن نمایندگان امام به پایان رسید وبدون اینکه نتیجهاى بگیرند یا در طرز تفکر وروش فرزند ابى سفیان اثرى بگذارند آهنگ مراجعت کردند. معاویه از میان آنان زیاد بن حفصه را خواست که با او به طور جداگانه سخن بگوید وفکر مىکرد که مىتواند در فکر او اثر بگذارد، چه هر یک از این افراد نماینده گروه زیادى از یاران امام بود.
معاویه رو به او کرد وگفت: على قطع رحم کرد وامام ما را کشت وقاتلان اورا پناه داد. من از تو مىخواهم که ما را با عشیره وقبیله خود یارى کنى وتعهد مىکنم که پس از پیروزى، حکومت هر یک از دو شهر (کوفه وبصره) را بخواهى به تو واگذار کنم.
زیاد بن حفصه گفت:من به جهت دلیلى که از جانب پروردگار دارم وبه سبب نعمتى که برمن ارزانى داشته است، هرگز پشتیبان جنایتکاران نمىشوم. این جملات را، که مفاد گفتار موسى بن عمران است (10) ، گفت ومجلس معاویه را ترک کرد.
در مجلس مذاکره عمرو عاص نیز حضور داشت. معاویه رو به این پیر سیاست کرد وگفت:ما با هر کدام ازآنان سخن مىگوییم به خوبى پاسخ مىگوید.دلهاى همگى همچون دل یک نفر است ومنطق همگى یکى است. (11)
نمایندگان معاویه در پیشگاه امام (ع)
هدف امام علیه السلام از اعزام شخصیتها این بود که معاویه تغییر موضع دهد ومشکل از طریق مذاکره حل شود، در حالى که هدف معاویه ازاین کار تاخیر جنگ وایجاد اختلاف در صفوف متشکل یاران امام بود، چه او مىدانست که على علیه السلام هرگز در مقابل امثال او تغییر موضع نمىدهد.
این بار معاویه سه نفر را به نامهاى حبیب وشرحبیل ومعن به حضور امام گسیل داشت. منطق این سه نفر همان منطق معاویه بود وبه یک معنى بلندگوهاى معاویه بودند که سخن او را بدون کم وزیاد تکرار مىکردند. اکنون مذاکرات آنان با امام علیه السلام را به گونهاى نقل مىکنیم.
حبیب:عثمان خلیفهاى هدایتیافته بود وشما به حق او تجاوز کردید واو را کشتید. اکنون قاتلان او را به ما تحویل بدهید تا آنان را بکشیم.واگر مىگویى که او را نکشتهاى از حکومت کنار برو وآن را به شورا واگذار کن تا مردم هر کس را برگزیدند او زمام امور را به دست گیرد.
منطق حبیب بسیار سست وبى پایه بود.نخست امام علیه السلام را بدون داشتن شاهد متهم به قتل مىکند وآن گاه خود را مدافع حق خلیفه مىداند وسپس انکار امام را مىپذیرد واز او مىخواهد که از حکومت کنار برود! تو گویى همه سخنان او مقدمه سخن اخیر او بوده است. لذا، امام علیه السلام با شدت در مقابل او ایستاد وگفت:
«و ما انت لا ام لک و الولایة و العزل و الدخول فی هذا الامر. فانک لست هناک و لا باهل لذلک».
تو کمتر از آن هستى که در مسائل مربوط به حکومت مداخله کنى وخواهان عزل ما شوى. ساکتشو، که تو آن مقام را ندارى وشایسته آن نیستى.
حبیب: به خدا سوگند که خود را درآن شرایطى که دوست ندارى خواهى دید.
امام: تو چه هستى! برو سواره وپیاده خود را گرد آور، که کارى از تو ساخته نیست.
شرحبیل: سخن من همان سخن حبیب است.آیا به جز آن پاسخ که به او دادى پاسخ دیگرى دارى که به من بدهى؟
امام علیه السلام:چرا پاسخ دیگرى نیز به تو ودوست تو دارم. خداوند پیامبرش را برانگیخت وبه وسیله او مردم را از گمراهى نجات داد وسرانجام او را به سوى خود فرا خواند، در حالى که رسالتخود را انجام داده بود. سپس مردم ابوبکر را به جانشینى او پذیرفتند وابوبکر نیز عمر را جانشین خود قرار داد... سپس عثمان زمام امور را به دست گرفت. مردم به سبب کارهایى که او انجام داد بر او خرده گرفتند وبه سوى او هجوم آوردند واو را کشتند.سپس به سوى من آمدند، در حالى که من از کارهاى آنان برکنار بودم واصرار ورزیدند که با من بیعت کنند. من در آغاز نپذیرفتم.باز اصرار کردند وگفتند: امتبه غیر تو راضى نیست وما مىترسیم که اگر با تو بیعت نکنیم دو دستگى پدید آید. از این جهت، من با آنان بیعت کردم. طلحه وزبیر نیز با من بیعت کردند ولى بعدا آن را شکستند. سپس معاویه به مخالفت من برخاست. او کسى است که نه سابقهاى در دین دارد ونه سابقه درستى در اسلام. او آزاد شده فرزند آزاد شده است. او از حزب اموى است وپیوسته او وپدرش دشمن خدا وپیامبر او بودند وبا کراهت اسلام را پذیرفتند.ما از شما در شگفت هستیم که براى او نیرو، فراهم مىآورید و از او پیروى مىکنید وخاندان پیامبر را ترک مىگویید وبا وجود اهل بیت رسول به دیگرى متمایل مىشوید. من شما را به کتاب خدا وسنت پیامبر ومیراندن باطل وزنده کردن نشانههاى دین دعوت مىکنم. این را مىگویم وبراى خود وهر مرد وزن مؤمن طلب آمرزش مىکنم. (12)
اگر شرحبیل (زاهدنماى تمیمى) اسیر هوى وهوس نبود واز تاریخ اسلام کمى آگاهى داشتسخن امام علیه السلام را مىپذیرفت. ولى چون در برابر منطق امام احساس ناتوانى کرد، همچون مغالطه گران، سخن را به جاى دیگر برد وگفت: در باره قتل عثمان چه مىگویى؟ آیا گواهى مىدهى که مظلوم کشته شد؟
چنین پرسشى خارج از وظیفه یک پیا م آور بود وهدفى جز این نداشت که مجلس را بر هم بزند. قضاوت در این مسئله نیاز به بررسى علل قتل عثمان داشت. لذا امام علیه السلام او را تصدیق نکرد وآنان نیز، به همین بهانه، محضر آن حضرت را ترک کردندوگفتند: هرکس به مظلوم بودن او گواهى ندهد ما از او بیزار هستیم.
امام علیه السلام آنان را مصداق این آیات دانست:
انک لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا و لوا مدبرین و ما انتبهادی العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بآیاتنا فهم مسلمون . (نمل:80 - 81)
تو مردگان وکران را آن گاه که پشت کنند نمىتوانى اسماع کنى وتو نمىتوانى کوران رااز ضلالتبه هدایت راهنما شوى.تو فقط آن گروه را مىتوانى بشنوانى که به آیات ما ایمان آورند ودر مقابل حق تسلیم شوند.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCD.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]