سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکو نیست خاموشى آنجا که سخن گفتن باید ، چنانکه نیکو نیست گفتن که نادانسته آید . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:46 عصر

 

 

 

پیشتازان سپاه امام (ع) در اردوگاه نخیله

سیاست دفع الوقت فرزند ابوسفیان به پایان رسید ونتیجه‏اى که از ارسال نامه‏ها واعزام شخصیتها مى‏خواست‏بگیرد گرفت. در این مدت بر قدرت رزمى خود افزود وجاسوسان خود را به اطراف واکناف فرستاد تا برخى از استانداران امام علیه السلام را بفریبد ودر میان فرماندهان سپاه وى ایجاد شکاف کند.

امام علیه السلام در 25 ذى الحجه سال 35 هجرى، علاوه بر خلافت منصوص از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، به خلافت ظاهرى رسید. (1) وعموم مهاجرین وانصار دست او را به عنوان خلیفه مسلمین فشردند. او از نخستین روزهاى خلافت‏خود، به وسیله قاصدى به نام سبره جهمى معاویه را به اطاعت از حکومت مرکزى دعوت کرد، ولى از او جز خودخواهى و خود محورى وتهدید وارعاب وارسال نامه وایراد تهمت واعزام اشخاص ودر نتیجه معطل کردن على علیه السلام چیزى ندید. اکنون وقت آن رسیده بود که امام علیه السلام پس از دادن پاسخ به نامه معاویه، که به وسیله ابومسلم خولانى فرستاده بود، قاطعانه وارد کار شود وریشه این شجره خبیثه را از بیخ وبن بر کند. از این جهت، در اوایل ماه شوال سال‏36 تصمیم بر اعزام نیرو گرفت وقبلا از مهاجران وانصار دعوت کرد وبه حکم آیه وشاورهم فی الامر ، به بزرگان ایشان که با امام از مدینه کوچ کرده وملازم رکاب او بودند، چنین فرمود:

«انکم میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، مبارکوا الفعل و الامر، وقد اردنا المسیر الى عدونا و عدوکم فاشیروا علینا برایکم‏». (2)

شما صاحبان راى مبارک، بردباران متین، گویندگان حق، درست کرداران جامعه ما هستید. ما خواهان حرکت‏به سوى دشمن ما وشما هستیم; نظر خود را در این باره بیان کنید.

از گروه مهاجران هاشم بن عتبة بن ابى وقاص برخاست وگفت:

اى امیر مؤمنان، ما خاندان ابوسفیان را به خوبى مى‏شناسیم. آنان دشمنان تو وشیعیانت ودوستان دنیا خواهان هستند وبراى دنیا وقدرتى که در دست دارند با تو مى‏جنگند ودر این راه از هیچ چیز فروگذار نیستند وجز این هدفى ندارند. آنان براى فریفتن افراد ساده لوح خون عثمان را بهانه کرده‏اند، ولى دروغ مى‏گویند وخون او را نمى‏خواهند، بلکه دنیا را مى‏طلبند.ما را به سوى آنان حرکت ده که اگر حق را پاسخ گفتند چه بهتر واگر خواهان تفرقه وجنگ شدند، وگمان من این است که جز این نخواهند، با آنان نبرد مى‏کنیم.

آن گاه شخصیت دیگرى از مهاجران که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در باره او گفته بود:«عمار مع الحق و الحق مع عمار یدور معه حیث ما دار» (3) برخاست وگفت:

اى امیر مؤمنان، اگر بتوانى حتى یک روز هم توقف نکنى توقف مکن. ما را، پیش از آنکه افراد فاسد آتش نبرد را روشن سازندوتصمیم به مقاومت وجدایى از حق بگیرند، حرکت ده وآنان را به آنچه که سعادتشان در آن است دعوت کن.اگر پذیرفتند چه بهتر واگر مقاومت کردند نبردمى کنیم.به خدا سوگند، ریختن خون آنان وکوشش در جهاد با آنان مایه نزدیکى به خدا ولطفى از ناحیه او به ماست.

سخنرانى این دو شخصیت، که نمایندگان شاخص مهاجران بودند، زمینه را تا حدودى روشن ساخت. اکنون وقت آن بود که از طرف انصار نیز شخصیتهایى اظهار نظر کنند.در این موقع قیس بن سعد بن عباده برخاست وگفت:

ما را به سرعت‏به سوى دشمن حرکت ده که، به خدا سوگند، جهاد با آنان براى ما از جهاد با روم خوشتر است.زیرا اینان در دین خود حیله مى‏ورزند واولیاى خدا (مهاجران وانصار) وکسانى را که از آنان به نیکى پیروى مى‏کنند ذلیل وخوار مى‏شمارند.آنان مال ما را حلال مى‏دانند وما را نوکران خود مى‏پندارند.

چون سخن قیس به پایان رسید خزیمة بن ثابت وابو ایوب انصارى به پیشگامى او در اظهار نظر خرده گرفتند وگفتند: شایسته بود کمى صبر کنى تا بزرگتران ابتدا سخن بگویند. آن گاه رو به سران انصار کردند وگفتند: برخیزید وپاسخ مشاوره امام را بدهید.

سهل بن حنیف، که شخصیت‏با سابقه انصار بود، برخاست وگفت:

اى امیر مؤمنان، ما دوست تو ودوست دوستان تو ودشمن دشمنان تو هستیم. نظر ما نظر توست. ما دست راست تو هستیم. ولى لازم است این کار را در باره مردم کوفه انجام دهى وآنان را به حرکت دعوت کنى واز فضیلتى که نصیب آنان شده است آگاهشان سازى، چه آنان اهل این سرزمین ومردم اینجا به شمار مى‏روند. اگر آنان به نداى تو پاسخ مثبت دهند مطلوب ومقصود تو جامه عمل مى‏پوشد.ما کمترین اختلاف نظرى با تو نداریم. هرگاه دعوت کنى اجابت مى‏کنیم وهرگاه امر فرمایى پیروى مى‏نماییم. (4)

سخن سهل از عقل پخته او حکایت مى‏کند. زیرا اگر چه مهاجران وانصارى که در رکاب امام علیه السلام بودند زبده‏هاى امت اسلامى به شمار مى‏رفتند واعلام همبستگى از جانب آنان در تحریک جامعه اثر مطلوبى داشت، ولى در عین حال ارتش امام علیه السلام را عراقیان تشکیل مى‏دادند ودر میان آنان شیوخ قبایلى بودند که بدون اعلام همبستگى ایشان تشکیل یک سپاه صد هزار نفرى امکان پذیر نبود. اما علت اینکه امام علیه السلام نخست‏با مهاجران وانصار به مشورت پرداخت این بود که آنان پایه گذاران حکومت او ومورد توجه عموم مسلمانان بودند وبدون جلب تمایل آنان، جلب نظر عراقیان نیز امکان نداشت.

سخنرانى امام (ع)

امام علیه السلام پس از پیشنهاد سهل، جلسه مشورتى خصوصى را به مجلس بزرگى تبدیل کرد ودر میان جمعیت انبوهى که اکثر مردم در آن شرکت کرده بودند بر فراز منبر رفت وبا صدایى رسا فرمود:

«سیروا الى اعداء الله، سیروا الى اعداء السنن و القرآن، سیروا الى بقیة الاحزاب، قتلة المهاجرین و الانصار».

به سوى دشمنان خدا حرکت کنید، به سوى دشمنان قرآن وسنتهاى پیامبر، به سوى باقیمانده‏«احزاب‏» وقاتلان مهاجران وانصار.

در این هنگام مردى از قبیله بنى فزار به نام اربد برخاست وگفت:

مى خواهى ما را به سوى شام روانه سازى تا با برادران خود نبرد کنیم، همان طور که ما را روانه بصره کردى وبا برادران بصرى نبرد کردیم؟ نه، به خدا سوگند چنین کارى را انجام نمى‏دهیم.

در این وقت، مالک اشتر برخاست وگفت: این شخص کیست؟تا این سخن از دهان اشتر در آمد گردنها به سوى آن شخص متوجه شد و او از ترس هجوم مردم پا به فرار نهاد وبه بازار مال فروشان پناهنده شد. مردم خشمگین سیل آسا به تعقیب او پرداختند واو را با مشت ولگد ودسته شمشیر آن قدر زدند که سرانجام مرد. چون خبر مرگ او به امام علیه السلام رسید، سبب ناراحتى او شد، زیرا پاسخ گستاخى او این نبود که به صورت فجیعى کشته شود. عدل اسلامى ایجاب مى‏کرد که از قاتل او تحقیقى به عمل آید ونتیجه تحقیق این شد که او به وسیله قبیله «همدان‏» وگروهى از مردم کشته شده وقاتل مشخصى ندارد. امام علیه السلام فرمود: قتل کورى است که قاتل معلوم نیست. باید دیه او از بیت المال پرداخت‏شود، وچنین کرد. (5)

سخنرانى مالک اشتر

این پیشامد غیر مترقبه موجب ناراحتى امام شد وبا اینکه دستور داد دیه خون او را بپردازند آثار ناراحتى بر چهره امام علیه السلام نقش بسته بود. از این رو، مالک اشتر یار صمیمى امام برخاست وخدا را ستایش کرد وگفت:

این پیشامد تو را تکان ندهد وسخن این بدبخت‏خائن تو را از نصرت وکمک مایوس نسازد. این گروه انبوهى که مى‏بینى همه پیرو تو هستند وجز تو چیزى براى خود نمى خواهند وخواستار زندگى پس از تو نیستند. اگر مى‏خواهى ما را به سوى دشمن حرکت دهى، حرکت ده که به خدا سوگند، هرکس از مرگ بترسد از آن نجات پیدا نمى‏کند وهرکس زندگى را بخواهد به او نمى‏دهند وهرگز جز شقى کسى آرزوى زندگى با آنان را نمى‏کند، وما مى‏دانیم که هیچ کس نمى‏میرد مگر اینکه اجل او را فرا رسد. چگونه با گروهى نبرد نکنیم که تو آنان را دشمنان خدا وقرآن وسنت وقاتلان مهاجران وانصار توصیف کردى؟ گروهى از آنان دیروز (در بصره) بر طائفه‏اى از مسلمانان شوریدند وخدا را خشمگین کردند وزمین با کارهاى زشت آنان تاریک شد. آنان نصیب سراى دیگر را به کالاى اندک این جهان فروختند.

امام علیه السلام پس از شنیدن سخنان مالک رو به مردم کرد و فرمود:

«الطریق مشترک و الناس فی الحق سواء و من اجتهد رایه فی نصیحة العامة فله ما نوى و قد قضى ما علیه‏».

این راه، راه عمومى است ومردم در برابر حق یکسانند.وآن کس که با راى ونظر خود براى جامعه خیر خواهى کند، خدا سزاى او را مطابق نیت او مى‏دهد وآن کارى که مرد «فزارى‏» انجام داد سپرى شد. (6)

این سخن را گفت واز منبر پایین آمد وبه خانه رفت.

عوامل نفوذى معاویه در سپاه امام (ع)

ایجاد عوامل نفوذى در دستگاههاى نظامى وانتظامى وخریدن شخصیتها وفرماندهان سپاه، از شیوه‏هاى دیرینه قدرتهاى بزرگ بر ضد مخالفان خود بوده است وفرزند ابوسفیان در این فن، نابغه وسرآمد روزگار خود بود.

سیاست در نظر گروهى رسیدن به مطلوب از هر راه ممکن، اعم از مشروع ونامشروع، است ومنطق آنان این است که هدف توجیه گر وسیله است. افراد ساده لوح که موفقیت ظاهرى معاویه را بیش از على علیه السلام مى‏دیدند، امام را متهم به ناآگاهى از اصول سیاست مى‏کردند ومى‏گفتند که معاویه از على سیاستمدارتر است.ازاین جهت، امام علیه السلام در انتقاد از نظر این گروه بى اطلاع از اصول سیاست اسلام فرمود:

«و الله ما معاویة بادهى منی و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس و لکن کل غدرة فجرة وکل فجرة کفرة ولکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة‏». (7)

به خدا سوگند، معاویه از من سیاستمدارتر نیست، چه او نیرنگ مى‏زند وگناه مى‏کند. واگر به جهت کراهت‏حیله گرى نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم. ولى هر نیرنگى نوعى گناه است وهر گناهى یک نوع کفر، ودر روز رستاخیز هر حیله گر پرچم خاصى دارد که با آن شناخته مى‏شود.

براى اینکه سخن خالى از شاهد وگواه نباشد، نمونه‏اى از شگردهاى معاویه را در ایجاد عوامل نفوذى در سپاه امام یادآور مى‏شویم.

شور وهیجانى که سخنرانى امام علیه السلام بر فراز منبر در باره نبرد با معاویه پدید آورد خارج از توصیف بود، تا آنجا که یکى از عوامل نفوذى معاویه به نام اربد به سبب اعتراض به امام، آن هم به صورت خارج از نزاکت، در زیر ضربات دست وپا له شد و قاتل او شناخته نشد. (8)

مشاهده این منظره سبب شد که دیگر عوامل نفوذى حساب کار خود را بکنند ودرایجاد تزلزل در تصمیم امام علیه السلام روش دیگرى اتخاذ کنند تا شاید بتوانند امام را از عواقب جنگ واینکه معلوم نیست‏به نفع چه گروهى تمام خواهد شد بترسانند. از این رو، دو عامل نفوذى، یکى از قبیله عبس (احتمالا تیره‏اى از غطفان) ودیگرى از قبیله تمیم به نامهاى عبد الله وحنظله، تصمیم گرفتند که در ایجاد اختلاف نظر میان یاران امام، حالت نصیحت وخیر خواهى به خود بگیرند. لذا، هر یک از آن دو، گروهى از قبیله خود را با خویش همفکر کردند وبر امام علیه السلام وارد شدند. در ابتدا حنظله تمیمى برخاست وگفت:

ما از روى خیر خواهى به سوى تو آمده‏ایم وامید است که از ما بپذیرى. ما در باره تو وکسانى که با تو هستند چنین مى‏اندیشیم که برخیزید وبا این مرد(معاویه) مکاتبه کنید وبراى نبرد با شامیان عجله نکنید. به خدا سوگند که هیچکس نمى‏داند که در رویارویى دو گروه، کدام یک پیروز مى‏شود وکدام شکست مى‏خورد.

سپس عبد الله عبسى برخاست وسخنانى همچون حنظله گفت وافرادى که با آنان آمده بودند سخنان آن دو را تایید کردند.

امام علیه السلام، پس از ستایش خدا، در پاسخ آنان چنین فرمود:

خداوند وارث بندگان وسرزمینها وپروردگار آسمانها وزمینهاى هفتگانه است وهمگى به سوى او باز مى‏گردیم. به هر کس بخواهد فرمانروایى مى‏دهد واز هر کس بخواهد آن را باز مى‏ستاند.هرکه را بخواهد گرامى مى‏دارد وهر که را بخواهد ذلیل مى‏سازد. پشت کردن به دشمن از آن گمراهان و گنهکاران است، گرچه به ظاهر پیروز یا مغلوب شوند. به خدا سوگند، من سخن کسانى را مى‏شنوم که هرگز حاضر نیستند معروفى را بشناسند ومنکرى را انکار کنند. (9)

امام علیه السلام بااین کلام این دو جاسوس را، که خود را در میان مردم مخفى کرده واز طرف آنان سخن مى‏گفتند رسوا کرد وبه روشنى بیان فرمود که نبرد با معاویه بخشى از امر به معروف ونهى از منکر است که هیچ مسلمانى نمى‏تواند لزوم آن را انکار کند وکسانى که او را از نبرد با معاویه باز مى‏دارند عملا این دو اصل حیاتى اسلام را زیر پا مى‏نهند.

پرده‏ها بالا مى‏رود

سخن امیر مؤمنان علیه السلام سبب شد که پرده از روى حقیقت کنار برود وماهیت آن دو نفر در همان مجلس برملا شود.لذا معقل ریاحى برخاست وگفت: این گروه براى خیرخواهى به سوى تو نیامده‏اند، بلکه براى فریفتن تو به حضورت رسیده‏اند.از آنان پرهیز کن که آنان دشمنان نزدیک تو هستند. (10) همچنین فردى به نام مالک برخاست وگفت: حنظله با معاویه مکاتبه دارد. اجازه بده او را بازداشت کنیم تا روزى که نبرد سپرى گردد. دو نفر دیگر به نامهاى عیاش وقائد، که هر دو از قبیله عبس بودند، گفتند: گزارش رسیده است که عبد الله با معاویه سر وسرى دارد ونامه هایى میان او ومعاویه رد وبدل مى‏شود. شما او را بازداشت کنید یا اجازه دهید که ما بازداشت کنیم تا نبرد سپرى گردد. (11)

افشاگرى این چهار نفر سبب شد که جاسوسان به دست وپا بیفتند وبگویند:آیا این پاداش کسى است که به کمک شما بشتابد ونظر خود را در باره شما ودشمنانتان بگوید؟ امام علیه السلام در پاسخ آنان گفت:خدا میان من وشما حاکم است وشما را به او واگذار مى‏کنم واز او کمک مى‏گیرم. هرکسى مى‏خواهد مى‏تواند برود. این سخن را گفت وجمعیت متفرق شدند. چند روزى نگذشت که پس از یک مشاجره میان حنظله وبزرگان قبیله تمیم، هر دو عامل نفوذى با گروهى عراق را به قصد شام ترک کردند وبه معاویه پیوستند.امام، به سبب خیانتى که حنظله مرتکب شده بود، دستور داد خانه او را ویران کنند تا براى دیگران درس ادب وعبرت باشد. (12)

انتظار یا حرکت‏به سوى شام

همه فرماندهان سپاه وشیفتگان راه وروش امام علیه السلام در اینکه باید کار فرزند ابوسفیان را یکسره کرد اتفاق نظر داشتند، جز گروه اندکى مانند اصحاب عبد الله بن مسعود که براى خود نظر خاصى داشتند.(در آینده نظر آنان را خواهیم آورد).

ولى در این میان، افراد مخلص ومورد وثوق امام، چون عدى بن حاتم وزید بن حسین طائى خواهان تانى بیشترى بودند تا شاید از طریق نامه نگارى ومذاکره مشکل برطرف گردد. لذا عدى رو به امام کرد وگفت:

اماما، اگر مصلحت مى‏دانید کمى تانى کنید وبه آنان مهلت‏بدهید تا نامه‏هاى آنان برسد ونمایندگان اعزامى شما با آنان مذاکره کنند.اگر پذیرا شدند هدایت مى‏یابند، وصلح براى هر دو طرف بهتر است واگر بر لجاجت‏خود ادامه دادند ما را به سوى آنان حرکت ده.

اما در مقابل آنان، اکثر سران سپاه على علیه السلام خواهان حرکت‏سریع به سوى شام بودند ودر آن میان یزید بن قیس ارحبى، زیاد بن نضر، عبد الله بن بدیل، عمرو بن حمق (دو صحابى بزرگ) وحجر بن عدى (از تابعین معروف) اصرار بیشترى مى‏ورزیدند ودر اظهار نظرهاى خود نکاتى را یاد آور مى‏شدند که درستى نظر آنان را روشن مى‏ساخت.

مثلا نظر عبد الله بن بدیل این بود که:

آنان به دو دلیل با ما سر نزاع دارند:

1- آنان از تحقق مساوات میان مسلمانان مى‏گریزند وخواهان تبعیض در اموال ومناصب هستند ونسبت‏به مقام ومنصبى که دارند بخل مى‏ورزند ودنیایى را که به دست آورده‏اند نمى‏خواهند از دست‏بدهند.

2- چگونه معاویه با على علیه السلام بیعت کند، در حالى که امام در یک روز برادر و دایى وجد او را در جنگ بدر کشته است؟ به خدا سوگند که فکر نمى‏کنم آنان هرگز تسلیم شوند،مگر اینکه نیزه‏ها بر سرآنان شکسته شود وشمشیرها فرق آنان را بشکافد وعمودهاى آهنین مغز آنان را متلاشى کند.

با توجه به دلایل عبد الله روشن شد که هر نوع تاخیر در حرکت‏به نفع دشمن وبه ضرر امام علیه السلام ویاران او بود. لذا، یکى از علاقه مندان امام به نام یزید ارجى رو به آن حضرت کرد وگفت:

اهل مبارزه کسالت وخواب به خود راه نمى‏دهد وهرگز پیروزى را که به دست آمده است از دست نمى‏دهد ودر باره آن امروز وفردا وپس فردا نمى‏کند. (13)

بردبارى در عین خشمگینى

در این اثنا به امام علیه السلام خبر رسید که عمرو بن حمق صحابى بزرگ وحجر بن عدى از مردم شام تبرى جسته آنان را لعنت مى‏کنند. امام علیه السلام کسى را مامور کرد که آنان را از این کار باز دارد. آنان پس از شنیدن پیام امام به حضور وى رسیدندو گفتند: چرا ما را از این کار بازداشتى؟مگر آنان اهل باطل نیستند؟امام علیه السلام فرمود: چرا، ولى:

دوست ندارم که شما لعنت کننده ودشنام دهنده باشید، فحش ندهید وتبرى مجوئید واگر به جاى آن، بدیهاى آنان را بگوئید مؤثرتر وبهتر خواهد بود واگر به جاى لعن وبیزارى به آنان بگوئید: خدایا خون ما وخون آنان را حفظ کن، میان ما وآنان صلح برقرار کن. آنان را از گمراهى هدایت‏بفرما تا آن کسى که به حق ما جاهل است آن را بشناسد. براى من خوشتر وبراى شما بهتر خواهد بود. (14)

هر دو نفر پند امام علیه السلام را پذیرفتند وعمرو بن حمق علت ارادت خود را به امام چنین بیان کرد:

من به سبب پیوند خویشاوندى یا به علت طمع در مال ومقام با تو بیعت نکردم. بلکه انگیزه من در بیعت این بود که تو داراى پنج صفت‏برجسته‏اى که رشته ارادت تو را بر گردنم افکنده است:

تو پسر عموى پیامبرى; نخستین کسى هستى که به او ایمان آورده‏اى; همسر با فضیلت ترین زنان این امت هستى; پدر ذریه رسول خدایى; بزرگترین سهم را در جهاد در بین مهاجران دارى. به خدا سوگند، اگر به من تکلیف کنند که کوههاى بلند را از جا برکنم وآب دریاهاى مواج را بیرون بریزم تا روزى بتوانم دوستان تو را کمک کنم ودشمنان تو را نابود سازم، باز هم خود را ادا کننده حقى که بر ذمه من است نمى بینم.

امیر مؤمنان علیه السلام وقتى اخلاص عمرو را مشاهده کرد در حق او چنین دعا فرمود:

اللهم نور قلبه بالتقى و ایده الى صراط مستقیم. لیت ان فی جندی ماة مثلک. فقال حجر اذا و الله یا امیر المؤمنین صح جندک و قل من یغشک‏». (15)

خدایا قلب او را نورانى ساز واو را به راه راست هدایت فرما; اى کاش در ارتش من صد نفر مانند تو بودند.

حجر گفت: اگر چنین مى شد، سپاه تو اصلاح مى پذیرفت وافراد متقلب در آن کمتر پیدا مى شدند.

تصمیم نهایى امام (ع)

امام علیه السلام پس از شنیدن سخنان موافق ومخالف، به حکم آیه: وشاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل على الله ، بر آن شد که شخصا تصمیم بگیرد. لذا پیش از هر کار دستور داد که ذخایر واموال اضافه‏اى را که د رنزد استانداران وقت است گرد آورند تا هزینه تجهیز وحرکت دادن سپاهیان به سوى شام فراهم شود.

سه رکن مهم در جهاد اسلامى

جنگ وبه تعبیر قرآن «جهاد»و«قتال‏» ، در گرو فراهم شدن مقدماتى است که اهم آنها در سه چیز خلاصه مى گردد:

1- نیروى انسانى وسربازان کار آمد وشجاع.

2- فرماندهان لایق.

3- بودجه کافى.

آزمونها ودعوتهاى پیاپى از مردم ولبیک گویى گروههاى زیادى از قبایل ساکن عراق نخستین رکن از ارکان سه گانه جهاد را فراهم ساخت وبراى امام علیه السلام از این حیث جاى نگرانى نبود. ولى براى حفظ آمادگیها، شخصیتهایى مانند فرزندان آن حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام وحضرت حسین علیه السلام ، ویاران با وفاى وى، همچون عمار یاسر، در مواقع مختلف به سخنرانى پرداختند. براى تامین رکن دوم، امام علیه السلام به افرادى شایسته نامه هایى نوشت وآنان را براى شرکت در نبرد دعوت کرد. وجود چنین افرادى، گذشته از آن که به سپاه امام معنویت وجذبه خاصى مى بخشید وبر اعتبار وارزش معنوى جهاد مى افزود، قدرت رزمى سپاه را هم افزایش مى داد. در این مورد فقط به ترجمه‏نامه‏اى از امام علیه السلام مى پردازیم که آن را به مخنف بن سلیم والى اصفهان نوشت.نامه چنین بود:

سلام بر تو ، حمد خدایى را که جز او خدایى نیست.اما بعد; جهاد با کسى که از حق سرباز زده ودر خواب کور دلى وگمراهى فرو رفته است‏بر عارفان فریضه ولازم است.

خداوند از آن کسى که او را راضى سازد، راضى واز آن کس که او را مخالفت کند، خشمگین است.ما تصمیم گرفته ایم که به سوى این گروه برویم، گروهى که در مورد بندگان خدا به غیر آنچه که خدا امر کرده است عمل مى کنند وبیت المال را به خود اختصاص داده اند وحق را کشته وفساد را آشکار ساخته اند وخارجان از طاعت‏خدا را رازدار خود اتخاذ کرده اند. اگر یکى از دوستان خدا بدعتهاى آنان را بزرگ بشمارد او را دشمن مى دارند واز خانه وکاشانه‏اش تبعید مى کنند واز بیت المال محروم مى سازند واگر ظالمى بر ستمگرى آنان کمک کند او را دوست مى دارند و به خود نزدیک مى سازند ویاریش مى کنند.آنان بر ستم اصرار ورزیده اند وبر مخالفت (با شرع)تصمیم گرفته اند واز زمانهاى دیرینه بر این وضع بوده اند، تا مردم را از حق باز دارند ودر ترویج گناه وستم کمک کنند.

آنگاه که نامه من به دست تو رسید، کارهاى خود را به مطمئنترین فرد بسپار وبه سوى ما بشتاب، شاید با این دشمن حیله گر رو به رو شوى وبه معروف امر واز منکر نهى کنى. ما در پاداش جهاد از تو بى نیاز نیستیم. (16)

وقتى نامه‏امام علیه السلام ، به خطدبیرش عبد الله بن ابى رافع، به دست استاندار اصفهان رسید فورا دو نفر از نزدیکان خود را برگزید وامور اصفهان را به حارث بن ابى الحارث وکارهاى همدان را، که د رآن روز از نظر سیاسى تابع اصفهان بود، به سعید بن وهب واگذار کرد وبه جانب امام حرکت نمود وهمان طور که امام گفته بود(ما در پاداش جهاد از تو بى نیاز نیستیم) در اثناء جنگ به شهادت رسید. (17)

این تنها فرماندهى نیست که امام علیه السلام او را به جهاد دعوت کرد، بلکه در همین مورد در ماه ذى القعده سال سى وهفتم هجرى نامه‏اى نیز به ابن عباس نوشت واز او مابقى بیت المال را درخواست کرد وخاطر نشان ساخت که قبلا کسانى را که در اطراف او قرار دارند بى نیاز سازد ومازاد آن را به کوفه فرستد. البته در شرایط جنگى، تنها بیت المال مربوط به کوفه، امام علیه السلام را کافى نبود وطبعااز دیگر ایالتها هم کمک گرفته است. (18)

تقویت روحیه سپاهیان

امام از نظر نیروى انسانى در مضیقه نبود، چه بخش عظیمى از سرزمین اسلامى در اختیار او بود.درعین حال ، عوامل نفوذى وافراد بز دل، با ایجاد یاس وتزلزل، از حرارت سربازان راه حق مى کاستند. از این جهت ، امام علیه السلام وپس از وى فرزند عزیزش حضرت مجتبى علیه السلام وفرزند دیگرش حضرت حسین علیه السلام تا لحظه حرکت از اردوگه نخیله در میان مردم به ایراد خطابه وسخنرانى پرداخته وروحیه ها را تقویت مى کردند. تاریخ، متون سخنان آنان را ضبط کرده است. (19)

گاهى نیز افراد برجسته وشهادت طلبانى مانند هاشم بن عتبة بن وقاص، برادر زاده سعد وقاص، در اجتماعى به سخنرانى پرداخته واصرار مى ورزید که امام هر چه زودتر آنان را به نبرد گروهى که به کتاب خدا پشت کرده وحلال خدا را حرام وحرام او را حلال اعلان نموده اند گسیل دارد. او به اندازه‏اى پر حرارت واز سوز دل سخن مى گفت که امام علیه السلام در حق او دعا کرد وفرمود:«اللهم ارزقه الشهادة فی سبیلک و المرافقة لنبیک صلى الله علیه وآله و سلم‏». (20) یعنى: پروردگارا شهادت را روزى او کن واو را با پیامبرت هم نشین فرما.

هاشم پرچمدار امام علیه السلام در صفین بود ودر آخرین روزهاى نبرد جام شهادت نوشید.

آزادى در گزینش راه

گروهى از یاران عبد الله مسعود (21) به حضور امام علیه السلام رسیدند وگفتند:ما با شما حرکت مى کنیم ودور از شما اردو مى زنیم تا کار شما ومخالفانتان را زیر نظر بگیریم.هرگاه ببینیم که یک طرف به کار نامشروعى دست مى زند ویا تعدى مى کند بر ضد او مى جنگیم.

وضع امام علیه السلام در طول زندگى وحکومتش طورى نبود که براى آنان تردید آفرین باشد،ولى عوامل نفوذى در قلوب آنان وسوسه کرده وصالحان را نسبت‏به جنگ با فرزند ابوسفیان مردد ساخته بودند. از این رو، امام علیه السلام به آنان فرمود:«مرحبا و اهلا; هذا هو الفقه فی الدین والعلم بالسنة. من لم یرض بهذا فهو جائر خائن‏». (22) یعنى:آفرین بر شما; این سخن همان دین فهمى وحقیقت آموزى وآگاهى از سنت پیامبر است.هرکس بر این کار راضى نگردد ستمگرى خائن است.

گروه دیگرى از یاران عبد الله بن مسعود نیز آمدند وگفتند:ما، در عین اعتراف به فضیلت تو، در مشروع بودن این نبرد در شک وتردید هستیم.اگر بناست ما با دشمن نبرد کنیم ما را به نقاط دورى گسیل دار تا در آنجا با دشمنان دین جهاد کنیم. امام علیه السلام از این اعتذار ناراحت نشد وگروه چهارصد نفرى آنان را به سرپرستى ربیع بن خثیم روانه رى کرد تا در آنجا انجام وظیفه کنند وجهاد اسلامى را که در اطراف خراسان پیش مى رفت‏یارى رسانند. (23)

اگر این گروه، به عللى، خود مایل به شرکت در جهاد نشدند، متقابلا امام -علیه السلام نیز افراد قبیله‏باهله را، که روابط آنان با امام تیره بود، از شرکت در این جهاد نهى کرد ومقررى آنان را پرداخت ودستور داد که به سوى دیلم بروند وبا برادران مسلمان خود در آن ثغور خدمت کنند. (24)

فرماندهان بلند پایه سپاه امام (ع)

اغلب یاران امام علیه السلام را مردم کوفه وبصره وقبایل یمنى اطراف این دو شهر بزرگ تشکیل مى داد.

امام براى قبایل پنجگانه‏اى که همراه ابن عباس از بصره به نخیله (اردوگاه کوفه) وارد شده بودند پنج فرمانده بزرگ معین کرد:

1- بر قبیله بکر بن وائل: خالد بن معمر سدوس.

2- بر قبیله عبد القیس: عمرو بن مرجوم عبدى.

3- بر قبیله ازد: صبرة بن شیمان ازدى.

4- بر تمیم وضبه ورباب: احنف بن قیس.

5- بر اهل عالیه: شریک بن اعور.

همه این فرماندهان به همراه ابن عباس از بصره به کوفه آمده بودند واو ابو الاسود دوئلى را نیز جانشین خود قرار داده بود ودر سفر امام علیه السلام را همراهى کرد. (25)

همچنین امام علیه السلام بر قبایل هفتگانه کوفى، که نخیله از وجود آنان موج مى زد، مجموعا هفت فرمانده معین کرد که تاریخ اسامى آنان را ضبط کرده است. (26)

اعزام پیش‏رزمان

مسئله‏تعیین فرماندهان کل به پایان رسید وامام علیه السلام عقبة بن عمرو انصارى را، که از سابقان در اسلام واز کسانى بود که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در «عقبه‏» بیعت کرده بود، جانشین خود قرار داد وفرمان آماده باش صادر کرد.

درآن هنگام که اردوگاه کوفه از سپاهیان اسلام موج مى زد، گروهى که در دوران حکومت عثمان به جرم اعتراض به حکومت قت‏به کوفه تبعید شده بودند دور هم گرد آمدند وچنین شعار دادند:«قد آن للذین اخرجوا من دیارهم‏»: وقت آن رسیده که کسانى که از خانه هاى خود بیرون رانده شدند، براى نبرد با دشمن آماده شوند. (27)

ابتدا امام علیه السلام دو هنگ دوازده هزار نفرى را، به عنوان پیشرزمان، روانه مسیر شام کرد وفرماندهى یک هنگ هشت هزار نفرى را بر عهده زیاد نهاد ویک هنگ چهار هزار نفرى را به هانى سپرد وبه هر دو دستور داد که با کمال اتحاد راه شام را در پیش بگیرند وهرجا که با دشمن رو به رو شدند همانجا اردو بزنند. (28)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCB.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ