مهمترین تصمیم سیاسى امام عزل فرمانداران خلیفه پیشین ودر راس آنان معاویه بود. على علیه السلام از روز نخست که خلافت را پذیرفت تصمیم داشت کلیه فرمانداران عصر عثمان را، که اموال وبیت المال را در مقاصد واغراض خاص سیاسى خود مصرف مىکردند یا آن را به خود وفرزندانشان اختصاص مىدادند وحکومتى به سان حکومت کسرى و قیصر براى خود بپا کرده بودند، از کار بر کنار سازد. یکى از اعتراضات امام علیه السلام بر عثمان ابقاى معاویه بر حکومتشام بود ومردم این اعتراض را کرارا از زبان على علیه السلام شنیده بودند.
امام در آغاز سال36 هجرى اشخاص برجسته وصالحى را براى حکومت در اقطار بزرگ اسلامى تعیین کرد. عثمان بن حنیف را به بصره، عمار بن شهاب را به کوفه، عبید الله بن عباس را به یمن، قیس بن سعد را به مصر وسهل بن حنیف را به شام اعزام کرد وهمگى، جز سهل بن حنیف که از نیمه راه برگشت، با موفقیت کامل به حوزه هاى فرماندارى خود وارد شدند وزمام کار را به دست گرفتند. (1)
عزل فرمانداران پیشین، خصوصا معاویه، در همان روزها وپس از آن مورد بحثبوده است. گروهى نزدیک بین وغیر آگاه از اوضاع وشرایط، آن را دلیل بر ضعف سیاسى ومملکت دارى ونارسایى تدبیر حکومت على علیه السلام دانستهاند ومىگویند چون على علیه السلام اهل خدعه ومکر سیاسى نبود ودروغ وظاهر سازى را بر خلاف رضاى الهى مىدانست، از این جهت معاویه وامثال او را از حکومت عزل کرد ودر نتیجه با حوادث جانکاه رو به رو شد. ولى اگر او به ترکیب فرمانداران پیشین دست نمىزد وآنان را تا مدتى که بر اوضاع مسلط گردد بر مسندشان باقى مىگذارد وسپس آنان را عزل مىکرد، هرگز با حوادثى مانند جمل وصفین وغیره مواجه نمىشد ودر حکومت وفرمانروایى خویش موفقتر مىبود.
این سخن تازگى ندارد ودر همان نخستین روزهاى حکومت امام علیه السلام نیز برخى این مطلب را به على علیه السلام پیشنهاد کردند ولى آن حضرت زیر بار آن نرفت.
مغیرة بن شعبه، که یکى از سیاستمداران چهارگانه عرب بود، وقتى از تصمیم على علیه السلام آگاه شد به خانه امام رفت وبا وى محرمانه به مذاکره پرداخت وگفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود ابقاء کنى وهنگامى که از مردم براى تو بیعت گرفتند وفرمانروایى تو بر قلمرو امپراتورى اسلامى، از خاور تا باختر، مسلم گردید وکاملا بر اوضاع مملکت مسلط شدى، آن گاه هرکس را خواستى عزل کن وهرکس را خواستى بر مقام خود باقى بگذار. امام -علیه السلام در پاسخ او گفت:«و الله لا اداهن فی دینی و لا اعطی الدنی فی امری». یعنى: به خدا سوگند من در دینم مداهنه نمىکنم وامور مملکت را به دست افراد پست نمىسپارم.
مغیره گفت: اکنون که سخن مرا در باره تمام فرمانداران عثمان نمىپذیرى، لااقل با معاویه مدارا کن تا وى از مردم شام براى تو بیعتبگیرد وسپس، با فراغ بال واطمینان خاطر، معاویه را از مقامش عزل کن. امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمىدهم که معاویه بر جان ومال مردم مسلط باشد.
مغیره از تاثیر پذیرى على علیه السلام مایوس گردید وخانه آن حضرت راترک گفت. فردا بار دیگر به خانه امام آمد ونظر او را دائر بر عزل معاویه تصویب کرد وگفت: شایسته مقام تو نیست که در زندگى از در خدعه وحیله وارد شوى; هرچه زودتر معاویه را نیز از کار برکنار کن.
ابن عباس مىگوید: من به على علیه السلام گفتم که اگر مغیره تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد هدفى جز خیرخواهى وصلاح اندیشى نداشت، ولى در پیشنهاد دوم خود هدفى بر خلاف آن دارد.به نظر من صلاح در این است که معاویه را از کار بر کنار نکنى وآن گاه که با تو بیعت کرد واز مردم شام براى تو بیعت گرفتبر من که او را از شام بیرون کنم. ولى امام علیه السلام این پیشنهاد را نیز نپذیرفت. (2)
اکنون وقت آن رسیده است که مساله عزل فرمانداران پیشین وخصوصا عزل معاویه را، از نظر اصول سیاسى واوضاع اجتماعى ومصالح جامعه اسلامى وهمچنین مصالح شخصى امام علیه السلام، مورد بررسى قرار دهیم.
آیا گذشته از اینکه تثبیت فرمانداران ناصالح پیشین بر خلاف مصالح اسلام ومسلمانان بود، آیا از نظر اصول سیاسى وتدبیر امور مملکتى، مصلحت در ابقاء وتثبیت آنان بود، یا اینکه راه تقوى وسیاست در اینجا یکى بود واگر غیر امام علیه السلام نیز بر مسند خلافت مىنشست راه وچارهاى جز عزل فرمانداران سابق نداشت؟ اگر پس از عثمان، معاویه براى خلافتبرگزیده مىشد چارهاى جز برکنار کردن فرمانداران پیشین نداشت؟
علت تعجیل امام(ع) درعزل معاویه
شکى نیست که تثبیت موقعیت افرادى مانند معاویه برخلاف تقوا ودرستکارى وپاکى بود که امام علیه السلام به آن اشتهار کامل داشت، ولى بحث در این است که آیا ابقاى چنین افرادى مطابق سیاست وتدبیر وهمراه با مآل اندیشى وآینده نگرى بود؟ واگر فردى غیر متقى در موقعیت امام قرار داشت وبه وسیله همان گروهى روى کار مىآمد که امام به وسیله آنها روى کار آمد، آیا چنین افرادى را در مقام ومنصب خود باقى مىگذاشت؟ یا که درایت وآینده نگرى ومصالح شخصى امام (منهاى تقوا ومصالح عالى اسلام) نیز ایجاب مىکرد که این گونه افراد را از مقام ومنصب خود کنار بزند وپستهاى حساس اسلامى را به دست افرادى بسپارد که مورد رضایت مسلمانان وانقلابیون باشند؟
برخى طرفدار نظر نخست هستند ومىگویند تقواى امام علیه السلام سبب شد که این گونه افراد را از مناصب اسلامى برکنار کند، والا مصالح شخصى على علیه السلام ایجاب مىکرد که به معاویه کارى نداشته باشد ومدتى با او مدارا کند تا با حوادثى مانند جنگ «صفین» و«نهروان» رو به رو نشود ولى محققان دیگر، مانند دانشمند فقید مصرى عباس محمود عقاد، نویسنده کتاب «عبقریة الامام على» ونیز نویسنده معاصر حسن صدر نظر دوم را تایید مىکنند وبا ارائه دلایلى روشن نشان مىدهند که اگر امام علیه السلام راهى جز این را مىرفتبا مشکلات بیشترى رو به رو مىشد وعزل معاویه وامثال او نه تنها مقتضاى تقواى آن حضرت بود، بلکه مآل اندیشى وآینده نگرى ومصالح کشور دارى نیز ایجاب مىکرد که این عناصر فاسد را از دستگاه خلافت طرد کند.
درست است که امام علیه السلام پس از عزل معاویه با امواجى از مخالفتهاى شامیان رو به رو شد، ولى در صورت ابقاى او نه تنها با مخالفت این گروه مواجه مىبود بلکه مخالفت انقلابیون ستمدیده را نیز که امام علیه السلام را روى کار آورده بودند موجب مىشد ومخالفتها ومشکلات روز افزون مىگردید وجامعه اسلامى بیش از پیش گرفتار تشتت و زیان مىشد.
اکنون لازم استبا دلایل این نظر آشنا شویم:
1- امام علیه السلام به وسیله انقلابیون محروم وستمدیدهاى روى کار آمد که از ستمگریهاى عمال عثمان جان به لب آمده بودند وسرانجام در مدینه گرد آمده، او را به قتل رسانیدند. قدرت طغیان وخشم توده هاى محروم به اندازهاى بود که حتى افرادى مانند طلحه وزبیر را به سکوت واداشت وبه بیعتبا على علیه السلام وادار کرد.
این گروه انقلابى به این منظور دست امام علیه السلام را به عنوان بیعت فشردند که در کشور اسلامى به خودسریها وخودکامگیها خاتمه داده شود وطومار فساد وتباهی طبقه حاکمه در هم پیچد.
در کنار این گروه، نیکان صحابه بودند که از خلیفه قبل کاملا ناراضى بودند، ولى خاموش وبى طرف مانده بودند وپس از قتل خلیفه با امام علیه السلام بیعت کردند.
از طرفى استبداد وفساد دستگاه معاویه بر کسى پوشیده نبود. اگر على علیه السلام در این مورد اغماض ومسامحه مىکرد کار او بجز یک نوع سازش با معاویه ونادیده گرفتن اهداف انقلابیون ونیکان صحابه تلقى نمىشد. تثبیت موقعیت افرادى مانند معاویه در نظر فداکاران پاکباز امام علیه السلام یک نوع مصالحه سیاسى وریاکارى محسوب مىشد وهرقدر که معاویه از این کار براى تطهیر خود استفاده مىکرد على علیه السلام همان قدر زیان مىدید. احساسات تند وطوفانى مردم را جز اعلام عزل وانفصال پسر ابوسفیان چیز دیگرى فرو نمىنشاند.اگر امام علیه السلام با معاویه مداهنه ومماشات مىکرد در نخستین روزهاى حکومتخود اکثریت طرفداران خود را از دست مىداد وروح عصیان وطغیان آنان بار دیگر تحریک مىشد وبناى مخالفتبا على علیه السلام را مىگذاردند وتنها اقلیتى که در هر حال تسلیم نظرات امام علیه السلام بودند به او وفادار مىماندند ودر نتیجه در مرکز حکومت اسلامى اختلاف و دو دستگى پدید مىآمد وتودههاى متشکل را که پشتسر امام علیه السلام قرار گرفته بودند، به صورت دسته هاى موافق و مخالف در مىآورد و چراغ عمر حکومت على علیه السلام در همان روزهاى نخستخاموش مىشد.
2- فرض کنیم انقلابیون تند وحاد مماشات امام علیه السلام را با معاویه مىپذیرفتند ودر صفوف متحدان على علیه السلام اختلاف ودو دستگى پیش نمىآمد، ولى باید دید که معاویه در برابر مدارا ودعوت امام به همکارى چه واکنشى از خود نشان مىداد. آیا دعوت على علیه السلام را مىپذیرفت واز مردم شام براى وى بیعت مىگرفت ودر نتیجه خاطر امام از ناحیه شام آسوده مىشد؟ یا که معاویه با هوشیارى وآینده نگرى خاصخویش پى مىبرد که این مماشات ومدارا چند روزى بیش نمىپاید وعلى علیه السلام پس از استقرار وتسلط کامل بر سراسر قلمرو حکومت اسلامى، او را از کار برکنار خواهد کرد وبه خودکامگى او پایان خواهد داد؟
شیطنت ومآل اندیشى معاویه بر کسى پوشیده نیست.او بیش از همه کس على علیه السلام را مىشناخت ومىدانست که وى نمىتواند در پوشش حکومت او به خودکامگى وصرف بیت المال در راه اغراض سیاسى خود ادامه دهد، واگر امام او را به همکارى دعوت کند جز سازش موقت ومصلحت آمیز چیز دیگرى نمىتواند باشد وبعدا او را با تمام قدرت قلع وقمع خواهد کرد وسرزمین بزرگ شام را به دست نیکان صحابه وافراد صالح خواهد سپرد.
با توجه به مراتب یاد شده، هرگز معاویه دعوت امام علیه السلام را نمىپذیرفتبلکه از آن، همچون پیراهن عثمان، براى تحکیم موقعیتخود در میان شامیان ومتهم ساختن على علیه السلام به شرکت در قتل خلیفه استفاده مىکرد.
جایى که ابن عباس مىداند که مماشات امام علیه السلام همیشگى نخواهد بود بلکه تا وقتى است که آن حضرت بر اوضاع مسلط گردد، معاویه بهتر از او مىداند که سازش على علیه السلام با او موقت وزود گذر است ودر آن صورت قطعا دعوت امام را نمىپذیرفت وبه فکر چاره مىافتاد.
فرصتى که از دست مىرفت
بزرگترین فرصت وحربهاى که معاویه داشتخون عثمان بود. اگر او در همان روزهاى نخست از این فرصت استفاده نمىکرد دیگر نمىتوانست این حربه را به کار ببرد.
معاویه پیراهن خونین خلیفه را همراه با انگشتان نائله همسر عثمان، که هنگام دفاع از شوهرش قطع شده بود، از بالاى منبر شام آویخته بود تا شامیان را به خونخواهى عثمان، که به ادعاى معاویه به تحریک على علیه السلام کشته شده بود، وادار کند.اگر او در همان روزهاى نخستبه دعوت على علیه السلام پاسخ مثبت مىگفت دیگر نمىتوانست ریختن خون عثمان را به حساب امام بنویسد ومظلومیت عثمان را بر ضد آن حضرت عنوان کند. قتل عثمان تنها فرصت تاریخى بود که معاویه مىتوانست از آن به عنوان حربه برنده بر ضد على علیه السلام استفاده کند واعمال این حربه در صورتى امکان پذیر بود که دعوت على علیه السلام را نپذیرد و الا با بیعت او با امام، پیشوایى على علیه السلام تثبیت وخون عثمان نیز لوث مىشد وفرصت از دست مىرفت.
پىریزى یک حکومت موروثى
معاویه سالها بود که با زیرکى خاص، با بذل وبخششهاى بى حساب، با تبعید شخصیتهایى که حکومت او را تحمل نمىکردند، با تبلیغات گسترده، با جلب عنایتخلیفه وقت، مقدمات یک سلطنت موروثى را پى ریزى کرده، پیوسته مترصد مرگ یا قتل عثمان بود تا به آرزوى دیرینه خود جامه عمل بپوشاند.
از این رو، حتى پس از آگاهى از محاصره خانه خلیفه به وسیله انقلابیون، او را کمک نکرد تا هرچه زودتر سایه عثمان از سرش کوتاه شود واو به آرزوى خود برسد.چنین فردى هرگز دعوت امام علیه السلام را نمىپذیرفت، بلکه از آن به نفع خود وبه ضرر امام استفاده مىکرد. تاریخ به روشنى گواهى مىدهد که خلیفه وقت از معاویه استمداد کرد، ولى او با کمال آگاهى از وضع او به یاریش نشتافت.
امیرمؤمنان علیه السلام در یکى از نامه هاى خود به معاویه مىنویسد:«تو در آن روز عثمان را کمک کردى که کمک کردن به نفع تو بود، ودر آن روز او را خوار وذلیل کردى که کمک کردن تنها به نفع او بود». (3)
امیرمؤمنان علیه السلام در یکى دیگر از نامه هاى خود به معاویه مىنویسد:«به خدا سوگند،پسر عموى تو را جز تو کسى نکشت ومن امیدوارم که تو را، به مانند گناه او، به او ملحق سازم». (4)
ابن عباس در نامه خود به معاویه مىنویسد:«به خدا سوگند،تو مترصد مرگ عثمان بودى ونابودى او را مىخواستى ومردم را از یارى او بازداشتى.نامه واستمداد واستغاثه او به تو رسید، ولى به آن اعتنا نکردى، در حالى که مىدانستى مردم او را تا نکشند رها نخواهند کرد. او کشته شد، در حالى که تو آن را خواستى. اگر عثمان مظلوم کشته شد، بزرگترین ستمگر تو بودى». (5)
آیا با این وضع که وى پیوسته مترصد مرگ یا قتل خلیفه بود تا به آرزوى خود برسد، دعوت امام علیه السلام رامى پذیرفت وفرصتى را که روزگار به او ارزانى داشته بود از دست مىداد؟
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHAC.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]