سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بى‏نیاز از عذر بودن ارجمندتر تا از روى راستى عذر آوردن . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 11:24 صبح

 

مهمترین تصمیم سیاسى امام عزل فرمانداران خلیفه پیشین ودر راس آنان معاویه بود. على علیه السلام از روز نخست که خلافت را پذیرفت تصمیم داشت کلیه فرمانداران عصر عثمان را، که اموال وبیت المال را در مقاصد واغراض خاص سیاسى خود مصرف مى‏کردند یا آن را به خود وفرزندانشان اختصاص مى‏دادند وحکومتى به سان حکومت کسرى و قیصر براى خود بپا کرده بودند، از کار بر کنار سازد. یکى از اعتراضات امام علیه السلام بر عثمان ابقاى معاویه بر حکومت‏شام بود ومردم این اعتراض را کرارا از زبان على علیه السلام شنیده بودند.

امام در آغاز سال‏36 هجرى اشخاص برجسته وصالحى را براى حکومت در اقطار بزرگ اسلامى تعیین کرد. عثمان بن حنیف را به بصره، عمار بن شهاب را به کوفه، عبید الله بن عباس را به یمن، قیس بن سعد را به مصر وسهل بن حنیف را به شام اعزام کرد وهمگى، جز سهل بن حنیف که از نیمه راه برگشت، با موفقیت کامل به حوزه هاى فرماندارى خود وارد شدند وزمام کار را به دست گرفتند. (1)

عزل فرمانداران پیشین، خصوصا معاویه، در همان روزها وپس از آن مورد بحث‏بوده است. گروهى نزدیک بین وغیر آگاه از اوضاع وشرایط، آن را دلیل بر ضعف سیاسى ومملکت دارى ونارسایى تدبیر حکومت على علیه السلام دانسته‏اند ومى‏گویند چون على علیه السلام اهل خدعه ومکر سیاسى نبود ودروغ وظاهر سازى را بر خلاف رضاى الهى مى‏دانست، از این جهت معاویه وامثال او را از حکومت عزل کرد ودر نتیجه با حوادث جانکاه رو به رو شد. ولى اگر او به ترکیب فرمانداران پیشین دست نمى‏زد وآنان را تا مدتى که بر اوضاع مسلط گردد بر مسندشان باقى مى‏گذارد وسپس آنان را عزل مى‏کرد، هرگز با حوادثى مانند جمل وصفین وغیره مواجه نمى‏شد ودر حکومت وفرمانروایى خویش موفقتر مى‏بود.

این سخن تازگى ندارد ودر همان نخستین روزهاى حکومت امام علیه السلام نیز برخى این مطلب را به على علیه السلام پیشنهاد کردند ولى آن حضرت زیر بار آن نرفت.

مغیرة بن شعبه، که یکى از سیاستمداران چهارگانه عرب بود، وقتى از تصمیم على علیه السلام آگاه شد به خانه امام رفت وبا وى محرمانه به مذاکره پرداخت وگفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود ابقاء کنى وهنگامى که از مردم براى تو بیعت گرفتند وفرمانروایى تو بر قلمرو امپراتورى اسلامى، از خاور تا باختر، مسلم گردید وکاملا بر اوضاع مملکت مسلط شدى، آن گاه هرکس را خواستى عزل کن وهرکس را خواستى بر مقام خود باقى بگذار. امام -علیه السلام در پاسخ او گفت:«و الله لا اداهن فی دینی و لا اعطی الدنی فی امری‏». یعنى: به خدا سوگند من در دینم مداهنه نمى‏کنم وامور مملکت را به دست افراد پست نمى‏سپارم.

مغیره گفت: اکنون که سخن مرا در باره تمام فرمانداران عثمان نمى‏پذیرى، لااقل با معاویه مدارا کن تا وى از مردم شام براى تو بیعت‏بگیرد وسپس، با فراغ بال واطمینان خاطر، معاویه را از مقامش عزل کن. امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمى‏دهم که معاویه بر جان ومال مردم مسلط باشد.

مغیره از تاثیر پذیرى على علیه السلام مایوس گردید وخانه آن حضرت راترک گفت. فردا بار دیگر به خانه امام آمد ونظر او را دائر بر عزل معاویه تصویب کرد وگفت: شایسته مقام تو نیست که در زندگى از در خدعه وحیله وارد شوى; هرچه زودتر معاویه را نیز از کار برکنار کن.

ابن عباس مى‏گوید: من به على علیه السلام گفتم که اگر مغیره تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد هدفى جز خیرخواهى وصلاح اندیشى نداشت، ولى در پیشنهاد دوم خود هدفى بر خلاف آن دارد.به نظر من صلاح در این است که معاویه را از کار بر کنار نکنى وآن گاه که با تو بیعت کرد واز مردم شام براى تو بیعت گرفت‏بر من که او را از شام بیرون کنم. ولى امام علیه السلام این پیشنهاد را نیز نپذیرفت. (2)

اکنون وقت آن رسیده است که مساله عزل فرمانداران پیشین وخصوصا عزل معاویه را، از نظر اصول سیاسى واوضاع اجتماعى ومصالح جامعه اسلامى وهمچنین مصالح شخصى امام علیه السلام، مورد بررسى قرار دهیم.

آیا گذشته از اینکه تثبیت فرمانداران ناصالح پیشین بر خلاف مصالح اسلام ومسلمانان بود، آیا از نظر اصول سیاسى وتدبیر امور مملکتى، مصلحت در ابقاء وتثبیت آنان بود، یا اینکه راه تقوى وسیاست در اینجا یکى بود واگر غیر امام علیه السلام نیز بر مسند خلافت مى‏نشست راه وچاره‏اى جز عزل فرمانداران سابق نداشت؟ اگر پس از عثمان، معاویه براى خلافت‏برگزیده مى‏شد چاره‏اى جز برکنار کردن فرمانداران پیشین نداشت؟

علت تعجیل امام(ع) درعزل معاویه

شکى نیست که تثبیت موقعیت افرادى مانند معاویه برخلاف تقوا ودرستکارى وپاکى بود که امام علیه السلام به آن اشتهار کامل داشت، ولى بحث در این است که آیا ابقاى چنین افرادى مطابق سیاست وتدبیر وهمراه با م‏آل اندیشى وآینده نگرى بود؟ واگر فردى غیر متقى در موقعیت امام قرار داشت وبه وسیله همان گروهى روى کار مى‏آمد که امام به وسیله آنها روى کار آمد، آیا چنین افرادى را در مقام ومنصب خود باقى مى‏گذاشت؟ یا که درایت وآینده نگرى ومصالح شخصى امام (منهاى تقوا ومصالح عالى اسلام) نیز ایجاب مى‏کرد که این گونه افراد را از مقام ومنصب خود کنار بزند وپستهاى حساس اسلامى را به دست افرادى بسپارد که مورد رضایت مسلمانان وانقلابیون باشند؟

برخى طرفدار نظر نخست هستند ومى‏گویند تقواى امام علیه السلام سبب شد که این گونه افراد را از مناصب اسلامى برکنار کند، والا مصالح شخصى على علیه السلام ایجاب مى‏کرد که به معاویه کارى نداشته باشد ومدتى با او مدارا کند تا با حوادثى مانند جنگ «صفین‏» و«نهروان‏» رو به رو نشود ولى محققان دیگر، مانند دانشمند فقید مصرى عباس محمود عقاد، نویسنده کتاب «عبقریة الامام على‏» ونیز نویسنده معاصر حسن صدر نظر دوم را تایید مى‏کنند وبا ارائه دلایلى روشن نشان مى‏دهند که اگر امام علیه السلام راهى جز این را مى‏رفت‏با مشکلات بیشترى رو به رو مى‏شد وعزل معاویه وامثال او نه تنها مقتضاى تقواى آن حضرت بود، بلکه م‏آل اندیشى وآینده نگرى ومصالح کشور دارى نیز ایجاب مى‏کرد که این عناصر فاسد را از دستگاه خلافت طرد کند.

درست است که امام علیه السلام پس از عزل معاویه با امواجى از مخالفتهاى شامیان رو به رو شد، ولى در صورت ابقاى او نه تنها با مخالفت این گروه مواجه مى‏بود بلکه مخالفت انقلابیون ستمدیده را نیز که امام علیه السلام را روى کار آورده بودند موجب مى‏شد ومخالفتها ومشکلات روز افزون مى‏گردید وجامعه اسلامى بیش از پیش گرفتار تشتت و زیان مى‏شد.

اکنون لازم است‏با دلایل این نظر آشنا شویم:

1- امام علیه السلام به وسیله انقلابیون محروم وستمدیده‏اى روى کار آمد که از ستمگریهاى عمال عثمان جان به لب آمده بودند وسرانجام در مدینه گرد آمده، او را به قتل رسانیدند. قدرت طغیان وخشم توده هاى محروم به اندازه‏اى بود که حتى افرادى مانند طلحه وزبیر را به سکوت واداشت وبه بیعت‏با على علیه السلام وادار کرد.

این گروه انقلابى به این منظور دست امام علیه السلام را به عنوان بیعت فشردند که در کشور اسلامى به خودسریها وخودکامگیها خاتمه داده شود وطومار فساد وتباهی طبقه حاکمه در هم پیچد.

در کنار این گروه، نیکان صحابه بودند که از خلیفه قبل کاملا ناراضى بودند، ولى خاموش وبى طرف مانده بودند وپس از قتل خلیفه با امام علیه السلام بیعت کردند.

از طرفى استبداد وفساد دستگاه معاویه بر کسى پوشیده نبود. اگر على علیه السلام در این مورد اغماض ومسامحه مى‏کرد کار او بجز یک نوع سازش با معاویه ونادیده گرفتن اهداف انقلابیون ونیکان صحابه تلقى نمى‏شد. تثبیت موقعیت افرادى مانند معاویه در نظر فداکاران پاکباز امام علیه السلام یک نوع مصالحه سیاسى وریاکارى محسوب مى‏شد وهرقدر که معاویه از این کار براى تطهیر خود استفاده مى‏کرد على علیه السلام همان قدر زیان مى‏دید. احساسات تند وطوفانى مردم را جز اعلام عزل وانفصال پسر ابوسفیان چیز دیگرى فرو نمى‏نشاند.اگر امام علیه السلام با معاویه مداهنه ومماشات مى‏کرد در نخستین روزهاى حکومت‏خود اکثریت طرفداران خود را از دست مى‏داد وروح عصیان وطغیان آنان بار دیگر تحریک مى‏شد وبناى مخالفت‏با على علیه السلام را مى‏گذاردند وتنها اقلیتى که در هر حال تسلیم نظرات امام علیه السلام بودند به او وفادار مى‏ماندند ودر نتیجه در مرکز حکومت اسلامى اختلاف و دو دستگى پدید مى‏آمد وتوده‏هاى متشکل را که پشت‏سر امام علیه السلام قرار گرفته بودند، به صورت دسته هاى موافق و مخالف در مى‏آورد و چراغ عمر حکومت على علیه السلام در همان روزهاى نخست‏خاموش مى‏شد.

2- فرض کنیم انقلابیون تند وحاد مماشات امام علیه السلام را با معاویه مى‏پذیرفتند ودر صفوف متحدان على علیه السلام اختلاف ودو دستگى پیش نمى‏آمد، ولى باید دید که معاویه در برابر مدارا ودعوت امام به همکارى چه واکنشى از خود نشان مى‏داد. آیا دعوت على علیه السلام را مى‏پذیرفت واز مردم شام براى وى بیعت مى‏گرفت ودر نتیجه خاطر امام از ناحیه شام آسوده مى‏شد؟ یا که معاویه با هوشیارى وآینده نگرى خاص‏خویش پى مى‏برد که این مماشات ومدارا چند روزى بیش نمى‏پاید وعلى علیه السلام پس از استقرار وتسلط کامل بر سراسر قلمرو حکومت اسلامى، او را از کار برکنار خواهد کرد وبه خودکامگى او پایان خواهد داد؟

شیطنت وم‏آل اندیشى معاویه بر کسى پوشیده نیست.او بیش از همه کس على علیه السلام را مى‏شناخت ومى‏دانست که وى نمى‏تواند در پوشش حکومت او به خودکامگى وصرف بیت المال در راه اغراض سیاسى خود ادامه دهد، واگر امام او را به همکارى دعوت کند جز سازش موقت ومصلحت آمیز چیز دیگرى نمى‏تواند باشد وبعدا او را با تمام قدرت قلع وقمع خواهد کرد وسرزمین بزرگ شام را به دست نیکان صحابه وافراد صالح خواهد سپرد.

با توجه به مراتب یاد شده، هرگز معاویه دعوت امام علیه السلام را نمى‏پذیرفت‏بلکه از آن، همچون پیراهن عثمان، براى تحکیم موقعیت‏خود در میان شامیان ومتهم ساختن على علیه السلام به شرکت در قتل خلیفه استفاده مى‏کرد.

جایى که ابن عباس مى‏داند که مماشات امام علیه السلام همیشگى نخواهد بود بلکه تا وقتى است که آن حضرت بر اوضاع مسلط گردد، معاویه بهتر از او مى‏داند که سازش على علیه السلام با او موقت وزود گذر است ودر آن صورت قطعا دعوت امام را نمى‏پذیرفت وبه فکر چاره مى‏افتاد.

فرصتى که از دست مى‏رفت

بزرگترین فرصت وحربه‏اى که معاویه داشت‏خون عثمان بود. اگر او در همان روزهاى نخست از این فرصت استفاده نمى‏کرد دیگر نمى‏توانست این حربه را به کار ببرد.

معاویه پیراهن خونین خلیفه را همراه با انگشتان نائله همسر عثمان، که هنگام دفاع از شوهرش قطع شده بود، از بالاى منبر شام آویخته بود تا شامیان را به خونخواهى عثمان، که به ادعاى معاویه به تحریک على علیه السلام کشته شده بود، وادار کند.اگر او در همان روزهاى نخست‏به دعوت على علیه السلام پاسخ مثبت مى‏گفت دیگر نمى‏توانست ریختن خون عثمان را به حساب امام بنویسد ومظلومیت عثمان را بر ضد آن حضرت عنوان کند. قتل عثمان تنها فرصت تاریخى بود که معاویه مى‏توانست از آن به عنوان حربه برنده بر ضد على علیه السلام استفاده کند واعمال این حربه در صورتى امکان پذیر بود که دعوت على علیه السلام را نپذیرد و الا با بیعت او با امام، پیشوایى على علیه السلام تثبیت وخون عثمان نیز لوث مى‏شد وفرصت از دست مى‏رفت.

پى‏ریزى یک حکومت موروثى

معاویه سالها بود که با زیرکى خاص، با بذل وبخششهاى بى حساب، با تبعید شخصیتهایى که حکومت او را تحمل نمى‏کردند، با تبلیغات گسترده، با جلب عنایت‏خلیفه وقت، مقدمات یک سلطنت موروثى را پى ریزى کرده، پیوسته مترصد مرگ یا قتل عثمان بود تا به آرزوى دیرینه خود جامه عمل بپوشاند.

از این رو، حتى پس از آگاهى از محاصره خانه خلیفه به وسیله انقلابیون، او را کمک نکرد تا هرچه زودتر سایه عثمان از سرش کوتاه شود واو به آرزوى خود برسد.چنین فردى هرگز دعوت امام علیه السلام را نمى‏پذیرفت، بلکه از آن به نفع خود وبه ضرر امام استفاده مى‏کرد. تاریخ به روشنى گواهى مى‏دهد که خلیفه وقت از معاویه استمداد کرد، ولى او با کمال آگاهى از وضع او به یاریش نشتافت.

امیرمؤمنان علیه السلام در یکى از نامه هاى خود به معاویه مى‏نویسد:«تو در آن روز عثمان را کمک کردى که کمک کردن به نفع تو بود، ودر آن روز او را خوار وذلیل کردى که کمک کردن تنها به نفع او بود». (3)

امیرمؤمنان علیه السلام در یکى دیگر از نامه هاى خود به معاویه مى‏نویسد:«به خدا سوگند،پسر عموى تو را جز تو کسى نکشت ومن امیدوارم که تو را، به مانند گناه او، به او ملحق سازم‏». (4)

ابن عباس در نامه خود به معاویه مى‏نویسد:«به خدا سوگند،تو مترصد مرگ عثمان بودى ونابودى او را مى‏خواستى ومردم را از یارى او بازداشتى.نامه واستمداد واستغاثه او به تو رسید، ولى به آن اعتنا نکردى، در حالى که مى‏دانستى مردم او را تا نکشند رها نخواهند کرد. او کشته شد، در حالى که تو آن را خواستى. اگر عثمان مظلوم کشته شد، بزرگترین ستمگر تو بودى‏». (5)

آیا با این وضع که وى پیوسته مترصد مرگ یا قتل خلیفه بود تا به آرزوى خود برسد، دعوت امام علیه السلام رامى پذیرفت وفرصتى را که روزگار به او ارزانى داشته بود از دست مى‏داد؟

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHAC.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ