سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیده دوست از [دیدن] عیب های محبوب، نابیناو گوشش از [شنیدن] زشتیِ نقص هایش ناشنواست . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 86 خرداد 7 , ساعت 3:24 عصر

 

در روایات اهل سنت تا جایى که نگارنده دیده،این گونه است که چون درد زایمان فاطمه بنت اسد را گرفت و شکایت‏حال خود را به ابو طالب کرد،ابو طالب دست او را گرفته و به مسجد الحرام آورد و به درون خانه کعبه برد و بدو گفت:

«اجلسى على اسم الله‏»

[به نام خدا در اینجا بنشین]

و سپس فاطمه بنت اسد پسر زیبایى به دنیا آورد و ابو طالب او را«على‏»نامید و این حدیث را ابن مغازلى در مناقب و ابن صباغ در فصول المهمه و دیگران نقل کرده‏اند (3)

نظیر این ماجرا در برخى از روایات علماى شیعه نیز ذکر شده ولى عموما در روایات علماى شیعه رضوان الله علیهم این گونه است که خود فاطمه بنت اسد هنگامى که دچار درد زایمان شد،به کنار خانه آمد و از خدا خواست تا امر ولادت مولودش را بر او آسان گرداند،به دنبال این دعا بود که دیوار خانه کعبه شکافته شد،فاطمه به درون آن رفت و على (ع) به دنیا آمد.

اصل حدیث مطابق آنچه شیخ صدوق (ره) در کتابهاى امالى،علل الشرایع و معانى الاخبار و محدثین دیگر شیعه رضوان الله علیهم نقل کرده‏اند این گونه است که از یزید بن قعنب روایت‏شده که گوید:

من و عباس بن عبد المطلب و جمعى از قبیله‏«بنى عبد العزى‏»رو به روى خانه کعبه در مسجد الحرام نشسته بودیم که ناگهان فاطمه بنت اسد که درد زایمان او را ناراحت کرده بود،پدیدار گشته و نزد خانه آمد و گفت:

«رب انى مؤمنة بک و بما جاء من عندک من رسل و کتب،و انى مصدقة بکلام جدى ابراهیم الخلیل،و انه بنى البیت العتیق،فبحق الذى بنى هذا البیت،و بحق المولود الذى فى بطنى لما یسرت على ولادتی‏».

[پروردگارا من ایمان دارم به تو و به همه پیمبران و کتابهایى که از سوى تو آمده،وگفتار جدم ابراهیم خلیل را تصدیق دارم و به او که این خانه کعبه را بنا کرد،پروردگارا به حق همان کسى که این خانه را بنا کرد و به حق این نوزادى که در شکم من است که ولادت او را بر من آسان گردان.]

یزید بن قعنب گوید:ناگهان دیدم قسمت پشت‏خانه کعبه شکافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از دیدگاه ما پنهان گردید و دیوار خانه نیز (مانند نخست) به هم پیوست،ما که چنان دیدیم،خواستیم قفل در را باز کنیم ولى در باز نشد و دانستیم که (سرى در این کار هست و این ماجرا) از جانب خداى تعالى است.

این مطلب بسرعت در شهر پیچید و مردم در سر هر کوى و برزن از آن بحث و گفتگو مى‏کردند و زنان پرده نشین نیز از این ماجراى شگفت انگیز با خبر شده و از آن سخن مى‏گفتند.

سه روز از این ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد،فاطمه از همان مکان بیرون آمد و على (ع) را در دست داشت و به مردم مى‏گفت:

خداى تعالى مرا بر زنان پیش از خود برترى بخشید،زیرا آسیه دختر مزاحم خداى عز و جل را در مکانى پرستش کرد که جز به صورت اضطرار و ناچارى نمى‏بایستى پرستش او را نمود و مریم دختر عمران نخله خشک را حرکت داد تا از آن رطب تازه خورد و من در خانه خدا رفتم و از روزى و میوه بهشتى خوردم و چون خواستم از خانه بیرون آیم هاتفى ندا کرد که اى فاطمه نام این مولود را«على‏»بگذار که خداى على اعلى فرماید:من نام او را از نام خود جدا کردم و به ادب خود ادب آموختم و من بر مشکلات علم خویش او را واقف ساختم و اوست کسى که بتها را در خانه من مى‏شکند و اوست کسى که بر پشت‏بام خانه‏ام اذان گوید و مرا تقدیس کند و واى به حال کسى که او را دشمن داشته و نافرمانیش کند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACEA.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ