سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کدورت، سرآغاز جدایی است . [امام علی علیه السلام]
 
دوشنبه 86 خرداد 7 , ساعت 3:22 عصر

 

چون به شجاعت و دلاورى آن حضرت که زبانزد همگان است‏بنگریم، درمى‏یابیم که او از سن بیست‏سالگى یا اندکى بیشتر در جنگها مباشرت داشته، و حال آنکه با جنگاوریى که على (ع) از خود به نمایش گزارد، نام شجاعان پیش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نیز نام دلاوران پس از خود را از صفحه گیتى پاک کرد.خواهیم دید که على (ع) در شجاعت‏بر تمام مردم برترى دارد، این امر آن‏چنان بدیهى و روشن است که سخن گفتن و ایراد شواهد براى اثبات آن بر انسان زشت و قبیح جلوه مى‏کند. آنچه على در جنگ کرد، تا روز قیامت‏به عنوان ضرب المثل به جاى خواهد ماند.براى اثبات شجاعت آن حضرت همین قدر کافى است که وى در هیچ میدانى از دشمن گریزان نشد و خود را در مقابل لشگریان آنان نباخت و با کسى گرم کارزار نشد، مگر آنکه او را بکشت و هرگز ضربه‏اى بر دشمن وارد نکرد که بخواهد دومین ضربه را نیز بر او بزند. ضربات او بس سهمناک بود.هرگز از پیش دشمنى نمى‏گریخت.چون به مبارزه‏اى فراخوانده مى‏شد باک نمى‏داشت.اینها همه از امور حیرت‏آورى است که جز براى پسر ابو طالب فراهم نشد.و چه بسا که بتوان شجاعت وى را بیش از اینها مورد توصیف قرار داد.او خود مى‏فرمود: «با کسى به نبرد نپرداختم مگر آنکه من و او در میدان بودیم.»یکى از موارد افتخار اعراب، ایستادگى در برابر على (ع) در صحنه‏هاى پیکار بود.آنان و دار و دسته‏شان افتخار مى‏کردند که على (ع) با ایشان به جنگ پرداخته است.حى بن احطب سید قبیله بنى نضیر یکى از کسانى است که‏بر این امر بالیده و گفته است: «اینها کشتگانى شریف به دست انسانى شریفند.»خواهر عمرو بن عبدود در شعرى که در رثاى برادرش سروده است، به کشته‏شدن وى به دست على (ع) مى‏بالد.هنگامى که حسان در یکى از سروده‏هایش به قتل عمرو بن عبدود بالید، یکى از مردان قبیله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت که برخى از ابیات آن چنین است:

1.دروغ گفتید و به خانه خدا سوگند که ما را نکشتید اما به خاطر تیغ برنده على (ع) بر خود ببالید 2.به شمشیر پسر عبد الله یعنى احمد در جنگ و به پنجه نیرومند على (ع) بدین حال دست‏یافتند، پس کوتاه کنید 3.على است آنکه در فخر مقامى والا دارد پس بیهوده ادعا مکنید و پست و کوچک شوید (گم شوید)

مشرکان کارزار على (ع) را مورد ستایش قرار مى‏دادند و آن را افتخارى براى على به شمار مى‏آوردند و با این وجود، علت افتخار ایشان، تنها آن بود که على کشنده آنهاست.مسافع بن جمحى در سوگ عمرو و کشته شدن او به دست امیر المؤمنین (ع) شعرى سروده که یکى از ابیات آن چنین است:

على پیروز شد و من به مانند این افتخار دست نیافته و با مردى چنین قدرتمند روبه‏رو نشده بودم

هبیرة بن ابى وهب در رثاى عمرو و قتل او به دست على (ع) چنین مى‏سراید:

از تو اى على، این دلیرى که در میدان به خرج دادى در جاى دیگرى ندیدم و من بر نجد مقدم، همچون پیرى متوقف شدم.

به چه پیروزى شگفتى دست‏یافتى که همین براى فخر تو بس است و تا زمانى که زنده‏اى از خوارى و زبونى در امان مى‏مانى.

سعید بن عاص نیز به على (ع) بالید و گفته است: من خوشحال نیستم جز آنکه مى‏بینم کشنده پدرم پسر عموى او یعنى على بن ابى طالب است.

همچنین پدر على (ع) وى را در زمانى که کودکى بیش نبود، در واقعه شعب ابو طالب، در بستر پیامبر خوابانید و آن حضرت (ع) با طیب خاطر به استقبال خطرى بس بزرگ رفت.

شجاعت والاى آن حضرت را همچنین مى‏توان شب هجرت پیامبر از مکه به مدینه، ملاحظه کرد.وى بدون هیچ ترس و نگرانى خود را در معرض خطرى عظیم قرار داد.در حالى که مردان مکه خانه پیامبر را به محاصره خود درآورده بودند، تا کسى را که در بستر خفته است‏به قتل برسانند.

شجاعت دیگر او در زمانى است که پس از هجرت پیامبر که به همراه فواطم (فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پیغمبر، و فاطمه دختر حمزه) آشکارا از مکه به طرف مدینه در حرکت‏شد و او را در این سفر به جز ابن ام ایمن و ابو واقد لیثى که آنان نیز در مقابل جماعت قریش کارى از دستشان برنمى‏آمد، کس دیگرى همراهى نمى‏کرد.در این حال با هشت تن از سواران قریش برخوردند که پیشاپیش آنان جناح برده حرب بن امیه قرار گرفته بود.جناح در حالى که بر اسب سوار بود با شمشیر بر على (ع) حمله برد، آن حضرت پیاده بود و از ضربت او جا خالى کرد و چون جناح از طرف کتف خم شده بود آن حضرت با ضربتى سنگین او را به دو نیم کرد، آن چنان که آن ضربت تا کوهه زین اسب وى رسید و آن را شکافت و باقى مشرکان با دیدن این صحنه هر یک پا به فرار گذاشتند.

در روز بدر، آن حضرت ولید بن عتبه را کشت و در کشتن عتبه و گروهى از سران مشرکان شرکت و دخالت داشت.روایت کرده‏اند که على (ع) نیمى از کشتگان یا بیشتر آنان را به تنهایى به دیار عدم فرستاد و نیم دیگر را باقى مسلمانان به همراهى ملائکه مسومین به قتل رساندند.

در روز احد، آن حضرت مطابق با صحیح‏ترین روایات، پرچمداران مشرکان را که گفته‏اند هفت‏یا نه تن بوده‏اند به قتل رساند و مشرکان با به قتل رسیدن آنها از معرکه جنگ گریزان شدند.به طورى که اگر تیراندازان از فرمان پیامبر اکرم (ص) سرپیچى نمى‏کردند، جنگ به سود مسلمانان پایان مى‏یافت.تمام کسانى که در این روز از لشگر مشرکان به قتل رسیدند، بیست و هشت تن بودند که هجده تن آنان را على (ع) کشته بود و وقتى که مسلمانان، به جز اندکى از آنها، متوارى شدند، على (ع) در کنار پیامبر باقى ماند و از وجود آن حضرت (ص) محافظت کرد و هرگاه مشرکان، بر او یورش مى‏بردند پیامبر وى را آگاه مى‏کرد و على (ع) آنان را پراکنده مى‏ساخت.وى چنان از مشرکان کشت که جبرئیل از آن در شگفت‏شد و گفت: «اى پیامبر!این طریق یارى کردن است‏»و آن گاه ندا داد (شمشیرى مانند ذوالفقار و مردى همچون على (ع) نیست.)

در واقعه خندق، هنگامى که عمرو بن عبدود و همراهان او پیشروى مى‏کردند و از خندق گذشتند، على (ع) به همراه تنى چند از مسلمانان آمدند تا شکافى را که مشرکان براى پیشروى از آن استفاده کرده بودند، مسدود کنند.هیچ کس از مسلمانان، به جز على (ع) ، بر انجام این کار بى‏باک نبود.وقتى عمرو همنبردى براى خود طلبید، همه مسلمانان به هراس افتادند و در پاسخ به عمرو خاموش ماندند.گویى بر بالاى سر آنان پرنده مرگ به پرواز درآمده بود.عمرو با دیدن این وضع شروع به توبیخ و سرزنش آنان کرد.پیامبر خطاب به مسلمانان فرمود: چه کسى به نبرد با عمرو خواهد رفت؟و هر کس با عمرو به نبرد پردازد، خداوند ورود به بهشت را براى او تضمین مى‏کند.کسى برنخاست جز على (ع) و گفت: اى پیامبر (ص) من با عمرو نبرد خواهم آزمود.اما پیامبر به او فرمود: بنشین!او عمرو است.پیامبر سه مرتبه دیگر همنبردى براى عمرو درخواست کرد و بار سوم به على گفت: «اگر چه او عمرو است اما تو مى‏توانى به جنگ او بروى.»على (ع) در جنگ با عمرو بر او دست‏یافت و او را کشت.با کشته شدن عمرو کسانى که همراه وى از خندق گذر کرده بودند متوارى شدند.على (ع) به تعقیب آنان پرداخت و بعضى از آنها را به دیار عدم رهسپار کرد و با این کار خود هیبت مشرکان را در هم کوبید و«خداوند کافران را با همان خشم و غضبى که به مؤمنان داشتند، بدون آنکه به غنیمتى دست‏یابند، بازگرداند و خدا خود جنگ را (به واسطه وجود على (ع) ) از مؤمنان کفایت فرمود». (1)

در جنگ خیبر على (ع) به درد چشم گرفتار آمد، به گونه‏اى که نه صحرا را مى‏دید و نه کوه را.از این روى پیامبر دو تن از مهاجران را به جنگ دشمنان فرستاد، اما آنان شکست‏خورده و بازگشتند.یکى از آن دو به دوستانش دشنام مى‏داد و آنان نیز او را دشنام مى‏دادند و دیگرى دوستان خود را سرزنش مى‏کرد و آنان او را سرزنش مى‏کردند.آن‏گاه پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که دوستدار خدا و رسول اوست و خدا و رسول نیز دوستدار اویند.او حمله برنده‏اى است که از میدان نمى‏گریزد و از معرکه بازنمى‏گردد، مگر آنکه خداوند بر او گشایشى قرار دهد.سپس على (ع) را فراخواند و در چشم او از آب دهان خود ریخت و بهبود یافت.چون فردا شد پیامبر پرچم را به على (ع) سپرد.مرحب (از مردان نیرومند یهودیان خیبر) در حالى که بر سر کلاهخودى گذارده بود و بر تن زرهى داشت، با على رو به رو شد.على (ع) با ضربت‏شمشیرى آن کلاهخود را همچون تخم‏مرغى درهم شکست و زره و سر او را پاره کرد تا آنکه شمشیر به فلک او رسید و همه لشگریان صداى این ضربه را شنیدند.آن حضرت در این جنگ در قلعه خیبر را که بیست مرد از آن محافظت مى‏کردند، از جاى کند.و آن را همچون پلى بر روى خندق قرار داد.چون مسلمانان از کار جنگ بازمى‏گشتند افراد زورمند این در را اندکى جابه‏جا کردند و هفتاد تن آمدند تا آن در را به حالت اول بازگردانند اما نتوانستند و آن گاه مى‏بینیم که على (ع) درى را که هفتاد نفر نتوانستند بلند کنند به عنوان سپرى براى خود مى‏گیرد.به راستى در جهان کدام مرد شجاعى است که تا این حد به شجاعت و دلیرى رسیده باشد؟

در جنگ حنین على (ع) در کنار پیامبر قرار گرفت.و این در حالى بود که همه مسلمانان از کنار او متوارى و پراکنده شده بودند.به جز ده تن که نه تن از آنان از قبیله بنى هاشم بودند.على و عباس و پسر عباس در بین این نه تن قرار داشتند.در این جنگ على (ع) ابو حرول و چهل تن دیگر از آنان را به دیار عدم روانه کرد.و با فرار مشرکان، و به لطف ثبات قدم على و آن عده قلیل، مسلمان دوباره بازگشتند.مسلمین با دیدن پایمردیهاى على (ع) ، استقامت کردند، چرا که از آنان، شجاعتى همچون دلاورى که على به خرج مى‏داد، دیده نمى‏شد.امیر المؤمنین (ع) در تمام پیشامدها و جنگها از مقامى شامخ برخوردار بود.

در جنگهاى جمل و صفین و نهروان، آن حضرت شخصا شرکت داشت و پهلوانان نامدار را از میان برداشت و با مردان زورمند آنان به جنگ پرداخت.

در جنگ جمل هر دو لشگر روبه‏روى هم ایستادند و نیزه‏هاى آنها در قلب یکدیگر مى‏نشست. هر سپاهى که آهنگ رفتن به سوى شتر عایشه را مى‏کرد، کشته مى‏شد.از صداى بر هم خوردن شمشیرها صدایى همچون صدایى پتک به گوش مى‏رسید.چون جنگ به اوج خود رسید، آن حضرت به تنهایى به طرف شتر، که با پارچه‏اى سبز پوشانده شده بود و مهاجرین و انصار گردش را گرفته و اطراف آن فرزندانش بودند، یورش برد.آن گاه بر آنان تاخت و بر قلب لشگریان جمل زد و با آنان در کار نبرد شد، سپس بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود با زانویش راست کرد.یاران و پسرانش گفتند: ما به تو کمک خواهیم کرد.اما على هیچ پاسخى به آنان نداد و حتى نگاهى به ایشان نکرد و آن‏گاه دوباره چون شیرى ژیان، خروشید و براى بار دوم به تنهایى به خیل دشمن زد.مردان جنگى دشمن از ترس رویارویى با على (ع) مى‏گریختند و از چپ و راست او عقب مى‏نشستند، تا آنکه زمین از خون کشتگان، رنگین شد.آن حضرت دوباره به میان یاران خود بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود، راست کرد و به پسرش محمد بن حنفیه فرمود: اى پسر حنفیه!در میدان نبرد چنین باید جنگ کرد.کسانى که در اطراف آنان بودند خطاب به امیر المؤمنین عرض کردند اى امیر المؤمنین!چه کس خواهد توانست کارى را که تو مى‏کنى، انجام دهد؟

یوم الهریر یکى از فرازهاى حساس جنگ صفین است.بعض روایان گفته‏اند: «به خدایى که محمد را برانگیخت‏سوگند که ما رئیس هیچ گروهى را، از زمانى که خداوند آسمانها و زمین را آفریده است، ندیده‏ایم که یک روز بتواند مانند على (ع) عمل کند.او، بنا بر آنچه حسابگران شمرده‏اند بیش از پانصد تن از نام‏آوران عرب را کشت، وى با شمشیرى کج و ناراست‏به سوى سپاه دشمن خارج مى‏شد و مى‏گفت‏«از خداوند و از شما پوزش مى‏طلبم‏».ما او را در میان مى‏گرفتیم و از وى مراقبت مى‏کردیم ولى او به ناگاه از دست ما به در مى‏شد و بر قلب لشگریان دشمن، تاخت مى‏آورد.به خدا سوگند ما هیچ شیرى را قوى‏تر و نزدیک‏تر از او به دشمن ندیدیم.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACDB.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ