سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین صدقه آن است که فرد مسلمان دانشی را فراگیرد، سپس آن را به برادر مسلمانش بیاموزد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
جمعه 88 خرداد 29 , ساعت 11:23 عصر

ابراهیم

قسمت چهارم

گلستان در آتش

گلستان در آتش

 

ابراهیم محکوم به آتش شده بود. حکم اجرا شد و ابراهیم را به درون آتش پرتاب کردند، ابراهیم نیز با دلی شاد و ضمیری امیدوار به رحمت کردگار و سرشتی آکنده از ایمان به خدای متعال خود را به آتش سپرد .

اما آتش چه کرد؟

 

آتش بر خلاف آنچه که مقتضای طبیعی اوست و جز سوختن واژه‌ای در قاموس او نیست به فرمان فرمانروای لایزال بر ابراهیم سرد و گوارا درآمد (انبیاء 69)

روزها گذشت و آن آتش برافروخته رو به سردی نهاد و آرام آرام شعله های فروزان به تلی از خاکستر گرایید ومردم بابل صحنه‌ای شگفت را به نظاره نشستند!

نادانان دیدند که ابراهیم در دل آن تل خاکستر، شادان، آسوده و تندرست به ستایش و پرستش خدای یگانه مشغول است، هر چه چشمهای خویش را می مالیدند شگفتیشان افزون می گشت، لاجرم سرها را بزیر انداختند و از شرمساری به این سو آن سو پراکنده گردیدند و ابراهیم نیز راه خانه پیش گرفت و نزد اهلش آمد.

روزها گذشت و ولوله معجزه ابراهیم بر سر زبانها بود و اندکی از بابلیان با این برهان شگفت آور الهی موحد گشتند.

این رخداد بزرگ  کاخ سلطان کلدانیان را نیز به لرزه درآورد، تا آنجا که نمرود بن کنعان بن کوش که بزرگ جماعت بت پرستان بود از جریان معجزه ابراهیم با خبر گردید و ابراهیم را نزد خود فرا خواند و او را مورد عتاب و خطاب قرار داد و گفت: جماعت بابلیان را به ناکجا آباد برده‌ای، شهر را به آشوب کشیده‌ای، آخر بگو آن خدا کیست که بابلیان و کلدانیان و رعایای ما را بسوی او می خوانی؟ آیا جز من خدایی در این دیار سراغ داری؟ چه کسی سزاوارتر است از من به پرستش؟ ابراهیم در پاسخ به او گفت: پروردگار من هموست که جان می بخشد و جان می ستاند، آفریدگار همه کائنات است و نابود کننده آنان  و شیرازه هستی در کف توانگر اوست .

آتش بر خلاف آنچه که مقتضای طبیعی اوست و جز سوختن واژه‌ای در قاموس او نیست به فرمان فرمانروای لایزال بر ابراهیم سرد و گوارا درآمد (انبیاء 69)

پسر کنعان راه سفسطه را گزید و به ابراهیم گفت من نیز چون خدای تو زنده می کنم و می‌میرانم (بقره 258)، یعنی هر آنکه را که بخواهم می کشم و از میان محکومان هر آنکه را که بخواهم زنده نگه می‌دارم .

نمرود با نیرنگهای بیان حقیقت کلام ابراهیم را در ورای پرده‌ای سخت پنهان ساخت، اما ابراهیم با همان برهان قاطعی که ویژه او بود در مصاف او بر آمد و گفت: پروردگار من همانی است که خورشید را از جانب خاوران، جهان تاب می‌سازد تو اگر توان لایزالی داری فرمان ده تا تا خورشید از سوی باختران جهان افروز گردد.

کتاب کریم  در این باره می‌فرماید: از شگفتی  انگشت بدهان گرفت آن کافر ناسپاس  و خود را مقهور برهان قاطع ابراهیم بت شکن دید و چاره‌ای جز رهانیدن ابراهیم ندید، پس میدان مجادله را ترک گفت و ابراهیم را رها ساخت و با نیرنگهای دیگری وارد میدان مخاصمه و جنگ با ابراهیم شد، بدین سبب در کنار ابراهیم جاسوسانی گماشت، تا آمد و شدهای آن  پیامبر برزگ را تحت سیطره قرار داده و مانع گرایش بابلیان به ابراهیم و مکتب ابراهیمی شوند، عرصه بر ابراهیم هر روز تنگتر و تنگتر می شد تا آنکه او به ستوه آمده و به اندیشه هجرت افتاد.

بابل که سرزمینی در عراق است را به سوی فلسطین ترک گفت و به گمان اینکه اهل حران در فلسطین آزاده و حق جویند به سوی آن شهر روانه شد، وارد آن سامان شد و مدتی را در آن دیار سکنی گزید، دیری نپایید که دریافت حرانیان نیز بجای اینکه خدای متعال را پرستش نمایند در آستان خورشید و ماه و ستارگان سر فرود می آورند، در دل اندهگین شد و چاره ای جز هدایت آنان ندید، پس مصمم گشت تا راه هدایت را از بیراهه ضلالت بر آنان بنمایاند.

چاره‌ها اندیشید تا چگونه شرکشان را به آنان گوشزد کرده و گامهای آشکار شیطان را در اندیشه هایشان به آنان یاد آور شود، تا آنکه با ترفندی جانانه درس توحید و خدا پرستی را به آنان گفت.

شبی فرا رسید و ستاره زهره با درخشندگی تمام در دل آسمان ظاهر گشت، ابراهیم خود را از آنان وانمود کرد و هم اندیشه آنان نشان داد و گفت: چه زیبا ستاره ای است! این ستاره زیبا که در پهنای آسمان می درخشد پروردگار من است، حرانیان که چون ابراهیم را هم اندیشه خود پنداشتند، شادمان گشته و گمان بردند که ابراهیم شیفته جلالت زهره گردیده است، اما دیری نپایید که زهره رو به باختر نمود و افول  کرد و همگان نیستی زهره را به چشم سر دیدند.

ابراهیم به آنان گفت: همه بودها در بقای خود نیازمند وجودی هستند که همواره پایدار و باقی باشد، وجودی که پیوسته احاطه کامل بر زوایای هستی داشته باشد، بنابراین ستاره ای که رو به افول نهد نمی تواند آفریدگار جهان باشد.

اما شبی دیگر و مشرکانی دیگر و گوشه ای دیگر از فلسطین، پاسی از شب گذشته، و ماه در گستره آسمان به زیبایی تمام هویدا شد، ابراهیم رو به ماه کرد و  گفت: این پروردگار من است ، چرا که این بزرگتر است و زیباتر .

ماجرا همچنان ادامه دارد

تبیان - آقامیری


لیست کل یادداشت های این وبلاگ