سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 خرداد 3 , ساعت 4:34 عصر

 

چنانکه گفته شد پیغمبر اسلام پس از فتح مکه پانزده روز در مکه ماند و در این مدت به نشر تعالیم اسلام و محو آثار شرک و بت پرستى که قرنها بر آن سرزمین حکومت کرده و پایگاه توحید را به صورت مرکز شرک در آورده بود همت گماشت و در ضمن با خویشان خود نیز تجدید عهدى کرده و در سایه اسلام همه کدورتها و اختلافات برطرف گردید و محیط انس و الفتى در کنار بناى با عظمت کعبه براى همه افرادى که در مکه بودند و یا از مدینه به همراه رسول خدا(ص)آمده بودند، فراهم شده بود.

اما نیروى اهریمنى شیطان که حاضر نبود به این آسانى در برابر نیروى توحید و اسلام تسلیم گردد این بار فکر خود را به سوى قبایل اطراف مکه متوجه کرد و آنجا را دامنه فعالیت‏خویش قرار داد و گروهى از بت پرستان و سرکردگان آن حدود را که هنوز مسلمان نشده و محمد(ص)را به عنوان یک کشور گشایى که مى‏خواهد همه قبایل را تحت تسلط خویش در آورد و بر آنها حکومت کند مى‏شناختند تحریک کرد تا جبهه واحدى بر ضد پیغمبر اسلام تشکیل دهند و پیش از آنکه از طرف مسلمانان مورد حمله قرار گیرند آنها براى جنگ و حمله آماده شوند.

در میان سران قبایل مزبور مالک بن عوف نصرى بیش از دیگران جنب و جوش داشت و براى گرد آوردن قبایل فعالیت مى‏کرد و با اینکه حدود سى سال بیشتر از عمر او نمى‏گذشت‏به خاطر شجاعت و سلحشورى که داشت مورد احترام قبایل پرجمعیت آن اطراف بود و از وى حرف شنوایى داشتند. وى تا جایى که توانست قبیله‏هاى ساکن کوههاى جنوبى مکه را که از هوازن بودند مانند بنى سعد (2) ، بنى جشم، بنى هلال و همچنین قبیله ثقیف را که در طائف سکونت داشتند با خود همراه کرده و به نقل برخى از مورخان نزدیک به سى هزار نفر از آنها را در جایى به نام‏«اوطاس‏» (3) براى جنگ بامسلمانان و زدن یک ضربه کارى به لشکر اسلام جمع کرد و خود او نیز فرماندهى آنها را به عهده گرفت و تحت فرمان او به سوى حنین حرکت کردند.

مالک دستور داده هر کس مى‏خواهد در این جنگ شرکت کند باید زن و فرزند و اموال خود را نیز همراه بیاورد و منظورش این بود که مردان در هنگامه جنگ بهتر پایدارى کنند و به خاطر مال و زن و فرزند هم که شده تا سر حد مرگ مقاومت داشته باشند.

در میان لشکریان مزبور پیرمردى سالخورده و با تجربه در فنون جنگى وجود داشت که نامش درید بن صمة بود و از قبیله بنى جشم محسوب مى‏شد و با اینکه کارى از او ساخته نبود و کهولت و پیرى مانع از آن بود که بتواند جنگ کند و بخصوص که بنا بر نقل جمعى از مورخین نابینا نیز شده بود، اما قبیله‏هاى هوازن معمولا او را در جنگها همراه مى‏بردند تا از تجربیات و اطلاعات جنگى او استفاده کنند.

درید بن صمه وقتى صداى زن و بچه و چهارپایان به گوشش خورد و دانست که به دستور مالک آنها را همراه آورده‏اند، او را خواست و به وى پرخاش کرده گفت: تو را به جنگ چه کار؟تو گوسفند چرانى بیش نیستى؟آخر این چه کارى است کرده‏اى؟مگر از لشکر فرارى چیزى مى‏تواند جلوگیرى کند؟اگر جنگ به پیروزى تو انجام شود که همان مردان جنگى و شمشیر و نیزه‏شان به کار تو خورده و مورد استفاده قرار گرفته و اگر به شکست تو منجر گردد آن وقت است که همه چیز را از دست داده و تمام دارایى و ما یملک خود را تسلیم دشمن کرده‏اى و با اسارت زن و فرزند رسوا خواهى شد؟مصلحت در آن است که زن و فرزند و اموال را بازگردانى و همان مردان جنگى را با خود ببرى!

مالک بن عوف که به فکر خود مغرور بود حاضر نشد سخن درید را بشنود و چون درید سخن خود را تکرار کرد و یکى دو تذکر دیگر نیز به او داد مالک بن عوف با بى‏اعتنایى و تمسخر بدو گفت: تو پیر و فرتوت شده‏اى و افکارت نیز فرسوده شده و به کار ما نمى‏خورد، و چون پافشارى درید بن صمه را دید رو به لشکریان کرد و گفت:

اى گروه هوازن یا از من اطاعت و پیروى کنید و یا هم اکنون نوک شمشیر را بر سینه‏ام مى‏گذارم و آن قدر فشار مى‏دهم تا از پشت‏سرم بیرون آید و بدین ترتیب به‏زندگى خود خاتمه مى‏دهم!

قبایل هوازن که چنان دیدند گفتند: مطمئن باش ما فرمانبردار تو هستیم، و درید که چنان دید آه سردى از دل کشید و گفت: باشد تا این روز را که ندیده‏ایم از نزدیک ببینیم و سپس یک رباعى گفت که حکایت از افسردگى و پشیمانى او در حضور این معرکه مى‏کرد.

تجهیز سپاه اسلام

خبر اجتماع هوازن در«اوطاس‏»به سمع پیغمبر اسلام رسید و براى درهم کوبیدن آخرین سنگر مشرکان و دفع باقیمانده پیروان شیطان، آماده تجهیز سپاه و حرکت‏به سوى حنین گردید. از نظر نفرات و تعداد سربازان جنگى نگرانى در کار نبود ولى احتیاج به مقدارى زره و لوازم جنگى داشتند، در این خلال رسول خدا(ص)مطلع شد که صفوان بن امیه مقدارى زره و اسلحه جنگى در خانه دارد که در برخوردها و جنگهایى که قریش با قبایل دیگر داشته‏اند آنها را در اختیار قریش قرار مى‏داده، از این رو به سراغ او فرستاد و به عنوان عاریه مضمونه از او خواست تا آنها را در اختیار لشکر اسلام قرار دهد به این معنى که اگر چیزى از آنها از بین رفت عوض آن را بدهد و بدون کم و زیاد به او بازگرداند.

صفوان قبول کرد و یک صد زره و مقدارى لوازم جنگى دیگر در اختیار آن حضرت گذارد و روز بعد لشکر اسلام با دوازده هزار مرد جنگى - که ده هزار نفرشان از مدینه به همراه پیغمبر آمده بودند و دو هزار نفر نیز از مردم تازه مسلمان مکه تحت فرماندهى ابو سفیان - به سوى وادى حنین حرکت کرد.

هنگامى که چشم ابو بکر در خارج شهر به سپاه مجهز اسلام افتاد از کثرت سپاهیان دچار غرور شده گفت: ما دیگر مغلوب نخواهیم شد و این غرور به برخى افراد دیگر نیز سرایت کرد و همگى از پیروزى و شکست دشمن سخن مى‏گفتند. ولى همین غرور بیجا در همان آغاز جنگ و حمله ناگهانى دشمن موجب هزیمت آنان شد و این ایمان به خدا و پیغمبر اسلام بود که آنان را دوباره گرد یکدیگر جمع کرد و جلو شکست‏قطعى و پاشیدگى لشکر را گرفت.

لشکر اسلام همچنان تا نزدیک وادى حنین پیش رفت (4) و شب را به دستور پیغمبر اسلام در همانجا توقف کردند تا چون صبح شود به وادى حنین در آیند.

مالک بن عوف پیش از آنکه لشکر اسلام بدان حدود برسد با لشکریانش به وادى حنین وارد شده بود و به لشکریان خود دستور داده بود زنان و کودکان و چهارپایان و احشام را پشت‏سر خود قرار دهند و غلاف شمشیرها را بشکنند. سپس در اطراف دره در شت‏سنگها و شیارها و گودیهاى سر راه و دامنه کوه و سایه درختها کمین کنند تا وقتى لشکر اسلام از دره سرازیر شد ناگهان یکپارچه بر آنها حمله کنند و آنها را منهزم سازند.

پس از اداى نماز صبح هنوز هوا تاریک بود که سربازان اسلام به سوى دره حنین سرازیر شدند. و پیشاپیش لشکر، خالد بن ولید با بنى سلیم حرکت مى‏کرد و به دنبال او گروههاى دیگر هر دسته به دنبال پرچم مخصوص به خود پیش مى‏رفت که ناگهان مورد حمله سرسختانه هوازن که با نقشه قبلى کاملا خود را آماده چنین حمله‏اى کرده بودند قرار گرفتند و از اطراف دره تیرها به صورت رگبار بر آنها باریدن گرفت و در پناه تیرها نیز هزاران سرباز از جان گذشته با شمشیرهاى برهنه، آنها را محاصره کردند.

این حمله چنان سخت و غافلگیرانه بود که مسلمانان تا خواستند به خود آیند و ست‏به اسلحه و سپر و نیزه ببرند عده‏اى از آنها کشته شدند و راهى جز فرار و زیمت‏براى خود ندیدند. پیغمبر اسلام که در عقب سپاه بر استر سفیدى سوار بود و لباس جنگ بر تن داشت ناگهان دید سپاه اسلام گروه گروه بسرعت فرار مى‏کنند و این سپاه منظم دوازده هزار نفرى که چون رودخانه‏اى به پیش مى‏رفت ناگهان در هم ریخت و هر قسمت آن به سویى رهسپار گشته و گریزان است.

رسول خدا(ص)که چنان دید بسرعت‏خود را به سمت راست دره حنین رسانید و فریاد زد: مردم به کجا مى‏روید؟منم رسول خدا، منم محمد بن عبد الله به نزد من آیید!

ولى هیچ کس متوجه سخن آن حضرت نشده و همگى مى‏گریختند و در این وقت‏بود که کینه‏ها ظاهر گردید و نفاقهاى درونى افراد آشکار شد و منافقان از این منظره به وجد و شوق آمده بودند تا آنجا که ابو سفیان از روى تمسخر به رفیق خود شیبة بن عثمان گفت: اینها تا لب دریا فرار خواهند کرد و دیگر باز نمى‏گردند.

و کلدة بن حنبل - یکى دیگر از همان افراد منافق - گفت: امروز سحر باطل شد!

شیبة بن عثمان بن ابى طلحه - که پدرش در جنگ احد کشته شده بود - در آن لحظه تصمیم گرفت پیغمبر اسلام را بکشد و انتقام خون پدر را از آن حضرت بگیرد و به همین قصد نزدیک رفت و چرخى هم اطراف رسول خدا(ص)زد ولى چنانکه بعدها خودش مى‏گوید: حائلى میان من و آن حضرت پیدا شد که دیدم نمى‏توانم این کار را بکنم.

در این لحظه تاریخى، پیغمبر اسلام مى‏دید زحمات بیست و یک ساله‏اش در راه تبلیغ اسلام و پیروزیهاى بزرگى که در این راه نصیبش شده همگى به مخاطره افتاده و چیزى نمانده است که در این هواى نیمه روشن در دره مخوف حنین دفن شود، سپاه از هم گسیخته و فرارى اسلام نیز به فریاد او توجهى نمى‏کنند، دشمن نیز با پیروزى چشمگیرى که در آغاز حمله خود به دست آورد وادى حنین را جولانگاه خویش قرار داده و همچنان پیش مى‏آید، باید اقدامى فورى جلوى این شکست و هزیمت را بگیرد، از یک سو دست‏به دعا برداشت و به درگاه یاور حقیقى و پشتیبان واقعى خود که همه جا از ورطه‏هاى سخت او را نجات داده بود معروض داشت:

«اللهم لک الحمد و الیک المشتکى و انت المستعان‏»

[خدایا تو را سپاس و شکوه حال خود را به درگاه تو مى‏آورم و تویى تکیه گاه!]و به دنبال آن گفت:

«اللهم ان تهلک هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لا تعبد لا تعبد»!

[خدایا اگر این جماعت نابود گردد کسى تو را پرستش نخواهد کرد و اگر هم براستى مشیت و اراده‏ات بدان تعلق گرفته باشد که کسى تو را پرستش نکند پرستش نخواهى شد!(و بسته به مشیت و اراده توست). ]

و سپس به ابو سفیان - فرزند حارث بن عبد المطلب - که در کنار او قرار داشت فرمود: مشتى خاک به من بده آن خاک را به روى دشمن پاشید و فرمود: روهایتان شت‏باد!

آن گاه از آنجا که دعا جاى عمل را نمى‏گیرد و لازم بود دست‏به کارى زند تا جلوى فرار و از هم پاشیدگى لشکر را بگیرد، در اینجا از عباس بن عبد المطلب نقل شده که گوید: نخست رسول خدا به من که صداى رسا و بلندى داشتم فرمود: فراریان را به این گونه صدا بزن:

«یا معشر الانصار و یا اصحاب سورة البقرة، و یا اصحاب بیعة الشجرة، الى این تفرون؟اذکروا العهد الذى عاهدتم علیه رسول الله‏»!

[اى گروه انصار و اى یاران سوره بقره و اى کسانى که در بیعت‏شجره پیمان بستید، به کجا مى‏گریزید؟پیمانى را که با رسول خدا بسته‏اید به یاد آرید!]و من با بلندترین صدایى که داشتم مردم را صدا مى‏زدم و خود رسول خدا نیز چنان بى‏تاب شهادت و جنگ بود که استر خود را به سوى میدان جنگ رکاب زد و مى‏خواست‏خود را به قلب دشمن بزند ولى ابو سفیان فرزند حارث بن عبد المطلب به جلوى استر پرید و دهانه آن را محکم نگه داشت و نگذاشت‏به جلو برود.

و در برخى از تواریخ است که سرانجام پیغمبر اسلام تاب نیاورد و یک تنه به دشمن حمله کرد و این رجز را نیز مى‏خواند:

انا النبى لا کذب

انا ابن عبد المطلب

و گفته‏اند: تنها در این جنگ بود که پیغمبر اسلام شخصا به میدان رفت و به دشمن‏حمله برد. (5)

و بعید نیست این حمله وقتى که انصار به میدان جنگ بازگشتند انجام شده و رسول خدا(ص)رهبرى حمله را به دست گرفته و پیشاپیش آنها حمله مى‏افکند و رجز مى‏خواند و آنها نیز به دنبال آن حضرت حمله مى‏کرده‏اند.

افرادى که با رسول خدا(ص)ماندند

مورخین مانند یعقوبى و دیگران نوشته‏اند: در آن گیر و دار تنها ده نفر بودند که با پیغمبر ماندند و فرار نکردند و این ده نفر عبارت بودند از على(ع)، عباس بن عبد المطلب، ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب، فضل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبد الله بن زبیر، عتبة و معتب فرزندان ابو لهب، فضل بن عباس، ایمن بن ام ایمن و در این میان على(ع)از همه بیشتر دلاورى و تلاش داشت و دشمن را از جلوى پیغمبر دور مى‏نمود، گاهى خود را به عقب دشمن مى‏زد و گاهى به سوى پیغمبر باز مى‏گشت تا از حال آن حضرت و سلامتى او مطمئن گردد، و در این گیر و دار چهل تن از دشمنان را به خاک هلاک افکند و همه را از وسط دو نیم کرد.

ابن هشام در کتاب سیره از جابر بن عبد الله روایت کرده که گفت: در میان لشکر هوازن مرد شجاع و تنومندى بود که بر شترى سرخ مو سوار بود و پرچم سیاه رنگى در دست داشت و آن را بر سر نیزه بلندى که داشت زده بود و آن پرچم را پیشاپیش هوازن مى‏کشید و هر کس جلوى او مى‏رفت‏با آن نیزه بر او حمله مى‏کرد و چون فرار مى‏کرد دوباره آن نیزه را بر سر دست‏بلند مى‏کرد تا هوازن به دنبال او بیایند.

این مرد همچنان به کار خود مشغول بود که ناگاه على بن ابیطالب با مردى از انصار به قصد کشتن او پیش رفتند و على(ع)از پشت‏سر بدو حمله کرد و شترش را پى کرد و آن مرد به زمین افتاد، سپس مرد انصارى با شمشیر او را از پاى در آورد.

و در ارشاد مفید نام این مرد هوازنى را ابو جرول ذکر کرده و قتل او را به على(ع) بتنهایى نسبت مى‏دهد، چنانکه ابن اثیر نیز قاتل او را على(ع)ذکر کرده است.

دو تن از زنان فداکار

در تواریخ و روایات نام دو زن نیز در لشکر اسلام ذکر شده که در جنگ حنین بودند و با رسول خدا(ص)پایدارى کرده و منهزمین را ملامت و سرزنش مى‏کردند یکى نسیبه دختر کعب و دیگرى ام سلیم دختر ملحان.

در تفسیر قمى آمده که نسیبه وقتى دید مردم فرار مى‏کنند خاک به روى منهزمین مى‏پاشید و مى‏گفت: به کجا فرار مى‏کنید؟آیا از خدا و رسول او مى‏گریزید؟و در این وقت عمر را دید که مى‏گریزد، بدو گفت: واى بر تو این چه کارى است که مى‏کنى؟عمر گفت: این امر خداست!

و در سیره ابن هشام آمده که رسول خدا در آن وقت نظر کرد و چشمش به ام سلیم دختر ملحان افتاد که با شوهرش ابو طلحه به جنگ آمده بود و در همان حال فرزندش عبد الله بن ابى طلحه را حامله بود، رسول خدا(ص)دید این زن به وسیله بردى - و پارچه بلندى - کمر خود را بسته و براى آنکه شترش از دست او فرار نکند انگشتان خود را در سوراخ بینى شتر فرو برده و محکم آن شتر را نگاه داشته است و در دست دیگرش خنجرى است.

پیغمبر فرمود: ام سلیم هستى؟

گفت: آرى اى رسول خدا پدر و مادرم به فدایت، امروز همان گونه که دشمنان تو را باید کشت این مردمى را نیز که تو را واگذارده و فرار کردند باید کشت و من مى‏خواهم آنها را به قتل برسانم زیرا اینان نیز سزاوار کشته شدن هستند. پیغمبر فرمود: اى ام سلیم خدا ما را کفایت مى‏کند.

ابو طلحه شوهرش پرسید: این خنجر چیست که در دست دارى؟

ام سلیم گفت: آن را به دست گرفته‏ام تا اگر مشرکى به من نزدیک شد شکمش را با آن پاره کنم.

کمک الهى و مراجعت منهزمین

قرآن کریم در سوره مبارکه توبه وقتى اشاره به داستان جنگ حنین مى‏کند و سختى کار و فرار مسلمانان را بیان مى‏دارد به دنبال آن فرماید:

«ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین و انزل جنودا لم تروها و عذب الذین کفروا و ذلک جزاء الکافرین؟»

[سپس خداى تعالى آرامش خود را بر پیغمبر و مؤمنان نازل فرمود، و لشکریانى که شما نمى‏دیدید فرو فرستاد و کافران را معذب ساخت و جزاى کافران این چنین است. ]

بارى نصرت الهى فرود آمد و صداى بلند و پى در پى و رساى عباس بن عبد المطلب به گوش فراریان رسید و انصار را به خود آورد که پس از آن همه فداکاریها که در راه اسلام داشتند این چه فرار ننگینى است که در این معرکه مى‏کنند و از این رو به سوى دره حنین بازگشته غلاف شمشیرها را شکستند و صداها را به‏«لبیک، لبیک‏»بلند کردند و با شمشیرهاى برهنه از هر سو به دشمن حمله‏ور شدند، صحنه جنگ که داشت‏به سود دشمن پایان مى‏یافت تدریجا عوض شد و مسلمانانى که غالبا از انصار مدینه بودند و به میدان جنگ باز مى‏گشتند به جبران فرارى که کرده بودند بسختى در برابر دشمن پایدارى کرده و صفوف آنها را به هم ریختند و جنگ سختى از نو در گرفت.

رسول خدا(ص)به عباس فرمود: اینها کیان‏اند؟عرض کرد: انصار هستند، پیغمبر فرمود: «اکنون تنور جنگ گرم شد»!

هوا دیگر روشن شده بود و معرکه جنگ بخوبى دیده مى‏شد و برق شمشیرها به چشم مى‏خورد و صداى چکاچک ابزار جنگى و سپرها به گوش مى‏رسید، قبایل هوازن که به این زودى حاضر نبودند پیروزى به دست آورده را از دست‏بدهند سخت مقاومت مى‏کردند، از آن سو از طرف پیغمبر اسلام اعلام شد«هر کس کافرى را بکشد جامه و اسلحه‏اش از آن اوست‏»و این خبر براى مقاومت تازه مسلمانان مکه که اکثرا به فکر غنیمت‏به جنگ حنین آمده بودند مؤثر بود و آنها را به صورت نیروى امدادى از پشت جبهه جنگ باز گرداند، دیگر نیروى دشمن ضعیف شده بود و با دادن تلفات‏سنگین تاب مقاومت نیاورده رو به فرار گذارد و هر چه اموال و احشام و زن و فرزند داشتند همه را به جاى نهادند و به سه دسته تقسیم شده و هر دسته از آنها به سویى گریختند.

تنها از یکى از قبایل ثقیف به نام‏«بنى مالک‏»هفتاد نفر کشته شد و از قبیله‏هاى دیگر نیز گروهى به قتل رسیده و در آن میان درید بن صمه نیز به دست‏یکى از جوانان مسلمان به نام ربیعة بن رفیع سلمى به قتل رسید.

غنایم جنگ و کشتگان

در این جنگ بزرگترین غنیمت‏به دست مسلمانان آمد، زیرا همان طور که گفته شد مالک بن عوف دستور داده بود لشکریان هر چه دارند همراه خود بردارند که به خاطر آنها بهتر پایدارى و مقاومت کنند از این رو مورخین مى‏نویسند در این جنگ 6000 اسیر، 24000 شتر، 40000 گوسفند و 4000 وقیه نقره(که هر وقیه 213 گرم است)نصیب مسلمانان گردید و چون رسول خدا(ص)براى تعقیب دشمن عازم طائف بود دستور داد موقتا تمامى غنایم را در«جعرانة‏» (6) بگذارند و اسیران را نیز در خانه‏اى نگهدارى کنند و چند نفر را نیز براى حفاظت و نگهبانى آنها گماشت تا در مراجعت آنها را تقسیم کند.

اما کشتگان چنانکه از برخى تواریخ بر مى‏آید از دو طرف بسیار بوده، اما از هوازن و ثقیف تنها از یک قبیله هفتاد نفر به قتل رسیدند - چنانکه در بالا نیز ذکر شد - و از مسلمانان نیز همان طور که از برخى تواریخ نقل شده جمع زیادى به شهادت رسیدند (7) ، اما ابن هشام و یعقوبى و طبرى نام شهداى مسلمانان را چهار تن ذکر کرده بدین شرح:

ایمن بن ام ایمن - از بنى هاشم - یزید بن زمعة بن اسود - از اهل مکه - ، سراقة بن‏حارث - از انصار مدینه - و ابو عامر اشعرى.

تعقیب از دشمن

همین که قبیله‏هاى هوازن و ثقیف با دادن تلفات سنگین و به جاى گذاردن غنایم بسیار فرار کردند، رسول خدا(ص)دستور داد آنها را تعقیب کنند و تا شکست کامل به دنبال آنها بروند، ابو عامر اشعرى با برادرش ابو موسى اشعرى به دنبال گروههایى از دشمن که خود را به‏«اوطاس‏»رسانده بود رفتند و در آنجا جنگ سختى میان ایشان و فراریان درگرفت که ابو عامر فرمانده لشکر اسلام در اثر اصابت تیرى به قتل رسید و برادرش ابو موسى به جاى او پرچم جنگ را گرفت و جنگید تا وقتى که دشمن را بسختى شکست داد و تار و مار کرده آن گاه به نزد رسول خدا(ص)بازگشت.

مالک بن عوف نیز با گروه بسیارى به سوى طائف فرار کرد و چون دید سپاهیان اسلام او را تعقیب مى‏کنند یکى دو جا نیز مقاومت کرد و چون دید تاب مقاومت در آنها نیست‏خود را به طائف رسانده و بر قبایل ثقیف در قلعه‏هاى محکمى که در طائف بود وارد شدند و چون مى‏دانستند مسلمانان به سراغ آنها خواهند رفت‏به استحکام قلعه‏هاى مزبور پرداختند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCHE.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ