سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جلای این دلها ذکر خدا و تلاوت قرآن است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 86 خرداد 3 , ساعت 4:32 عصر

 

سه هزار مرد جنگى آماده حرکت به مؤته شدند و پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سرکردگى آنها را چنانکه در روایات شیعه آمده است به جعفر بن ابیطالب واگذار کرد و فرمود اگر براى جعفر اتفاقى افتاد،زید بن حارثه امیر لشکر باشد و اگر او هم کشته شد عبد الله بن رواحه و طبق روایات اهل سنت فرماندهى لشکر را به«زید بن حارثه»واگذار کرد و فرمود:اگر زید کشته شد فرماندهى لشکر با جعفر بن ابیطالب باشد و اگر او نیز کشته شد عبد الله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!

در برخى از تواریخ آمده که به دنبال آن فرمود:اگر او نیز کشته شد مسلمان با نظر خویش فرماندهى از میان خود انتخاب کنند.

مردى از یهود به نام نعمان که این ماجرا را شنید گفت:اى ابا القاسم اگر تو براستى پیغمبر خدا باشى اینان را که نام بردى همگى کشته خواهند شد،زیرا انبیاء بنى اسرائیل هرگاه لشکرى را به جایى مى‏فرستادند و این گونه فرمانده جنگ تعیین مى‏کردند اگر صد نفر را نیز به دنبال یکدیگر نام مى‏بردند همگى در آن جنگ کشته مى‏شدند و به دنبال آن پیش زید بن حارثه رفت و بدو گفت:با پیغمبر و خاندانت وداع کن که اگر او براستى پیغمبر باشد تو دیگر زنده بر نخواهى گشت و زید بن حارثه گفت:

به راستى گواهى مى‏دهم که او پیغمبر صادق و فرستاده خداست.

و چون خواستند از مدینه حرکت کنند پیغمبر براى آنها خطبه‏اى ایراد فرمود که بااختلاف نقل شده و ما متن یکى از آنها را در اینجا انتخاب مى‏کنیم:

«اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوکم بالشام ستجدون فیها رجالا فى الصوامع معتزلین الناس فلا تعرضوا لهم،و ستجدون آخرین للشیطان فى رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسیوف،لا تقتلن امرأة و لا صغیرا ضرعا و لا کبیرا فانیا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا» .

[به نام خدا به جنگ بروید و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام کارزار کنید،و البته مردانى را در دیرها خواهید یافت که از مردم کناره گرفته(و به عبادت مشغول)اند مبادا متعرض آنها شوید،ولى مردان دیگرى را خواهید یافت که شیطان در مشاعر و دماغ آنان جاى گرفته آن سرها را با شمشیر برکنید!مبادا زنى یا کودک شیرخوارى را به قتل رسانید و نه پیر فرتوتى را بکشید،و نه نخل خرما یا درختى را قطع کنید،و مبادا خانه‏اى را ویران سازید!]

و در حدیث است که چون مردم خواستند با عبد الله بن رواحهـیکى از سرکردگان لشکرـخداحافظى کنند او را دیدند که گریه مى‏کند و چون سبب گریه‏اش را پرسیدند گفت:به خدا من علاقه‏اى به دنیا ندارم و گریه من براى آن است که از رسول خدا(ص)شنیدم که این آیه را درباره دوزخ مى‏خواند که خداى تعالى فرمود:

«و ان منکم الا واردها کان على ربک حتما مقضیا» (1)

[هیچ یک از شما نیست جز آنکه وارد دوزخ مى‏شود و این حکم پروردگار تو است!]

و با این ترتیب من نمى‏دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بیرون خواهم آمد.

بارى لشکر مجهز اسلام به سوى شام حرکت کرد و سربازان اسلام با شور و ایمان عجیبى بیابان خشک و سوزان عربستان را به سوى سرزمین حاصلخیز و خوش آب و هواى شام پشت سر مى‏گذارد و در این سفر مسیرى طولانى‏تر از تمام سفرهاى جنگى را باید طى کنند و بیش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن ولید نیز که تازه‏مسلمان شده بود در این سفر به طور داوطلب همراه لشکر اسلام برفت.

مسلمانان تا«معان»ـکه اکنون در جنوب کشور اردن قرار داردـپیش رفتند و در آنجا توقف کردند،در آن هنگام خبر به آنها رسید که هرقل،امپراتور روم،با صد هزار سپاه براى جنگ با مسلمانان به سرزمین«مآب»آمده و صد هزار سپاه دیگر نیز از اعراب«لخم»،«جذام»،«قین»و«بهراء»که در آن حدود سکونت داشتند به کمک وى آمده و جمعا با دویست هزار لشکر آماده جنگ با مسلمانان شده‏اند.

این خبر که به مسلمانان رسید به مشورت پرداختند که چه بکنند؟آیا بازگردند یا به پیغمبر اسلام جریان را بنویسند و از آن حضرت کسب تکلیف کنند و یا با همان سپاه اندک با لشکر روم بجنگند؟

در اینجا نیز نیروى ایمان و شوق شهادت کار خود را کرد و عبد الله بن رواحه که هم مردى شجاع و دلاور بود و هم شاعرى فصیح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:

اى مردم به خدا سوگند اینکه اکنون آن را خوش ندارید،همان است که به شوق آن بیرون آمده‏اید و این همان شهادتى است که طالب آن هستید!ما که با دشمن به عدد زیاد و کثرت سپاه نمى‏جنگیم،ما با نیروى این آیینى جنگ مى‏کنیم که خدا ما را بدان گرامى داشته،برخیزید و به راه افتید که یکى از دو سرانجام نیک در جلوى ماست:یا فتح و پیروزى،یا شهادت...!

این سخنان پرشور که از دلى سرشار از ایمان بر مى‏خاست در دل دیگران نیز اثر کرد و همگى گفتند:به خدا عبد الله راست مى‏گوید و به دنبال آن همگى برخاسته و به راه افتادند و در«بلقاء»به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قریه«مؤته»که در آن نزدیک بود و از نظر موضعگیرى جنگى مناسبتر بود کج کردند.

جنگ شروع شد

همان گونه که گفته شد:بنا بر نقل محدثین شیعه نخست جعفر بن ابیطالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به میدان آمد ولى به گفته مورخین اهل سنت:نخست زید بن حارثه پرچم اسلام را در میان لشکر به اهتزاز در آورد وسپس چون صاعقه‏اى خود را به قلب سپاهیان روم زد و به دنبال او مجاهدان دیگر اسلام هر یک چون شهابى در سپاه بى‏کران سپاه روم فرو رفتند.

منظره با شکوهى بود:سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته براى مرگ پرافتخار و رسیدن به شهادت خود را به قلب دویست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نیزه‏ها و شمشیرها و رگبار تیرهایى که به سویشان مى‏آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر یک خود را به یکى از صفوف منظم دشمن مى‏زد و همچون شهابى سوزان تا جایى که مى‏توانست پیش مى‏رفت.راستى براى سپاه روم این شهامت و فداکارى باور نکردنى بود ولى از نزدیک مى‏دیدند چگونه سربازان با ایمان اسلام در راه پیشرفت آیین و هدف مقدس خود تلاش مى‏کنند و مختصر خونى را که در کالبد خود دارند در این راه نثار مى‏نمایند!

در این گیرودار زید بن حارثه در میان حلقه نیزه‏هاى دشمن از پاى در آمد و به گفته اینان به دنبال او جعفر بن ابیطالب بسرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله کرد و همچنان جنگید تا وقتى که دید در میان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد و براى آنکه آن اسب به دست دشمن نیفتد آن را پى کرد و سپس پیاده به جنگ پرداخت.

دشمن که مى‏کوشید هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشیر دست راست جعفر را قطع کرد ولى جعفر با مهارت خاصى پرچم را به دست چپ گرفت ولى دست چپش را هم از بدن جدا کردند و او پرچم را به سینه گرفت و با دو بازوى خود نگاه داشت تا وقتى که شمشیر دشمن،او را به زمین افکند و به درجه شهادت نایل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامى را در آن روز برخى سى و سه سال نوشته‏اند و برخى دیگر مانند ابن عبد البر در استیعاب گفته است:در آن روز چهل و یک سال داشت و این قول صحیحتر به نظر مى‏رسد،زیرا با توجه به اینکه طبق روایات جعفر بن ابیطالب ده سال از على(ع)بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وى گذشته است.

از عبد الله بن عمر نقل شده که گوید:من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمیها بودم و چون جعفر به زمین افتاد خود را به وى رسانیده و آب به او عرضه‏کردم،جعفر گفت:من نذر کرده‏ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار مى‏کنم من آب را در سپرى ریختم و نزد او گذاردم ولى قبل از غروب جعفر از دنیا رفت.

و همچنین از او نقل شده که گفته است:در بدن جعفر بن ابیطالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشیر و نیزه و تیر یافتند.در نقل دیگرى است که گفته‏اند:بیش از نود جراحت در بدن او بود و همگى آنها در جلوى بدن بود و در پشت سر اثرى از زخم دیده نشد. (2)

نگارنده گوید:در روایات زیادى از رسول خدا(ص)نقل شده که فرمود:خداوند به جاى دو دست جعفر که در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنایت مى‏کند که با فرشتگان پرواز مى‏کند و از این رو به«جعفر طیار»موسوم گردید.

و پس از شهادت این دو فرمانده دلاور و رشید عبد الله بن رواحه پیش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختى تأمل که کرد این رجز را خواند:

یا نفس الا تقتلى تموتى‏ 
هذا حمام الموت قد صلیت‏ 
و ما تمنیت فقد اعطیت‏ 
ان تفعلى فعلهما هدیت

[اى نفس اگر کشته نشوى سرانجام خواهى مرد،این سرنوشت مرگ است که پیش آمده!و آنچه آرزوى آن را داشتىـیعنى شهادتـاکنون به تو داده‏اند و اگر کارى که آن دو(شهید)انجام دادند انجام دهى به هدایت و رستگارى رسیده‏اى.]

در این وقت از اسب خود پیاده شد و پسر عموى او استخوانى را که مختصر گوشتى در آن بود به او داده گفت:بخور تا رمقى پیدا کنى،عبد الله آن را به دست گرفته و دندان زد،ناگاه صداى شکستن شمشیرى به گوشش خورد،بى‏تابانه بر خود فریاد زد:تو زنده‏اى؟استخوان را انداخت و سپس شمشیر کشیده چون شعله‏اى جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بى‏نظیرى به شهادت رسید.

پس از شهادت عبد الله مسلمانان خالد بن ولید راـکه تازه مسلمان شده بود (3) و به بى‏باکى معروف بودـبه فرماندهى خود انتخاب کردند و او نیز آن روز را تا شب به زدو خوردهاى محتاطانه سپرى کرد و چون شب شد عده‏اى از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد و چون صبح شد آنا با هیاهو به نزد لشکریان آمدند به طورى که دشمن خیال کرد نیروى امدادى از مدینه رسیده از این رو دست به حمله نزدند و لشکر اسلام نیز حمله را متوقف کرد و عملا جنگ متارکه شد و براى سپاه روم با آن شهامتى که روز قبل از جنگجویان اسلام دیده بودند همین پیروزى به شمار مى‏رفت که لشکر اسلام حمله نکند و از این رو هر دو لشکر به سوى دیار خود بازگشتند.

پیغمبر(ص)از میدان جنگ خبر مى‏دهد

ابن هشام و دیگران با مختصر اختلافى نوشته‏اند:در آن روزى که مسلمانان در مؤته جنگ مى‏کردند رسول خدا(ص)بر فراز منبر بود و ناگهان شروع کرد به خبر دادن از میدان جنگ و فرمود:اکنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند.سپس شروع کرد به خبر دادن از جنگ و گریز مسلمانانـمانند کسى که خود در میدان جنگ حضور داردـتا آنکه فرمود:زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و همچنان جنگید تا کشته شد،و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نیز جنگ کرد تا به شهادت رسید. (4)

در اینجا رسول خدا کمى درنگ کردـبه طورى که انصار مدینه رنگشان تغییر نمودـو خیال کردند از عبد الله بن رواحه که از آنها بودـعملى سر زده که موجب سرافکندگى آنان شده،ناگاه پیغمبر(ص)ادامه داد و فرمود:

عبد الله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگید تا کشته شد!

و از اسماء بنت عمیسـهمسر جعفرـنقل کرده‏اند که گفت:در آن روزى که جعفر در«مؤته»شهید شد من در خانه نان تهیه کرده بودم و بچه‏هاى خود را شستشو دادم که ناگاه پیغمبر را دیدم به خانه ما آمد و فرمود:پسرانم کجا هستند؟من آنها را به نزد آن حضرت بردم (5) پیغمبر نشست و آن بچه‏ها را در بغل گرفت و دست به سرشان‏کشید،اسماء گوید:عرض کردم:یا رسول الله گویا دست یتیم نوازى به سر ایشان مى‏کشى در این وقت اشک از دیدگان آن حضرت جارى شد و فرمود:آرى جعفر به شهادت رسید!

با شنیدن این گفتار رسول خدا(ص)صداى من به گریه بلند شد و زنان دیگر نیز اطرافم را گرفته و شروع به گریه کردند،رسول خدا(ص)برخاسته به خانه رفت و به فاطمه(س)دستور داد غذایى براى خاندان جعفر تهیه کنید و براى آنها ببرید و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزادارى با آنها شرکت جویند.در برخى از روایات آمده که این کار را سه روز تکرار کرد و از این رو سنت بر این جارى شد که پس از آن حضرت نیز این برنامه را براى افراد مسلمانى که عزادار مى‏شوند انجام دهند و تا سه روز غذاى گرم تهیه کرده براى ایشان بفرستند.

مراجعت سپاه به مدینه

چنانکه گفته شد:خالد بن ولید سپاه اسلام را برداشته به مدینه آمد و چون خبر آمدن آنها به شهر رسید مردم براى دیدار آنها از مدینه بیرون آمدند و پیغمبر اسلام نیز بر چهار پایى سوار شد و با مسلمانان دیگر به استقبالشان رفت،اما وقتى مردم آنها را دیدند خاک بر روى آنها ریخته و ملامتشان مى‏کردند که چرا در برابر دشمن استقامت نکردید و از میدان جنگ فرار کردید؟

پیغمبر اسلام جلوى مردم را از این کار گرفت و گفت:نه!اینها فرارى نیستند بلکه به خواست خدا(از این پس)حمله افکنها خواهند بود!

مسلمانان به خانه‏هاى خود رفتند ولى بیشتر آنها با چهره‏هاى گرفته و خشمگین و زبانهاى سرزنش‏آمیز خاندان خود رو به رو مى‏شدند تا جایى که برخى حاضر نبودند در را به روى بازگشتگان از جنگ باز کنند و به آنها مى‏گفتند:

ـچرا با برادران مسلمان خود پایدارى نکردید تا کشته شوید؟

کار به جایى رسید که بسیارى از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمى‏کردند از خانه‏ها بیرون آیند و حتى براى نماز به مسجد نمى‏آمدند تا آنکه‏پیغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و یک یک را از خانه بیرون آورد و جلوى سرزنش مردم را گرفت و آنها آرام کرد .

و مطابق نقل ابن هشام در این جنگ دوازده نفر از مسلمانانـاز مهاجر و انصارـبه شهادت رسیدند به نامهاى:جعفر بن ابیطالب،زید بن حارثه،عبد الله بن رواحه،مسعود بن اسود،وهب بن سعد،عباد بن قیس،حارث بن نعمان،سراقة بن عمرو،ابو کلیب و جابر پسران عمرو بن زید،عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.

افسانه به جاى تاریخ:

از آنجا که امیرمؤمنان على بن ابى طالب«ع»در میان مسلمانان لقب«اسد اللّه»را دارد،برخى خواسته‏اند در برابر او سردارى بتراشند و به او لقب «سیف اللّه»بدهند و این کس جز خالد بن ولید نخواهد بود.از این نظر،مى‏گویند پیامبر به وى،پس از بازگشت از جنگ«موته»لقب«سیف اللّه»داد.

اگر پیامبر به مناسبت دیگرى به وى لقب مزبور را مى‏بخشید،جاى گفتگو نبود.اما اوضاع و احوال پس از بازگشت از نبرد«موته»،ایجاب نمى‏کرد که پیامبر به او چنین لقبى را ببخشد .آیا کسى که در رأس گروهى قرار مى‏گیرد که مسلمانان به آنان لقب«فراریان»مى‏دهند و از آنها با پاشیدن خاک به سر و صورت،از آنان استقبال مى‏کنند،آیا در چنین موقع شایسته است که پیامبر به او لقبى مانند«سیف الله»بدهد؟!و اگر او در نبردهاى دیگر مظهر کامل سیف‏اللهى باشد،ولى در این نبرد مظهر چنین لقبى نبود و جز یک تدبیر نظامى قابل تحسین از وى چیزى سر نزد،وگرنه به او و زیر دستانش لقب«فراریان»نمى‏دادند.که ابن‏سعد مى‏نویسد:موقع عقب‏نشینى،گروهى از سربازان روم،سربازان اسلام را تحت تعقیب قرار داده و دسته‏اى را به قتل رسانیدند . (6)

سازندگان افسانه لقب«سیف اللّه»،براى تحکیم مطلب خود این جمله را نیز افزوده‏اند:«موقعى که خالد به مقام فرماندهى رسید،دستور حمله داد و خود نیز شجاعانه حمله کرد و نه شمشیر در دست او شکست و یک سپر در دست او باقى ماند».سازنده این دروغ دیگر غفلت کرده که اگر خالد و سربازان او در صحنه نبرد،چنین هنرنمائى را از خود نشان داده بودند،چرا مردم مدینه به آنان لقب«فراریان»دادند و چرا با افشاندن خاک از آنان استقبال نمودند؟در این صورت،لازم بود با کشتن گوسفند و افشاندن عطر و گلاب از آنان استقبال به عمل آورند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=ECCCCHB.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ