پیش از این در تاریخ زندگانى پیامبر بزرگوار اسلام در حوادث سال سوم هجرت ذکر شد که سبط اکبر آن حضرت،امام حسن(ع)،در سال سوم به دنیا آمد،و مشهور آن است که این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضانـبهترین ماههاى خداـمتولد شده،و البته در این باره در کتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده که خلاف مشهور است (1) .
داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و اما داستان ولادت به گونهاى که در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع)روایت شده این گونه است که فرمود:
چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنیا آورد،به پدرش على(ع)عرض کرد:نامى براى او بگذار،على (ع)فرمود:من چنان نیستم که در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(ص)بیامد،و آن کودک را در پارچه زردى پیچیده،به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود:مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به کنارى افکند و پارچه سفیدى گرفته و کودک را در آن پیچید،آنگاه رو به على(ع)کرده فرمود:آیا او را نامگذارى کردهاى؟
عرض کرد:من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا(ص)فرمود:من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقت خداى تبارک و تعالى به جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده،به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو:براستى که على نزد تو به منزله هارون است از موسى،پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت:خداى تبارک و تعالى تو را مأمور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذارى.رسول خدا(ص)پرسید :نام پسر هارون چیست؟عرض کرد:«شبر».فرمود:زبان من عربى است؟عرض کرد:نامش را«حسن»بگذار،و رسول خدا(ص)او را حسن نامید... (2)
و در برابر این روایت،روایات دیگرى هم در کتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده که چون حسن(ع)به دنیا آمد،على(ع)او را«حرب»نامید،و چون رسول خدا(ص)اطلاع یافت به على(ع)دستور داد آن نام را به«حسن»تغییر دهد... (3)
و یا اینکه على(ع)نام این نوزاد را«حمزه»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد،و پس از آن رسول خدا(ص)على(ع)راطلبیده و به او فرمود:به من دستور داده شده که نام این فرزند خود را تغییر دهم،سپس به على(ع)دستور داد که نام آن دو را«حسن»و«حسین»بگذارد،و على(ع)نیز به دستور آن حضرت عمل کرد... (4)
ولى همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته است،این مطلب بعید به نظر مىرسد،و خلاف مشهور و ضعیف است،و مشهور همان است که در روایت بالا ذکر شد،و باقر شریف در کتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذکر کرده که بهتر است براى اطلاع بیشتر به همان کتاب مراجعه نمایید. (5)
و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده که این دو نام شریف«حسن»و«حسین»در جاهلیت سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است،و متن یکى از آن روایات که طبرى در کتاب ذخائر العقبى روایت کرده،این گونه است که عمران بن سلیمان گفته:
«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة،ما سمیت بهما فى الجاهلیة» (6)
(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است که در زمان جاهلیت سابقه نداشته است.)
انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد،گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست که رسول خدا(ص)این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد،و پس از اینکه او را به دست آن حضرت دادند،در گوش راستشاذان و در گوش چپ او اقامه گفت (7) .
و نیز براى نوزاد جدید عقیقه کرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى کرد (8) و یک ران آن را به قابله داد،و در برخى از روایات است که این کار را در روز هفتم انجام داد (9) .
و در روایت کلینى(ره)در کافى این گونه است که پس از عقیقه این دعا را خواند:
«...بسم الله عقیقة عن الحسن»(به نام خدا این عقیقهاى است از حسن...)
و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:
«اللهم عظمها بعظمه،و دمها بدمه،و شعرها بشعره،اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله» (10)
(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد،و گوشتش در برابر گوشت وى،و خونش در برابر خون او،و مویش در برابر موى او،خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده .)
و همچنین رسول خدا(ص)دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند،و سپس بر سر نوزاد«خلوق»ـکه نوعى عطر مخلوط بودهـمالید،و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان که خون بر سر نوزاد مىمالیدند به اسماء که راوى حدیث است فرمود:«یا اسماء الدم فعل الجاهلیة»
(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از کارهاى زمان جاهلیت است!)
و در پارهاى از روایات اهل سنت آمده که در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد (11) ،ولى ظاهر روایات شیعه آن است که از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده که«مختون»(یعنى ختنه شده)به دنیا مىآمدند،جز آنکه به عنوان استحباب و سنت،صورتى (12) از این کار را انجام مىدادند... (13)
و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست،یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مىسپارند.
و طبق روایات بسیارى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده،رسول خدا(ص)دو فرزند خود حسن و حسین(ع)را به این دعا تعویذ فرمود:
«اعیذ کما بکلمات الله التامة من کل شیطان وهامة و من کل عین لامة» (14)
(شما را پناه مىدهم به کلمات تامه و کامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)
و در روایت دیگرى است که این گونه مىفرمود:
«اعیذ کما من عین العاین و نفس النافس» (15)
(شما را پناه مىدهم از چشم چشم زن،و نفس نفس زن.)
کنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى،تعیین کنیهبراى اوست که طبق حدیثى،امام باقر(ع)فرمود:
«انا لنکنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم» (16)
(ما براى فرزندانمان در کودکى کنیه قرار مىدهیم،از ترس آنکه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)
و کنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى«ابو محمد»بوده و کنیه دیگرى نداشته است.
و اما القاب آن حضرت بدین شرح است:سبط،زکى،مجتبى،سید،تقى،طیب،ولى...
و مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمة پس از نقل کنیه و القاب آن حضرت از روى کتابهاى اهل سنت گفته است:مشهورترین این القاب«تقى»است و بهترین و شایستهترین آنها همان است که رسول خدا(ص)او را بدان ملقب فرمود و آن«سید»است. (17)
نگارنده گوید:ظاهرا نظر مرحوم اربلى به روایتى است که راویان اهل سنت و دیگران از ابوبکر روایت کردهاند که گوید:شنیدم از رسول خدا(ص)در حالى که بر فراز منبر بود و امام حسن (ع)در کنار او نشسته بود که گاه به مردم نگاه مىکرد و گاه به فرزندش حسن(ع)و سپس مىفرمود :
«ان ابنى هذا سید و لعل الله ان یصلح به ما بین فئتین عظیمتین» (18)
(این پسرم«سید»است و امید است خداوند به وسیله او میان دو گروه بزرگ را اصلاح کند.)
و جالب اینجاست که ابن اثیر جزرى به دنبال ذکر این حدیث گوید:«و اى شرف اعظم من شرف من سماه رسول الله(ص)سیدا» (19)
(چه شرفى بالاتر از شرافت کسى که رسول خدا(ص)او را«سید»بنامد.)
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABFB2.htm
لیکن پدرش از میان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزید.و بدخترش گفت ترا به کسى بزنى مىدهم که از همه نیکو خوىتر و در مسلمانى پیش قدمتر است. (1)
ابن سعد نویسد:چون ابو بکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى کن!وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:
-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.
-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (2) گویا این اختصاص که نصیب على (ع) گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافتبر تنى چند گران افتاده است.
مجلسى بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:
پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم.من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.
کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (3) بعض روایتها در خواستگارى دختر پیغمبر (ص) ،ام سلمه را نیز دخالت دادهاند.على بن عیسى اربلى در کشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مىگوید:ابو بکر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنیدند،نزد على رفتند و گفتند:
-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمىروى.
-تنگدستى مانع چنین درخواستى از پیغمبر است.
ابو بکر گفت:
-یا ابو الحسن دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.
پس از این گفتگو على شتر آبکش خود را بخانه برد و نعلین پوشید و نزد پیغمبر رفت.
در این وقت پیغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى امیه مخزومى بود.على در کوفت.ام سلمه گفت کیست؟پیغمبر گفت ام سلمه بر خیز و در را باز کن و بگو در آید.این مردى است که خدا و رسول را دوست دارد و آنان نیز او را دوست مىدارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم که نزدیک بود بر روى در افتم... (4)
این روایت که حدیثى است مرفوع،یعنى سند آن متصل نیست،باحتمال قوى و بلکه مطمئنا بدین صورت درست نیست.زیرا ام سلمه که نام او هند و دختر ابو امیه حذیفة بن مغیرة بن عبد الله بن عمر از تیره بنى مخزوم است،پیش از آنکه بخانه پیغمبر آید زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.
ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشهاند؟ (5) که هنگام اقامت پیغمبر در مکه،بازگشتند (6) ابو سلمه بمدینه هجرت کرد،در جنگ بدر حاضر بود (7) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تیرى بدو افکند (8) وى از این جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سریهاى به قطن رفت (9) و از غنائم بنى نضیر هم بهره برد (10) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پیغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى کرد (11) .البته ممکن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پیغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روایت چنانست که وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پیغمبر (ص) بوده است و این گفته درست نیست.بارى مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:
على (ع) گفت،ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمىکنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمدهاى؟من پیوندم را با او،و سبقتخود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم. فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على!پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مىگوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مىدانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (12) شیخ طوسى در امالى آورده است که:چون پیغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضایت داد،فاطمه (ع) گریان شد پیغمبر گفتبخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او کسى بود ترا بدو میدادم. (13)
و نیز مؤلف کشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پیغمبر گفت:
-پدر و مادرم فداى تو باد تو میدانى که مرا در کودکى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سایه تربیتخود پروردى،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى،و از سرگردانى و شک که پدران من دچار آن بودند رهانیدى.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستى اکنون که خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،مىخواهم براى خود سامانى ترتیب دهم و زنى بگیرم.من براى خواستگارى فاطمه آمدهام.آیا دخترت را به من خواهى داد؟
ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خندید و گفت آیا چیزى دارى که مهریه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شترى آبکش چیزى ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و بارکشى در سفر مىخواهى همان زره را مهر قرار مىدهم (14) .ولى چنانکه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (ص) نبوده است.
زبیر بکار که کتاب او الموفقیات از مصادر قدیمى بشمار میرود از گفته على (ع) چنین آورده است:
-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روى او خاموش نشستم.چرا که حشمت و حرمت او را کسى نداشت.چون خاموشى مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (15) چه مىخواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مکرر فرمود سپس گفت:
-گویا فاطمه را مىخواهى؟
-آرى!
-آن زره که بتو دادم چه شد؟
-دارم!
-همان زره را کابین فاطمه قرار بده (16)
در بعض روایات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پیراهن یمانى فرسوده نوشته است.
و بعضى گویند که على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا کابین قرار داد.بهاى این زره یا رقم این کابین چه بوده است؟حمیرى مؤلف قرب الاسناد آن را سى درهم نوشته است (17) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشتهاند.
ابن سعد در یکى از روایات خود بهاى زره را چهار درهم (18) نوشته است،که گمان دارم تصحیفى از چهار صد است.یعنى رقم اربعماة را اربع ضبط کرده است.و ابن قتیبه بهاى زره را سیصد و بروایتى چهار صد و هشتاد درهم مىنویسد (19) .
بارى کابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین،و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید. پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند. کالائى بفروش نمىرفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است،بفروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند. رسول خدا بى آنکه آنرا بشمارد،اندکى از پول را به بلال داد و گفتبا این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بکر داد و گفتبا این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز.عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بکر همراه کرد تا با صوابدید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:
پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافتخیبر،تختخوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که پر شده بود.پردهاى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (21) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین، کاسهاى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهرهاى (22) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (23)
چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسى کرد و گفت:خدا به اهل بیتبرکت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارتهاى مختلف و بصورتهاى گوناگون نوشتهاند.از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آنرا ضبط کردهاند،انتخاب شد. کسیکه تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:
سپاس خدائى که او را به نعمتش ستایش کنند،و بقدرتش پرستش،حکومتش را گوش به فرماناند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را که نزد اوستخواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.
خدائى که آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یک را تکلیفى فرمود که در خود او مىدید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندى را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مىفرماید،«اوست که آفرید از آب بشرى را،پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست». (24) همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.
-على!راضى هستى.
-آرى یا رسول الله.
چنانکه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (25) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسى نیز آنرا بهمین صورت از کشف الغمه نقل کرده است (26) و پس از آن یک سطر دیگر اضافه دارد.
اما ابن مردویه خطبه را با عبارت دیگر آورده است.آن خطبه و نیز خطبهاى را که على (ع) در پذیرفتن این زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مىتوان دید. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گردید.جهاز عروسى نیز بدان صورت که نوشتیم آماده گشت.اما مدتى طول کشید تا دختر پیغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روایتخود این مدت را یکماه نوشته است در حالیکه بعضى آنرا تا یکسال و بیشتر هم نوشتهاند.
بارى جستجو و تحقیق در این جزئیات چندان مهم بنظر نمىرسد.یکماه یا یکسال یا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقیل بخانه پیغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پیغمبر نیز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شیعى قرن اول و دوم هجرى چون کمیت،سید اسماعیل حمیرى و نیز دیک الجن که در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پیغمبر و زناشویى او با على علیه السلام و عروسى و مقدار مهریه دختر پیغمبر قصیدههاى غرائى سرودهاند که در کتابهاى تذکره و ترجمه موجود است.
شبى که میخواستند عروس را بخانه شوى برند پیغمبر فرمود:
على!عروسى بى مهمانى نمىشود.
سعد گفت:من گوسفندى دارم.دستهاى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.
زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابى بکر از على (ع) چنین آورده است (27) :
چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى کنم پیغمبر (ص) به من آوندى (28) زرین داد و گفتبه بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذیرفتسپس از من پرسید.
-کیستى؟
-على بن ابى طالب.
-پسر عموى پیغمبر؟
-آرى!
-این طعام را براى چه مىخواهى؟
-براى مهمانى عروسى!
که را بزنى گرفتهاى؟
دختر پیغمبر را!
این طعام و این آوند زرین از آن تو!
پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد.خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما! (29)
ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن باسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:
على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.و این بهترین مهمانى آن روزگار بود (30) .
ابن شهر آشوب از ابن بابویه چنین روایت کرده است:
پیغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمایند. شعرهائى که نماینده این شادى استبخوانند،لیکن سخنانى نباشد که خدا را خوش نیاید.آنان فاطمه را بر استرى که شهباء نام داشت (یا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقیل و جعفر!و دیگر بنى هاشم در پس آن مىرفتند.زنان پیغمبر پیشاپیش عروس بودند و چنین مىخواندند.
ام سلمه:
بروید اى هووهاى (31) من بیارى خداى متعال و سپاس گوئید خدا را در هر حال و بیاد آرید که خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفتها نجات داد کافر بودیم راهنمائیمان نمودشفرسوده بودیم توانامان فرمود و بروید! همراه بهترین زنان. که فداى او باد همه خویشان و کسان اى دختر آنکه خداى جهان برترى داد او را بر دیگران! به پیغمبرى و وحى از آسمان! (32)
و عایشه مىگفت:
اى زنان!خود را پوشیده بدارید! و جز سخنان نیکو بر زبان میارید! بزبان آرید نام پروردگار جهان که به دین خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببرید این دختر را که خدایش کرده محبوب! بداشتن شوى پاکیزه و خوب (33)
و حفصه مىسرود:
تو فاطمه!اى بهترین زنان. که رخسارى دارى چون ماه تابان خدایتبرترى داد بر جهانیان با پدرى که مخصوص ساخت او را بآیتهاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على که بهتر است از همگان هووهاى من ببرید.او را که بزرگوار است و از خاندان بزرگان (34)
معاذة مادر سعد بن معاذ میگفت:
سخنى جز آنکه باید نمىگویم! و بجز راه نکوئى نمىپویم! محمد بهترین مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتید با دخت پیغمبر! پیغمبر کز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال که نه همتا دارد نه همال (35)
و زنان بیت نخستین هر رجز را تکرار مىکردند.چنانکه نوشته شد این روایت را بدین صورت از مناقب ابن شهرآشوب آوردم و او سند خود را کتاب مولد فاطمه و روایت ابن بابویه که از بزرگان علماى امامیه است معرفى میکند.
اما پذیرفتن داستان بدین صورت دشوار است.
نخست چیزى که ما را دچار تردید مىسازد اینست که میگوید:زنان پیغمبر پیشاپیش استر فاطمه راه مىرفتند.این مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است در حالیکه چنانکه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پیغمبر آمدند. و در سال عروسى زهرا چنانکه قبلا هم نوشتیم تنها سوده و عایشه در خانه پیغمبر بسر مىبردند دیگر آنکه در رجز عایشه مىبینیم که به هووهاى خود مىگوید خود را به سر بندها بپوشید.
دستور پوشیدن جلباب به زنان پیغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است و این سوره چنانکه مىدانیم سال پنجم هجرت نازل شده است.
دیگر آنکه جزء مشایعت کنندگان جعفر را مىنویسد و جعفر در این تاریخ در حبشه بوده است.در این باره در صفحات آینده توضیح بیشترى داده خواهد شد.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EABFA2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]