سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیم از خدا، کلید هر حکمتی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
جمعه 88 خرداد 29 , ساعت 11:23 عصر

ابراهیم

قسمت سوم

بت

بت شکن

 

ابراهیم که قسم یاد کرده بود چاره بتها کند، شهر خاموش و تنها بود و ابراهیم در کمین بتها؛ به سوی معبد رفت و منظره غمگین و جاهلانه کلدانیان را به نظاره نشست، ریش خندی زد و گفت چرا نمی خورید؟ سکوت بر همه معبد طنین افکنده بود، دوباره پرسید چرا سخن نمی گویید؟

ابراهیم مقصدی عالی را در سر می پروراند، بنابراین همه بتها را تکه تکه کرد جز بت بزرگ را شاید که به او برگردند و زبونی بتان و گمراهی خویش را به نظاره نشینند (انبیا 58) .

ابراهیم بت شکن حال با خاطری آرام و قلبی مسرور، پاره‌های خرد شده بتان را به حال خود گذاشت و معبد را ترک گفت و شادان از اینکه ریشه‌های فساد و تباهی و شیطان پرستی را برکنده است .

لیک در انتظار بود، در انتظار آنچه که کلدانیان پس از دیدن این شکست بزرگ انجام خواهند داد، بنابراین خود را آماده عکس العمل آنان نمود.

کلدانیان به شهر بازگشتند و به سوی معبد شتافتند تا برکت طعامهای خود را ببینند، ناگاه با دردی جانکاه مواجه گردیدند و شگفتی و بهت و حیرت تمام وجودشان را فرا گرفت، بتکده دیگر بتی ندارد جز بتی بزرگ که تبری زرین بر دوش دارد، مصیبت تمام شهر را  فرا گرفت، ضجه و ناله از سوی هر بت پرستی به هوا برخاست، چندی به این منوال گذشت تا آنکه کلدانیان به خود آمدند و در پی بت شکن گردیدند .

و گفتند: چه کسی چنین جنایتی را به خدایان ما روا داشته است؟ بدرستیکه او از ستمکاران است .

دیگر بت پرستان گفتند: جوانی را که به او ابراهیم می گویند، شنیده‌ایم که از بتان ما به بدی یاد می‌کرد (انبیاء 59 و60) .

بت پرستان نا سپاس به مقصد رسیدند و بت شکن را شناختند، آری ابراهیم بتها را شکسته بود .

پس از اینکه بت شکن را شناختند، عزم آن کردند تا او را در محکمه ای بزرگ محاکمه کرده و به کیفر رسانند ، ابراهیم نیز خواهان چنین محکمه ای بود  تا جهل بت پرستان را به چالش کشد و چه حضوری بهتر از این حضور .

ابراهیم که در اقامه برهان قاطع، یگانه روزگاران  است خواهان آن بود تا همگان در جمع پریشانی گرد هم آیند و او با براهینی برنده و بلند، سستی اندیشه هایشان را بر ملا سازد و راه حق را از بیراهه نا حق بر آنان نمایان سازد .

به سوی وی شحنه‌ها را گسیل داشتند و محفلی را آراستند، بت شکن را دست بسته و غل به پای افکنده آوردند، قاضی القضات که او نیز گبر بت پرستی بود از او پرسید آیا تو بر سر خدایان ما چنین آورده‌ای؟

ابراهیم با همان برهان ساطع و دلیل قاطع خویش که در رفتار و گفتارش آشکار بود گفت: بلکه بت بزرگ چنین بر سر آنان آورده است چرا از خودشان نمی‌پرسید؟ اگر سخن می‌گویند! (انبیا 62).

و خداوند گفت: ننگ بر شما و بر خدایان شما آیا نمی خواهید از لجن زار نادانی درآیید و راه عقل و دانش را پیشه سازید؟ (سوره انبیاء 55-70 ) 

بت پرستان در هراسی بس عمیق فرو رفتند، عقلهایشان بر دلهای سیاهشان می‌خندید، سر در گمی و حیران از ژرفای این حجت بلند بر وجودشان چنان سایه افکنده بود که سستی اندیشه هایشان آشکار شد، ناگزیر به ملامت یکدیگر پرداختند و گفتند: بتهایمان را بی پاسبان رها کردید و اینک هر آینه از ستمکارانید (انبیاء 64) .

همه سرها به زیر بود و نجوایی آشکار شد: ای ابراهیم تو خود خوب می‌دانی که این بتان سخن نمی گویند (انبیا 65) .

ابراهیم در پاسخ نجوای آنان گفت: پس آیا پرستش می کنید آنچه را که نه سودی برای شما دارد و نه زیان؟ آن توانای متعال شایسته پرستش است یا این سنگ‌ها و چوب هایی که خود تراشیده‌اید؟

ننگ بر شما و بر خدایان شما آیا نمی خواهید از لجن زار نادانی درآیید و راه عقل و دانش را پیشه سازید؟ (سوره انبیاء 55-70 ) 

سکوتی بس غریب بر جماعت نادانان سایه افکنده بود و جلسه داوران راه بجایی نمی برد، منطق ابراهیم صداهای اهریمنی را در گلو  خفه کرده بود و سستی اندیشه های آنان نمایانتر.

گروه داوران که در مقابل منطق ابراهیم ناتوان و زبون شده بودند بیراهه‌ای دیگر پیشه ساختند تا شاید دلهای سیاه خویش را مرهمی نهند، پس رای صادر کردند و جارچیان با طمطراقی سهمگین در کوچه‌ها و خیابانهای بابل بانگ برآوردند و جار زدند که ابراهیم را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید اگر شمایان کنندگانید (انبیاء 68)

همگان در اندیشه سوزاندن ابراهیم از هر سو هیزم آوردند و در میدان بزرگ  شهر آتشی بس عظیم آراستند و افروختند، زبانه‌های آتش تیغ بسوی آسمان می کشید، ابراهیم بت شکن را با دست های بسته و سلسله های به گردن آویخته آوردند، بت پرستان هلهله کنان همراه با شادی و سرور به خدایان دروغین تقرب می جستند و همه آماده اجرای حکم و سوزاندن ابراهیم بودند .

حکم اجرا شد و ابراهیم را به درون آتش پرتاب کردند، ابراهیم نیز با دلی شاد و ضمیری امیدوار به رحمت کردگار و سرشتی آکنده از ایمان به خدای متعال خود را به آتش  سپرد .

اما آتش چه کرد؟

ادامه‌ی ماجرا را در قسمت آینده بخوانید

تبیان - آقامیری

منبع:سایت تبیان


جمعه 88 خرداد 29 , ساعت 11:23 عصر

ابراهیم

قسمت دوم

بت شکن

آخرین چاره

 

حتما خاطرتان هست که در قسمت اول به همراه آن ابر مرد بودیم تا آنکه او خواست خدا را ببیند... اکنون ادامه داستان:

 

چون ابراهیم به خواست خود فرمان خدای بزرگ را بجا آورد، تکه‌های پرندگان گرد هم آمدند و هر یک از اندامها بجای خود قرار گرفت و به توان شگفت آور الهی جان در آنان دمیده شد و به سوی ابراهیم پرواز کردند.

ابراهیم نیز چون چنین دید دریافت که توانای بی‌همتایی که آسمانها و زمین را در دستان اراده خود دارد، در راستی و ایمان خود هزاران بار بیشتر استوار گردید و گامهایش را در راه پیرایش جامعه از کژیها بلندتر برداشت.  

در آغاز، هیچکس را سزاوارتر از نزدیکان خویش برای هدایت بسوی یکتا پرستی ندید، بنابراین نزد پدر بزرگ خویش، آزر آمد، آزر همان است که همگان گمان می برند باب ابراهیم است و البته که بمنزله پدر بود برای ابراهیم .

آزر از بت تراشان و بت پرستان و بت فروشان بود و چون هدایت می گشت فساد و تباهی کمرنگ‌تر می شد و مردمان نیز به دنبال او راه صلاح و سداد و فلاح را پیش می گرفتند .

خدای بزرگ در این باره می فرماید: و یاد کن در این کتاب ابراهیم را زیرا که او پیامبری بسیار راستگو بود، هنگامی که رو به سوی پدر خویش نمود و گفت ای پدر: برای چه پرستش می کنی بتانی را که نه می شنوند و نه می بینند و نه دردی از تو درمان می کنند، ای پدر به من دانشی ارزانی گشته که تو دارنده آن نیستی پس مرا پیروی کن تا تو را بسوی راه راستی رهنمون باشم، ای پدر؛ اهریمن را پرستش مکن چرا که او بر خدای بخشایشگر عصایانگر است، می ترسم عذاب خدای بخشایشگر تو را دریابد و تو دوست و همراه شیطان شوی  (مریم 42- 46).

آزر در مقابل پند نیکو و احترام و ادب ابراهیم که برای دعوت او بسوی رستگاری و نیکو سرنوشتی است، راه اهریمن پیش گرفت و با عتاب و همراه با کلماتی درشت و شداد بجای سپاس از درگاه خدای بی نیاز اظهار داشت: ای ابراهیم آیا تو از خدایان من رویگردانی؟ اگر بازنیستی تو را سنگسار خواهم نمود از من دور شو تا تو را دیگر نبینم. (سوره مریم 47)

ابراهیم تهدیدهای نماینده بت پرستان آزر را با روی گشاده شنید اما در دل اندوهگین شد و چون از هدایت او نومید گشت او را بدرود گفت و کنج عزلت گزید.

و یاد کن در این کتاب ابراهیم را زیرا که او پیامبری بسیار راستگو بود، هنگامی که رو به سوی پدر خویش نمود و گفت ای پدر: برای چه پرستش می کنی بتانی را که نه می شنوند و نه می بینند و نه دردی از تو درمان می کنند

در کتاب کریم آمده است: ابراهیم گفت بدرود ای پدر، بزودی از خدای بزرگ برای تو درخواست آمرزش خواهم نمود چرا که او بر من مهربان است و از شما و آنچه می خوانید جز خدا دوری می گزینم و به کنج عزلت می نشینم و پروردگار خویش را  می خوانم، شاید خواندن پروردگارم سبب شود که بدبخت نباشم . (سوره مریم 48 و 49)

سر کشی نااهلان، ابراهیم را از دعوت به خدا پرستی مایوس و نومید نکرد و ناسپاسی آزر نیز اراده آهنین و سهمگین او را دوچندان کرد، خو را هیچ نباخت و با برهانی قوی که از ویژگیهای حضرتش بود در مقابل اردوگاه ناسپاسان قد علم کرد .

پیوسته از آنان می پرسید: ای شمایان چه چیز را می پرستید و کدامین خدای را بنده‌اید؟ این تندیسها چه چیزند که شما در آستانشان گرفتار آمده اید؟

ناسپاسان در پاسخ به ابراهیم گفتند: ما بتهامان را می‌پرستیم و همواره در آستانشان به فروتنی نشسته و دعا می‌کنیم، همان بتانی که پدرانمان می‌پرستیدند و ما نیز از پدرانمان پیروی می‌کنیم.

ابراهیم به آنان گفت: پدرانتان نیز چون شما در گمراهی آشکاری بوده‌اند.

آنان به ابراهیم گفتند: آیا تو راه راستی را به ما نشان می‌دهی  و یا آنکه از بازیگران هستی؟

ابراهیم به آنان گفت بلکه پروردگار شما پروردگار آسمان‌ها و زمین است، آن آفریدگاری که آنها را آفرید و من نیز بر آفریدن او از گواهانم(انبیاء52 تا 56) . بی‌خردان که دلهایشان مرده بود و گوشهایشان نمی‌شنید و دیدگانشان نیز حقایق مسلم را نمی‌دید و گویا مهر نادانی بر دل آنان رقم خورده بود، برهانهای بلند ابراهیم در آنان کارگر نمی‌افتاد.

ابراهیم چاره‌ای ندید جز آنکه بساط بتان را به یکباره برچیند، پس قسم یاد کرد که چنین کند و در کمینگاه نشست و گفت: بخدا قسم تا هنگام بازگشت شما بتانتان را سیاست می کنم. (انبیاء 59)

کلدانیان جشن سالیانه‌ای داشتند که می بایست غذای مفصلی را آماده نموده و در معبد جلوی بتها می نهادند و خود به خارج شهر می رفتند و می گفتند در زمان غیبت ما بتها به این غذاها برکت می دهند.

ابراهیم که قسم یاد کرده بود چاره بتها کند، فرصت را مغتنم شمرد و تمارض نمود تا خود را از حضور در آن جشن سالانه معاف دارد و   کلدانیان همه رهسپار بیرون شهر شدند، شهر خاموش و تنها بود و ابراهیم در کمین بتها؛ به سوی معبد رفت و منظره غمگین و جاهلانه کلدانیان را به نظاره نشست، بتهای خرد و کلان، الهه‌های ریز و درشت که در جلوی آنها غذاهای فراوان نهاده بودند!

ریش خندی زد و گفت چرا نمی خورید؟ سکوت بر همه معبد طنین افکنده بود، دوباره پرسید چرا سخن نمی گویید؟ از نادانی بابلیان فراوان برآشفت و چند بت را با دست و پا بر زمین زد، آتش غضبش همچنان شعله ور بود، تبری به دست گرفت و چاره بتان کرد، همه را به تکه های سنگ و چوب  مبدل ساخت، فقط یک بت را مجال داد و آن هم بت بزرگ بود  .

ابراهیم مقصدی عالی را در سر می پروراند...

در قسمت بعد با ابراهیم خواهیم بود تا مقصد عالی وی

درورد و دوصد بدرود، آقامیری - تبیان

منبع:سایت تبیان


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ