سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشنده باش نه با تبذیر و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 11:23 صبح

 

با آنکه عوامل یاد شده نزدیک بود امام علیه السلام را براى بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابیون وپشتیبانى افکار عمومى از آنان عوامل منفى را بى اثر ساخت ویاران رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به صورت دستجمعى رو به خانه على علیه السلام آوردند وبه آن حضرت گفتند که براى خلافت‏شخصى شایتسه تر از او نیست. (1)

ابو مخنف در کتاب «الجمل‏» مى‏نویسد:

پس از قتل عثمان اجتماع عظیمى از مسلمانان در مسجد تشکیل شد، به نحوى که مسجد لبریز از جمعیت گردید. هدف از اجتماع تعیین خلیفه بود.شخصیتهاى بزرگى از مهاجرین وانصار، مانند عمار یاسر وابوالهیثم بن التیهان ورفاعة بن رافع ومالک بن عجلان وابو ایوب انصارى و... نظر دادند که با على بیعت کنند. بیش از همه عمار در باره على سخن گفت واز آن جمله بود که: شما وضع خلیفه پیشین را دیدید. اگر زود نجنبید ممکن است‏به سرنوشتى مانند آن دچار شوید. على شایسته ترین فرد براى این کار است وهمگى از فضایل وسوابق او آگاهید. در این هنگام همه مردم یک صدا گفتند: ما به ولایت وخلافت او راضى هستیم.آن وقت همه از جا برخاستند وبه خانه‏على ریختند. (2)

امام علیه السلام خود نحوه ورود جمعیت را به خانه اش چنین توصیف کرده است:

«فتداکوا علی تداک الابل الهیم یوم وردها وقد ارسلها راعیها و خلعت مثانیها حتى ظننت انهم قاتلی او بعضهم قاتل بعض لدی‏».

آنان به سان ازدحام شتر تشنه‏اى که ساربان عقال وریسمانش را باز کند ورهایش سازد بر من هجوم آوردند، که گمان کردم که مى‏خواهند مرا بکشند، یا بعضى از آنان مى‏خواهد بعضى دیگر را در حضور من بکشند. (3)

آن حضرت، در خطبه شقشقیه، ازدحام مهاجرین وانصار را در موقع ورود به خانه اش چنین توصیف مى‏کند:

مردم مانند موى گردن کفتار به دورم ریختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا که حسن وحسین به زیر دست وپا رفتند وطرف جامه ورداى من پاره شد وبه سان گله گوسفند پیرامون مرا گرفتند تا من بیعت آنان را پذیرفتم. (4)

بارى، امام علیه السلام در پاسخ درخواست آنان فرمود:من مشاور شماباشم بهتر از آن است که فرمانرواى شما گردم.آنان نپذیرفتند وگفتند: تا با تو بیعت نکنیم رهایت نمى‏کنیم.امام علیه السلام فرمود: اکنون که اصرار دارید باید مراسم بیعت در مسجد انجام گیرد، چه بیعت‏با من نمى‏تواند پنهانى باشد وبدون رضایت توده مسلمانان صورت پذیرد.

امام علیه السلام در پیشاپیش جمعیت‏به سوى مسجد حرکت کرد ومهاجرین وانصار با او بیعت کردند.سپس گروههاى دیگر به آنان پیوستند. نخستین کسانى که با او بیعت کردند طلحه وزبیر بودند. پس از آنان دیگران نیز یک به یک دست او را به عنوان بیعت فشردند وجز چند نفر، که تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نیست (5) ، همه به خلافت وپیشوایى او راى دادند. بیعت مردم با امام علیه السلام در روز بیست وپنجم ماه ذى الحجه انجام گرفت. (6)

طبیعى‏ترین بیعت

در تاریخ خلافت اسلامى هیچ خلیفه‏اى مانند على علیه السلام با اکثریت قریب به اتفاق آراء برگزید نشده وگزینش او بر آراء صحابه ونیکان از مهاجرین وانصار وفقها وقراء متکى نبوده است.این تنها امام على علیه السلام است که خلافت را از این راه به دست آورد وبه عبارت بهتر زمامدارى از این راه به على علیه السلام رسید.

امام علیه السلام دریکى از سخنان خود کیفیت ازدحام واستقبال بى سابقه مردم را براى بیعت‏با او چنین توصیف مى‏کند:

«حتى انقطعت النعل وسقط الرداء و وطئ الضعیف و بلغ من سرور الناس ببیعتهم ایای ان ابتهج‏بها الصغیر و هدج الیها الکبیر وتحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب‏» (7)

بند کفش بگسست وعبا از دوش بیفتاد وناتوان زیر پا ماند وشادى مردم از بیعت‏با من به حدى رسید که کودک خشنود شد وپیر وناتوان به سوى بیعت آمد ودختران برا ى مشاهده منظره بیعت نقاب از چهره به عقب زدند.

عبد الله بن عمر از بیعت‏با امام علیه السلام خوددارى کرد. چه مى‏دانست که خلافت‏براى على علیه السلام هدف نیست وهرگز براى آن سر ودست نمى‏شکند وآن را تنها براى اقامه حق واجراى عدالت وبازگیرى حقوق ضعیفان وناتوانان مى‏خواهد.روز دوم بیعت، که روز بیست وششم ذى الحجه سال سى وپنج هجرى بود، عبد الله به نزد امام آمد به قصد آنکه از راه تشکیک ووسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد. گفت:بهتر است که کار خلافت رابه شورا واگذارى، زیرا همه مردم به خلافت تو راضى نیستند. امام علیه السلام در این هنگام برآشفت وگفت: واى بر تو! من که از آنان نخواستم که با من بیعت کنند. آیا ازدحام آنان را مشاهده نکردى؟ برخیز وبرو اى نادان. فرزند عمر چون محیط مدینه را مساعد ندید راه مکه را در پیش گرفت، زیرا مى‏دانست که مکه حرم امن خداست وامام احترام آنجا را پیوسته رعایت‏خواهد کرد. (8)

تاریخ صحیح وسخنان امام علیه السلام حاکى است که در بیعت مردم با آن حضرت کوچکترین اکراه واجبارى در کار نبوده است وبیعت کنندگان با کمال رضایت، هرچند با انگیزه هاى گوناگون، دست على علیه السلام را به عنوان زمامدار اسلام مى‏فشردند. حتى طلحه وزبیر، که خود را همتاى آن حضرت مى‏دانستند، به امید بهره‏گیرى از بیعت‏یا از ترس مخالفت‏با افکار عمومى، به همراه مهاجر وانصار با امام علیه السلام بیعت کردند.طبرى در مورد بیعت این دو نفر دو دسته روایت نقل مى‏کند، ولى آن گروه از روایات را که حاکى از بیعت اختیارى آنان با امام است‏بیش از دسته دوم در تاریخ خود مى‏آورد وشاید همین کار حاکى از آن است که این مورخ بزرگ به دسته نخست روایات بیش از دسته دوم اعتماد داشته است. (9)

سخنان امام علیه السلام در این مورد گروه نخست از روایات را به روشنى تایید مى‏کند.وقتى این دو نفر پیمان خود را شکستند وبزرگترین جرم را مرتکب شدند، در میان مردم شایع کردند که آنان با میل ورغبت‏با على بیعت نکرده بودند. امام علیه السلام در پاسخ آن دو فرمود:

زبیر فکر مى‏کند که با دست‏خود بیعت کرد نه با قلب خویش، نه چنین نبوده است.او به بیعت اعتراف کرد وادعاى پیوند خویشاوندى نمود. او باید بر گفته خود دلیل وگواه بیاورد یا اینکه بار دیگر به بیعتى که از آن بیرون رفته است‏بازگردد. (10)

امام علیه السلام در مذاکره خود با طلحه وزبیر پرده را بیشتر بالا مى‏زند واصرار آنان را بر بیعت‏با خود یاد آور مى‏شود; آنجا که مى‏فرماید:

«و الله ما کانت لی فی الخلافة رغبة ولا فی الولایة اربة و لکنکم دعوتمونی الیها وحملتمونی علیها». (11)

من هرگزبه خلافت میل نداشتم ودر آن براى من هدفى (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت کردید وبر گرفتن زمام آن واداشتید.

دروغ‏پرداز تاریخ

سیف بن عمر از جمله دروغپردازان تاریخ است که در روایات خود مى‏کوشد مسیر تاریخ را با جعل مطالبى بى اساس دگرگون سازد. وى در این مورد نقل مى‏کند که بیعت طلحه وزبیر به جهت ترس از شمشیر مالک اشتر بود. (12)

این مطلب، گذشته از اینکه با آنچه طبرى قبلا نقل کرده است منافات دارد وحتى با سخنان امام علیه السلام سازگار نیست، با آزادگى وشیوه حکومت على -علیه السلام کاملا مخالف است.امام علیه السلام آن چند نفر انگشت‏شمار را که با وى بیعت نکردند به حال خود واگذاشت ومتعرض آنان نشد وحتى وقتى به امام گفته شد که کسى را دنبال آنان بفرستد، آن حضرت فرمود: من نیازى به بیعت آنان ندارم. (13)

خوشبختانه تاریخ طبرى به اصطلاح «مسند» است وسند روایات آن مشخص ولذا تشخیص روایات دروغ وبى اساس کاملا ممکن است.قهرمان این نوع روایات، که غالبا به نفع خلفاى سه گانه وبه ضرر خاندان رسالت است، سیف بن عمر است که ابن حجر عسقلانى در کتاب «تهذیب التهذیب‏» در باره او مى‏نویسد:

او مردى جعال وخبر ساز است.منقولات او بى ارزش وتمام احادیث او مورد انکار دانشمندان است. او متهم به زندیق بودن نیز هست. (14)

متاسفانه روایات ساختگى وى، بعد از تاریخ طبرى، در سایر کتابهاى تاریخ مانند تاریخ ابن عساکر، کامل ابن اثیر، البدایة والنهایة وتاریخ ابن خلدون پخش شده وهمه بدون تحقیق از طبرى پیروى کرده وپنداشته‏اند که آنچه که طبرى نقل کرده عین حقیقت است.

ریشه اختلافات و شورشها

محیطى که امام علیه السلام از حکومت‏سیزده ساله عثمان به ارث برد محیط وفور نعمت وغنیمت‏بود که از پیشرفت مسلمانان در کشورهاى مختلف به دست آمده بود.وجود نعمت ووفور غنیمت مشکلى نبود که على علیه السلام نتواند گره آن را باز کند;مشکل نحوه توزیع آن بود. زیرا از اواخر حکومت‏خلیفه دوم ودر طى دوره حکومت عثمان، سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وروش خلیفه نخست دگرگون شده بود وگروهى زورمند یا وابسته به خاندان خلافت غنائم جنگى را به خود اختصاص داده بودند ودر نتیجه اختلاف طبقاتى شدید ونارضایى عجیبى پدید آمده بود.

یا سال بیستم (16) ، غنائم واموال را ذخیره نمى‏کردند بلکه فورا آن را میان مسلمانان بطور مساوى تقسیم مى‏کردند.اما خلیفه دوم دست‏به تاسیس «بیت المال‏» زد وبراى اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعیین کرد وبراى این کار دفترى اختصاص داد. ابن ابى الحدید میزان حقوق گروهى از مسلمانان را چنین مى‏نویسد:

براى عباس عموى پیامبر درهر سال 12000، براى هر یک از زنان پیامبر 10000 ودر میان آنان براى عایشه 2000 بالاتر، براى اصحاب بدر از مهاجران 5000 واز انصار 4000، براى اصحاب احد تا حدیبیه 4000 وبراى اصحاب بعد از حدیبیه 3000 وبراى آنان که پس از رحلت پیامبر در جهاد شرکت کرده بودند 2500 و2000 و1500 تا 200 با اختلاف مراتب تعیین شده بود. (17)

عمر مدعى بود که ازاین طریق مى‏خواهد اشراف را به اسلام جلب کند. ولى در آخرین سال از عمر خود مى‏گفت که اگر زنده بماند همان طور که پیامبر اموال را به طور مساوى تقسیم مى‏کرد او نیز به طور مساوى تقسیم خواهد کرد. (18)

این کار عمر پایه اختلاف طبقاتى در اسلام شد ودر دوران عثمان شکاف عمیقتر واختلاف شدیدتر گردید.

على علیه السلام، که وارث چنین محیطى بود ومى‏خواست مردم را به روش وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم باز گرداند وامتیاز طبقاتى را ازمیان بردارد وغنائم را بالسویه تقسیم کند، قهرا در مسیر خود با مشکلاتى رو به رو بود، زیرا تقسیم بالسویه غنائم منافع گروههایى را به خطر مى‏انداخت.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHAA.htm


چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 11:23 صبح

 

واکنش عوامل پنجگانه

عوامل پنجگانه یاد شده سبب شد که موج اعتراض از اطراف واکناف کشور اسلامى بلند شود وخلیفه وکلیه کارگزاران خلافت را زیر سؤال ببرد وهمه آنان را به انحراف از مسیر صحیح اسلام متهم سازد.

از این جهت، صحابه ومسلمانان اطراف پیوسته از خلیفه درخواست مى‏کردند که وضع خود را تغییر دهد والا از خلافت‏برکنار خواهد شد.

عظمت موج مخالفت واعتراض در صورتى روشن مى‏شود که با اسامى بعضى از معترضان وبرخى از سخنان آنان آشنا شویم:

1- امیر مؤمنان على علیه السلام سخنان بسیارى در باره‏اعمال عثمان دارد; چه پیش از قتل او وچه پس از آن. از آن میان، کلامى دارد که بیانگر دیدگاه امام علیه السلام در باره کارهاى خلیفه است.آن حضرت در روزى که فرزندان مهاجرین را به نبرد با شامیان دعوت مى‏کرد چنین فرمود:

«یا ابناء المهاجرین انفروا الى ائمة الکفر و بقیة الاحزاب و اولیاء الشیطان انفروا الى من یقاتل على دم حمال الخطایا فو الله الذی فلق الجنة و برا النسمة انه لیحمل خطایاهم الى یوم القیامة لا ینقص من اوزارهم شیئا». (1)

اى فرزندان مهاجرین، براى نبرد با سران کفر وباقى مانده احزاب ودوستان شیطان برخیزید، حرکت کنید به جنگ با معاویه که براى گرفتن خون کسى که خطاهاى بسیارى را بر دوش کشیده( عثمان) برخاسته است.به خدایى که دانه را شکافت وانسان را آفرید، او گناهان دیگران را تا روز رستاخیز به دوش خواهد کشید، در حالى که از گناه دیگران نیز چیزى کم نخواهد شد.

امام علیه السلام در دومین روز از خلافت‏خود در ضمن یک سخنرانى فرمود:

«الا ان کل قطیعة اقطعها عثمان و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال‏». (2)

هر زمینى که عثمان آن را به دیگرى واگذار کرده وهر مالى از مال خدا که به کسى داده است‏باید به بیت المال بازگردانده شود.

این کلمات ودیگر سخنان على علیه السلام بیانگر نظریه امام نسبت‏به کارهاى خلیفه است. روشنتر از همه، مطلبى است که آن حضرت در خطبه شقشقیه بیان نموده است:

«... الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه، بین نثیله ومعتلفه، و قام معه بنوا ابیه یخضمون مال الله خضم الابل نبتة الربیع‏». (3)

2- عایشه همسر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بیش از دیگران اعمال عثمان را تخطئه مى‏کرد. وقتى عمار مورد ضرب وشتم عثمان قرار گرفت وعایشه از جریان آگاه شد، جامه وکفش پیامبر را بیرون آوردوگفت:مردم، هنوز لباس وکفش پیامبر فرسوده نشده است، اما شما سنت او را فراموش کرده‏اید.

در ایامى که مصریان وگروهى از صحابه خانه عثمان را محاصره کرده بودند، عایشه مدینه را به قصد زیارت خانه خدا ترک گفت. در این هنگام مروان بن حکم وزید بن ثابت وعبد الرحمان بن عتاب از او درخواست کردند که از مسافرت منصرف شود، زیرا وجود او در مدینه مى‏توانست‏بلا را از خلیفه دور کند.عایشه نه تنها آنان را رد کرد، بلکه گفت:دوست دارم که اى کاش بر پاى تو وپاى دوستت که او را یارى مى‏کنى سنگى بود وهر دو را به دریا مى‏افکندم، یا او را در میان کیسه‏اى مى‏نهادم ورنج‏حمل او را مى‏کشیدم وبه دریا مى‏افکندم. (4)

سخنان عایشه در باره عثمان بیش از آن است که در اینجا تماما نقل شود. همین قدر بس که تا روزى که از قتل خلیفه وبیعت‏با على علیه السلام آگاه نبود پیوسته از عثمان انتقاد مى‏کررد، اما آن گاه که از اعمال حج فارغ شد وآهنگ مدینه کرد ودر نیمه راه، در محلى به نام «سرف‏» از قتل خلیفه وبیعت مردم با على علیه السلام آگاه شد، فورا تغییر موضع داد وگفت: اى کاش آسمان بر سر من فرود مى‏آمد! این جمله را گفت ودرخواست کرد که:مرا به سوى مکه بازگردانید، زیرا به خدا سوگند عثمان مظلوم کشته شد ومن انتقام او را مى‏گیرم!

در این هنگام، فردى که قتل عثمان را گزارش کرده بود به خود جرات داد وگفت: تو نخستین کسى هستى که سخن خود را عوض کردى. تو در گذشته مى‏گفتى که باید این «نعثل‏» را بکشند که به آیین خدا کفر ورزیده است; حالا چگونه مى‏گویى که او مظلوم کشته شده است؟ وى در پاسخ گفت: آنان خلیفه را پس از توبه دادن کشته‏اند وسخن دوم من بهتر از سخن نخستین من است.

وقتى وارد مکه شد به سوى مسجد رفت ودر حجر اسماعیل پرده‏اى آویخت ودر آنجا سکنى گزید. مردم دور او را گرفتند و او مى‏گفت: عثمان بى گناه کشته شده است ومن انتقام او را مى‏گیرم. (5)

3- عبد الرحمان بن عوف یکى دیگر از معترضان به عثمان است. او شخصیتى است که پیروزى عثمان در شوراى شش نفرى مرهون ابتکار وخدعه او بود.

وقتى عثمان تعهد خود را، مبنى بر عمل به سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وروش شیخین، زیر پا نهاد، مردم به عبد الرحمان اعتراض کردند وگفتند:همه این انحرافها کار توست. او در پاسخ مى‏گفت:من فکر نمى‏کردم کار به این جا منتهى شود.بر من که با او سخن نگویم.واز آن روز عبد الرحمان تا آخرین لحظه حیات خود با او سخن نگفت.حتى وقتى عثمان در دوران بیمارى عبد الرحمان از او عیادت کرد، او از خلیفه چهره برتافت وحاضر به سخن گفتن با وى نشد. (6)

بارى، تعداد کسانى که با گفتار خود بر ضد خلیفه شوریدند ومقدمات قتل او را فراهم ساختند بیش از آن است که در اینجا نام برده شوند. ذکر دو مورد دیگر مهم است وآن اینکه طلحه وزبیر بیش از همه از او انتقاد مى‏کردند. به هر حال، براى آشنایى با اسامى وسخنان مخالفان دیگر وتلاشهاى آنان در سقوط خلیفه از منصب خلافت‏به کتب تاریخى مراجعه شود، زیرا هدف ما شرح سقوط خلافت عثمان نیست، بلکه بیان زمینه‏هاى بیعت مردم با على علیه السلام است.

محاصره خانه عثمان

عوامل پنجگانه شورش، کار خود را کرد وبى توجهى عثمان به نقایص واشکالات حوزه خلافت‏خود سبب شد که از مراکز اسلامى مهم آن روز، مانند کوفه وبصره ومصر، گروهى به عنوان آمر به معروف و ناهى از منکر وبازدارنده خلیفه از کارهاى مخالف کتاب الهى وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وسیره شیخین رهسپار مدینه شوند وبا همفکران مدنى خود چاره‏اى براى توبه وبازگشت‏خلیفه به اسلام واقعى یا کناره گیرى از خلافت‏بیندیشند.

بلاذرى در «انساب الاشراف‏» مى‏نویسد:

در سال 34 هجرى اشخاص مخالف سیره خلیفه از سه شهر کوفه وبصره ومصر در مسجد الحرام دور هم گرد آمدند ودر باره کارهاى عثمان به گفتگو پرداختند وهمگى تصمیم گرفتند که به عنوان شاهد وگواه بر اعمال ناشایست‏خلیفه به شهرهاى خود بازگردند وبا کسانى که با آنان در این مورد همفکرند به گفتگو بپردازند ودر سال آینده در همان ایام در مدینه با هم ملاقات کنند ودر باره خلیفه تصمیم بگیرند. اگر او از کارهاى خود بازگشت رهایش سازند ودر غیر این صورت وى را از کار برکنار کنند.

از این رو، در سال بعد (سال 35هجرى)، مالک اشتر در راس یک گروه هزار نفرى از کوفه، حکیم بن جبله عبدى در راس یک گروه صدو پنجاه نفرى از بصره، کنانة بن بشر سکونى تجیبى وعمر وبدیل خزاعى در راس چهار صد نفر یا بیشتر از مصر وارد مدینه شدند وگروه عظیمى از مهاجرین وانصار که با روش خلیفه سخت مخالف بودند به آنان پیوستند. (7)

مسعودى مى‏نویسد:

چون عبد الله بن مسعود وعمار یاسر ومحمد بن ابى بکر مورد بى مهرى خلیفه قرار گرفته بودند، قبیله «بنى زهر» به پشتیبانى عبد الله و«بنى مخزوم‏» به حمایت از عمار و«تیم‏» به جهت محمد بن ابى بکر ونیز دیگرانى غیر از این سه گروه به شورشیان پیوستند وخانه خلیفه را محاصره کردند. هیات مصرى نامه‏اى به خلیفه نوشت که مضمون آن چنین است:

اما بعد; خداوند وضع هیچ قومى را دگرگون نمى‏سازد مگر اینکه آنان در خود تغییرى دهند. خدا را، خدا را، سپس خدا را که حظ خود را از آخرت فراموش مکن. به خدا سوگند ما براى خدا خشم مى‏کنیم وبراى خدا خشنود مى‏شویم. ما هرگز شمشیرهاى خود را از دوشهایمان به زمین نمى‏گذاریم تا توبه صریحى نسبت‏به اعمالت‏به ما برسد. این گفتار وکار ماست. (8)

تعهد خلیفه در برابر شورشیان

محاصره خانه سبب شد که خلیفه کار را جدى بگیرد ودر شکستن حصار تلاش کند. ولى او از عمق شورش آگاه نبود وافراد خوشنام جامعه را از بد نامان آن به خوبى تشخیص نمى‏داد. او گمان مى‏کرد که با وساطت مغیرة بن شعبه یا عمرو عاص غائله خاتمه مى‏یابد. از این رو، آن دو را براى خاموش کردن آتش انقلاب به بیرون خانه فرستاد. وقتى انقلابیون با این چهره‏هاى منفور روبرو شدند بر ضد آنان شعار دادند. به مغیره گفتند: اى فاسق فاجر برو، برو; وبه عمروعاص گفتند: اى دشمن خدا برگرد که تو فرد امینى نیستى. در این هنگام فرزند عمر خلیفه را متوجه موقعیت على علیه السلام ساخت وگفت که فقط او مى‏تواند این شورش را بخواباند. از این رو، خلیفه از آن حضرت درخواست کرد که این گروه را به کتاب خدا وسنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دعوت کند. وامام -علیه السلام پذیرفت که این کار را انجام دهد به شرط آنکه خلیفه بر آنچه على علیه السلام از طرف او تضمین مى‏سپارد عمل کند. على علیه السلام تصمیم گرفت که از طرف او ضمانت کند که خلیفه به کتاب خدا وسنت پیامبر عمل نماید.شورشیان نیز با طیب خاطر تضمین على علیه السلام را پذیرفتند.وآن گاه به همراه آن حضرت بر عثمان وارد شدند واو را سخت نکوهش کردند. او نیز توافق آنان را پذیرفت وقرار شد که در این مورد تعهد کتبى بدهد. پس تعهد نامه‏اى به شرح زیر نوشت:

این نامه‏اى است از بنده خدا عثمان امیر مؤمنان به کسانى که بر او ایراد وانتقاد کرده‏اند.خلیفه تعهد مى‏سپارد که به کتاب خدا وسنت پیامبر عمل کند; محرومان را مورد عطا قرار دهد; به خائفان امنیت‏بخشد; تبعیدیان را به اوطانشان بازگرداند; ارتش اسلام را در سرزمین دشمن متوقف نسازد;... على بن ابى طالب حامى مؤمنان ومسلمانان است وبر عثمان است که بر این تعهد عمل کند.

گروهى مانند زبیر، طلحه، سعد وقاص، عبد الله بن عمر، زید بن ثابت، سهل بن حنیف، ابو ایوب و... به عنوان شهود ذیل ورقه را امضا کردند. نامه در ذیقعده سال 35 هجرى نوشته شد وهر یک از گروهها نامه‏اى به همین مضمون دریافت کرد وراه شهر خود را در پیش گرفت وحصار خانه خلیفه درهم شکست ورفت وآمد به آن کاملا آزاد شد. (9)

پس از تفرق شورشیان، امام علیه السلام بار دیگر با خلیفه ملاقات کرد وبه او گفت: لازم است‏با مردم سخن بگویى تا آنان سخنان تو را بشنوند وبر تو شهادت دهند. زیرا امواج انقلاب بلاد اسلامى را فرا گرفته است وبعید نیست‏بار دیگر هیاتهایى از شهرهاى دیگر به مدینه سرازیر شوند ودیگر بار از من بخواهى که با آنان سخن بگویم.خلیفه از صدق وصفاى على علیه السلام کاملا آگاه بود، لذا از خانه بیرون آمد واز کارهاى نامطلوب خود ابراز ندامت کرد.

امام علیه السلام براى حفظ وحدت کلمه وابهت مقام خلافت، بحق خدمت‏بزرگى انجام داد واگر عثمان از آن به بعد در پرتو هدایت وراهنمایى او گام بر مى‏داشت هیچ حادثه‏اى براى او رخ نمى‏داد. ولى متاسفانه خلیفه شخصى ضعیف الاراده ودهن بین بود ومشاوران واقع بین ودرستکارى نداشت وکسانى همچون مروان بن حکم عقل ودرایت او را ربوده بودند. لذا پس از تفرق مصریان، خلیفه بر اثر فشار مروان عمل بسیار ناشایستى مرتکب شد.

عثمان تلاش کرد که ملاقات خود را با مصریان به صورتى دیگر منعکس نماید وچنین وانمود کند که چون از مدینه گزارشهایى به مصر رسیده بود آنان براى تحقیق به اینجا آمده بودند وچون دریافتند که گزارشها بى اساس است‏به دیار خود باز گشتند. وقتى این سخن از دهان خلیفه در آمد موج اعتراض از طرف مخالفان بلند شد. همگى بر سر او فریاد کشیدند که:از خدا بترس; توبه کن. فشار اعتراض به اندازه‏اى بود که خلیفه بار دیگر سخن خود را پس گرفت ورو به قبله دستها را بلند کرد وگفت:پروردگارا، من نخستین کسى هستم که به سوى تو باز مى‏گردم! (10)

صدور دستور اعدام سران انقلاب

نزدیک بود که غائله مصریان پایان پذیرد. آنان مدینه را به عزم مصر ترک گفته بودند، اما در میان راه د رمحلى به نام «ایله‏» غلام عثمان را دیدند که به راه مصر مى‏رود. آنان احتمال دادند که وى حامل نامه‏اى از خلیفه به استاندار مصر عبد الله بن ابى سرح باشد. ازاین رو، به تفتیش اثاث او پرداختند ودر میان ظرف آب او، لوله‏اى از قلع یافتند که نامه‏اى در آن قرار داشت. مضمون نامه خطاب به والى مصر این بود که هر وقت عمرو بن بدیل وارد مصر شد گردن او را بزند ودستهاى کنانه وعروه وابى عدیس را قطع کند وبگذارد به خون خود آغشته شوند وآن گاه آنان را به دار بیاویزد.

مشاهده نامه، هر نوع خویشتندارى را از هیات مصرى سلب کرد وهمگى از نیمه راه به مدینه بازگشتند وبا على علیه السلام ملاقات کردند ونامه را به او ارائه دادند. على علیه السلام با نامه وارد خانه‏عثمان شد وآن را به او نشان داد. عثمان سوگند یاد کرد که خط، خط نویسنده او ومهر، مهر اوست ولى او از آن بى خبر است.ظواهر امر حاکى از آن بود که به راستى خلیفه از نامه آگاه نبوده وکار اطرافیان او مانند مروان بن حکم بوده است، به ویژه که مهر خلیفه نزد حمران بن ابان بود که پس از انتقال وى به بصره، مهر در نزد مروان حفاظت مى‏شد. (11)

هیات مصرى خانه خلیفه را مجددا محاصره کردند واز او خواستار ملاقات شدند وچون او را دیدند، پرسیدند:آیا این نامه را تو نوشته‏اى؟عثمان به خدا سوگند یاد کرد که از آن بى اطلاع است.نماینده هیات گفت:اگر چنین نامه‏اى بدون اطلاع تو نوشته شده است، تو شایستگى خلافت وتصدى امور مسلمانان را ندارى; پس هرچه زودتر از خلافت کناره گیرى کن. خلیفه گفت: لباسى را که خدا بر تن من کرده است هرگز بیرون نمى‏آورم.جرات مصریان، بنى امیه را ناراحت کرد. اما به جاى اینکه علل واقعى را مطرح کنند، دیوارى کوتاهتر از دیوار على علیه السلام ندیدند واو را عامل جسارت هیات به مقام خلافت دانستند. امام علیه السلام نهیبى بر آنان زد وگفت: مى‏دانید که در این وادى من شترى ندارم. من مقدمات بازگشت مصریان را فراهم آوردم، ولى دیگر کارى از دست من بر نمى‏آید. آن گاه گفت:«اللهم انی ابرء مما یقولون ومن دمه و ان حدث به حدث‏». یعنى:خدایا،من از گفتار آنان واز ریختن خون خلیفه بیزارى مى‏جویم واگر اتفاقى رخ دهد من کوچکترین مسئولیتى در آن ندارم.

قرائن نشان مى‏داد که نامه به خط یا دستور مروان نوشته شده است. از این رو، مصریان اصرار ورزیدند که عثمان مروان را تسلیم آنان کند، ولى خلیفه از تسلیم این عامل فساد خوددارى کرد.لذا حلقه محاصره خانه خلیفه از طرف شورشیان تنگتر شد واز ورود آب به آنجا به شدت جلوگیرى مى‏کردند.

خلیفه از اطرافیان خود خواست که هرچه زودتر به على علیه السلام خبر دهند که مقدارى آب به دار الخلافه برساند. امام علیه السلام به کمک بنى هاشم سه مشک پر از آب روانه خانه خلیفه کرد. در رسانیدن آب میان بنى هاشم ومحاصره کنندگان درگیرى رخ داد که در نتیجه آن بعضى از بنى هاشم مجروح شدند، ولى سرانجام آب را به درون خانه رساندند.

نامه پراکنى خلیفه در روزهاى محاصره

عثمان در ایام محاصره نامه‏اى به معاویه نوشت ودر آن یاد آور شد که اهل مدینه کافر شده‏اند وبیعت را شکسته‏اند، واز او خواست که هرچه زودتر مردانى جنگنده را به مدینه اعزام کند. ولى معاویه به نامه‏عثمان ترتیب اثر نداد وگفت که با یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت نمى‏کند! خلیفه نامه هایى نیز براى یزید بن اسد بجلى در شام وعبد الله بن عامر در بصره فرستاد ونامه‏اى هم به حاضران در موسم حج، که سرپرستى آن در آن سال با ابن عباس بود، نوشت، ولى هیچیک از نامه‏ها مؤثر نیفتاد. برخى به کمک خلیفه شتافتند، ولى پیش از رسیدن به مدینه از قتل او آگاه شدند.

سوء تدبیر مروان به قتل عثمان سرعت‏بخشید

محاصره کنندگان مصمم بر هجوم به خانه خلیفه نبودند وکوشش آنان در این صرف مى‏شد که آب وآذوقه وارد خانه نشود تا خلیفه ودستیاران او تسلیم درخواست محاصره کنندگان شوند. ولى سوء تدبیر مروان، که به مبارزه برخاست ویک نفر از شورشیان را به نام عروه لیثى با شمشیر خود از پاى در آورد، سبب شد که هجوم به داخل خانه آغاز گردد. در این هجوم جمعى، سه نفر از طرفداران خلیفه به نامهاى عبد الله بن وهب، عبد الله عوف وعبد الله بن عبد الرحمان کشته شدند. مهاجمان از خانه عمرو بن حزم انصارى به دار الخلافه راه یافتند وبه حیات خلیفه خاتمه دادند. در داخل خانه غلام عثمان به نام ناقل به وسیله‏مالک اشتر وعمرو بن عبید از پاى در آمد. شدت هجوم به گونه‏اى بود که بنى امیه، که محافظان جان خلیفه وکارگزاران خلافت‏بودند، همه پا به فرار نهادند وام حبیبه همسر رسول اکرم (دختر ابوسفیان) آنان را در خانه خود مخفى کرد ولذا این حادثه در تاریخ به حادثه «یوم الدار» معروف است.قتل خلیفه به دست محمد بن ابى بکر وکنانة بن بشر تحبیبى وسودان بن حمران مرادى وعمرو بن حمق وعمیر بن صابى انجام گرفت.به هنگام قتل خلیفه، همسر او نائله خود را بر روى بدن نیمه جان شوهر انداخت ودر نتیجه دو انگشت او قطع شد ومانع از قطع سر عثمان گردید، ولى ضربات مهاجمان کار او را ساخت وپس از دقایقى، جسد بى روح او در گوشه خانه اش افتاد.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACGDD.htm


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ