سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بردباری جامه دانشمند است، پس مبادا که آن را برتن نکنی . [امام باقر علیه السلام ـ در نامه اش به سعد خیر ـ]
 
چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:48 صبح

 

چشمداشت مامون از گرفتن بیعت‏براى ولایتعهدى امام رضا(ع) تامین هدفهایى بود که به اجمال ذیلا بیان مى‏گردد:

نخستین هدف

احساس ایمنى از خطرى که او را از سوى شخصیت امام رضا(ع) تهدید مى‏کرد. شخصیتى نادر که نوشته‏هاى علمیش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام - به اعتراف مامون - از همه محبوبتر بود. در صورت ولیعهدى، او دیگر نمى‏توانست مردم را به شورش یا هر گونه حرکت دیگرى بر ضد حکومت، دعوت کند.

هدف دوم

شخصیت امام باید تحت کنترل دقیق وى قرار گیرد، و از نزدیک هم از داخل و هم از خارج این کنترل بر او اعمال گردد، تا آنکه کم کم راه براى نابود ساختن وى به شیوه‏هاى مخصوصى هموار شود. مثلا همانگونه که گفتیم یکى از انگیزه‏هاى مامون در تزویج دخترش این بود که در زندگى داخلى امام مراقبى را بگمارد که هم مورد اطمینان او باشد و هم جلب اعتماد بنماید.

افزون بر این، چشمهاى دیگرى نیز از سوى مامون براى مراقبت امام رضا گماشته شده بودند که تمام حرکات و اعمال وى را گزارش مى‏کردند. یکى از آنها «هشام بن ابراهیم راشدى‏» بود که از نزدیکان امام به شمار رفته، کارهایش همه به دست وى انجام مى‏گرفت. ولى هنگامى که امام را به مرو بردند، هشام با ذوالرئاستین و مامون تماس گرفت و موقعیت ویژه خود را به آنان عرضه کرد. مامون نیز او را بعنوان دربان امام قرار داد. از آن پس تنها کسى مى‏توانست امام را ملاقات کند که هشام مى‏خواست. در نتیجه، دوستان امام کمتر به او دسترسى پیدا مى‏کردند. . . » (1)

هدف سوم

مامون مى‏خواست امام چنان به او نزدیکى پیدا کند که براحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته، مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاثیر نیروى شخصیت امام، علم، حکمت و درایتش قرار نگیرند.

از این مهمتر آنکه مامون مى‏خواست امام را از شیعیان و دوستانش نیز جدا سازد تا با قطع رابطه‏شان با او به پراکندگى افتند و دیگر نتوانند دستورهاى امام را دریافت نمایند.

هدف چهارم

همزمان با آنکه مامون مى‏خواست‏خود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم علیه بنى‏عباس مصون بدارد، همچنین مى‏خواست از احساسات مردم نسبت‏به اهلبیت - که پس از برافروختن شعله جنگ بین او و برادرش پیوسته رو به تزاید نهاده بود - نیز به نفع خویشتن و در راه مصالح حکومت عباسى، بهره‏بردارى کند.

به دیگر سخن، مامون از این بازى مى‏خواست پایگاهى نیرومند و گسترده و ملى براى خود کسب کند. او چنین مى‏پنداشت که به همان اندازه که شخصیت امام از تایید و نفوذ و نیرومندى برخوردار بود، حکومت وى نیز مى‏توانست‏با اتصال به او در میان مردم جا باز کند.

دکتر شیبى مى‏نویسد: «امام رضا پس از ولیعهد شدن دیگر تنها پیشواى شیعیان نبود، بلکه اهل سنت، زیدیه و دیگر فرقه‏هاى متخاصم شیعه، همه بر امامت و رهبرى وى اتفاق کردند» (2) .

هدف پنجم:

نظام حکومتى در آن ایام نیاز به شخصیتى داشت که عموم مردم را با خشنودى به سوى خود جلب کند. در برابر آن افراد کم لیاقت و چاپلوسى که بر سر خوان حکومت عباسى فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصیتى عظیم یک نیاز مبرم بود. بویژه آنکه به لحاظ منطق در برابر هجوم علماى سایر ادیان با شکست مواجه مى‏شدند. هنگام بروز ضعف و پراکندگى در دستگاه دولتى، متفکران سایر ادیان بر فعالیت‏خود بسى افزوده بودند.

بنابراین، حکومت در آن ایام به دانشمندان لایق و آزاداندیش نیاز داشت نه به یک مشت آدم چاپلوسى و خشک و تهى مغز. لذا مى‏بینیم که اصحاب حدیث متحجر را از خود مى‏راند، و بر عکس، معتزلیانى چون «بشر مریسى‏» و«ابوالهذیل علاف‏» را به خویشتن جذب مى‏کرد. با اینهمه، تنها شخصیت علمى که درباره برترى علمیش توام با تقوا و فضیلت، کسى تردید نداشت امام رضا(ع) بود. این را خود مامون نیز اعتراف کرده بود. بنابراین، حکومت‏به وى بیش از هر شخصیت دیگرى احساس نیاز مى‏کرد.

هدف ششم:

اوضاع پر آشوب آن زمان که آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ایجاب مى‏کرد که ذهن آنان را به طرقى از حقیقت آنچه که در متن جامعه مى‏گذرد، منصرف گردانند. تا بدین وسیله و با توجه به رویدادهاى مهم مشکلات حکومت و ملت کمتر احساس شود.

هدف هفتم:

بنابر آنچه که گفته شد دیگر براى مامون طبیعى بود که مدعى شود - چنانکه در سند ولایتعهدى مدعى شده - که هدف از تمام کارها و اقداماتش چیزى غیر از خیر امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتى در کشتن برادرش نمى‏خواسته فقط به ریاست و حکومت دست‏یابد، بلکه بیشتر هدفش تامین مصالح عمومى مسلمانان بوده است. دلیل بر این ادعا آن است که چون خیر ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسیان و تسلیم آن به بزرگترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نکرد و با طیب خاطر، به گفته خویش، این عمل را انجام داد. بدین وسیله، مامون کفاره گناه زشت‏خود را که قتل برادر بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام مى‏شد، پرداخت.

با این عمل رابطه امت را با خلافت استوار کرده اعتمادشان را در این راه جلب نمود، بگونه‏اى که دل و دیده مردم متوجه آن گردید. مردم بدین امر دل بسته بودند که دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود.

در نتیجه، مامون با این شگرد توانسته بود براى هر اقدامى که در آینده ممکن بود انجام دهد، حمایت مردم را جلب کند هر چند که آن اقدام نامانوس و یا نا معقول جلوه نماید.

بهر حال، از آنچه که گفتیم دو نتیجه به بار مى‏آید:

نخست: پس از این اقدامات از سوى مامون، دیگر منطقى نمى‏نمود که اعراب به دلیل رفتار پدر یا برادر و یا سایر پیشینیانش باز هم از دست او عصبانى باشند. چه هر کس در گرو عملى است که خود انجام مى‏دهد نه دیگرى.

چگونه بر اعراب روا بود که مامون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنکه خلافت را به آنان یعنى به ریشه‏دارترین خانواده در میانشان برگرداند، و عملا نشان داد که جز صلاح و نیکى براى عرب و غیر عرب نمى‏خواهد.

از این رو، دیگر جاى شگفتى نبود اگر اعراب بیعت‏با امام رضا را با روحى سرشار از خشنودى پذیرفتند.

دوم: اما ایرانیان، بویژه اهالى خراسان و کسانى که شیعه علویان بودند، براى مامون ادامه یاریش را تضمین کردند چه او برایشان بزرگترین آرزوها را عملى ساخته و ثابت کرده بود نسبت‏به شخصى که محبوبترین انسانها نزد ایشان است، مهر مى‏ورزد و اینکه در نظر او فرقى میان عرب و عجم یا عباسى و غیر عباسى وجود ندارد. او فقط به مصالح امت مى‏اندیشد و بس.

هدف هشتم:

مامون مى‏خواست‏با انتخاب امام رضا به ولیعهدى خویش، شعله شورشهاى پى در پى علویان را که تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستى همینگونه هم شد، چون پس از انجام بیعت تقریبا دیگر هیچ قیامى صورت نگرفت، مگر قیام عبدالرحمن ابن احمد در یمن، و تازه انگیزه آن ظلم والیان آن منطقه بود که به مجرد دادن قول رسیدگى به خواستهایش، او نیز بر سرجاى خود نشست.

در اینجا چند نکته را هم باید افزود:

الف: موفقیت مامون تنها در فرو نشاندن این شورشها نبود، بلکه اعتماد بسیارى از رهبران و هواخواهانشان را نیز به سوى خود جلب کرد.

ب: به علاوه، بسیارى از این رهبران و پیروانشان با مامون بیعت هم کردند. اساسا بیشتر مسلمانان که تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند. این خود بدون تردید یکى از بزرگترین آرزوهاى مامون بود.

ج: بیشتر قیامهایى که بر ضد مامون صورت مى‏گرفت، از سوى اولاد حسن بود، بویژه آنانى که آیین زیدیه را پذیرفته بودند. لذا او مى‏خواست که در برابر ایشان ایستادگى کرده، براى همیشه خود و آیینشان را به نابودى کشاند.

در آن زمان، مذهب زیدیه بسیار رواج پیدا کرده بود و هر روز نیز دامنه‏اش گسترده‏تر مى‏شد. شورشگران زیدى نفوذ فراوانى در میان مردم داشتند، بطوریکه حتى مهدى یک نفر زیدى را به نام یعقوب بن داود، به وزارت خود گماشته و تمام امور خلافتش را به دست وى داده بود. (3) .

مورخان این مطلب را به صراحت نوشته‏اند که اصحاب حدیث همگى همراه با ابراهیم بن عبدالله بن حسن قیام کرده و یا فتوا به همیاریش در این قیام داده بودند. (4) .

به هر حال، چیزى که براى مامون مهم بود تار و مار کردن زیدیه و درهم شکستن شوکت و ارجشان، از طریق اخذ بیعت‏با امام رضا(ع) بود. او حتى با دادن لقب «رضا» به امام قصد خلع شعار از آنان را کرده بود که پیوسته از آغاز دعوت و قیام خویش فریاد بر آورده، مى‏گفتند: «رضا و خشنودى خاندان محمد» (5) . در برابر این شعار، مامون به امام لقب رضا را داد تا به همه بفهماند که اکنون رضاى خاندان محمد به دست وى تحقق یافته و ازین پس دیگر هر گونه دعوتى در این زمینه خالى از محتواست. بدینوسیله بود که مامون ضربه بزرگى به زیدیه فرود آورد.

هدف نهم:

پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام رضا(ع) پیروزى دیگرى هم براى مامون به ارمغان آورد. آن اینکه بدینوسیله توانست از سوى علویان اعتراف بگیرد که حکومت عباسیان از مشروعیت‏برخوردار است. این موضوع را مامون نیز خود به صراحت گفته بود: «ما او را ولیعهد خود قرار دادیم تا. . . ملک و خلافت را براى ما اعتراف کند. . . ».

جنبه منفى این اعتراف از نظر مامون آن بود که امام رضا(ع) با پذیرفتن این مقام اقرار مى‏کرد که خلافت هرگز به تنهایى براى او نیست و نه براى علویان بدون مشارکت دیگران. بنابراین، مامون دیگر خوب مى‏توانست‏با همان سلاحى که علویان در دست داشتند، با خودشان مبارزه کند. از آن پس دیگر دشوار بود که کسى دعوت به یک شورش را علیه حکومتى که اینگونه به مشروعیتش اعتراف شده بود، اجابت کنند.

تازه مامون به نحوى برداشت کرده بود که از این اعتراف منحصر بودن حکومت‏براى عباسیان را نتیجه بگیرد و براى علویان هرگز بهره‏اى نبود. ولیعهدى امام رضا(ع) فقط جنبه لطف و گشاده‏دستى داشت و به انگیزه ایجاد پیوند میان خاندان عباسى و علوى صورت مى‏گرفت. هدف آن بود که زنگار کدورتها از دل مردم بخاطر آنچه که از سوى رشید و اسلافش بر سر ایشان آمده بود، زدوده شود.

لازم به تذکر است که گرفتن اینگونه اعتراف از امام رضا(ع) بمراتب زیانبارتر و خطرناکتر بود بر جان علویان تا شیوه‏هاى کشتار و غارت و تبعیدى که امویان علیه این خاندان در پیش گرفته بودند.

هدف دهم:

مامون، به گمان خود، از امام رضا قانونى بودن اقدامات خود را در مدت ولایتعهدى، بطور ضمنى تایید گرفت، و همان تصویرى را که خود مى‏خواست از حکومت و حاکم در برابر دیدگان مردم قرار داد. وى در تمام محافل تاکید مى‏کرد که فقط حاکم اوست و اقداماتش نیز چنین و چنان است. دیگر کسى حق نداشت آرزوى حکمران دیگرى بکند حتى اگر به خاندان پیغمبر تعلق مى‏داشت.

بنابراین، سکوت امام در برابر اعمال هیات حاکمه در ایام ولایتعهدى، بعنوان رضایت و تایید وى تلقى مى‏شد. در آن صورت، مردم براحتى مى‏توانستند هیت‏حکومت‏خود امام یا هر علوى دیگرى که ممکن بود روزى بر سر کار آید، پیش خود مجسم کنند. حال اگر قرار است که شکل و محتوا و اساس یکى باشد و فقط در نام و عنوان اختلافى رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چیزى که وجود خارجى ندارد، یعنى حکومتى برتر و حکمرانانى دادگسترتر، بگردند.

هدف یازدهم:

پس از دستیابى به تمام هدفهایى که مامون از ولیعهدى امام رضا(ع) منظور کرده بود، نوبت‏به اجراى بخش دوم برنامه جهنمیش فرا مى‏رسید. آن اینکه آرام آرام و بى آنکه شبهه‏اى برانگیزد به نابود ساختن علویان از طریق نابودى بزرگترین شخصیت ایشان، اقدام کند. او باید این کار را بکند تا براى همیشه از منشا خطر و تهدید علیه حکومتش، رهایى یابد.

مامون تصمیم گرفت که نظر مردم را از علویان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان بزداید، ولى البته به گونه‏اى که احساساتشان را هم جریحه‏دار نکرده باشد.

اجراى این هدف از آنجا شروع شد که مامون کوشید تا امام رضا(ع) را از موقعیت اجتماعى که داشت، ساقط گرداند. کم کم کارى کند که به مردم بفهماند او شایستگى براى جانشینى وى را ندارد. این موضوع را مامون نزد حمید بن مهران و گروهى از عباسیان به صراحت‏بازگو کرد.

مامون گمان مى‏کرد که اگر امام رضا را ولیعهد خویش گرداند، همین رویداد به تنهایى کافى خواهد بود تا موقعیت اجتماعى امام در هم بشکند و ارجش پیش مردم فرو بیفتد. زیرا مردم هر چند به زبان نگویند، ولى عملا این بینش را پیدا مى‏کنند که امام با پذیرفتن مقام ولیعهدى ثابت کرده که اهل دنیاست. مامون مى‏پنداشت که اگر ولیعهدى را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمینان مردم را نسبت‏به وى جریحه‏دار ساخته است، چه تفاوت سنى میان آن دو نیز بسیار بود، یعنى امام بیست و دو سال از مامون بزرگتر بود و چون قبول ولایتعهدى را چنان سنى غیر طبیعى مى‏نمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و دنیا پرستى امام رضا(ع) مى‏کردند.

امام رضا(ع) نیز خود این نقشه مامون را دریافته بود که در جایى مى‏گفت: «. . . مى‏خواهد مردم بگویند: على بن موسى از دنیا رو برگردان نیست. . . مگر نمى‏بینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است؟!. . . ».

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFCA.htm


چهارشنبه 86 خرداد 16 , ساعت 11:48 صبح

 

نگرشى بر تاریخ‏در کتابهاى تاریخى چنین مى‏خوانیم که مامون نخست پیشنهاد خلافت‏به امام کرد (1) ، ولى امام شدیدا از پذیرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مى‏کوشید که امام را به پذیرش این مقام قانع گرداند، ولى موفق نمى‏شد. مى‏گویند این کوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه یافت که امام همچنان از پذیرفتن پیشنهاد وى امتناع مى‏ورزید. (2)

مامون به امام مى‏گفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضیلت، علم، زهد، پارسایى و خدا پرستیت پى بردم و دیدم که تو از من به خلافت‏سزاوارترى. . . ».

امام پاسخ داد: «با پارسایى در دنیا امید نجات از شر آن را دارم، با خویشتن‏دارى از گناهان، امید دریافت‏بهره‏ها دارم، و با فروتنى در دنیا مقام عالى نزد خدا مى‏طلبم. . . »

مامون مى‏گفت: مى‏خواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟!

امام پاسخ داد: اگر این خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى این جامه خدایى را از تن خود به در آورده بر قامت‏شخص دیگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نیست، پس چگونه چیزى را که مال تو نیست، به من مى‏بخشایى؟» (3)

با این همه مامون گفت: تو ناگزیر از پذیرفتن آنى!!

امام پاسخ داد: هرگز این کار را با طیب خاطر نخواهم کرد. . .

روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام کوشید و پیوسته فضل و حسن را به نزدش مى‏فرستاد و بالاخره هم مایوس شد از اینکه امام خلافت را از وى بپذیرد.

روزى ذوالرئاستین، وزیر مامون، در برابر مردم ایستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفت‏آمیزى مى‏بینم! مى‏بینم که امیرالمؤمنین مامون خلافت را به رضا تفویض مى‏کند، ولى او نمى‏پذیرد. رضا مى‏گوید: در من توان این کار نیست و هرگز نیرویى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اینگونه ضایع شده نیافتم‏». (4) .

پذیرفتن ولیعهدى با تهدیدتلاش مامون براى متقاعد ساختن امام‏از کتابهاى تاریخ و روایت چنین بر مى‏آید که مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مى‏کرد. از زمانى که امام هنوز در مدینه بود این تلاشها شروع شد و پیوسته مامون با وى مکاتبه مى‏کرد که آخر هم به نتیجه‏اى نرسید.

سپس «رجاء بن ابى ضحاک‏» را که از خویشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو کرد. امام را برغم عدم تمایل قلبیش به این شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره کوششهاى خود را شروع کرد. مدت دو ماه کوشید و حتى به تصریح یا کنایه امام را به قتل هم تهدید مى‏کرد، ولى امام هرگز زیر بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زیر فشار قرار گرفت که آنگاه با نهایت اکراه و در حالى که از شدت درماندگى مى‏گریست، مقام ولیعهدى را پذیرفت.

این بیعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.

برخى از دلایل ناخشنودى امام(ع)

متونى که در این باره به دست ما رسیده آن قدر زیاد است که به حد تواتر رسیده. ابوالفرج مى‏نویسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه کرد. ایشان به وى مقام ولیعهدى را پیشنهاد کردند، ولى او نپذیرفت - آنان پیوسته پیشنهاد خود را تکرار کردند و امام همچنان از پذیرفتنش ابا مى‏کرد، تا یکى از آن دو نفر زبان به تهدید گشود، دیگرى نیز گفت، بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت کنى‏». (6)

برخى دیگر چنین آورده‏اند که مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اینکه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روایت مى‏کنى، آیا مى‏خواهى با این بهانه جان خود را از تن دردادن به این کار آسوده سازى و مى‏خواهى که مردم ترا زاهد در دنیا بشناسند؟

امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى که او مرا آفریده هرگز دروغ نگفته‏ام، و نه بخاطر دنیا زهد در دنیا را پیشه کرده‏ام، و در ضمن مى‏دانم که منظور تو چیست و تو براستى چه از من مى‏خواهى.

- چه مى‏خواهم؟

- آیا اگر راست‏بگویم در امان هستم؟

- بلى در امان هستى - تو مى‏خواهى که مردم بگویند، على بن موسى از دنیا روى‏گردان نیست، اما این دنیاست که بر او اقبال نکرده. آیا نمى‏بینید که چگونه به طمع خلافت، ولیعهدى را پذیرفته.

در اینجا مامون برآشفت و به او گفت: تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مى‏کنى، در حالى که ترا از سطوت خود ایمنى بخشیدم. بخدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گرنه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .

امام رضا(ع) در پاسخ ریان که علت پذیرفتن ولیعهدى را پرسیده بود، گفت:

«. . . خدا مى‏داند که چقدر از این کار بدم مى‏آمد. ولى چون مرا مجبور کردند که از کشتن یا پذیرفتن ولیعهدى یکى را برگزینم، من ترجیح دادم که آن را بپذیریم. . . در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم. . » (8)

امام حتى در پشت نویس پیمان ولیعهدى این نارضایتى خود و به سامان نرسیدن ولیعهدى خویش را بر ملا کرده بود. (9)

پیشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟

این پیشنهاد هرگز جدى نبود!

در پیش برایتان گفتیم که مامون نخست‏به امام رضا(ع) پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد، و این پیشنهاد را بسیار با اصرار هم عرضه مى‏داشت، چه در مدینه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهدید کرد، ولى هرگز موفقیتى به دست نیاورد.

پس ازین نومیدى، مامون مقام ولیعهدى را پیشنهاد به او کرد، ولى دید که امام باز از پذیرفتنش امتناع مى‏ورزد. آنگاه او را تهدید به قتل کرد و چون این تهدید را امام جدى تلقى کرد، دیگر خود را مجبور یافت که ولیعهدى را بپذیرد.

اکنون دو سؤال مطرح مى‏شود:

یکى آنکه آیا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مى‏داشت؟

دوم آنکه، در صورت جدى نبودن این پیشنهاد، اگر امام جواب مثبت‏به او مى‏داد و خلافت را مى‏پذیرفت، مامون چه موضعى را مى‏خواست اتخاذ کند؟

پاسخ به سؤال نخست‏حقیقت آن است که تمام قرائن و شواهد دلالت‏بر جدى نبودن پیشنهاد دارند. زیرا مامون را در پیش به خوبى برایتان معرفى کردیم. مردى که چنان براى خلافت‏حرص مى‏زد که بناچار دست‏به خون برادر خویش بیالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و دیگران را نیز به قتل مى‏رسانید و باز براى نیل به مقام، آن همه شهرها را به ویرانى کشانده بود، دیگر قابل تصور نبود که همین مامون به سادگى دست از خلافت‏بر دارد و بیاید با اصرار و خواهش آن را به کسى واگذارد که نه در خویشاوندى مانند برادر به او نزدیک بود، نه در جلب اطمینان به پاى وزرا و فرماندهانش مى‏رسید.

آیا مى‏توان از مامون پذیرفت که تمام فعالیتهایش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مى‏گرفت و او مى‏خواست که راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز کند؟!

چگونه مى‏توان بین تهدیدهاى او به امام و جدى بودن پیشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار کرد؟

اگر او توانسته بود با تهدید مقام ولیعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همین زور و اجبار را بکار نگرفت؟

پس از امتناع امام، دلیل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نکرد، و چرا باز هم آنهمه زورگویى و اعمال قدرت؟

اگر مامون براستى مى‏خواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاکید مى‏کرد که براى رفتن به بارگاهش، از راه کوفه و قم نرود؟ او بخوبى مى‏دانست که در این دو شهر مردم آمادگى داشتند که شیفته امام گردند.

باز اگر مامون راست مى‏گفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسیر رفتن به نماز عید گرفت؟ آرى، او مى‏ترسید که اگر امام به نماز بایستد، پایه‏هاى خلافتش به تزلزل افتد.

همچنین، اگر او امام را حجت‏خدا بر خلق مى‏دانست و به قول خودش او را داناترین فرد روى زمین باور داشت، پس چرا مى‏خواست نظرى بر وى تحمیل کند که او آن را به صلاح نمى‏دید، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهدید مى‏کرد؟

در پایان، آیا آن رفتار خشن و غیر انسانى که مامون پیش از بیعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علویان در پیش گرفته بود؟ چگونه قابل توجیه بود؟

مامون خود دلیل مى‏آوردشایان تذکر آنکه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به این سؤالها نکرده چه مى‏بینیم در توجیه اقدام خویش منطق استوارى برنگزیده بود. او گاهى مى‏گفت که مى‏خواهد پاداش على بن ابیطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)

گاهى مى‏گفت انگیزه‏اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست که با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مى‏خواهد مصالح امت اسلامى را تامین کند. (11)

و زمانى هم مى‏گفت که او نذر کرده در صورت پیروزى بر برادر مخلوعش امین، ولیعهدى را به شایسته‏ترین فرد از خاندان ابیطالب به سپرد. (12)

این توجیه‏هاى خام همه دلیل بر عدم توجه مامون بود به پیشبینى‏هاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآمیز، و از این روست که آنها را در تناقض و نا هماهنگى مى‏یابیم.

هر چند کتابهاى تاریخى به دو سؤالى که ما عنوان کردیم نپرداخته‏اند، ولى ما شواهد بسیارى یافته‏ایم بر این مطلب که مردم نسبت‏به آنچه که در دل مامون مى‏گذشت، بسیار شک روا مى‏داشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و دیگران داستان «عبد الله بن ابى‏سهل نوبختى‏» ستاره‏شناس را چنین نقل کرده‏اند که وى براى آزمایش مامون اظهار داشت که زمان انتخاب شده براى بستن بیعت ولیعهدى، از نظر ستاره‏شناسى، مناسب نمى‏باشد. اما مامون که اصرار داشت‏بیعت‏حتما باید در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخیر یا تغییر در وقت، وى را به قتل تهدید مى‏کرد. (13) .

امام هدفهاى مامون را مى‏شناخت‏در فصل «پیشنهاد خلافت و امتناع امام از پذیرفتن آن‏» موضع او را بیان کردیم. در آنجا در یافتیم که امام به جاى موضع سازشگرانه یا موافق در برابر پیشنهاد خلافت، خیلى سر سختانه به مقاومت مى‏کرد.

چرا؟ زیرا که او به خوبى در یافته بود که در برابر یک بازى خطرناکى قرار گرفته که در بطن خود مشکلات و خطرهاى بسیارى را هم براى خود او، هم براى علویان و هم براى سراسر امت اسلامى، مى‏پرورد.

امام بخوبى مى‏دانست که قصد مامون ارزیابى نیت درونى اوست‏یعنى مى‏خواست‏بداند آیا امام براستى شوق خلافت در سر مى‏پروراند، که اگر اینگونه است هر چه زودتر به زندگیش خاتمه دهد. آرى، این سرنوشت افراد بسیارى پیش ازین بود، مانند محمد بن محمد بن یحیى بن زید (همراه ابو السرایا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسین، و دیگران. . . و دیگران. .

از این گذشته، مامون مى‏خواست پیشنهاد خلافت را زمینه‏ساز براى اجبار بر پذیرفتن ولیعهدى بنماید. چه همانگونه که در فصل «شرایط بیعت‏» گفتیم چیزى که هدفها و آرزوهاى وى را بر مى‏آورد قبول ولیعهدى از سوى امام بود نه خلافت.

پس به این نتیجه مى‏رسیم که مامون هرگز در پیشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پیشنهاد مقام ولیعهدى چرا.

پاسخ به سؤال دوم

سؤال این بود:

اگر امام پیشنهاد مامون را جدى تلقى کرده خلافت را مى‏پذیرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مى‏کرد؟

ممکن است پاسخ اینگونه دهیم که مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رویداد از این نوع کرده بود، و اساسا مى‏دانست که براى امام غیر ممکن است که در آن شرایط پیشنهاد خلافت را بپذیرد، چه هرگز آمادگى براى این کار را نداشت و اگر هم تن به آن در مى‏داد عملى افتخار آمیز و غیر قابل توجیه بود.

امام مى‏دانست که اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دست‏بگیرد باید به عنوان رهبر راستین ملت، حکومت‏حق و عدل را بر پا کند، یعنى احکام خدا را مانند جدش پیامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه باید کرد که مردم توان پذیرفتن چنان حکومتى را نمى‏داشتند. درست است که به لحاظ احساسات همراه اهلبیت‏بودند، ولى هرگز تربیت صحیح اسلامى نیافته بودند تا بتوانند احکام الهى را به آسانى پذیرا شوند. ملتى که به زندگى در حکومت عباسى و پیش از آن به شیوه حکومت‏بنى امیه خو گرفته بودند، اجراى احکام خداوند امرى نا مانوس برایش به شمار مى‏رفت و از این رو به زودى سر به تمرد بر مى‏آورد.

مگر على(ع) نبود که مى‏خواست احکام خدا را بر مردمى اجرا کند که خودشان آنها را از زبان پیغمبر(ص) شنیده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشکل برخورد کرد؟ اکنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با کژى و انحراف و عجین شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مى‏توانست‏به پیروزى خود امیدوار باشد؟

همچنین، در جایى که ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و این قربانیان افزون بر صدها هزار قربانى دیگرش بود که در میدانهاى جنگ طعمه شمشیرهاى سپاهیانش گردیده بودند.

در جایى که شورش «ابوالسرایا» مامون را به تحمل هزینه و ضایعات دویست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .

و در جایى که هر روز از هر گوشه‏اى علیه حکومتى که درست در مسیر شهوات مردم گام برمى‏داشت، ندایى به اعتراض برمى‏خاست. .

در چنین شرایطى آیا امام مى‏توانست‏خود را مصون از تمرد هواپرستان - که بیشتر مردم بودند - و نیز کید دشمنان بداند. شکى نبود که تعداد این گروه افراد پیوسته رو به افزونى مى‏نهاد و در برابر امام به خاطر حکومت و روشى که با آن بیگانگى داشتند، صف آرایى مى‏کردند.

درست است که دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشیرهایشان بزودى علیه خود او از نیامها در مى‏آمد، درست همانگونه که با پدران وى اینچنین کردند. یعنى هر بار که حکومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشایند مردم نبود چنین عکس العمل شومى در برابرش ابراز مى‏کردند.

حکومت امام رضا اگر مى‏خواست کارى اساسى انجام دهد باید ریشه انحراف و فساد را بخشکاند. و براى این منظور پیش از هر چیز باید دست غاصبان را از اموال مردم کوتاه کرده، زورگویان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنین باید هر صاحب مقامى را که به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جایگاهش پایین بکشد.

علاوه بر این، اگر مى‏خواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملکتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مى‏داد و نه مصلحت‏شخص فرمانروایان یا قبیله‏ها. در آن صورت، طبیعى بود که قبایل بسیارى را بر ضد خود مى‏شورانید، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پیروزى هر نهضتى بازى کرده تداوم و کامیابى هر حکومتى را نیز تضمین مى‏کردند.

بنابراین، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دین خود ملاحظه کسى را نکند، و از سوى دیگر موقعیت‏خود را نیز در حکومت اینگونه ضعیف مى‏یافت و خلاصه نیرو و مدد کافى براى انجام مسؤولیتها براى خویشتن نمى‏دید، پس حکومتش چه زود با نخستین تندبادى که بر مى‏خاست، از هم فرو مى‏ریخت. مگر آنکه مى‏خواست نقش حاکم مطلق را بازى کند که براى سلطه و قدرت خویش هیچ قید و حدى را نشناسد.

اینها که گفتیم رویدادهاى احتمالى در زمانى بود که فرض مى‏کردیم امام رضا در آن شرایط خلافت را مى‏پذیرفت و مامون و دیگر عباسیان هم ساکت نشسته، نظاره‏گر اوضاع مى‏شدند. در حالى که این فرض حقیقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حکومت، به شدیدترین عکس العملها دست مى‏یازیدند.

اکنون پاسخ دیگرى براى سؤال عنوان شده بیابیم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه کرده بود و عملا همه گونه وسایل و امکانات را در اختیار داشت. حال اگر شیوه حکمرانى امام را رضایتبخش نمى‏دید، براحتى مى‏توانست‏حساب خود را تصفیه کند و وسایل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراین، مى‏بینیم که امام بیش از دو راه نداشت: یا باید به مسؤولیت واقعى خود پایبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ریشه‏اى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دسته‏اش را نیز همینگونه تصفیه کند. یا آنکه مسؤولیت فرمانروایى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذیرد، و در واقع این مامون و دار و دسته فاسدش باشند که حکمران حقیقى بشمار روند.

در صورت اول، امام خویشتن را در معرض نابودى قرار مى‏داد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هیچکدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همین بهانه کار امام را مى‏ساختند.

در صورت دوم، جریان امر بیشتر به زیان امام و علویان و تمام امت اسلامى تمام مى‏شد، چه اهداف و آمال مامون از طریق تمام وسایل ممکن اجرا مى‏شد.

علاوه بر اینها، اینکه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مى‏داشت معنایش آن نبود که خود از هرگونه امتیازى چشم پوشیده بود، و دیگر هیچگونه سهمى در حکومت نمى‏طلبید. بلکه بر عکس براى خود مقام وزارت یا ولیعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مى‏خواست امام را بر مسند یک مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزیه گردان صحنه‏ها باشد. در این صورت نه تنها ذره‏اى از قدرتش کاسته نمى‏شد که موقعیتى نیرومندتر هم مى‏یافت. مامون در زیرکى نابغه بود و نقشه تفویض لافت‏به امام به منظور رهانیدن مقام خود از هر گونه آسیب‏پذیرى، طرح شده بود. او مى‏خواست از علویان اعتراف بگیرد که حکومتش قانونى است و بزرگترین شخصیت در میان آنان را در این بازى و صحنه‏سازى وارد کرده بود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFA.htm


<   <<   6   7   8   9   10      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ