چشمداشت مامون از گرفتن بیعتبراى ولایتعهدى امام رضا(ع) تامین هدفهایى بود که به اجمال ذیلا بیان مىگردد:
نخستین هدف
احساس ایمنى از خطرى که او را از سوى شخصیت امام رضا(ع) تهدید مىکرد. شخصیتى نادر که نوشتههاى علمیش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام - به اعتراف مامون - از همه محبوبتر بود. در صورت ولیعهدى، او دیگر نمىتوانست مردم را به شورش یا هر گونه حرکت دیگرى بر ضد حکومت، دعوت کند.
هدف دوم
شخصیت امام باید تحت کنترل دقیق وى قرار گیرد، و از نزدیک هم از داخل و هم از خارج این کنترل بر او اعمال گردد، تا آنکه کم کم راه براى نابود ساختن وى به شیوههاى مخصوصى هموار شود. مثلا همانگونه که گفتیم یکى از انگیزههاى مامون در تزویج دخترش این بود که در زندگى داخلى امام مراقبى را بگمارد که هم مورد اطمینان او باشد و هم جلب اعتماد بنماید.
افزون بر این، چشمهاى دیگرى نیز از سوى مامون براى مراقبت امام رضا گماشته شده بودند که تمام حرکات و اعمال وى را گزارش مىکردند. یکى از آنها «هشام بن ابراهیم راشدى» بود که از نزدیکان امام به شمار رفته، کارهایش همه به دست وى انجام مىگرفت. ولى هنگامى که امام را به مرو بردند، هشام با ذوالرئاستین و مامون تماس گرفت و موقعیت ویژه خود را به آنان عرضه کرد. مامون نیز او را بعنوان دربان امام قرار داد. از آن پس تنها کسى مىتوانست امام را ملاقات کند که هشام مىخواست. در نتیجه، دوستان امام کمتر به او دسترسى پیدا مىکردند. . . » (1)
هدف سوم
مامون مىخواست امام چنان به او نزدیکى پیدا کند که براحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته، مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاثیر نیروى شخصیت امام، علم، حکمت و درایتش قرار نگیرند.
از این مهمتر آنکه مامون مىخواست امام را از شیعیان و دوستانش نیز جدا سازد تا با قطع رابطهشان با او به پراکندگى افتند و دیگر نتوانند دستورهاى امام را دریافت نمایند.
هدف چهارم
همزمان با آنکه مامون مىخواستخود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم علیه بنىعباس مصون بدارد، همچنین مىخواست از احساسات مردم نسبتبه اهلبیت - که پس از برافروختن شعله جنگ بین او و برادرش پیوسته رو به تزاید نهاده بود - نیز به نفع خویشتن و در راه مصالح حکومت عباسى، بهرهبردارى کند.
به دیگر سخن، مامون از این بازى مىخواست پایگاهى نیرومند و گسترده و ملى براى خود کسب کند. او چنین مىپنداشت که به همان اندازه که شخصیت امام از تایید و نفوذ و نیرومندى برخوردار بود، حکومت وى نیز مىتوانستبا اتصال به او در میان مردم جا باز کند.
دکتر شیبى مىنویسد: «امام رضا پس از ولیعهد شدن دیگر تنها پیشواى شیعیان نبود، بلکه اهل سنت، زیدیه و دیگر فرقههاى متخاصم شیعه، همه بر امامت و رهبرى وى اتفاق کردند» (2) .
هدف پنجم:
نظام حکومتى در آن ایام نیاز به شخصیتى داشت که عموم مردم را با خشنودى به سوى خود جلب کند. در برابر آن افراد کم لیاقت و چاپلوسى که بر سر خوان حکومت عباسى فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصیتى عظیم یک نیاز مبرم بود. بویژه آنکه به لحاظ منطق در برابر هجوم علماى سایر ادیان با شکست مواجه مىشدند. هنگام بروز ضعف و پراکندگى در دستگاه دولتى، متفکران سایر ادیان بر فعالیتخود بسى افزوده بودند.
بنابراین، حکومت در آن ایام به دانشمندان لایق و آزاداندیش نیاز داشت نه به یک مشت آدم چاپلوسى و خشک و تهى مغز. لذا مىبینیم که اصحاب حدیث متحجر را از خود مىراند، و بر عکس، معتزلیانى چون «بشر مریسى» و«ابوالهذیل علاف» را به خویشتن جذب مىکرد. با اینهمه، تنها شخصیت علمى که درباره برترى علمیش توام با تقوا و فضیلت، کسى تردید نداشت امام رضا(ع) بود. این را خود مامون نیز اعتراف کرده بود. بنابراین، حکومتبه وى بیش از هر شخصیت دیگرى احساس نیاز مىکرد.
هدف ششم:
اوضاع پر آشوب آن زمان که آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ایجاب مىکرد که ذهن آنان را به طرقى از حقیقت آنچه که در متن جامعه مىگذرد، منصرف گردانند. تا بدین وسیله و با توجه به رویدادهاى مهم مشکلات حکومت و ملت کمتر احساس شود.
هدف هفتم:
بنابر آنچه که گفته شد دیگر براى مامون طبیعى بود که مدعى شود - چنانکه در سند ولایتعهدى مدعى شده - که هدف از تمام کارها و اقداماتش چیزى غیر از خیر امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتى در کشتن برادرش نمىخواسته فقط به ریاست و حکومت دستیابد، بلکه بیشتر هدفش تامین مصالح عمومى مسلمانان بوده است. دلیل بر این ادعا آن است که چون خیر ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسیان و تسلیم آن به بزرگترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نکرد و با طیب خاطر، به گفته خویش، این عمل را انجام داد. بدین وسیله، مامون کفاره گناه زشتخود را که قتل برادر بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام مىشد، پرداخت.
با این عمل رابطه امت را با خلافت استوار کرده اعتمادشان را در این راه جلب نمود، بگونهاى که دل و دیده مردم متوجه آن گردید. مردم بدین امر دل بسته بودند که دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود.
در نتیجه، مامون با این شگرد توانسته بود براى هر اقدامى که در آینده ممکن بود انجام دهد، حمایت مردم را جلب کند هر چند که آن اقدام نامانوس و یا نا معقول جلوه نماید.
بهر حال، از آنچه که گفتیم دو نتیجه به بار مىآید:
نخست: پس از این اقدامات از سوى مامون، دیگر منطقى نمىنمود که اعراب به دلیل رفتار پدر یا برادر و یا سایر پیشینیانش باز هم از دست او عصبانى باشند. چه هر کس در گرو عملى است که خود انجام مىدهد نه دیگرى.
چگونه بر اعراب روا بود که مامون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنکه خلافت را به آنان یعنى به ریشهدارترین خانواده در میانشان برگرداند، و عملا نشان داد که جز صلاح و نیکى براى عرب و غیر عرب نمىخواهد.
از این رو، دیگر جاى شگفتى نبود اگر اعراب بیعتبا امام رضا را با روحى سرشار از خشنودى پذیرفتند.
دوم: اما ایرانیان، بویژه اهالى خراسان و کسانى که شیعه علویان بودند، براى مامون ادامه یاریش را تضمین کردند چه او برایشان بزرگترین آرزوها را عملى ساخته و ثابت کرده بود نسبتبه شخصى که محبوبترین انسانها نزد ایشان است، مهر مىورزد و اینکه در نظر او فرقى میان عرب و عجم یا عباسى و غیر عباسى وجود ندارد. او فقط به مصالح امت مىاندیشد و بس.
هدف هشتم:
مامون مىخواستبا انتخاب امام رضا به ولیعهدى خویش، شعله شورشهاى پى در پى علویان را که تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستى همینگونه هم شد، چون پس از انجام بیعت تقریبا دیگر هیچ قیامى صورت نگرفت، مگر قیام عبدالرحمن ابن احمد در یمن، و تازه انگیزه آن ظلم والیان آن منطقه بود که به مجرد دادن قول رسیدگى به خواستهایش، او نیز بر سرجاى خود نشست.
در اینجا چند نکته را هم باید افزود:
الف: موفقیت مامون تنها در فرو نشاندن این شورشها نبود، بلکه اعتماد بسیارى از رهبران و هواخواهانشان را نیز به سوى خود جلب کرد.
ب: به علاوه، بسیارى از این رهبران و پیروانشان با مامون بیعت هم کردند. اساسا بیشتر مسلمانان که تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند. این خود بدون تردید یکى از بزرگترین آرزوهاى مامون بود.
ج: بیشتر قیامهایى که بر ضد مامون صورت مىگرفت، از سوى اولاد حسن بود، بویژه آنانى که آیین زیدیه را پذیرفته بودند. لذا او مىخواست که در برابر ایشان ایستادگى کرده، براى همیشه خود و آیینشان را به نابودى کشاند.
در آن زمان، مذهب زیدیه بسیار رواج پیدا کرده بود و هر روز نیز دامنهاش گستردهتر مىشد. شورشگران زیدى نفوذ فراوانى در میان مردم داشتند، بطوریکه حتى مهدى یک نفر زیدى را به نام یعقوب بن داود، به وزارت خود گماشته و تمام امور خلافتش را به دست وى داده بود. (3) .
مورخان این مطلب را به صراحت نوشتهاند که اصحاب حدیث همگى همراه با ابراهیم بن عبدالله بن حسن قیام کرده و یا فتوا به همیاریش در این قیام داده بودند. (4) .
به هر حال، چیزى که براى مامون مهم بود تار و مار کردن زیدیه و درهم شکستن شوکت و ارجشان، از طریق اخذ بیعتبا امام رضا(ع) بود. او حتى با دادن لقب «رضا» به امام قصد خلع شعار از آنان را کرده بود که پیوسته از آغاز دعوت و قیام خویش فریاد بر آورده، مىگفتند: «رضا و خشنودى خاندان محمد» (5) . در برابر این شعار، مامون به امام لقب رضا را داد تا به همه بفهماند که اکنون رضاى خاندان محمد به دست وى تحقق یافته و ازین پس دیگر هر گونه دعوتى در این زمینه خالى از محتواست. بدینوسیله بود که مامون ضربه بزرگى به زیدیه فرود آورد.
هدف نهم:
پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام رضا(ع) پیروزى دیگرى هم براى مامون به ارمغان آورد. آن اینکه بدینوسیله توانست از سوى علویان اعتراف بگیرد که حکومت عباسیان از مشروعیتبرخوردار است. این موضوع را مامون نیز خود به صراحت گفته بود: «ما او را ولیعهد خود قرار دادیم تا. . . ملک و خلافت را براى ما اعتراف کند. . . ».
جنبه منفى این اعتراف از نظر مامون آن بود که امام رضا(ع) با پذیرفتن این مقام اقرار مىکرد که خلافت هرگز به تنهایى براى او نیست و نه براى علویان بدون مشارکت دیگران. بنابراین، مامون دیگر خوب مىتوانستبا همان سلاحى که علویان در دست داشتند، با خودشان مبارزه کند. از آن پس دیگر دشوار بود که کسى دعوت به یک شورش را علیه حکومتى که اینگونه به مشروعیتش اعتراف شده بود، اجابت کنند.
تازه مامون به نحوى برداشت کرده بود که از این اعتراف منحصر بودن حکومتبراى عباسیان را نتیجه بگیرد و براى علویان هرگز بهرهاى نبود. ولیعهدى امام رضا(ع) فقط جنبه لطف و گشادهدستى داشت و به انگیزه ایجاد پیوند میان خاندان عباسى و علوى صورت مىگرفت. هدف آن بود که زنگار کدورتها از دل مردم بخاطر آنچه که از سوى رشید و اسلافش بر سر ایشان آمده بود، زدوده شود.
لازم به تذکر است که گرفتن اینگونه اعتراف از امام رضا(ع) بمراتب زیانبارتر و خطرناکتر بود بر جان علویان تا شیوههاى کشتار و غارت و تبعیدى که امویان علیه این خاندان در پیش گرفته بودند.
هدف دهم:
مامون، به گمان خود، از امام رضا قانونى بودن اقدامات خود را در مدت ولایتعهدى، بطور ضمنى تایید گرفت، و همان تصویرى را که خود مىخواست از حکومت و حاکم در برابر دیدگان مردم قرار داد. وى در تمام محافل تاکید مىکرد که فقط حاکم اوست و اقداماتش نیز چنین و چنان است. دیگر کسى حق نداشت آرزوى حکمران دیگرى بکند حتى اگر به خاندان پیغمبر تعلق مىداشت.
بنابراین، سکوت امام در برابر اعمال هیات حاکمه در ایام ولایتعهدى، بعنوان رضایت و تایید وى تلقى مىشد. در آن صورت، مردم براحتى مىتوانستند هیتحکومتخود امام یا هر علوى دیگرى که ممکن بود روزى بر سر کار آید، پیش خود مجسم کنند. حال اگر قرار است که شکل و محتوا و اساس یکى باشد و فقط در نام و عنوان اختلافى رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چیزى که وجود خارجى ندارد، یعنى حکومتى برتر و حکمرانانى دادگسترتر، بگردند.
هدف یازدهم:
پس از دستیابى به تمام هدفهایى که مامون از ولیعهدى امام رضا(ع) منظور کرده بود، نوبتبه اجراى بخش دوم برنامه جهنمیش فرا مىرسید. آن اینکه آرام آرام و بى آنکه شبههاى برانگیزد به نابود ساختن علویان از طریق نابودى بزرگترین شخصیت ایشان، اقدام کند. او باید این کار را بکند تا براى همیشه از منشا خطر و تهدید علیه حکومتش، رهایى یابد.
مامون تصمیم گرفت که نظر مردم را از علویان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان بزداید، ولى البته به گونهاى که احساساتشان را هم جریحهدار نکرده باشد.
اجراى این هدف از آنجا شروع شد که مامون کوشید تا امام رضا(ع) را از موقعیت اجتماعى که داشت، ساقط گرداند. کم کم کارى کند که به مردم بفهماند او شایستگى براى جانشینى وى را ندارد. این موضوع را مامون نزد حمید بن مهران و گروهى از عباسیان به صراحتبازگو کرد.
مامون گمان مىکرد که اگر امام رضا را ولیعهد خویش گرداند، همین رویداد به تنهایى کافى خواهد بود تا موقعیت اجتماعى امام در هم بشکند و ارجش پیش مردم فرو بیفتد. زیرا مردم هر چند به زبان نگویند، ولى عملا این بینش را پیدا مىکنند که امام با پذیرفتن مقام ولیعهدى ثابت کرده که اهل دنیاست. مامون مىپنداشت که اگر ولیعهدى را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمینان مردم را نسبتبه وى جریحهدار ساخته است، چه تفاوت سنى میان آن دو نیز بسیار بود، یعنى امام بیست و دو سال از مامون بزرگتر بود و چون قبول ولایتعهدى را چنان سنى غیر طبیعى مىنمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و دنیا پرستى امام رضا(ع) مىکردند.
امام رضا(ع) نیز خود این نقشه مامون را دریافته بود که در جایى مىگفت: «. . . مىخواهد مردم بگویند: على بن موسى از دنیا رو برگردان نیست. . . مگر نمىبینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است؟!. . . ».
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFCA.htm
نگرشى بر تاریخدر کتابهاى تاریخى چنین مىخوانیم که مامون نخست پیشنهاد خلافتبه امام کرد (1) ، ولى امام شدیدا از پذیرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مىکوشید که امام را به پذیرش این مقام قانع گرداند، ولى موفق نمىشد. مىگویند این کوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه یافت که امام همچنان از پذیرفتن پیشنهاد وى امتناع مىورزید. (2)
مامون به امام مىگفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضیلت، علم، زهد، پارسایى و خدا پرستیت پى بردم و دیدم که تو از من به خلافتسزاوارترى. . . ».
امام پاسخ داد: «با پارسایى در دنیا امید نجات از شر آن را دارم، با خویشتندارى از گناهان، امید دریافتبهرهها دارم، و با فروتنى در دنیا مقام عالى نزد خدا مىطلبم. . . »
مامون مىگفت: مىخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟!
امام پاسخ داد: اگر این خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى این جامه خدایى را از تن خود به در آورده بر قامتشخص دیگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نیست، پس چگونه چیزى را که مال تو نیست، به من مىبخشایى؟» (3)
با این همه مامون گفت: تو ناگزیر از پذیرفتن آنى!!
امام پاسخ داد: هرگز این کار را با طیب خاطر نخواهم کرد. . .
روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام کوشید و پیوسته فضل و حسن را به نزدش مىفرستاد و بالاخره هم مایوس شد از اینکه امام خلافت را از وى بپذیرد.
روزى ذوالرئاستین، وزیر مامون، در برابر مردم ایستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفتآمیزى مىبینم! مىبینم که امیرالمؤمنین مامون خلافت را به رضا تفویض مىکند، ولى او نمىپذیرد. رضا مىگوید: در من توان این کار نیست و هرگز نیرویى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اینگونه ضایع شده نیافتم». (4) .
پذیرفتن ولیعهدى با تهدیدتلاش مامون براى متقاعد ساختن اماماز کتابهاى تاریخ و روایت چنین بر مىآید که مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مىکرد. از زمانى که امام هنوز در مدینه بود این تلاشها شروع شد و پیوسته مامون با وى مکاتبه مىکرد که آخر هم به نتیجهاى نرسید.
سپس «رجاء بن ابى ضحاک» را که از خویشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو کرد. امام را برغم عدم تمایل قلبیش به این شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره کوششهاى خود را شروع کرد. مدت دو ماه کوشید و حتى به تصریح یا کنایه امام را به قتل هم تهدید مىکرد، ولى امام هرگز زیر بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زیر فشار قرار گرفت که آنگاه با نهایت اکراه و در حالى که از شدت درماندگى مىگریست، مقام ولیعهدى را پذیرفت.
این بیعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.
برخى از دلایل ناخشنودى امام(ع)
متونى که در این باره به دست ما رسیده آن قدر زیاد است که به حد تواتر رسیده. ابوالفرج مىنویسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه کرد. ایشان به وى مقام ولیعهدى را پیشنهاد کردند، ولى او نپذیرفت - آنان پیوسته پیشنهاد خود را تکرار کردند و امام همچنان از پذیرفتنش ابا مىکرد، تا یکى از آن دو نفر زبان به تهدید گشود، دیگرى نیز گفت، بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت کنى». (6)
برخى دیگر چنین آوردهاند که مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اینکه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روایت مىکنى، آیا مىخواهى با این بهانه جان خود را از تن دردادن به این کار آسوده سازى و مىخواهى که مردم ترا زاهد در دنیا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى که او مرا آفریده هرگز دروغ نگفتهام، و نه بخاطر دنیا زهد در دنیا را پیشه کردهام، و در ضمن مىدانم که منظور تو چیست و تو براستى چه از من مىخواهى.
- چه مىخواهم؟
- آیا اگر راستبگویم در امان هستم؟
- بلى در امان هستى - تو مىخواهى که مردم بگویند، على بن موسى از دنیا روىگردان نیست، اما این دنیاست که بر او اقبال نکرده. آیا نمىبینید که چگونه به طمع خلافت، ولیعهدى را پذیرفته.
در اینجا مامون برآشفت و به او گفت: تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مىکنى، در حالى که ترا از سطوت خود ایمنى بخشیدم. بخدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گرنه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .
امام رضا(ع) در پاسخ ریان که علت پذیرفتن ولیعهدى را پرسیده بود، گفت:
«. . . خدا مىداند که چقدر از این کار بدم مىآمد. ولى چون مرا مجبور کردند که از کشتن یا پذیرفتن ولیعهدى یکى را برگزینم، من ترجیح دادم که آن را بپذیریم. . . در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم. . » (8)
امام حتى در پشت نویس پیمان ولیعهدى این نارضایتى خود و به سامان نرسیدن ولیعهدى خویش را بر ملا کرده بود. (9)
پیشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
این پیشنهاد هرگز جدى نبود!
در پیش برایتان گفتیم که مامون نخستبه امام رضا(ع) پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد، و این پیشنهاد را بسیار با اصرار هم عرضه مىداشت، چه در مدینه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهدید کرد، ولى هرگز موفقیتى به دست نیاورد.
پس ازین نومیدى، مامون مقام ولیعهدى را پیشنهاد به او کرد، ولى دید که امام باز از پذیرفتنش امتناع مىورزد. آنگاه او را تهدید به قتل کرد و چون این تهدید را امام جدى تلقى کرد، دیگر خود را مجبور یافت که ولیعهدى را بپذیرد.
اکنون دو سؤال مطرح مىشود:
یکى آنکه آیا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مىداشت؟
دوم آنکه، در صورت جدى نبودن این پیشنهاد، اگر امام جواب مثبتبه او مىداد و خلافت را مىپذیرفت، مامون چه موضعى را مىخواست اتخاذ کند؟
پاسخ به سؤال نخستحقیقت آن است که تمام قرائن و شواهد دلالتبر جدى نبودن پیشنهاد دارند. زیرا مامون را در پیش به خوبى برایتان معرفى کردیم. مردى که چنان براى خلافتحرص مىزد که بناچار دستبه خون برادر خویش بیالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و دیگران را نیز به قتل مىرسانید و باز براى نیل به مقام، آن همه شهرها را به ویرانى کشانده بود، دیگر قابل تصور نبود که همین مامون به سادگى دست از خلافتبر دارد و بیاید با اصرار و خواهش آن را به کسى واگذارد که نه در خویشاوندى مانند برادر به او نزدیک بود، نه در جلب اطمینان به پاى وزرا و فرماندهانش مىرسید.
آیا مىتوان از مامون پذیرفت که تمام فعالیتهایش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مىگرفت و او مىخواست که راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز کند؟!
چگونه مىتوان بین تهدیدهاى او به امام و جدى بودن پیشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار کرد؟
اگر او توانسته بود با تهدید مقام ولیعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همین زور و اجبار را بکار نگرفت؟
پس از امتناع امام، دلیل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نکرد، و چرا باز هم آنهمه زورگویى و اعمال قدرت؟
اگر مامون براستى مىخواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاکید مىکرد که براى رفتن به بارگاهش، از راه کوفه و قم نرود؟ او بخوبى مىدانست که در این دو شهر مردم آمادگى داشتند که شیفته امام گردند.
باز اگر مامون راست مىگفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسیر رفتن به نماز عید گرفت؟ آرى، او مىترسید که اگر امام به نماز بایستد، پایههاى خلافتش به تزلزل افتد.
همچنین، اگر او امام را حجتخدا بر خلق مىدانست و به قول خودش او را داناترین فرد روى زمین باور داشت، پس چرا مىخواست نظرى بر وى تحمیل کند که او آن را به صلاح نمىدید، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهدید مىکرد؟
در پایان، آیا آن رفتار خشن و غیر انسانى که مامون پیش از بیعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علویان در پیش گرفته بود؟ چگونه قابل توجیه بود؟
مامون خود دلیل مىآوردشایان تذکر آنکه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به این سؤالها نکرده چه مىبینیم در توجیه اقدام خویش منطق استوارى برنگزیده بود. او گاهى مىگفت که مىخواهد پاداش على بن ابیطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)
گاهى مىگفت انگیزهاش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست که با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مىخواهد مصالح امت اسلامى را تامین کند. (11)
و زمانى هم مىگفت که او نذر کرده در صورت پیروزى بر برادر مخلوعش امین، ولیعهدى را به شایستهترین فرد از خاندان ابیطالب به سپرد. (12)
این توجیههاى خام همه دلیل بر عدم توجه مامون بود به پیشبینىهاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآمیز، و از این روست که آنها را در تناقض و نا هماهنگى مىیابیم.
هر چند کتابهاى تاریخى به دو سؤالى که ما عنوان کردیم نپرداختهاند، ولى ما شواهد بسیارى یافتهایم بر این مطلب که مردم نسبتبه آنچه که در دل مامون مىگذشت، بسیار شک روا مىداشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و دیگران داستان «عبد الله بن ابىسهل نوبختى» ستارهشناس را چنین نقل کردهاند که وى براى آزمایش مامون اظهار داشت که زمان انتخاب شده براى بستن بیعت ولیعهدى، از نظر ستارهشناسى، مناسب نمىباشد. اما مامون که اصرار داشتبیعتحتما باید در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخیر یا تغییر در وقت، وى را به قتل تهدید مىکرد. (13) .
امام هدفهاى مامون را مىشناختدر فصل «پیشنهاد خلافت و امتناع امام از پذیرفتن آن» موضع او را بیان کردیم. در آنجا در یافتیم که امام به جاى موضع سازشگرانه یا موافق در برابر پیشنهاد خلافت، خیلى سر سختانه به مقاومت مىکرد.
چرا؟ زیرا که او به خوبى در یافته بود که در برابر یک بازى خطرناکى قرار گرفته که در بطن خود مشکلات و خطرهاى بسیارى را هم براى خود او، هم براى علویان و هم براى سراسر امت اسلامى، مىپرورد.
امام بخوبى مىدانست که قصد مامون ارزیابى نیت درونى اوستیعنى مىخواستبداند آیا امام براستى شوق خلافت در سر مىپروراند، که اگر اینگونه است هر چه زودتر به زندگیش خاتمه دهد. آرى، این سرنوشت افراد بسیارى پیش ازین بود، مانند محمد بن محمد بن یحیى بن زید (همراه ابو السرایا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسین، و دیگران. . . و دیگران. .
از این گذشته، مامون مىخواست پیشنهاد خلافت را زمینهساز براى اجبار بر پذیرفتن ولیعهدى بنماید. چه همانگونه که در فصل «شرایط بیعت» گفتیم چیزى که هدفها و آرزوهاى وى را بر مىآورد قبول ولیعهدى از سوى امام بود نه خلافت.
پس به این نتیجه مىرسیم که مامون هرگز در پیشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پیشنهاد مقام ولیعهدى چرا.
پاسخ به سؤال دوم
سؤال این بود:
اگر امام پیشنهاد مامون را جدى تلقى کرده خلافت را مىپذیرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مىکرد؟
ممکن است پاسخ اینگونه دهیم که مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رویداد از این نوع کرده بود، و اساسا مىدانست که براى امام غیر ممکن است که در آن شرایط پیشنهاد خلافت را بپذیرد، چه هرگز آمادگى براى این کار را نداشت و اگر هم تن به آن در مىداد عملى افتخار آمیز و غیر قابل توجیه بود.
امام مىدانست که اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دستبگیرد باید به عنوان رهبر راستین ملت، حکومتحق و عدل را بر پا کند، یعنى احکام خدا را مانند جدش پیامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه باید کرد که مردم توان پذیرفتن چنان حکومتى را نمىداشتند. درست است که به لحاظ احساسات همراه اهلبیتبودند، ولى هرگز تربیت صحیح اسلامى نیافته بودند تا بتوانند احکام الهى را به آسانى پذیرا شوند. ملتى که به زندگى در حکومت عباسى و پیش از آن به شیوه حکومتبنى امیه خو گرفته بودند، اجراى احکام خداوند امرى نا مانوس برایش به شمار مىرفت و از این رو به زودى سر به تمرد بر مىآورد.
مگر على(ع) نبود که مىخواست احکام خدا را بر مردمى اجرا کند که خودشان آنها را از زبان پیغمبر(ص) شنیده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشکل برخورد کرد؟ اکنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با کژى و انحراف و عجین شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مىتوانستبه پیروزى خود امیدوار باشد؟
همچنین، در جایى که ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و این قربانیان افزون بر صدها هزار قربانى دیگرش بود که در میدانهاى جنگ طعمه شمشیرهاى سپاهیانش گردیده بودند.
در جایى که شورش «ابوالسرایا» مامون را به تحمل هزینه و ضایعات دویست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .
و در جایى که هر روز از هر گوشهاى علیه حکومتى که درست در مسیر شهوات مردم گام برمىداشت، ندایى به اعتراض برمىخاست. .
در چنین شرایطى آیا امام مىتوانستخود را مصون از تمرد هواپرستان - که بیشتر مردم بودند - و نیز کید دشمنان بداند. شکى نبود که تعداد این گروه افراد پیوسته رو به افزونى مىنهاد و در برابر امام به خاطر حکومت و روشى که با آن بیگانگى داشتند، صف آرایى مىکردند.
درست است که دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشیرهایشان بزودى علیه خود او از نیامها در مىآمد، درست همانگونه که با پدران وى اینچنین کردند. یعنى هر بار که حکومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشایند مردم نبود چنین عکس العمل شومى در برابرش ابراز مىکردند.
حکومت امام رضا اگر مىخواست کارى اساسى انجام دهد باید ریشه انحراف و فساد را بخشکاند. و براى این منظور پیش از هر چیز باید دست غاصبان را از اموال مردم کوتاه کرده، زورگویان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنین باید هر صاحب مقامى را که به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جایگاهش پایین بکشد.
علاوه بر این، اگر مىخواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملکتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مىداد و نه مصلحتشخص فرمانروایان یا قبیلهها. در آن صورت، طبیعى بود که قبایل بسیارى را بر ضد خود مىشورانید، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پیروزى هر نهضتى بازى کرده تداوم و کامیابى هر حکومتى را نیز تضمین مىکردند.
بنابراین، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دین خود ملاحظه کسى را نکند، و از سوى دیگر موقعیتخود را نیز در حکومت اینگونه ضعیف مىیافت و خلاصه نیرو و مدد کافى براى انجام مسؤولیتها براى خویشتن نمىدید، پس حکومتش چه زود با نخستین تندبادى که بر مىخاست، از هم فرو مىریخت. مگر آنکه مىخواست نقش حاکم مطلق را بازى کند که براى سلطه و قدرت خویش هیچ قید و حدى را نشناسد.
اینها که گفتیم رویدادهاى احتمالى در زمانى بود که فرض مىکردیم امام رضا در آن شرایط خلافت را مىپذیرفت و مامون و دیگر عباسیان هم ساکت نشسته، نظارهگر اوضاع مىشدند. در حالى که این فرض حقیقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حکومت، به شدیدترین عکس العملها دست مىیازیدند.
اکنون پاسخ دیگرى براى سؤال عنوان شده بیابیم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه کرده بود و عملا همه گونه وسایل و امکانات را در اختیار داشت. حال اگر شیوه حکمرانى امام را رضایتبخش نمىدید، براحتى مىتوانستحساب خود را تصفیه کند و وسایل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراین، مىبینیم که امام بیش از دو راه نداشت: یا باید به مسؤولیت واقعى خود پایبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ریشهاى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دستهاش را نیز همینگونه تصفیه کند. یا آنکه مسؤولیت فرمانروایى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذیرد، و در واقع این مامون و دار و دسته فاسدش باشند که حکمران حقیقى بشمار روند.
در صورت اول، امام خویشتن را در معرض نابودى قرار مىداد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هیچکدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همین بهانه کار امام را مىساختند.
در صورت دوم، جریان امر بیشتر به زیان امام و علویان و تمام امت اسلامى تمام مىشد، چه اهداف و آمال مامون از طریق تمام وسایل ممکن اجرا مىشد.
علاوه بر اینها، اینکه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مىداشت معنایش آن نبود که خود از هرگونه امتیازى چشم پوشیده بود، و دیگر هیچگونه سهمى در حکومت نمىطلبید. بلکه بر عکس براى خود مقام وزارت یا ولیعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مىخواست امام را بر مسند یک مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزیه گردان صحنهها باشد. در این صورت نه تنها ذرهاى از قدرتش کاسته نمىشد که موقعیتى نیرومندتر هم مىیافت. مامون در زیرکى نابغه بود و نقشه تفویض لافتبه امام به منظور رهانیدن مقام خود از هر گونه آسیبپذیرى، طرح شده بود. او مىخواست از علویان اعتراف بگیرد که حکومتش قانونى است و بزرگترین شخصیت در میان آنان را در این بازى و صحنهسازى وارد کرده بود.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAJFA.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]