سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا دانشمند که نادانى وى او را از پاى در آورد و دانش او با او بود او را سودى نکرد . [نهج البلاغه]
 
جمعه 88 خرداد 29 , ساعت 11:23 عصر

ابراهیم

قسمت پنجم

نور

از ماه من تا ماه گردون

 

ابراهیم به بت‌پرستان گفت: همه‌ی بودها در بقای خود نیازمند وجودی هستند که همواره پایدار و باقی باشد، وجودی که پیوسته احاطه کامل بر زوایای هستی داشته باشد، بنابراین ستاره ای که رو به افول نهد نمی تواند آفریدگار جهان باشد .

 

اما شبی دیگر و مشرکانی دیگر و گوشه‌ای دیگر از فلسطین، پاسی از شب گذشته، و ماه در گستره آسمان به زیبایی تمام هویدا شد، ابراهیم رو به ماه کرد و  گفت: این پروردگار من است ، چرا که این بزرگتر است و زیباتر .

ماه پرستان که ابراهیم را از خود پنداشته بودند و هم اندیشه خویش قلمداد کرده بودند، با شادی وصف ناپذیری، حقانیت اندیشه خود را به رخ دیگران می کشیدند، دیری نپایید که آن ماه فروزان نیز چهره برکشید و در دل آسمان محو و نابود شد و ابراهیم فرمود: چنانچه پروردگارم دست مرا نگیرد و هدایتم ننماید، هر آینه از جماعت گمراهان خواهم بود  و اینگونه بود که بطلان عقیده ماه پرستان را نیز بر آنان آشکار ساخت.

شب، رخ از لوح هستی برفکند و کم کمک قرص زیبای خورشید همه جا را روشن کرد، بزرگتر و بزرگتر و روشن‌تر و روشن‌تر   و اینک جمع پریشانی دیگر از مشرکان حران.

ابراهیم به جماعت حرانیان گفت: شاید این پروردگار من است؟ بله این پروردگار من است، چرا که این ستاره بزرگ در بزرگی مثل و مانندی ندارد و از سائر اختران بزرگتر و زیباتر است، خورشید پرستان از سخنان ابراهیم بر خود بالیدند و آیین خود را برترین آیین یافتند.

بیزارم از آنچه شما شریک خدای بزرگ قرار می‌دهید و تنها به خدایی رو می‌آورم که آسمانها و زمین را آفرید، حق گوی راستین و خود نیز از دگر پرستان نیستم

خورشید روز کامل را در آسمان بود و کره خاکی از وجود آن نور فروزنده، روشن و نورانی، اما شب فرارسید و خورشید نقاب بر رخ آسمان برافکند و به سوی محاق کامل ره سپرد و شب شد و دیگر خورشیدی در آسمان نبود، بدین منوال معلوم شد که سلطان اختران نیز نگه دارنده عالم هستی و آفریگار هستی‌ها نیست و خود با اراده دیگری طلوع و غروب می کند .

ابراهیم چون به همراه حرانیان صحنه افول خورشید به سوی باختران را مشاهده کرد  و آنان را نیز آماده قبول حقیقت یافت با آوازی بلند گفت: ای جماعت؛ به درستی که بیزارم از آنچه شما شریک خدای بزرگ قرار می‌دهید و تنها به خدایی رو می‌آورم که آسمانها و زمین را آفرید، حق گوی راستین و خود نیز از دگر پرستان نیستم (انعام 77).

اندوه آنجا بود که اهل حران نیز از قبول حق بر تافتند و در مقام مجادله و بگو مگو بر آمدند، با ابراهیم به محاجه و احتجاج آوری پرداختند  و آن فرستاده الهی را آزردند.

ابراهیم به آنان گفت آیا در باره خدایی با من به  مجادله و احتجاج پرداخته‌اید که او مرا به سوی راه راستی هدایت فرمود.

حرانیان که تاب منطق ابراهیم را نداشتند راه تهدید را پیشه ساختتند و آن رسول گرامی را از خشم خدایانشان  که همان خورشید و ماه و سایر اختران باشد بر حذر داشتند.

اما ابراهیم در پاسخ آنان گفت: از خشم خدایان دروغینتان هراسی ندارم، جز آنکه پروردگارم چه بخواهد که خواست او بر همه خواست‌ها چیره است، پروردگاری که گستره دانشش همه چیز را بر گرفته، آیا نمی‌خواهید پند گیرید؟ چگونه بهراسم از خدایان دروغینتان و حال آنکه شمایید که نمی‌ترسید از خدای توانگر بسیار مهربان، ممکنات را شریک خدای بزرگ قرار می دهید در حالی که هیج برهانی بر دگرپرستی خود به همراه ندارید، حال خود به داوری نشینید و بگویید کدام گروه در امنیتند و کدام گروه باید بر حذر باشند اگر شما دانایانید؟ (انعام 76 تا 81) .

حقیقت جویانی از فلسطین و حران به براهین محکم و نورانی ابراهیم به راه راست رهنمون شدند و از موحدان گردیدند، اما گروه دیگری نیز در تاریکی نادانی و ناسپاسی غوطه ور ماندند و پیوسته به عناد و لجاجت با آن پیامبر گرامی روزگار سپری می کردند و از حلقه اهل توحید دور ماندند.

داستان ازدواج ابراهیم را در شماره‌ی آینده بخوانید

تبیان - آقامیری

منبع:سایت تبیان


جمعه 88 خرداد 29 , ساعت 11:23 عصر

ابراهیم

قسمت چهارم

گلستان در آتش

گلستان در آتش

 

ابراهیم محکوم به آتش شده بود. حکم اجرا شد و ابراهیم را به درون آتش پرتاب کردند، ابراهیم نیز با دلی شاد و ضمیری امیدوار به رحمت کردگار و سرشتی آکنده از ایمان به خدای متعال خود را به آتش سپرد .

اما آتش چه کرد؟

 

آتش بر خلاف آنچه که مقتضای طبیعی اوست و جز سوختن واژه‌ای در قاموس او نیست به فرمان فرمانروای لایزال بر ابراهیم سرد و گوارا درآمد (انبیاء 69)

روزها گذشت و آن آتش برافروخته رو به سردی نهاد و آرام آرام شعله های فروزان به تلی از خاکستر گرایید ومردم بابل صحنه‌ای شگفت را به نظاره نشستند!

نادانان دیدند که ابراهیم در دل آن تل خاکستر، شادان، آسوده و تندرست به ستایش و پرستش خدای یگانه مشغول است، هر چه چشمهای خویش را می مالیدند شگفتیشان افزون می گشت، لاجرم سرها را بزیر انداختند و از شرمساری به این سو آن سو پراکنده گردیدند و ابراهیم نیز راه خانه پیش گرفت و نزد اهلش آمد.

روزها گذشت و ولوله معجزه ابراهیم بر سر زبانها بود و اندکی از بابلیان با این برهان شگفت آور الهی موحد گشتند.

این رخداد بزرگ  کاخ سلطان کلدانیان را نیز به لرزه درآورد، تا آنجا که نمرود بن کنعان بن کوش که بزرگ جماعت بت پرستان بود از جریان معجزه ابراهیم با خبر گردید و ابراهیم را نزد خود فرا خواند و او را مورد عتاب و خطاب قرار داد و گفت: جماعت بابلیان را به ناکجا آباد برده‌ای، شهر را به آشوب کشیده‌ای، آخر بگو آن خدا کیست که بابلیان و کلدانیان و رعایای ما را بسوی او می خوانی؟ آیا جز من خدایی در این دیار سراغ داری؟ چه کسی سزاوارتر است از من به پرستش؟ ابراهیم در پاسخ به او گفت: پروردگار من هموست که جان می بخشد و جان می ستاند، آفریدگار همه کائنات است و نابود کننده آنان  و شیرازه هستی در کف توانگر اوست .

آتش بر خلاف آنچه که مقتضای طبیعی اوست و جز سوختن واژه‌ای در قاموس او نیست به فرمان فرمانروای لایزال بر ابراهیم سرد و گوارا درآمد (انبیاء 69)

پسر کنعان راه سفسطه را گزید و به ابراهیم گفت من نیز چون خدای تو زنده می کنم و می‌میرانم (بقره 258)، یعنی هر آنکه را که بخواهم می کشم و از میان محکومان هر آنکه را که بخواهم زنده نگه می‌دارم .

نمرود با نیرنگهای بیان حقیقت کلام ابراهیم را در ورای پرده‌ای سخت پنهان ساخت، اما ابراهیم با همان برهان قاطعی که ویژه او بود در مصاف او بر آمد و گفت: پروردگار من همانی است که خورشید را از جانب خاوران، جهان تاب می‌سازد تو اگر توان لایزالی داری فرمان ده تا تا خورشید از سوی باختران جهان افروز گردد.

کتاب کریم  در این باره می‌فرماید: از شگفتی  انگشت بدهان گرفت آن کافر ناسپاس  و خود را مقهور برهان قاطع ابراهیم بت شکن دید و چاره‌ای جز رهانیدن ابراهیم ندید، پس میدان مجادله را ترک گفت و ابراهیم را رها ساخت و با نیرنگهای دیگری وارد میدان مخاصمه و جنگ با ابراهیم شد، بدین سبب در کنار ابراهیم جاسوسانی گماشت، تا آمد و شدهای آن  پیامبر برزگ را تحت سیطره قرار داده و مانع گرایش بابلیان به ابراهیم و مکتب ابراهیمی شوند، عرصه بر ابراهیم هر روز تنگتر و تنگتر می شد تا آنکه او به ستوه آمده و به اندیشه هجرت افتاد.

بابل که سرزمینی در عراق است را به سوی فلسطین ترک گفت و به گمان اینکه اهل حران در فلسطین آزاده و حق جویند به سوی آن شهر روانه شد، وارد آن سامان شد و مدتی را در آن دیار سکنی گزید، دیری نپایید که دریافت حرانیان نیز بجای اینکه خدای متعال را پرستش نمایند در آستان خورشید و ماه و ستارگان سر فرود می آورند، در دل اندهگین شد و چاره ای جز هدایت آنان ندید، پس مصمم گشت تا راه هدایت را از بیراهه ضلالت بر آنان بنمایاند.

چاره‌ها اندیشید تا چگونه شرکشان را به آنان گوشزد کرده و گامهای آشکار شیطان را در اندیشه هایشان به آنان یاد آور شود، تا آنکه با ترفندی جانانه درس توحید و خدا پرستی را به آنان گفت.

شبی فرا رسید و ستاره زهره با درخشندگی تمام در دل آسمان ظاهر گشت، ابراهیم خود را از آنان وانمود کرد و هم اندیشه آنان نشان داد و گفت: چه زیبا ستاره ای است! این ستاره زیبا که در پهنای آسمان می درخشد پروردگار من است، حرانیان که چون ابراهیم را هم اندیشه خود پنداشتند، شادمان گشته و گمان بردند که ابراهیم شیفته جلالت زهره گردیده است، اما دیری نپایید که زهره رو به باختر نمود و افول  کرد و همگان نیستی زهره را به چشم سر دیدند.

ابراهیم به آنان گفت: همه بودها در بقای خود نیازمند وجودی هستند که همواره پایدار و باقی باشد، وجودی که پیوسته احاطه کامل بر زوایای هستی داشته باشد، بنابراین ستاره ای که رو به افول نهد نمی تواند آفریدگار جهان باشد.

اما شبی دیگر و مشرکانی دیگر و گوشه ای دیگر از فلسطین، پاسی از شب گذشته، و ماه در گستره آسمان به زیبایی تمام هویدا شد، ابراهیم رو به ماه کرد و  گفت: این پروردگار من است ، چرا که این بزرگتر است و زیباتر .

ماجرا همچنان ادامه دارد

تبیان - آقامیری

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ