سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه جامه دانش بپوشد، عیبش از مردم نهان ماند . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 86 خرداد 15 , ساعت 1:32 عصر

 

در عمدة الطالب آمده است: چون ابو العباس سفاح و خانواده‏اش، پنهانى بر ابو سلمه خلاد کوفى وارد شدند، تصمیم ایشان را مخفى داشت و خواست آن را در بین فرزندان على و فرزندان عباس به شور گذارد تا آنان هر کسى را که خود مایل هستند اختیار کنند. اما بعدا با خود اندیشید که من از آن بیم دارم که نظر آنان با یکدیگر هماهنگ نباشد، لذا تصمیم گرفت‏خلافت را به فرزندان على (ع) از نسل امام حسن (ع) و امام حسین (ع) واگذار کند. پس به سه تن از آنان به نامهاى جعفر بن محمد بن على بن حسین و عمر بن على بن حسین و عبد الله بن حسن بن حسن نامه‏اى نگاشت. ابتدا پیک به سوى جعفر بن محمد رفت و او را خبر داد که نامه‏اى از ابو سلمه با او است. امام (ع) گفت: مرا با ابو سلمه چه کار؟او پیرو کس دیگرى است. فرستاده گفت: نامه را بخوان و عقیده خود را درباره آن بگو. جعفر بن محمد (ع) به خدمتگزارش گفت: چراغ را نزدیک آر. خدمتکار چراغ را پیش آورد و امام (ع) نامه ابو سلمه را بر آن نهاد و نامه آتش گرفت. فرستاده گفت: آیا آن را پاسخ نمى‏گویى؟ امام فرمود: پاسخ مرا دیدى. فرستاده از خانه امام صادق (ع) بیرون آمد و به نزد عبد الله بن حسن مثنى رفت. عبد الله نامه او را پذیرفت و به سوى جعفر بن محمد روانه گشت. امام به او فرمود: چه کارى روى داده که نزد من آمدى؟اگر مى‏گفتى من خود به سویت مى‏آمدم. عبد الله گفت: امر مهمى است که گفتن آن ساده نیست. فرمود: چیست؟گفت: این نامه ابو سلمه است مرا به کارى سترگ فراخوانده و مى‏پندارد من سزاوارترین مردم به آنم. و مى‏دانید که پیروان ما از خراسان به نزد ابو سلمه آمده‏اند. امام صادق (ع) پرسید: اینان از چه هنگام پیروان تو شده‏اند؟ آیا تو ابو مسلم را به خراسان فرستاده‏اى و او را به پوشیدن جامه سیاه دستور داده‏اى؟آیا یکى از آنان را به اسم و نسب مى‏شناسى؟چگونه ایشان پیروان تواند در حالى که تو آنها را نمى‏شناسى و آنها هم تو را نمى‏شناسند؟عبد الله گفت: این پاسخ از شما چندان محکم نیست. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: خداوند به نیکى مى‏داند که من بر خود واجب کرده‏ام که از نصیحت هیچ مسلمانى فروگذار نکنم. پس چگونه مى‏توانم در حق تو کوتاهى کنم. پس در رؤیاهاى باطل فرو مرو. این حکومت فردا به نفع این جماعت تمام مى‏شود. و همین نامه که براى تو آمده براى من نیز فرستاده شده است. پس از این گفت‏وگو، عبد الله که از سخن امام (ع) چندان قانع نشده بود، خانه او را ترک کرد.

عمر بن على بن حسین نیز نامه را رد کرد و گفت: من نویسنده آن را نمى‏شناسم تا پاسخش گویم.

موضعى که امام صادق (ع) در این مسئله اتخاذ کرد، خود حاکى از عظمت ژرفنگرى و اصابت راى آن حضرت در مقابل کوته‏نگرى عبد الله در فریفته شدن به این پیشنهاد و نپذیرفتن نصیحت امام صادق (ع) و ایراد اتهام به امام (ع) پس از شنیدن دلایل و براهین او است.

اما این سخن امام به عبد الله که اگر مى‏گفتى من خود به نزدت مى‏آمدم، دلیل بر بزرگوارى اخلاقى و محافظت او بر حق رحم است. در حالى که عبد الله اسباب مزاحمت و رنجش امام را فراهم کرد. از طرفى وصیت امام صادق (ع) به پنج نفر که یکى از آنان منصور و چهار تن دیگر ابن سلیمان والى مدینه و دو فرزندش عبد الله و موسى و حمیده که کنیزش بود، خود حاکى از ژرف‏اندیشى امام در پنهان داشتن جانشین خویش بود. زیرا مى‏خواست جانشین حقیقى خود از کشته شدن نجات یابد با آن که منصور، فرعون بنى عباس، نیز در ردیف اوصیاى آن حضرت جاى داشت.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAHGD1.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ