مؤمنان چنیناند، اگر ببینند مردم نادان سخن زشت گویند، آنان راه مسالمت پویند، بزرگوارانه پاسخ دهند، تا از شر ایشان برهند. گفتار آنان استوار است و پذیرفته گردکار، بر جاهلان نمىتازند، و با مهربانى درونشان را آرام مىسازند. ادب قرآن چنین است و دستور پیغمبر این، و خاندان رسول این ادب را از جد خود میراث بردند که «و انک لعلى خلق عظیم» (2) .
روزى به مردمى گذشت که از او بد مىگفتند فرمود:
اگر راست مىگویید خدا از من بگذرد و اگر دروغ مىگوئید خدا از شما بگذرد. (3)
روزى مردى برون خانه او را دید و بدو دشنام داد. خادمان امام بر آن مرد حمله بردند.
ـ على بن الحسین گفت:
ـ او را بگذارید. سپس بدو گفت:
آنچه از ما بر تو پوشیده مانده بیشتر از آنست که میدانى. آیا حاجتى دارى؟ مرد شرمنده شد و امام گلیمى را که بر دوش داشت بر او افکند و فرمود هزار درهم به او بدهند.
مرد از آن پس میگفت گواهى میدهم که تو فرزند پیغمبرى (4)
از زهرى پرسیدند،
على بن الحسین را دیدى؟ گفت:
ـ آرى. و کسى را از او فاضلتر ندیدم. بخدا ندیدم در نهان دوستى و در آشکارا دشمنى داشته باشد.
ـ چگونه چنین چیزى ممکن است؟
ـ چون هر کس دوست او بود، از دانستن فضیلت بسیار وى بر او حسد مىبرد و اگر کسى با او دشمن بود بخاطر روش مسالمتآمیز وى دشمنى خود را آشکار نمیکرد. (5)
هشام بن اسماعیل که از جانب عبدالملک حاکم مدینه بود بر مردم ستم بسیار کرد چون از کار برکنارش کردند، مقرر شد براى تنبیه وى او را برابر مردم برپا بدارند تا هر کس هر چه میخواهد بدو بگوید. هشام میگفت جز على بن الحسین از کسى نمىترسم. هشام از تیره بنىمخزوم است و این تیره از دیرزمان با بنىهاشم دشمن بودند و این مرد در مدت حکومت خود در مدینه على بن الحسین (ع) را فراوان آزار میکرد و بخاندان پیغمبر (ص) سخنان زشت مىگفت. روز عزل او امام کسان خود را گفت مبادا به هشام سخن تلخى بگوئید و چون خود بدو رسید بر وى سلام کرد هشام گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (6) (7) .
روزى مردى او را دشنام گفت. على بن الحسین خاموش ماند و بدو ننگریست. مرد گفت:
ـ با توام! و امام پاسخ داد:
ـ و من سخن تو را ناشنیده میگیرم! (8)
روزى مردى از خویشاوندانش نزد وى رفت و چندانکه توانست او را دشنام داد. امام در پاسخ او خاموش ماند چون مرد بازگشت به کسانى که نزد او نشسته بودند گفت:
ـ شنیدید این مرد چه گفت؟ مىخواهم با من بیائید و پاسخى را که بدو میدهم بشنوید! گفتند :
ـ مىآئیم و دوست میداشتیم همینجا پاسخ او را میدادى.
امام نعلین خود را پوشید و براه افتاد و میگفت: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» (9) همراهان او دانستند امام سخن زشتى بدان مرد نخواهد گفت چون بخانه وى رسید گفت:
ـ بگوئید على بن الحسین است. مرد بیرون آمد و یقین داشت امام به تلافى نزد او آمده است . چون نزد او رسید على بن الحسین گفت:
ـ برادرم! ایستادى و چنین و چنان گفتى! اگر راست گفتى خدا مرا بیامرزد. اگر دروغ گفتى خدا ترا بیامرزد.
مرد برخاست و میان دو چشم او را بوسید و گفت:
ـ آنچه درباره تو گفتم از آن مبرائى. و من بدان سزاوارم! و راوى حدیث گوید، آن مرد حسن بن الحسن بود (10) میگفت هیچ خشمى را گواراتر از آن خشم که بدنبال آن شکیبائى باشد ندیدم. و آنرا با شتران سرخ مو عوض نمیکنم. (11)
مردى که پیشه مسخرگى داشت و با خنداندن مردم از آنان چیزى مىستد به گروهى گفت: على بن حسین مرا عاجز کرد. هر کار میکنم نمیتوانم او را بخندانم و من باید او را بخندانم !
روزى امام با دو بنده خود براهى مىرفت آن مرد پیش رفت و رداى امام را از دوشش برداشت . امام برجاى خود ایستاد و دیده از زمین برنمىداشت. بندگان او در پى مسخره دویدند و ردا را از او گرفتند و برگرداندند. امام پرسید:
ـ این مرد که بود؟
ـ مرد مسخرهاى است که مردم را مىخنداند و از آنان چیزى میگیرد.
ـ بدو بگوئید خدا را روزى است که در آن روز مسخرهپیشگان زیانکارانند و جز این چیزى نگفت. (12)
از یکى از موالى خود ده هزار درهم وام خواست. مرد گروگان طلبید. على بن الحسین پرزهاى از رداى خود کند و بدو داد و گفت این گروگان تو!
مرد چهره درهم کشید. على بن الحسین پرسید:
من بیشتر پاى بند گفته خود هستم یا حاجب بن زراره؟
ـ تو!
چگونه است که کافرى چون حاجب بن زراره کمان خود را که پاره چوبى است گروگان میدهد (13) و به وعده خود وفا میکند و من به وعده خود وفا نمیکنم؟
مرد پذیرفت و مال را باو داد پس از چندى گشایشى در کار امام پدید آمد. وامى را که بعهده داشت نزد آن مرد برد و گفت:
ـ این طلب تو. گروگان مرا بده!
ـ فدایت شوم آنرا گم کردم!
ـ در این صورت حقى بمن ندارى آیا ذمه چون منى را خوار میشمارى؟
ـ مرد آن پرزه را از حقهاى که داشت بیرون آورد و بدو داد. على بن الحسین پرزه را گرفت و مال را بدو سپرد. (14)
و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین. (15)
خشم خود را بر خود چیره نکردن، بخشودن خطاکاران و شفقت بر ناتوانان از خصلت خاص و شناخته رسول خدا بود، تا آنجا که قرآن او را بدین خوى نیکو ستود و إنک لعلى خلق عظیم (16) همه فرزندان او که پیشوایان امتاند، ازین مزیت برخوردارند، و على بن الحسین (ع) چهره درخشان این صفت عالى انسانى است.
روزى کنیزک او آفتابهاى داشت و بر دست او آب مىریخت. ناگاه آفتابه از دستش افتاد و جراحتى بر امام وارد ساخت کنیزک گفت:
ـ خدا مىفرماید آنانکه خشم خود را مىخورند!
ـ خشم خود را فرو خوردم!
ـ و بر مردم مىبخشایند.
ـ خدا از تو بگذرد!
ـ و خدا نیکوکاران را دوست میدارد!
ـ و تو را در راه خدا آزاد کردم (17)
روزى چند تن مهمان او بودند. خادم وى سیخ کبابى را بر دست داشت و با شتاب مىآمد پایش لغزید و سیخ بر سر فرزندى از امام که زیر پلکان ایستاده بود افتاد و طفل کشته شد. غلام سرآسیمه ماند. امام بدو گفت:
ـ تو در این کار قصدى نداشتى! تو در راه خدا آزادى! سپس بدفن طفل پرداخت. (18)
مزرعهاى از آن خود را به یکى از بندگانش سپرده بود. پس از چندى دانست آنمرد بدان مزرعه زیان فراوانى رسانده است. در خشم شد و تازیانهاى را که در دست داشت بر او زد.
چون بخانه بازگشت بنده را طلبید. وى نزد او رفت امام را دید که تازیانه بر دست دارد و برهنه است. سخت ترسید. على بن الحسین تازیانه را برداشت و به سوى او دراز کرد و گفت :
ـ اى مرد! کارى کردم که پیش از این نکردهام. خطائى از من سرزد اکنون این تازیانه را بگیر و از من قصاص کن! بنده گفت:
ـ بخدا گمان مىکردم مىخواهى مرا کیفر بدهى من سزاوار عقوبت هستم چگونه از تو قصاص کنم؟
ـ زود باش قصاص کن!
ـ پناه بر خدا من از تو گذشتم چون این گفتگو بدراز کشید و غلام نپذیرفت فرمود:
ـ حال که چنین است آن مزرعه صدقه تو باشد (19) .
امام باقر گوید:
پدرم روزى غلامى را پىکارى فرستاده بود. غلام دیر برگشت. پدرم تازیانهاى بدو زد غلام گریست و گفت:
ـ على بن الحسین! از خدا بترس! مرا پىکارى میفرستى سپس مرا میزنى؟ ! پدرم بگریه افتاد و گفت پسرکم! نزد قبر رسول خدا برو! دو رکعت نماز بکن و بگو خدایا روز رستاخیز گناه على بن الحسین را ببخش سپس به غلام گفت تو در راه خدا آزادى (20) او نه تنها بر انسانها، بر جانداران نیز مهربان بود.
منبع:
http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAFC2.htm
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
احادیث امام سجاد (ع)
احادیث امام حسین (ع)
احادیث امام حسن (ع)
احادیث حضرت زهرا (س)
احادیث حضرت رسول (ص)
زندگینامه 14 معصوم
حضرت فاطمه(س)
امام باقر(ع)
احادیث امام محمد باقر (ع)
احادیث امام جعفر صادق (ع)
مقام قرآن(دین شناسی)
احادیث امام موسی کاظم (ع)
احادیث امام رضا (ع)
احادیث امام جواد (ع)
[همه عناوین(1518)][عناوین آرشیوشده]