سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی [با مردم]، نیمی از دین است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 86 خرداد 12 , ساعت 11:41 صبح

 

شیخ مفید در کتاب، ارشاد، مى‏نویسد: کلبى و مداینى و دیگر مورخین روایت کرده گویند:

همین که امام حسن (ع) از دنیا رفت شیعیان عراق به جنبش درآمدند، و در پى آن نامه‏اى به امام حسین (ع) نوشتند و یادآور شدند که معاویه را از خلافت خلع کرده و با آن حضرت بیعت خواهند کرد.

امام (ع) از این امر خوددارى کرده و فرمود: میان من و معاویه پیمانى است که تا پایان مدت آن شکستن آن روا نیست، و چون معاویه از دنیا رفت در این کار اندیشه خواهم کرد.

معاویه که پسرش یزید را به جانشینى خود انتخاب کرده بود در نیمه رجب سال شصت هجرى از دنیا برفت.در این موقع فرماندار مدینه ولید بن عتبة بن ابى سفیان بود.حکومت مکه نیز در دست عمرو بن سعید بن عاص معروف به اشدق از بنى امیه قرار داشت.در کوفه نعمان بن بشیر انصارى و در بصره عبید الله بن زیاد حاکم بودند.

یزید به پسر عموى خود، ولید بن عتبه، که در آن هنگام از طرف معاویه والى مدینه بود نامه‏اى نوشت و به وسیله یکى از خدمتکاران معاویه به نام ابن ابى زریق براى او ارسال داشت.در این نامه یادآور شده بود که از همه مردم براى او بیعت بگیرد.به خصوص سفارش بسیار کرده بود که از حسین بن على (ع) بیعت بگیرد، و گفته بود.براى او کمترین مهلتى روا مدار.چنانچه پذیرفت که به هدف رسیده‏ایم، در غیر این صورت سر از بدنش جدا کن و براى من بفرست.

معاویه پیش از مرگ خود به یزید گفته بود: از روبرو شدن با چهار نفر سخت بپرهیز.یکى از این چهار نفر حسین بن على بود.دوم عبد الله بن زبیر، سوم عبد الله بن عمر، و چهارمین نفر عبد الرحمن بن ابى بکر بود.به خصوص درباره امام حسین و عبد الله بن زبیر سفارش بیشترى کرده بود.اما فرزند زبیر همراه با برادرش جعفر بى آنکه شخص سومى از این امر آگاه باشد، از بیراهه رهسپار مکه گردید.در این اثنا ولید هشتاد و یک سوار در تعقیب او فرستاد، اما به دستیابى او موفق نشد.عبد الله بن عمر نیز پیش از آنها عازم مکه شده بود.

ولید در پى مروان بن حکم فرستاد و با وى در این امر به مشورت پرداخت.مروان رو کرد به ولید و گفت: بدون شک حسین بن على هرگز بیعت با یزید را قبول نخواهد کرد.چنانچه من به جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم.ولید گفت: اى کاش من در این دنیا نبودم و این صحنه را مشاهده نمى‏کردم.پس ولید شبانه کسى را نزد حسین (ع) فرستاد و او را خواست.آن حضرت بى درنگ جریان را دانست و با گروهى از خویشان و نزدیکان که عده آنها به سى نفر مى‏رسید حرکت کرد، و به آنان دستور داد سلاحهاى خویش را بردارند، و فرمود: ولید در چنین وقتى مرا خواسته و بیم آن مى‏رود، مرا مجبور به کارى کند که من نتوانم آنرا بپذیرم و از ولید نیز ایمن نمى‏توان بود.پس همراه من باشید و در کنار در خانه ولید بنشینید، چنانچه فریاد مرا شنیدید، بر او هجوم برید تا از من دفاع کنید.

امام حسین (ع) وارد خانه ولید شد.مروان بن حکم نیز در کنار ولید نشسته بود.قبل از هر چیز مروان خبر مرگ معاویه را به آن حضرت اطلاع داد.امام (ع) گفت: انا لله و انا الیه راجعون آنگاه نامه یزید و دستورى که براى گرفتن بیعت از او داده بود براى آن حضرت بخواند .پس امام بر آن شد که از گفتن پاسخ خوددارى کند و این موضوع را با طرحى مسالمت آمیز خاتمه دهد.و از مجلس او خارج شود.از این رو به ولید گفت: من اطمینان دارم که تو به بیعت پنهانى من قانع نخواهى شد.و خواهى گفت که بیعت با یزید را آشکارا انجام دهم.ولید گفت: آرى، چنین است.پس امام حسین (ع) فرمود: تا بامداد، منتظر باش و چنان که خواهى در این مورد اندیشه کن.ولید این سخن را پذیرفت و گفت به نام خدا بازگرد، تا فردا با گروهى از مردم به نزد ما بازگردى.

همین که امام (ع) از خانه ولید بیرون آمد، مروان رو کرد به ولید و گفت: به خدا سوگند، چنانچه حسین در این ساعت از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر هرگز بر او دست نخواهى یافت، تا مگر میانه تو و او کشتار بسیارى روى دهد.پس بهتر این است که او را زندان کنى تا اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنى.

همین که امام (ع) این گفتار را از شخص سنگدلى چون مروان (وزغ پسر وزغ) شنید در حالى که به شدت در خشم فرو رفته بود، فریاد برآورد من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام از جا برخاست و به مروان گفت: واى بر تو اى پسر زرقاء، تو مرا به قتل تهدید مى‏کنى .به خدا دروغ گفتى و نابجا سخن راندى سپس خطاب به ولید فرمود: اى امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستیم.خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان است.خداوند، اسلام را از خاندان ما آغاز کرد، و ختم رسالت را بر ما قرار داد.اما یزید مردى است فاسق و شراب‏خوار.دستش به خون نفوس محترم آلوده گردیده و آشکارا مرتکب فسق و فجور گشته است.از این رو انسانى همچون من هرگز با فردى چون او بیعت نخواهد کرد.بهتر است که ما و شما در آینده به این امر بنگریم و سرانجام معلوم خواهد شد که کدام یک از ما سزاوار رهبرى خلافت و بیعت خواهد بود.

امام حسین (ع) پس از این سخن بى درنگ به راه افتاد و خانه ولید را ترک فرمود.در بین راه در حالى که شعرى از یزید بن مفرع را مى‏خواند همراه با یاران خود به خانه بازگشت .

لا ذعرت السوام فی غسق الصبح

مغیرا و لا دعیت یزیدا

یوم أعطی مخافة الموت ضیما

و المنایا یرصدننی ان احیدا

بعضى گویند، امام (ع) موقعى که از مسجد الحرام به طرف عراق حرکت کرده بود این شعر را مى‏خواند، و اقوال دیگرى نیز در این مورد آمده است.

پس از اینکه امام (ع) برفت، مروان رو کرد به ولید و گفت: تو خطا کردى و به سخن من اعتنا نکردى.به خدا دیگر هرگز قادر به دست یابى بر او نخواهى بود.ولید در پاسخ به او گفت:

واى بر تو، از من مى‏خواهى که دین و دنیاى خود را به این وسیله بفروشم؟ به خدا قسم چنانچه تمام دنیا را در اختیار من گذارند تا در برابر آن دست خود را به کشتن حسین بن على آلوده سازم هرگز براى من پذیرفته نخواهد بود.سبحان الله، به خدا پناه مى‏برم از اینکه حسین را به این بهانه که از بیعت با یزید خوددارى کرده به قتل رسانم؟ به خدا سوگند، هر کس آلوده به خون حسین گردد، بدون تردید به هنگامى که خداى را ملاقات کند نامه اعمالش سبک خواهد بود و در قیامت هرگز خداوند به وى نظر نکرده و او را از گناهش پاک نخواهد کرد، و به عذاب دردناکى گرفتار خواهد شد.

مروان که این سخنان را از ولید شنید گفت: حال که عقیده تو چنین است، کار به جایى کرده‏اى، این را به زبان گفت، اما در دل کار او را خوش نداشت و رأى او را نمى‏پسندید.

مورخین درباره ولید گویند: وى جنگ طلب نبود، بلکه دوستدار عافیت و سلامت بود.اما در حقیقت از رفتار سویى نسبت به امام حسین (ع) دورى مى‏جست، زیرا به مقام و منزلت آن حضرت به خوبى واقف بود.بنابراین تنها بدین خاطر نبود که وى در پى عافیت بوده است.

همین که یزید از رفتار ولید اطلاع یافت به جاى او عمرو بن سعید بن عاص را والى مدینه قرار داد.حسین بن على به خانه بازگشت و آن شب که شب شنبه بیست و هفتم رجب سال شصت هجرى بود در منزل خود اقامت گزید.فرداى آن روز به میان مردم رفت تا از اخبار جارى آگاهى یابد .در این اثنا مروان را ملاقات کرد.مروان رو کرد به آن حضرت و گفت: اى ابا عبد الله، من به شما توصیه‏اى دارم، چنانچه بپذیرى راه درست را یافته‏اى.امام (ع) فرمود، بگو ببینم سخن تو چیست؟ پس مروان گفت: من به شما سفارش مى‏کنم بیعت با یزید بن معاویه را قبول کنى، و این هم براى دین و هم براى دنیاى شما بهتر است.امام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون چنانچه اسلام به این مصیبت گرفتار گردیده و فردى مانند یزید حکومت اسلامى را در اختیار خود قرار دهد دیگر با اسلام بایستى خداحافظى کرد.

سخن آن حضرت با مروان به طول انجامید و امام در حالى که در خشم فرو رفته بود وى را ترک کرد.ساعات آخر روز شنبه ولید عده‏اى را نزد امام فرستاد تا او را جهت بیعت با یزید فراخوانند .امام فرمود: بهتر است تا فردا صبر کنم و ببینم فردا چه خواهد شد.آنان نیز در این امر پافشارى از خود نشان نداده و او را ترک کردند.

همین که شب فرا رسید مدینه را به قصد مکه ترک کرد.برخى گفته‏اند، صبح روز بعد از مدینه خارج گشت.به هر حال خروج امام شب یک‏شنبه بیست و هشتم رجب بوده که به سوى مکه حرکت فرمود .محمد بن حنفیه از خروج امام از مدینه اطلاع یافت، اما نمى‏دانست که آن حضرت به کجا مى‏رود .پس رو کرد به امام و گفت: اى برادر شما محبوب‏ترین و عزیزترین مردم در نزد من هستید .به خدا سوگند که من از نصیحت کردن به هیچ کس دریغ ندارم، و چه کسى والاتر از شما که در این امر از همه سزاوارتر خواهید بود.شما برادر من و از یک خانواده هستید.شما روح و جان و نور چشم و بزرگ خاندان ما هستید.اطاعت و پیروى از شما بر من واجب گردیده است، زیرا خداوند شما را بر من فضیلت و برترى بخشیده و سرور جوانان بهشت قرار داده است.برادر ! توصیه من به شما این است که با یزید بیعت نکنى و تا آن‏جا که امکان پذیر است از شهرهایى که زیر نظر اوست دورى گزینى.نمایندگانى به سوى مردم گسیل دارى و از آنها بخواهى که بیعت با تو را بپذیرند.چنانچه با تو بیعت کردند، خداى را سپاس مى‏گذارى و چنانچه سرپیچى کرده و دست بیعت به دیگران دادند باز هم زیانى به دین و عقل تو وارد نگردیده است، و جوانمردى و فضیلت تو از میان نخواهد رفت، و چنانچه به یکى از این شهرها وارد شوى بیم آن دارم که میان مردم اختلاف به وجود آید.گروهى از تو پشتیبانى کرده و عده‏اى دیگر بر علیه تو قیام کنند و کار به نبرد و جنگ و جدال منجر گردد، و در این میان تو هدف تیر بلا گردى .آن وقت است که خون بهترین افراد این امت از نظر خود و اصالت خانوادگى ضایع گردد و خانواده‏ات به خوارى نشانده شود.

امام فرمود: به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟ محمد حنفیه گفت: بهتر این است که وارد شهر مکه شوى، چنانچه در آن شهر اطمینان یافتى که محیط امنى است، در همان جا اقامت گزین و اگر از اهالى شهر بى‏وفایى مشاهده کردى، به سوى یمن حرکت کن.بدون تردید اهالى یمن یاران پدر و جد شما هستند و دلهاى رئوف و قلبهاى پر محبت دارند و سرزمین وسیع و گسترده‏اى در اختیارشان است.و اگر در آن شهر نیز اطمینان نبود از راه بیابان، ریگزارها و کوهستانها از شهرى به شهر دیگر حرکت کن، تا وضع مردم و سرانجام آنها را در نظر بگیرى، و خداوند میان شما و گروه ستمکار داورى فرماید، امیدوارم با نظر صایبى که دارى بهترین روش را در این امر انتخاب کنى.

امام (ع) فرمود: چنانچه در تمام این دنیا ملجأ و مأوایى نیابم باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام، محمد حنفیه که اشک از چشمانش سرازیر گشته بود سخن آن حضرت را قطع کرد و امام نیز همراه با او به گریه افتاد و مدتى مى‏گریستند، امام حسین (ع) به گفتار خویش چنین ادامه داد: اى برادر، خداوند تو را جزاى خیر دهد.به حقیقت خیر خواهى و دلسوزى کردى.امیدوارم که رأى تو محکم و با موفقیت قرین باشد، اما من اکنون تصمیم دارم به طرف مکه حرکت کنم.من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهى از شیعیانم آماده این سفر هستیم، زیرا آنها با من هم عقیده بوده و رأى و نظر آنان نیز همان رأى و نظر من است.اما وظیفه تو این است که در مدینه اقامت گزینى، و گزارش همه امور را در نظر گیرى و بى آنکه امرى را از من پوشیده دارى اطلاعات لازم را در اختیار من قرار دهى.

همین که زنان بنى عبد المطلب اطلاع یافتند که امام حسین (ع) تصمیم دارد مدینه را ترک کند، در اطراف او اجتماع کردند و به گریه و زارى پرداختند.پس امام (ع) به میان آنها آمده رو کرد به آنها و گفت: شما را به خدا سوگند مى‏دهم که از این امر خوددارى کنید، زیرا که خداوند و رسول او هرگز از این امر خوشنود نخواهند شد.زنان به حضرت گفتند پس در چه موقع نوحه و زارى کنیم؟ در نظر ما این روز همانند روزى است که در آن، رسول الله (ص) و على و فاطمه و حسن (ع) و رقیه و زینب و ام کلثوم از دنیا برفتند.خداوند جان ما را فداى تو گرداند، اى کسى که محبوب قلوب همه نیکان و مؤمنان خواهى بود.

امام حسین (ع) که در تاریکى شب آماده حرکت از مدینه گردیده بود، ابتدا نزد قبر مادر گرامى خود رفت و با او وداع کرد.آنگاه رهسپار آرامگاه برادرش امام حسن (ع) گردید و با او نیز خداحافظى کرد.در این سفر غیر از محمد بن حنفیه و عبد الله بن جعفر، فرزند برادر و برادران و عده بسیارى از اهل بیت او همراه با آن حضرت مدینه را ترک کردند.بدین ترتیب امام (ع) در تاریکى شب از مدینه خارج شد در حالى که این آیه را مى‏خواند: «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنى من القوم الظالمین» .

پس آن حضرت راه بزرگ و اصلى را انتخاب و به طرف مکه حرکت کرد.خاندان امام (ع) گفتند، همان طور که پسر زبیر از بیراهه رفت بهتر است که شما هم از بیراهه بروید و مانند او مورد تعقیب قرار نگیرید.حضرت فرمود: من هرگز چنین نخواهم کرد و از راه راست به در نروم، تا خداوند آنچه را که اراده اوست میان ما حکم فرماید.در همین مواقع بود که عبد الله بن مطیع او را ملاقات کرده رو کرد به آن حضرت و گفت: جانم فداى شما باد قصد کجا دارید؟

امام فرمود: اکنون به مکه مى‏روم، و پس از آن از خداوند طلب خیر مى‏کنم.ابن مطیع گفت : خداى شما را خیر دهد، و ما را فدایى شما قرار دهد.به نظر من چنانچه به مکه مى‏روید بهتر است که هرگز رهسپار کوفه نگردید.کوفه شهرى است که هرگز خیرى در آن وجود نداشته و براى کسى مبارک نبوده است.در همین سرزمین بود که پدر بزرگوارت به شهادت رسید و برادرت نیز خوار شد، و از سوى دشمن هدف تیر قرار گرفت تا آنجا که نزدیک بود جان خود را از دست بدهد.من به شما توصیه مى‏کنم که هرگز مکه را ترک نکنید.زیرا که شما سرور عرب هستید و در بزرگى میان مردم حجاز هیچ یک به پایه شما نمى‏رسد.پس مردم از هر سو به جانب شما رو مى‏آورند.جانم فداى شما باد بار دیگر سفارش من به شما این است که از مکه و حرم شریف دور نگردید.سوگند به خداى چنانچه شما را آسیبى رسد و از میان ما بروید، آن وقت است که ما به دستبرد راهزنان گرفتار خواهیم شد.بدین ترتیب ورود امام حسین (ع) به مکه در روز جمعه سوم شعبان بوده است و چنان که قبلا اشاره شد خروج آن حضرت از مدینه در بیست و هشتم رجب اتفاق افتاد.بنابراین فاصله این دو شهر را در مدت پنج روز طى کردند.امام (ع) به مکه وارد شد در حالى که این آیه را مى‏خواند: (و لما توجه تلقاء مدین قال عسى ربی ان یهدینی سواء السبیل، ) هنگام ورود امام (ع) به مکه، در سوم شعبان بود.بقیه این ماه و همچنین ماههاى رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه اقامت کرده و هنگام خروج آن حضرت از مکه هشتم ذى حجه بوده است.طى این مدت که امام (ع) در مکه اقامت داشت، مردم از اطراف به خانه او رو مى‏آوردند و بزرگان قوم از نقاط دور دست و شهرهاى مختلف به دیدارش نایل مى‏شدند.پسر زبیر که در مکه پیوسته کنار خانه کعبه به نماز و طواف پرداخته بود، به همراه مردم گاه دو روز متوالى و گاه دو روز یک بار به دیدار آن حضرت مى‏شتافت، و به مشورت با امام (ع) مى‏پرداخت.اما وجود آن حضرت در مکه از همه کس بر او گرانتر بود، زیرا که خود مى‏دانست که تا حسین (ع) در مکه هست مردم حجاز با او بیعت نخواهند کرد، چون امام حسین (ع) نزد مردم محبوب‏تر و مقامش والاتر است.و مردم نیز به وى میل و رغبت بیشترى دارند.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EAEIA.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ