سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس جویای حکمت است، باید خاندان مرا دوست بدارد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 86 خرداد 9 , ساعت 12:49 عصر

 

هشت روز تمام از آغاز جنگ خونین صفین مى‏گذشت وحملات موضعى وحرکت‏ستونهاى زرهى به صورت محدود نتیجه‏اى نبخشیده بود. امام علیه السلام در این اندیشه بود که چه کند که با کمترین ضایعه به هدف دست‏یابد، ومطمئن بود که نبردهاى محدود جز ضایعه نتیجه دیگرى ندارد. ازاین جهت، در پرتو ماه شب هشتم ماه صفر(شب چهارشنبه) یاران خود را با سخنان زیر مورد خطاب قرار داد:

سپاس خداى را که آنچه را شکست استوار نمى‏شود وآنچه را که استوار ساخت‏شکسته نخواهد شد. اگر مى‏خواست، حتى دو نفر ازا ین امت‏یا از سایر خلایق اختلاف نمى‏کردند وبشرى در امرى از امور مربوط به او به نزاع بر نمى‏خاست وافراد مفضول، فضل افراد فاضل را منکر نمى‏شدند. تقدیر وسرنوشت، ما واین گروه رابه این نقطه کشاند ورو در روى هم قرار داد. همگى در چشم انداز شهود خدا ودر محضر او هستیم.اگر بخواهد در نزول عذاب تعجیل مى‏کند تا ستمگر راتکذیب نماید وحق را آشکار سازد. او دنیا را خانه‏کردار وسراى آخرت را سراى پاداش قرار داده است تا بدکاران را به کردار بدشان کیفر، ونیکوکاران را به سبب کردار نیک آنان پاداش دهد. آگاه باشید که فردا، به خواست‏خدا، با دشمن روبرو مى‏شوید. پس امشب بیشتر نماز بگزارید وبیشتر قرآن بخوانید واز خداوند پایدارى وپیروزى بخواهید، وفردا با آنان با جدیت واحتیاط روبرو شوید ودر کار خود راستگو باشید.

امام علیه السلام این سخن را گفت ومجلس را ترک کرد. سپس سپاهیان امام همگى به سوى شمشیرها ونیزه‏ها وتیرهاى خود رفتند وبه اصلاح سلاحهاى خود پرداختند. (1)

امام علیه السلام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر فرمان داد که مردى در برابر شامیان بایستد وآمادگى مردم عراق را براى نبرد اعلام دارد.

معاویه نیز همچون امام علیه السلام به تنظیم سپاه خود پرداخت وآنها را به دسته‏هاى گوناگون تقسیم کرد. مردم حمص واردن وقنسرین جناحهاى گوناگونى از سپاه او را تشکیل مى‏دادند وحفظ جان معاویه را مردم شام به فرماندهى ضحاک بن قیس فهرى بر عهده گرفتند ودور او را احاطه کردند تا از نفوذ دشمن به قلب لشکر، که جایگاه معاویه بود، جلوگیرى کنند.

تنظیم سپاه به شکلى که انجام شده بود مورد پسند عمروعاص قرار نگرفت وخواست‏به معاویه در آرایش سپاه کمک کند. لذا او را به یاد پیمانى که با هم بسته بودند انداخت(که در صورت پیروزى، حکومت مصر از آن او باشد) وگفت:فرماندهى حمصیان را به من واگذار وابوالاعور را از آن برکنار کن. معاویه از پیشنهاد او خوشحال شد وفورا کسى را نزد فرمانده حمصیان فرستاد وپیغام داد که: عمروعاص در امور رزمى سابقه وتجربه‏اى دارد که من وتو نداریم. من او را به فرماندهى سواره نظام برگزیدم، لذا تو به منطقه‏اى دیگر برو.

عمروعاص، به امید حکومت مصر، دو فرزند خود عبد الله ومحمد را طلبید (2) وبنابر تجربه ونظر خود، سپاه را تنظیم کرد ودستور داد که زرهپوشان در مقدمه سپاه وبى زرهان در انتهاى آن قرار گیرند.آن گاه به دو فرزند خود دستور داد که در میان صفوف گردش کنند ونظم وترتیب آنها را به دقت وارسى نمایند. حتى به این نیز اکتفا نکرد وخود در میان سپاه به راه افتاد ونظم آن را مورد بررسى قرار داد وهمچون معاویه در قلب سپاه بر فراز منبرى قرار گرفت که حفاظت آن را یمنیها برعهده گرفتند وفرمان داد که هر کس آهنگ نزدیک شدن به منبر داشته باشد فورا او را بکشند. (3)

هرگاه انگیزه از نبرد، کسب قدرت وفرمانروایى باشد باید گروهى را براى حفاظت‏خود بگمارد، ولى اگر انگیزه وهدف معنوى باشد از کشته شدن خود در طریق هدف پروایى ندارد.لذا، نه تنها کسى حفاظت از امام علیه السلام را بر عهده نداشت، بلکه آن حضرت بر اسب شبرنگى سوار بود وفرمان مى‏داد وسپاه را رهبرى مى‏کرد وبا نعره‏هاى جگر خراش خود لرزه بر اندام قهرمانان شام مى‏انداخت وبا شمشیر برنده‏اش آنان را درو مى‏کرد.

اختلاف در شیوه رهبرى معلول اختلاف در انگیزه هاست.فرهنک شهادت طلبى زاییده ایمان به سراى آخرت واعتقاد به قانیت‏خویش است، در حالى که ترس ازمرگ وفدا کردن دیگران براى حفظ جان خویشتن زاییده دلبستگى به زندگى دنیا وانکار ماوراء ماده است. وشگفت اینجاست که فرزند عاص به این حقیقت اعتراف کرده ودر باره سپاه امام علیه السلام چنین گفت:

«فان هؤلاء جاؤوا بخطة بلغت السماء». یعنى: این گروه با هدفى آسمانى به میدان آمده‏اند وباکى از شهادت ندارند.

خیر خواهى ویارى فرزند عاص به معاویه از روى علاقه به او وبه طلب پیروزى او نبود، بلکه او در چهارچوب منافع خود علاقه به پیروزى او داشت ودر اظهار نظر ومشورت با معاویه، بهاى آن را پیوسته به رخ او مى‏کشید. مذاکره یاد شده در زیر، بیانگر این حقیقت است:

معاویه: هرجه زودتر به تنظیم صفوف سپاه بپرداز.

عمروعاص: به شرط اینکه حکومتم براى خودم باشد.

معاویه، از ترس اینکه مبادا عمروعاص، پس از امام، رقیب او شود، فورا پرسید: کدام حکومت؟ مگر غیر ازحکومت مصر، چیز دیگرى مى‏خواهى؟

عمروعاص، سیاستباز کهنه کار وسوداگر بى تقوا، ماسکى از تقوا بر چهره زد وگفت: آیا مصر مى‏تواند عوض از بهشت‏باشد؟ آیا کشتن على، بهایى مناسب براى عذاب دوزخ، که هرگر آرام نمى‏گیرد، خواهد بود؟

معاویه، از ترس اینکه سخن عمرو در میان سپاه منتشر گردد، با اصرار فوق العاده گفت:آرام، آرام، سخن تو را کسى نشنود.

بارى، عمروعاص، به آرزوى حکومت مصر، رو به مردم شام کرد وگفت:

سربازان شام، صفهاى خود رامرتب کنید وسرهاى خود را به پروردگار خود عاریت دهید. از خدا کمک بگیرید وبا دشمن خدا ودشمن خود جهاد کنید. آنان را بکشید که خدا آنان را بکشد ونابود سازد. (4)

از آن طرف، چنان که گذشت، در آن روز امام علیه السلام اسبى طلبید وبراى او اسب شبرنگى آوردند که به سبب نیرویى که داشت پیوسته در حال جهش بود وبا دو دهنه کشیده مى‏شد. امام علیه السلام زمام آن را به دست گرفت واین آیه را تلاوت کرد:

سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین وانا الى ربنا لمنقلبون . (زخرف:13)

منزه است‏خدایى که این مرکب را براى ما مسخر ساخت وما را قدرت وتوانایى آن نبود، وهمگى به سوى خدا باز مى‏گردیم.

آن گاه دست‏به دعا برداشت وگفت:

اللهم الیک نقلت الاقدام اتعبت الابدان و افضت القلوب و رفعت الایدی و شخصت الابصار... اللهم انا نشکوا الیک غیبة نبینا و کثرة عدونا وتشتت اهوائنا. ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق وانت‏خیر الفاتحین. (5)

خدایا، به سوى تو گامها برداشته مى‏شود وبدنها به رنج مى‏افتد ودلها متوجه مى‏گردد ودستها بلند مى‏شود وچشمها باز مى‏گردد... خدایا، ما شکوه غیبت پیامبرمان وفزونى دشمنان وپراکندگى خواستهایمان را به درگاه تو مى‏آوریم. خدایا، میان ما واین قوم به حق داورى کن، که تو بهترین داورها هستى.

سرانجام در روز چهارشنبه هشتم ماه صفر حمله سرتاسرى آغاز شد و از اول بامداد تاشب ادامه داشت وطرفین بدون دستیابى به پیروزى به اردوگاههاى خود بازگشتند.

در روز پنجشنبه، امام علیه السلام نماز صبح را در تاریکى بجا آورد وآن گاه، پس از خواندن دعایى، خود حمله را آغاز کرد ویاران او نیز از هر طرف به نبرد پرداختند. (6)

بخشى از دعاى امام قبل از حمله این بود:

ان اظهرتنا على عدونا فجنبنا الغی و سددنا للحق، و ان اظهرتهم علینا فارزقنا الشهادة و اعصم بقیة اصحابی من الفتنة. (7)

پروردگارا! اگر ما را بر دشمن خود پیروز فرمودى ما را از ستم بازدار وگامهایمان را براى حق استوار گردان. واگر آنان بر ما پیروز شدند شهادت را نصیب ما فرما وباقیمانده یارانم را از فتنه حفظ کن.

خطابه‏هاى آتشین سران سپاه امام (ع)

سخنرانیهاى سران وشخصیتهاى بزرگ هر سپاه نقش تبلیغى بزرگى ایفا مى‏کرد. چه بسا خطابه‏اى یک سپاه را از جاى برمى کند ومقدمات پیروزى را فراهم مى‏ساخت. از این جهت، در روز پنجشنبه نهم ماه صفر، دومین روز حمله همگانى، شخصیتهاى بزرگى در سپاه امام علیه السلام به سخن پرداختند. غیر از امام بزرگانى مانند عبد الله بن بدیل، (8) سعید بن قیس (9) (در منطقه ناصرین) ومالک اشتر (10) سخن گفتند وهرکدام،با منطق خاصى،سپاه امام را بر یورش به دشمن شامى تحریک کردند. در این میان حوادثى نیز رخ داد که برخى از آنها را یاد آور مى‏شویم.

1- چه کسى این قرآن را به دست مى‏گیرد؟

على علیه السلام پیش از آنکه نبرد را آغاز کند، براى اتمام حجت، رو به سربازان خود کرد وگفت: کیست که این قرآن را بگیرد وشامیان را به آن دعوت کند؟

در این هنگام جوانى به نام سعید برخاست واعلام آمادگى کرد. امام علیه السلام بار دیگر سخن خود راتکرار کرد وباز همان جوان از جاى برخاست وگفت: من اى امیر مؤمنان. آن گاه على علیه السلام قرآن را به او سپرد واو نیز به سوى سپاه معاویه حرکت کرد وآنان را به کتاب خدا وعمل به آن دعوت کرد، ولى طولى نکشید که به وسیله دشمن از پاى در آمد. (11)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACHCF.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ