سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مال مایه شهوتهاست . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:38 صبح

 

منافقان و یهودیان مدینه از شکست مسلمانان در احد و کشته شدن رجال علمى سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند، که در مدینه شورشى بر پا کنند، و به قبائل خارج از مدینه بفهمانند که کوچکترین اتحاد و وحدت کلمه در مدینه وجود ندارد، و دشمنان خارجى مى‏توانند حکومت نوجوان اسلام را سرنگون سازند.

پیامبر براى اینکه از منویات و طرز تفکر یهودیان «بنى النضیر» آگاه گردد، همراه گروهى از افسران خود عازم دژ آنها گردید.اما هدف ظاهرى پیامبر از تماس با بنى النضیر این بود، که آمده است در پرداخت خونبهاى آن دو نفر عرب از قبیله «بنى عامر» که به دست عمرو بن امیه کشته شده بودند، کمک بگیرد.زیرا قبیله بنى النضیر هم با مسلمانان پیمان داشتند، و هم با قبیله بنى عامر، و قبائل هم‏پیمان همواره در چنین لحظات یکدیگر را کمک مى‏کردند .

پیامبر در برابر درب فرود آمد و مطلب خود را با سران قوم در میان گذارد.آنان با آغوش باز از پیامبر استقبال کردند و قول دادند که در پرداخت دیه کمک کنند.سپس در حالى که پیامبر را با کنیه‏اش (ابو القاسم) خطاب مى‏کردند، درخواست نمودند که رسول خدا وارد دژ آنها شود، و روز را آنجا به سر ببرد.رسول گرامى‏تقاضاى آنها را نپذیرفت و در سایه دیوار دژ با افسران خود نشست و با سران بنى النضیر مشغول گفتگو گردید. (1)

پیامبر احساس کرد که این چرب زبانى، با یک سلسله حرکات مرموز توأم است.از طرفی در محوطه‏اى که پیامبر نشسته بود، رفت و آمد زیاد به چشم مى‏خورد، سخنان در گوشى که مورث شک و بدبینى است، فراوان بود.در حقیقت، سران بنى النضیر تصمیم گرفته بودند که پیامبر را غافلگیر کنند.یک نفر از آنها به نام «عمرو حجاش» ، آماده شده بود که بالاى بام برود و با افکندن سنگ بزرگى بر سر پیامبر، به زندگى او خاتمه بخشد.

خوشبختانه نقشه آنها نقش بر آب شد، توطئه‏ها و نقشه‏هاى شوم آنها از حرکات مرموز و ناموزون آنها فاش گردید، و بنا به نقل «واقدى» فرشته وحى، پیامبر را آگاه ساخت.پیامبر از جاى خود حرکت کرد و طورى مجلس را ترک گفت که یهودیان تصور کردند دنبال کارى مى‏رود و برمى‏گردد .ولى پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت، و همراهانش را نیز از تصمیم خود آگاه نساخت.آنان همچنان در انتظار بازگشت پیامبر به سر مى‏بردند، اما هر چه انتظار کشیدند انتظار آنها سودى نبخشید.

جهودان بنى النضیر سخت در تکاپو و تشویش افتادند.از یک طرف فکر مى‏کردند که شاید پیامبر از توطئه آنها آگاه شده باشد، در این صورت آنها را سخت گوشمال خواهد داد.از طرف دیگر با خود مى‏گفتند: اکنون که پیامبر از تیررس ما بیرون رفته انتقام او را از یاران وى بگیریم، ولى بلافاصله مى‏گفتند: در این صورت کار بجاى باریکترى مى‏کشد، و بطور مسلم پیامبر از ما انتقام مى‏گیرد.

در این گیرودار همراهان پیامبر تصمیم گرفتند که دنبال پیامبر بروند و از جاى او آگاه شوند.مقدار زیادى از دیوار دژ دور نشده بودند که با مردى روبرو شدند که از مدینه مى‏آمد، و خبر ورود پیامبر را به مدینه همراه داشت.آنان فورا به محضر پیامبرشرفیاب شدند و از توطئه‏چینى یهود که امین وحى نیز آن را گزارش کرد، آگاه گردیدند. (2)

در برابر این جنایت چه باید کرد؟

اکنون وظیفه پیامبر با این دسته خیانتکار چیست؟ گروهى که از مزایاى حکومت اسلامى برخوردار بودند، و سربازان اسلام، اموال و نوامیس آنها را حفظ مى‏کرد، جمعیتى که نشانه‏هاى بارز نبوت و رسالت را در سراسر زندگى پیامبر مى‏دیدند و دلائل نبوت و گواههاى راستگوئى او را در کتابهاى خود مى‏خواندند، ولى به جاى مهمان‏نوازى نقشه قتل او را کشیدند و ناجوانمردانه کمر بر ترور او بستند، مقتضاى عدالت در این زمینه چیست، و براى اینکه این جریانها بار دیگر تکرار نشود، و ریشه این گونه حوادث سوزانده شود چه باید کرد؟ !

راه منطقى همان بود که پیامبر گرامى برگزید.به تمام سربازان آماده باش داده شد، سپس «محمد بن مسلمه اوسى» را پیش خود خواند، و دستور داد که هر چه زودتر از طرف وى به سران بنى النضیر پیام زیر را برساند.

وى با سران بنى النضیر تماس گرفت و گفت: رهبر عالیقدر اسلام، به وسیله من براى شما پیامى فرستاده که هر چه زودتر این آب و خاک را در ظرف ده روز ترک گوئید.زیرا پیمان‏شکنى کرده‏اید و از در مکر و حیله وارد شده‏اید و اگر در این ده روز این مرز و بوم را ترک نکنید خون شما هدر است.

این پیام، افسردگى عجیبى در میان یهود پدید آورد و هر کدام گناه را به گردن دیگرى انداخت .یکى از سران آنها پیشنهاد کرد که همگى اسلام آورند، ولى لجاجت اکثریت مانع از پذیرفتن چنین پیشنهاد گردید.بیچارگى عجیبى آنها را فرا گرفت، بناچار رو به محمد بن مسلمه کردند و گفتند: اى محمد تو از قبیله اوس هستى و ما پیش از آمدن پیامبر اسلام با قبیله تو پیمان دفاعى داشتیم، اکنون چرا با ما از در جنگ وارد مى‏شوى؟ وى با کمال رشادت که در خور هر مسلمانى است‏گفت: آن زمان گذشت، اکنون دلها دگرگون شده است.

این تصمیم مطابق پیمانى است که مسلمانان در نخستین روزهاى ورود پیامبر با طوائف یهود مدینه بسته بودند.این پیمان، از طرف قبیله بنى النضیر، توسط حیى بن اخطب امضاء شده بود .ما متن پیمان را در گذشته نقل کرده‏ایم، اینک گوشه‏اى از آن را در اینجا نقل مى‏کنیم :

پیامبر با هر یک از سه گروه (بنى النضیر، بنى قین قاع بنى قریظه) پیمان مى‏بندد که هرگز بر ضرر رسولخدا و یاران وى قدمى برندارند و به وسیله زبان و دست ضررى به او نزنند.. .هر گاه یکى از این سه قبیله، بر خلاف متن پیمان رفتار کنند، دست پیامبر در ریختن خون و ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان آنها باز خواهد بود. (3)

اشکهاى تمساحانه

خاورشناسان باز در این نقطه گریه‏هاى دروغى و اشگهاى تمساحانه خود را از سر گرفته و بسان دایه‏هاى مهربانتر از مادر، اشک ترحم بر جهودان پیمان‏شکن و خیانت پیشه «بنى النضیر» ریخته و عمل پیامبر را دور از انصاف و عدالت دانسته‏اند.

این خرده‏گیرى به منظور شناخت حقیقت و فهم مطلب نیست، زیرا با مراجعه به متن پیمانى که از نظر خوانندگان گذراندیم، حقیقت روشن مى‏شود و مجازاتى که پیامبر در حق آنها قائل گردید به مراتب سبکتر از مجازاتى است که در متن پیمان پیش‏بینى شده بود.

امروز صدها جنایت و ستم وسیله اربابان همین خاورشناسان، در شرق و غرب صورت مى‏گیرد و یک نفر از آنها کوچکترین اعتراضى به آنها نمى‏کند.اما وقتى پیامبر یک مشت توطئه‏گر را به کمتر از آن چیزى که با آنها قرار گذارده بود مجازات مى‏کند، فورا داد و ناله یک مشت نویسنده‏اى که به اغراض گوناگون دست به تحلیل این حوادث مى‏زنند، بلند مى‏شود.

نقش حزب نفاق

خطر حزب «نفاق» ، از خطر «یهود» بالاتر بود.زیرا منافق در سنگر دوستى از پشت خنجر مى‏زند، و ماسک دوستى بر چهره مى‏بندد.سردسته این گروه، عبد الله ابى، و مالک بن ابى و...بودند .آنان فورا پیامى به سران بنى النضیر دادند که ما با دو هزار سرباز شما را یارى مى‏نمائیم، و قبائل هم پیمان شما یعنى بنى قریظه و غطفان شما را تنها نمى‏گذارند.این وعده دروغین بر جرأت یهود افزود، و اگر هم در آغاز کار تصمیم بر تسلیم و ترک دیار داشتند، فکرشان دگرگون شد.درهاى دژ را بستند و با سلاح جنگى مجهز شده، تصمیم گرفتند که به هر قیمتى باشد از برجهاى خود دفاع کنند، و باغ و زراعت خود را بلا عوض در اختیار ارتش اسلام نگذارند .

یکى از سران بنى النضیر (سلام بن مشکم) وعده عبد الله را پوچ شمرد، و گفت: صلاح در این است که کوچ کنیم، ولى حیى بن اخطب مردم را به استقامت و پایدارى دعوت کرد.

رسول گرامى، از پیام عبد الله آگاه شد.ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیرگویان براى محاصره قلعه «بنى النضیر» حرکت کرد.فاصله بنى قریظه و بنى النضیر را لشکرگاه خود قرار داد، و رابطه آن دو گروه را از هم قطع کرد.و بنا به نقل ابن هشام، (4) شش شبانه روز بنا به نقل برخى دیگر 15 روز قلعه آنها را محاصره کرد، ولى یهودیان بر استقامت و پایدارى خود افزودند.پیامبر دستور داد، نخلهاى اطراف قلعه را ببرند، تا یهودیان یکباره دندان طمع از این سرزمین بکنند.

در این لحظه داد یهودیان از داخل قلعه بلند شد و همگى گفتند: اى ابو القاسم (کنایه از پیامبر) تو همیشه سربازان خود را از قطع اشجار نهى مى‏کردى، این بارچرا دست به چنین کارى مى‏زنید.ولى علت این کار همان بود که قبلا اشاره شد.

سرانجام جهودان تن به قضاء دادند و گفتند: ما حاضریم جلاء وطن کنیم مشروط بر اینکه اموال منقول خود را از این سرزمین ببریم.پیامبر اکرم موافقت کرد، که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که مى‏بایست به مسلمانان تسلیم نمایند.

یهود آزمند در نقل اموال خود حداکثر کوشش را کردند، حتى درهاى خانه‏ها را با چهارچوبه از جایش کنده براى حمل آماده مى‏کردند، و باقیمانده خانه‏ها را با دست خود ویران مى‏کردند .گروهى از آنها عازم خیبر، و گروه دیگر روانه شام شدند.و دو نفر از آنها اسلام آوردند .

ملت زبون و بیچاره براى جبران شکست با زدن دف و خواندن سرود، مدینه را ترک گفتند و شکست خود را از این طریق جبران کردند و خواستند برسانند که ما از ترک این دیار چندان ملول و آزرده نیستیم.

مزارع بنى النضیر میان مهاجران تقسیم مى‏شود

غنیمتى که سربازان اسلام بدون جنگ و نبرد بچنگ مى‏آورند، به حکم قرآن (5) متعلق به شخص پیامبر است، و او هرگونه صلاح بداند در مصالح اسلام صرف مى‏کند.پیامبر مصلحت دید این مزارع و آبها و باغها را میان مهاجران قسمت کند، زیرا دست آنها از ثروت دنیا به علت مهاجرت از مکه کوتاه بود، و در حقیقت سربار انصار و مهمان آنها بودند.این نظر را سعد بن معاذ و سعد بن عباده نیز تصدیق کردند.از این جهت، تمام اراضى میان مهاجران تقسیم گردید و از انصار جز «سهل بن حنیف» و «ابودجانه» که بسیار تهى‏دست بودند کسى بهره‏اى نبرد، و از این راه گشایشى براى عموم مسلمانان به وجود آمد و شمشیر قیمتى یکى از سران بنى النضیر نیز به سعد معاذ واگذار شد.این جریان در ماه ربیع سال چهارم اتفاق افتاد و سوره حشر نیز پیرامون این حادثه نازل گردید.ما براى اختصار از تفسیر و ترجمه آیه‏هاى این سوره صرف نظر مى‏کنیم.بیشتر تاریخ‏نویسان اسلامى عقیده دارند که در این حادثه خونى ریخته نشد، ولى مرحوم مفید (6) مى‏گوید: شب فتح نبرد مختصرى که منجر به قتل ده نفر از یهودیان شد صورت گرفت و با کشته شدن آنها مقدمات تسلیم شدن ارتش آماده گردید.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACFF.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ