سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دنیا در کار دنیا دو گونه‏اند : آن که براى دنیا کار کرد و دنیا او را از آخرتش بازداشت ، بر بازمانده‏اش از درویشى ترسان است و خود از دنیا بر خویشتن در امان . پس زندگانى خود را در سود دیگرى دربازد . و آن که در دنیا براى پس از دنیا کار کند ، پس بى آنکه کار کند بهره وى را از دنیا بسوى او تازد ، و هر دو نصیب را فراهم کرده و هر دو جهان را به دست آورده ، چنین کس را نزد خدا آبروست و هر چه از خدا خواهد از آن اوست . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 86 خرداد 7 , ساعت 3:21 عصر

 

گسترش اسلام، پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، در میان اقوام وملل گوناگون سبب شد که مسلمانان با یک رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند که حکم آنها در کتاب خدا و احادیث پیامبر گرامى وارد نشده بود.زیرا آیات مربوط به احکام وفروع محدود است واحادیثى که از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در باره واجبات ومحرمات در اختیار امت‏بود از چهار صد حدیث تجاوز نمى‏کرد. (1) از این جهت، مسلمانان در حل بسیارى از مسائل که نص قرآنى وحدیث نبوى در باره‏آنها وارد نشده است‏با مشکلاتى مواجه مى‏شدند.

این مشکلات، گروهى را بر آن داشت که در این رشته از مسائل به عقل وراى خویش عمل کنند وبا استفاده از معیارهاى ناصحیح، حکم حادثه را تعیین کنند. این گروه را «اصحاب راى‏» مى‏نامیدند. آنان، به جاى استناد به دلیل شرعى قطعى از کتاب وسنت، موضوعات را از نظر مصالح ومفاسد ارزیابى مى‏کردند وبا ظن وگمان حکم خدا را تعیین مى‏کردند وفتوا مى‏دادند.

خلیفه دوم با اینکه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به راى خویش عمل مى‏کرد وموارد آن در تاریخ ضبط شده است، اما نسبت‏به اصحاب راى بى مهر بود ودر باره آنان چنین مى‏گفت:

صاحبان راى، دشمنان سنتهاى پیامبرند. آنان نتوانستند احادیث پیامبر را حفظ کنند واز این جهت‏به راى خود فتوا داده‏اند. گمراه شدند وگمراه کردند.آگاه باشید که ما پیروى مى‏کنیم واز خود شروع نمى‏کنیم ; تابع مى‏گردیم وبدعت نمى‏گذاریم. ما به احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چنگ مى‏زنیم وگمراه نمى‏شویم.

با اینکه یاد آور شدیم که خلیفه دوم در مواردى در برابر نصوص، به راى خود عمل مى‏کرد ودر مواردى بر اثر نبودن دلیل، از پیش خود، راى ونظر مى‏داد، ولى در بسیارى از موارد به باب علم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، حضرت امیرمؤمنان -علیه السلام، مراجعه مى‏کرد.

امیرمؤمنان، به تصریح پیامبر اکرم، گنجینه علوم نبوى بودووارث احکام الهى، وبه آنچه که امت تا روز رستاخیز به آن نیاز داشت عالم بودودر میان امت فردى داناتر ازا و نبود. از این رو، در دهها مورد، که تاریخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خلیفه دوم از علوم امام -علیه السلام استفاده کرد وورد زبان او این جملات یا مشابه آنها بود:

«عجزت النساء ان یلدن مثل علی بن ابی طالب‏».

زنان ناتوانند ازاینکه مانند على را بزایند.

«اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب‏».

خداوندا، مرا در برابر مشکلى قرار مده که در آن فرزند ابوطالب نباشد.

اکنون براى نمونه، برخى از موارد را یاد آور مى‏شویم.

1- مردى از همسر خود به عمر شکایت‏برد که شش ماه پس از عروسى بچه آورده است. زن نیز مطلب را پذیرفته، اظهار مى‏داشت که قبلا با کسى رابطه‏اى نداشته است.خلیفه نظر داد که زن باید سنگسار شود. ولى امام علیه السلام از اجراى حد جلوگیرى کرد وگفت که زن، از نظر قرآن، مى‏تواند بر سر شش ماه بچه بیاورد، زیرا در آیه‏اى دوران باردارى وشیر خوارى سى ماه معین شده است:

وحمله و فصاله ثلثون شهرا . (احقاف:15)

در آیه‏اى دیگر، تنها دوران شیر دادن دو سال ذکر شده است:

وفصاله فی عامین .(لقمان:14)

اگر دو سال را از سى ماه کم کنیم براى مدت حمل شش ماه باقى مى‏ماند.

عمر پس از شنیدن منطق امام علیه السلام گفت:«لولا علی لهلک عمر». (2)

2- در دادگاه خلیفه دوم ثابت‏شد که پنج نفر مرتکب عمل منافى عفت‏شده‏اند. خلیفه در باره‏همه آنان به یکسان قضاوت کرد، ولى امام علیه السلام نظر او را صائب ندانست وفرمود که باید از وضع آنان تحقیق شود.اگر حالات آنان مختلف باشد، طبعاحکم خدا نیز مختلف خواهد بود.

پس از تحقیق،امام علیه السلام فرمود: یکى را باید گردن زد، دومى را باید سنگسار کرد، سومى را باید صد تازیانه زد، چهارمى را باید پنجاه تازیانه زد، پنجمى را باید ادب کرد.

خلیفه از اختلاف حکم امام انگشت تعجب به دندان گرفت وسبب آن را پرسید امام فرمود:

اولى کافر ذمى است وجان کافر تا وقتى محترم است که به احکام ذمه عمل کند، اما وقتى احکام ذمه را زیر پا نهاد سزاى او کشتن است.دومى مرتکب زناى محصن شده است وکیفر او در اسلام سنگسار کردن است. سومى جوان مجردى است که خود را آلوده کرده وجزاى او صد تازیانه است. چهارمى غلام است وکیفر اونصف کیفر فرد آزاد است.پنجمى دیوانه است. (3)

دراین هنگام خلیفه گفت:

«لا عشت فی امة لست فیها یا ابا الحسن!»در میان جمعى نباشم که تو اى ابو الحسن در آن میان نباشى.

3- غلامى در حالى که زنجیر به پا داشت راه مى‏رفت.دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پیدا کردند وهرکدام گفت اگر سخن او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند واز او خواستند که زنجیر را باز کند تا وزن کنند. وى گفت: من از وزن آن آگاه نیستم و از طرفى نذر کرده‏ام که آن را باز نکنم مگر اینکه به وزن آن صدقه دهم.

مساله را به نزدخلیفه آورند.وى نظر داد:اکنون که صاحب غلام از باز کردن زنجیر معذور است، باید آن دو شخص از زنان خود جدا شوند.آنان از خلیفه درخواست کردند که مرافعه را نزد على علیه السلام ببرند. امام علیه السلام فرمود: آگاهى از وزن زنجیر آسان است. آن گاه دستور داد که طشت‏بزرگى بیاورند واز غلام خواست که در وسط آن بایستد. سپس امام زنجیر را پایین آورد ونخى به آن بست وطشت را پر از آب کرد. سپس زنجیر را با آن نخ بالا کشید تا آنجا که همه‏آن از آب بیرون آمد. آن گاه دستور داد که زنجیر را با آن نخ بالا کشند تا آنجا که همه آن از آب بیرون آید. آن گاه دستور داد که طشت را با آهن پاره پر کنند تا آب طشت‏به حد اول برسد. وسرانجام فرمود:آهن پاره‏ها را بکشند.وزن آنها، همان وزن زنجیر است. به این طریق، تکلیف هرسه نفر روشن شد. (4)

4- زنى در بیابان دچار بى آبى شد وعطش سخت‏بر او غلبه کرد. ناگزیر از چوپانى آب طلبید واو به این شرط موافقت کرد که به زن آب دهد که خود را در اختیار چوپان بگذارد. خلیفه دوم در باره حکم زن با امام علیه السلام مشورت کرد. حضرت فرمود که زن در ارتکاب این عمل مضطر بوده وبر مضطر حکمى نیست. (5)

این داستان ونظایر آن، که بعضا نقل مى‏شود، حاکى از احاطه امام على علیه السلام به قوانین کلى اسلام است که در قرآن وحدیث وارد شده است وخلیفه از آن غفلت داشت.

5- زن دیوانه‏اى مرتکب عمل منافى عفت‏شده بود. خلیفه او را محکوم کرد، ولى امام علیه السلام با یاد آورى حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم او را تبرئه کرد وحدیث این است که قلم از سه گروه برداشته شده است که یکى از آنها دیوانه است تاخوب شود. (6)

6- زن بار دارى اعتراف به گناه کرد. خلیفه دستور داد که او را در همان حال سنگسار کنند. امام علیه السلام از اجراى حد جلوگیرى کرد وفرمود:تو بر جان او تسلط دارى، نه برکودکى که در رحم اوست. (7)

7- گاهى امام علیه السلام با استفاده از اصول روانى مشکل را حل مى‏کرد. روزى زنى از فرزند خود تبرى جست ومنکر آن شد که مادر اوست ومدعى بود که هنوز بکر است، در حالى که جوان اصرار داشت که وى مادر اوست. خلیفه دستور داد به جوان، به سبب چنین نسبتى تازیانه بزنند. چون ماجرا به اطلاع امام علیه السلام رسید، آن حضرت از زن وبستگان او اختیار گرفت که وى را در عقد هرکس که خواست در آورد وآنان نیز على علیه السلام را وکیل کردند. امام رو به همان جوان کرد وگفت: من این زن را در عقد تو در آوردم ومهر او 480 درهم است. سپس کیسه‏اى که محتوى همان مبلغ بود در برابر زن قرار داد وبه جوان گفت: دست این زن را بگیر ودیگر نزد من میا مگر اینکه آثار عروسى بر سر وصورت تو باشد.

زن با شنیدن این سخن گفت:«الله، الله، هو النار، هو والله‏ابنی!» یعنى:پناه به خدا، پناه به خدا، نتیجه این جریان آتش است. به خدا قسم این پسر من است. سپس علت انکار خود را بازگو کرد. (8)

پى‏نوشت‏ها:

1- رشید رضا، مؤلف المنار، د رکتاب نفیس خود، الوحى المحمدى(چاپ دوم، صفحه 225)، تصریح مى‏کند که مجموع احادیثى که از پیامبر اسلام در خصوص احکام وفروع در دست ماست، پس از حذف مکررات، از چهار صد حدیث تجاوز نمى‏کند واحتمال اینکه احادیث نبوى بیش از این مقدار بوده وسپس از میان رفته است ضعیف است. بنابراین، احادیثى که پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در اختیار امت‏بود همین حدود یا اندکى بیش از آن بود.

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACDA2.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ